twitter share facebook share ۱۳۹۵ دی ۰۱ 715

«من فقط می‌خواهم کانادايی بشوم»؛ اين را بيان محمد، دختر 10 ساله سوری که در کانادا پناهنده شده است، می‌گويد. وقتی زمستان سال گذشته پايش به کانادا رسيد، تصميم گرفت زندگی جديدی برای خودش دست و پا کند. اما تغيير و تحولاتش بيشتر از آنکه انگشت حيرت را به دهان اطرافيانش ببرد، نگران‌کننده به نظر می‌رسيد. در ساعت‌های ابتدايی ورودش به زمين اسکيت يخی، ياد گرفت خودش به تنهايی روی يخ‌های لغزنده سُر بخورد. دوستان جديدی انتخاب کرد و تصميم گرفت برای شرکت در رقابت‌های ورزشی مدرسه دست به کار شود

بيان، خودش را شبيه به شخصيت اصلی فيلم‌هايی مانند «آنی»، «باله»، «سيندرلا» و قسمت‌هايی از برنامه تلويزيونی آمريکايی «چرخ آينده» که همه‌شان به نوعی داستان دگرديسی را روايت می‌کنند، می‌داند و معتقد است حالا نوبت اوست. او می‌گويد: «حالا زمان تغيير من است.» بعد از گذشت حدود يک سال پناهندگی در کانادا، انگليسی‌اش روان شده و بخشی از کارهايی را که هميشه دوست داشته، انجام داده است: سفر شبانه با بچه‌های مدرسه، آموزش ژيمناستيک، درست‌کردن يک آدم‌برفی بزرگ و حتی ساختن زن برفی

پدر و مادرش، عبدالله و ايمان محمد، قبل از اينکه فصل آوارگی در زندگی‌شان آغاز شود، يک فروشگاه بزرگ موادغذايی داشتند و حالا از اينکه با چهار فرزند خود موفق شده‌اند به کانادا مهاجرت کنند، در پوست خود نمی‌گنجند. روزهای ابتدايی ورود آنها به کانادا با سخنرانی‌های دونالد ترامپ و تهديدهای او برای خروج پناهندگان از سراسر آمريکا همراه بود. آنها می‌ترسيدند دولت کانادا هم چنين تصميمی بگيرد و بنای خروج آنها از کشور را بردارد اما بخت يارشان بود. آنها موفق شدند يک جنبش ملی برای کمک به خود پيدا کنند و به‌اين‌ترتيب بود که نفس راحتی کشيدند

خانواده بیان محمد حالا 10 ماه است که در ايالت تورنتو در کانادا زندگی می کنند. همه چيز درباره آنها تغيير کرده است. روابط جديد باعث شده اين خانواده بُنيانش را دوباره بازسازی کند و قواعد و قوانين تازه‌ای برای تربيت فرزندان روی ميز بگذارد. عبدالله و ايمان شکل ديگری از زندگی زناشويی را شروع کرده‌اند. بيان، بزرگ‌ترين فرزند‌شان که قرار بود با فرهنگ خاورميانه بار بيايد، حالا در بستر آمريکای شمالی رشد می‌کند. او بين تمام اعضای خانواده تنها کسی است که در مقابل آنچه در سوريه بر سرش آمده، به‌شدت حالت دفاعی دارد و دوست ندارد هيچ خاطره‌ای از آن دوران را در ذهن و خاطرش زنده کند. اما مشاورانی که در کنار بيان و خانواده‌اش هستند، اين تغيير رفتارهای شديد او را نه به فال نيک می‌گيرند و نه روندی مثبت می‌پندارند. آنها از اين دگرديسی می‌ترسند و نگران چيزهايی هستند که بيان در سوريه با چشمانش ديده و حالا وانمود می‌کند که آنها را فراموش کرده است. خانواده‌اش بر اين باور هستند که او کم‌کم همه گذشته‌اش را ذوب می‌کند و با فراموش‌کردن هويت قديمی‌اش، می‌تواند پا به دنيای ديگری بگذارد. اما ديگران نگران اين هستند که بخش ديگر وجود او يک روز سر باز بزند و آشوب به پا کند.

عبدالله به‌تازگی انگليسی را ياد گرفته است. او می‌گويد: «چيزی که آنها به ما دادند، حتی يک برادر هم به برادرش نمی‌دهد.» با اين همه اما عبدالله و ايمان دغدغه‌های زيادی برای تربيت فرزندانشان در اين فرهنگ تازه دارند. روزی که عبدالله سوريه را ترک کرد، سختی همه چيز را به جانش خريد تا از کودکانش محافظت کند. حالا آنها وارد دنيای تازه‌ای شده‌اند؛ دنيايی که کودکانش اجازه دارند شب‌ها بيرون از خانه بمانند و از سن 18 سالگی خانه را برای هميشه ترک کنند. ايمان می‌گويد: «من هر روز اين مُعضل را دارم. آيا من در اين فرهنگ تازه بايد به فرزندانم اجازه بدهم مطابق اصول بچه‌های کانادايی رفتار کنند يا به فرهنگ خودمان پايبند بمانم؟»

روزی که بيان برای اولين‌بار می‌خواست همراه دوستان مدرسه‌اش به سفر شبانه‌ای برود، عبدالله با او مخالفت کرد. سفرشان علمی بود و بنا بود آزمايش‌هايی در طبيعت انجام بدهند و همان جا کمپ شبانه بزنند عبدالله اما با اين اصول بيگانه بود. در تمام روزهای عمرش که در سوريه سپری شده بود، هيچگاه با چنين اتفاقی روبه‌رو نشده بود. بيان، در يک مهمانی با چند دوست کانادايی گفت: «من می‌خواهم همراه مدرسه به اردوی خارج شهر بروم و شب بمانم اما پدرم مخالفت می کند.» عبدالله و ايمان معتقد بودند بچه‌ها متعلق به خانه و خانواده هستند و تا‌به‌حال در زندگی‌شان با اين موضوع که بچه‌ها بخواهند بيرون از خانه بخوابند، مواجه نشده بودند. بيان تکرار می کرد: «من می‌خواهم بروم. همه دوستان نزديک من به اين سفر می‌روند.» اين اما استانداردهای بچه‌های کانادايی و آمريکايی بود و با اصول تربيت فرزند در سوريه يک دنيا تفاوت داشت. در سوريه کودکان حتی در سنين بزرگسالی هم به اقتدار پدر و مادر خود احترام می‌گذارند و محال است روی حرفشان، کلامی بياورند؛ قانونی که نسل‌های پيشين خانواده محمد را اداره کرده بود و همواره از سوی بستگان، دوستان و اطرافيان حمايت می‌شد.

کری مک‌لورگ، مدير ارشد تيم پشتيبانی از پناهندگان سوری در تورنتو می‌گويد: «من هيچگاه حتی زمانی که عبدالله و ايمان از من مشاوره می‌خواهند، آنها را تحت فشار قرار نمی‌دهم. واقعيت اين است که بيان، آرزوی ماجراجويی در دنيای تازه را دارد. اين داستان، برای هر کسی که از هر فرهنگی وارد کشور کانادا بشود هم اتفاق می‌افتد زيرا قوانين تربيتی در کشورهای مختلف متفاوت است.

بيان بالاخره به آن سفر علمی رفت و شب را بيرون از خانه گذراند اما خانواده او هنوز هم درباره سنت‌ها حرف می‌زنند. نرفتن بيان به سفر علمی شايد از نظر علمی ايرادی نداشت اما حتما از نظر اجتماعی تأثير زيادی روی او می‌گذاشت. اين قصه غم‌انگيز پناهندگان در کشورهای ديگر است. حتی در کشوری مانند کانادا که قوانين انعطاف‌پذيری برای مهاجران دارد، باز هم اين تفاوت‌های فرهنگی است که می‌تواند دردسرساز شود. بيان و سه فرزند ديگر اين خانواده، جنگ را پشت سر گذاشته‌اند. آنها حالا وارد دنيای ديگری شده‌اند که همه‌چيزش يک شکل ديگر است. عبدالله بارها اين جمله را ميان حرف‌هايش تکرار می‌کند: ما اينجا خوشحال هستيم و مجبوريم بمانيم.

اين اجبار به ماندن بدون شک، از آزاری که تفاوت‌های فرهنگی در ذهن او ايجاد کرده، می‌آيد. پدر و مادر بيان هنوز هم اصرار دارند هويتشان را حفظ کنند و خودشان بمانند. اما بيان می‌خواهد يک بچه کانادايی باشد. عبدالله هميشه در پايان حرف‌هايش می‌گويد: خدا به ما کمک کند

*وقایع

 

نظر شما