زیبایی این تصاویر مسحورکننده است. عکسهای سیاه و سفید از تالار سخنرانی دانشگاه تهران که مردان و زنان در کنار هم نشستهاند و بهترین مدهای اروپایی دهه ۱۹۵۰ را بر تن دارند. دختران جوان—بیحجاب و در انظار عمومی—در حال شادی برای استقبال از رئیسجمهور فرانسه. محمدرضا پهلوی، شاه ایران، در کتوشلواری اتو کشیده، در کنار همسر سومش، فرح پهلوی، که با زیبایی و وقار میدرخشد.
با حملات اخیر ایالات متحده و اسرائیل به ایران، سخن گفتن از تغییر نظام، به امری محتمل در گفتمان عمومی غرب بدل شده است. رضا پهلوی، پسر تبعیدی پادشاه برکنار شده، خواهان رهبری این گذار است و با اعتمادبهنفس، برنامههایی برای ۱۰۰ روز نخست پس از سقوط نظام ارائه می دهد. برخی نشریات سرشناس حتی این پرسش را مطرح کردهاند که آیا او واقعاً میتواند راهحل مشکلات ایران باشد؟
اما پس از مداخلات فاجعهبار آمریکا در افغانستان و عراق و پیامدهای شناختهشده کودتای ۱۹۵۳ در ایران، چگونه امکان دارد بازگرداندن دوباره یک پهلوی به تاج و تخت اصلاً موضوع بحث شود؟ بیرحمی و فساد حکومت فعلی ایران، بیشک بخش بزرگی از پاسخ است. اما نوستالژیِ مهندسیشده نسبت به پهلویها نیز نقشی کلیدی دارد. تصاویری از زنان بیحجاب و شیکپوش در تهران دهه ۱۹۷۰، در ترسیم چهرهای آرمانی از ایرانی مدرن، صلحآمیز و مرفه—که گویی روحانیون آن را ربودهاند—نقش مهمی ایفا کردهاند.
البته منتقدان به این نکته اشاره می کنند که ستایش رسانههای اجتماعی از ایران پیش از انقلاب، واقعیتهای رژیم دیکتاتور پیشین را پنهان میکند؛ رژیمی که مخالفان را شکنجه میداد و در عین حال، رهبرانش با نخبگان اروپایی نشست و برخاست میکردند.
نقد بر استبداد شاه کاملاً منصفانه است. اما نکته جالب آن است که این انتقادها اغلب همان پیشفرضی را میپذیرند که حامیان شاه نیز مطرح میکنند: اینکه پهلویها غربگرایانی صریح و سکولار بودند که با زور میکوشیدند ایران را با غرب همسو کنند. اما داستان واقعی بسیار پیچیدهتر است. همانطور که پژوهشگرانی چون علی میرسپاسی و ژند شکیبی نشان دادهاند، خودنمایی پهلویها هرگز صرفاً غربگرایانه یا سکولار نبود.
پهلویها، بهویژه در دهه ۱۹۷۰، بیش از پیش بر سنتگرایی، اسلام و ادعاهای عرفانی –اموری که بعدها به انقلاب منتهی شدند- برای مشروعیت خود تکیه کردند. خود فرح یکی از حامیان اصلی اندیشمندان سنتگرا بود، کسانی که مادیگرایی غرب را نقد میکردند و میکوشیدند ایران را نمونه درخشانی از معنویت اسلامی معرفی کنند. روایت کامل از دوران او نشان میدهد که او نه صرفا نماد فمینیسم بود، نه ماری آنتوانت ایرانی، بلکه چهرهای پیچیدهتر داشت.
جای شگفتی نیست که زنان، پررنگترین چهرههای «ایران پیش از انقلاب» در مجموعهعکسهای کلیکخور اینترنتی هستند. همانطور که پژوهشگران حوزه جنسیت در روابط بینالملل مدتهاست اشاره کردهاند، زنان اغلب نماد ملت محسوب میشوند و وضعیت آنان معیاری برای فرهنگ و تمدن به شمار میرود. در حالی که زن ایرانیِ باحجاب و «مظلوم» نماد اصلی پلیدیهای رژیم فعلی معرفی میشود، سلطنتطلبان، نماد نوستالژی خود را در لباسهای دیور دهه ۱۹۵۰ و دامنهای کوتاه دهه ۱۹۶۰ مییابند. در این زمینه، فرح—که بیتردید جذاب و برازنده بود—هنوز هم بهعنوان نمادی از گرایش ایرانِ پیش از انقلاب به غرب مطرح است.
اگر فرح، که اکنون ۸۶ سال دارد و میان واشنگتن و پاریس در رفتوآمد است، نگاهی به شبکههای اجتماعی بیندازد، احتمالاً دچار حس دژاوو میشود. او که سومین و آخرین همسر شاه بود، از لحظه ازدواج به چهره رسمی ایران در جهان بدل شد. از سال ۱۹۵۹، زمانی که با همسر دوبار طلاقگرفتهاش نامزد کرد، تا سال ۱۹۷۹، که با هم به تبعید رفتند، فرح در کانون مناقشهای دائمی درباره استبداد، اسلام و دموکراسی قرار داشت. حامیان وی او را تجسم کامل پیشرفت صحیح کشور تحت حاکمیت سلطنتی صالح میدانستند. در مقابل، منتقدان، او را چیزی بیش از یک «عروسک رنگ شده» نمیدیدند که فساد، بیرحمی و وابستگی پهلویها به امپریالیسم را پنهان میکرد.
درست مانند همسر پیشین شاه، ثریا، فرح نیز ابتدا بهعنوان نماد نوسازی غربگرایانه ایران در رسانههای جهانی مطرح شد. او بهویژه با پروژه بلندپروازانه توسعه شاه، یعنی «انقلاب سفید» که در سال ۱۹۶۳ آغاز شد، پیوند خورد. این برنامه شامل طرحهای گسترده زیرساختی، اصلاحات ارضی، کمپینهای سلامت عمومی، سهیمسازی سود برای کارگران، برنامههای سوادآموزی و حق رأی زنان بود. در داخل کشور، این اصلاحات تغییراتی واقعی ایجاد کردند: درآمد سرانه بالا رفت، پیوندهای فئودالی قدیمی سست شد، و شهرها با سرعت گسترش یافتند. در خارج، این اقدامات رتبه ایران و خاندان سلطنتیاش را در جدول مدرنیته غربی ارتقا داد و در عرض چند سال، تصویری نو از کشور ترسیم کرد.
دوره درخشش فرح با دوران طلایی رسانههای تصویری جهان همزمان شد، و رسانههای سرمایهداری غربی بستری تصویری برای رژیم پهلوی فراهم آوردند تا برند ملی خود را بهبود ببخشد. مجلات غربی، امپراتریس را در میان شیکپوشترین زنان جهان جای میدادند—گاهی بالاتر از چهرههایی مانند ژاکلین کندی—و مدل موی معروف فرح را برای تقلید معرفی میکردند. در عین حال، از «سادگی و بیتکلفی» او چونان دختری دبیرستانی تجلیل مینمودند. بتی فریدن، از چهرههای برجسته فمینیسم لیبرال آمریکا، در مجله «لِیدیز هوم ژورنال»، فرح را «فمینیست» خواند و آرایش ملایم و برنامه شلوغ روزانهاش را گواهی بر این مدعا دانست. این تصویر از سادگی و مادری شاغل، سلطنت را در دل زیباییشناسی زنانهٔ غربی جای داد. چنانکه انتظار میرفت، این تصاویر اکنون در میمهای نوستالژیکِ «ایران پیش از انقلاب اسلامی» جان تازهای یافتهاند. آنها چنین القا میکنند که بازگشت سلطنت پهلوی به معنای توسعه لیبرال، احترام به حقوق زنان و سیاستهای غربگرایانه خواهد بود.
با این حال، نقدهای وارد بر این تصاویر نیز ریشه در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ دارد. در سال ۱۹۶۷، بهمن نیرومند، تبعیدی چپگرای ایرانی، استدلال کرد که در حالی که سلطنت در خارج نمایشهای دیپلماسی عمومی چشمگیری اجرا میکند، بیشتر مردم ایران با فقر و سرکوب خشن ساواک مواجهاند. از نظر نیرومند، تصویر صیقلخوردهٔ انقلاب سفید پهلوی—با امپراتریسی جوان و زیبا در مرکز آن—صرفاً پوششی بود برای حقیقتهای تلختر روی زمین. او با تلخی نوشت: «در عوض، ایران یک شهبانوی زیبا دارد.»
نقد نیرومند بازتاب تندتری در نامه سرگشاده اولریکه ماینهوف، روزنامهنگار آلمانی و عضو گروه چریکی فراکسیون ارتش سرخ، یافت؛ نامهای که در جریان سفر شاه و شهبانو به آلمان در سال ۱۹۶۷ در میان فعالان دانشجویی دستبهدست شد. ماینهوف داستانهای پر زرق و برق مجلات درباره زندگی مجلل فرح را در کنار اسناد نیرومند از فساد و خشونت دولتی قرار داد و شهبانو را ماری آنتوانت شرقی نامید.
منتقدان، تصاویر این نمایش زنانه و اشرافی را در واژهٔ «غربزدگی» خلاصه میکردند. این واژه که بهمعنای «شیفتگی به غرب» یا «مسمومیت غربی» است، عنوان کتابی در سال ۱۹۶۲ بود و بهسرعت در گفتوگوهای روزمره درباره زنان خانواده پهلوی رواج پیدا کرد.
اما واقعیت، پیچیدهتر بود. کسی که واژه غربزدگی را ابداع کرد، خود از حکومت پهلوی حقوق می گرفت: احمد فردید، فیلسوف هایدگری، از جمله روشنفکرانی بود که سکولاریسم و مدرنیته غربی را نقد میکرد و خواهان بازگشت به اصالت شیعی بود. اما پیش از آنکه تمامقد بهسوی انقلاب اسلامی متمایل شود، با سلطنت همکاری نزدیک داشت، ایدئولوژی حزب واحد شاه را برای مردم توضیح میداد و در شبکههای تلویزیونی دولتی از «پرستش کاذب غرب» انتقاد میکرد.
فرح، که حامی اصلی ابتکارات فرهنگی در سراسر کشور بود، نقش کلیدی در تبلیغ نوعی اصالت ایرانی ایفا کرد که نهتنها سلطنتطلب و پارسی، بلکه شیعه نیز بود. او در سال ۱۹۶۷ تاجگذاری کرد و رسماً نایبالسلطنه شد. بنابراین، صرفاً مشاور شاه نبود، بلکه دفتر ویژهای با صدها کارمند داشت و بر پروژههای بیشماری در زمینه هنر، فرهنگ، آموزش، بهداشت و رفاه نظارت میکرد. او در اوایل دهه ۱۹۷۰، در سیاست خارجی نیز فعالتر شد و نماینده ایران در سفر به چین بود، آن هم کمی پس از سفر شاه به اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۷۲.
در حالی که اتهام «غربزدگی» فراگیر میشد، فرح همچنان تأکید میکرد که به توسعهٔ ایران بر اساس «ایرانیت» باور دارد. او دربارهٔ خطرات نوسازی سطحی هشدار میداد و در خاطرات و مصاحبههایش نگرانی خود را از شیفتگی جوانان ایرانی به همهچیزِ غربی ابراز مینمود: «[برخی] جنبههای سطحی فرهنگ و تمدن غربی—نه ارزشهای واقعی آنها—میتوانند بسیار خطرناک باشند، بهویژه برای جوانان، چون آنها [این جنبهها را] بدون اندیشه تقلید میکنند.»
طنز ماجرا اینجاست که این سخن، شباهت زیادی به همان انتقادی دارد که مخالفان علیه پهلویها مطرح میکردند: اینکه آنها نوسازی سطحی را بر محتوای واقعی ترجیح دادند، پروژههایی پر زرق و برق و زنانی خوشپوش را به نمایش گذاشتند، در حالی که نیازهای واقعی مردم را نادیده گرفتند.
فرح همچنین حامی اندیشمندانی بود که از «اصالت اسلامی-ایرانی» دفاع میکردند، از جمله فیلسوف معروف، سید حسین نصر. در سال ۱۹۷۴، او به نصر مأموریت داد که «فرهنگستان شاهنشاهی فلسفهٔ ایران» را تأسیس کند، و بعدها او را به ریاست دفتر ویژهٔ خود منصوب نمود. برای نصر و دیگر پژوهشگران همسو با رژیم همچون احمد فردید، هانری کربن و داریوش شایگان، تشیع ایرانی ریشههای یک بینش عرفانی اصیل را در خود داشت که میتوانست خرابیهای مدرنیتهٔ غربی را التیام بخشد. نصر، نقش خود را در بازگرداندن جوهرهٔ گمشدهٔ عرفان شیعی و مقابله با نفوذ غرب در ایران میدید. او بعدها می گفت: «خیلی پیش از آنکه خمینی به غرب حمله کند، من در ایران به غرب حمله کردم.»
همسر فرح نیز به همان اندازه به زبان دینی و ملی در بیان اصالت وفادار بود. شاه اغلب بهعنوان یک تکنوکرات مادیگرا تصویر میشد، اما از اولین کتاب خاطراتش در سال ۱۹۶۱، وی خود را رهبر ایرانی-مسلمان تصویر میکرد که با هدایت عرفانی رهبری میکند. او در آخرین کتابش، پاسخ به تاریخ، این ادعا را پررنگتر کرد و دانشجویانی را که علیه وی شوریدند، «تهی از انسانیت» نامید. او تأکید میکرد: «من مردی دیندار هستم، مؤمنم. من از دستورات قرآن پیروی میکنم، دستورات اعتدال، عدالت و میانهروی.»
در واقع، حتی اعطای حقوق به زنان، که اغلب به شاه نسبت داده میشود، بیش از آنکه حاصل خواست شخصی او باشد، نتیجهٔ تلاشها و پیگیریهای مداوم فمینیستهای ایرانی بود. بنا به گفتهٔ مهناز افخمی، فعال حقوق زنان و سیاستمدار ایرانی، در آستانهٔ اصلاحات قانون خانواده در سال ۱۹۶۷، شاه نه حمایتی کرد و نه راهنماییای داد؛ تنها هشدار داد که «هیچ موضوعی که با نص صریح قرآن در تضاد باشد، بهویژه موضوع ارث، نباید مطرح شود.» شاه در رد برابری و آزادی زنان بهعنوان مفاهیمی اشتباه از غرب، تردیدی به خود راه نمیداد. او در مصاحبهای با روزنامهنگار ایتالیایی، اوریانا فالاچی، در سال ۱۹۷۳ گفت: « مثلاً این قضیهٔ آزادی زنان. این فمینیستها چه میخواهند؟ شما چه میخواهید؟ برابری؟ واقعاً! نمیخواهم بیادب باشم، اما… ممکن است در برابر قانون برابر باشید، ولی، با عرض پوزش، از نظر توانایی نه.»
اگرچه شاه با کودتایی به قدرت بازگشت که توسط آمریکا و بریتانیا حمایت میشد، اما همیشه طبق خواست آنها عمل نمیکرد. او در دیدارهایش با رهبران غربی از اینکه بهعنوان سکولاریزهکنندهای مطیع برای آمریکا خوانده شود، بیزار بود. در سال ۱۹۶۲، به جان اف. کندی، رئیسجمهور وقت آمریکا گفت: «آمریکا با ترکیه مانند همسر رفتار میکند، ولی با ایران مثل یک صیغه.»
«انقلاب سفید» نیز پروژهای کاملاً طرفدار غرب نبود. شاه آن را پس از برکناری نخستوزیر لیبرال، علی امینی—که مورد علاقهٔ واشنگتن میدانست—آغاز کرد. با اتکا به درآمد نفتی، این اصلاحات را برای کاهش نارضایتی گروههای مختلف، نمایش سلطنت بهعنوان موتور نوسازی «انقلابی» و تحکیم حکومت فردی خود به کار گرفت. در دوران ریاستجمهوری ریچارد نیکسون و سیاستگذاری هنری کیسینجر، شاه همچنین توانست سیاست خارجی مستقلی دنبال کند. تا امروز، برخی از سلطنتطلبان ایرانی با نظریهپردازی توطئهمحور، اصرار دارند که همین استقلال، علت حمایت پنهانی غرب از انقلاب ایران بود.
بر خلاف آنچه منتقدان و مدافعان هنوز باور دارند، پروژهٔ پهلوی صرفاً غربگرایی تحمیلی نبود. بلکه، شاه و شهبانو ترکیبی ناپایدار از تقلید، واکنش، عرفان و استبداد ارائه دادند. «شاه طرفدار غرب» همیشه طرفدار غرب نبود. او فمینیست هم نبود. و آن شهبانوی مدرن و شیک در آن عکسها، خود یکی از تأمینکنندگان مالی همان ایدئولوژیهای سنتگرا و ضدغربی بود که امروز با جمهوری اسلامی پیوند خوردهاند؛ حتی وقتی مخالفانش او را بهعنوان یک ماری آنتوانت غربزده میکوبیدند.
داستان فرح نشان میدهد که تجلیل بیچونوچرا از گذشته، و از چهره هایی همچون او که در ظاهر طرفدار نوسازی و غرب بودند، میتواند به بازتولید همان سیاست هایی بینجامد که بسیاری از ایرانیان امروز از آن گریزاناند. رمانتیزهکردن دوران پهلوی، نه صرفاً حسرتی نوستالژیک، بلکه شکلی از تاریخنگاری گزینشی است که ممکن است به سیاستورزی های نادرست و خطرناک در زمان حال مشروعیت ببخشد.


نظر شما