گفتگو در جامعه امروز پدیده ای رو به فراموشی است و تعامل اجتماعی چندانی میان مردم صورت نمیگیرد. درنتیجه خلاقیتها نیز کم شده و جامعه به تعالی نمیرسد. اکنون موانع بسیاری بر سر راه با هم اندیشیدن و تفکر جمعی وجود دارد و بر این اساس اخلاق اجتماعی با بحران مواجه شده است.
گفتگو در ذات انسان قرار دارد و آدمی اساسا موجودی اجتماعی است. بنابراین گفتگو سادهترین راه برای مدنیت است و برای پیشرفت انسان نیز امری ضروری است. گفتگو فقط به معنای رد و بدل کردن اطلاعات نیست، بلکه ذهنها و شعورها را با هم مرتبط میسازد و در نهایت بدل به وسیلهای برای دسترسی به حوزههای مشترک انسان میشود. ما با گفتگو جویای سخنان دیگری میشویم، به ریشه سوءتفاهمات پی میبریم و به این نتیجه میرسیم که گفتگوی واقعی، سازنده وجود است. در گفتگوی واقعی توجه به همبستگی بین انسانها و انسان و جهان وجود دارد. بیان گفتگوکننده بر مخاطب تأثیر میگذارد و روند گفتگو به مثابه مدل فرستده و گیرنده نیست.
عموم فلاسفه بر این باورند که بینش انسان گزینشی است و نمیتواند همه چیزها را برداشت کند؛ بنابراین باید پردههایی را که روی شناخت چیزها وجود دارد، کنار زد. برای این منظور این راهکارها مناسب به نظر میآیند: «به تعلیق درآوردن برداشتهای خود به طور موقت»، «بر ساختار ذهن خود نظارت داشتن» و «داشتن ذهن باز و گشودگی».
کاربردهای گفتگو
به طور کل در همه جنبههای زندگی به گفتگو نیاز داریم. برای مثال، جامعه مدنی با گفتگو شکل میگیرد و تنها با گفتگوهای جمعی میتوان نیازهای اجتماعی را شناخت. همچنین ارزشهای اخلاقی نیز با گفتگو رشد پیدا میکنند. در مواقع بحران اجتماعی برای تحول در منش انسانها تنها معرفی ارزشها کفایت نمیکند. در راستای گفتگو میتوان ارزشها را در طول زمان آموزش داد.
گفتگوی بین نسلها و ایجاد معنای مشترک نیز به وسیله مهارت گفتگو شکل واقعیت به خود میگیرد. همچنین با گفتگو میتوان به حل چالشهای بین سنت و تجدد (مدرنتیه) رسید. گفتگو میتواند آرا و شکاف میان آرای سنتگرایان و متجددان را از بین ببرد و پلی بین آنها ایجاد کند. فهم مشترک بین سنتگرایان و متجددان با گفتگو شکل میگیرد و آنها آرای همدیگر را خواهند شناخت.
در مصائب فقدان گفتگو
به عقیده مصطفی ملكيان استاد فلسفه اخلاق، فقدان گفتگو در میان روشنفکران، دانشگاهیان و عالمان حوزه نیز دیده می شود. هرکدام از این دسته، صرفاً به جرگه طرفداران خود محدود شده اند و با آنان گفتگو می کنند. درحالیکه این انحصار از دو جهت ويرانگر است: اول اينكه هواداران يك روشنفكر يا عالم دينی نسبت به او احساس عاطفی مثبت دارند و در مواردی شيفته او هستند، در نتيجه نسبت به عيب و نقصهای او كور و كر ميشوند و نمی توانند او را نقد كنند. مشكل ويرانگر دوم اين انحصار اين است كه آکادمیسین تنها با کسانی مراوده دارد كه عمدتا از نظر علمی از او پايينتر بوده يا حداقل در تراز او هستند و در اكثر موارد قوت فهم او را ندارند، در نتيجه حتی اگر قصد نقد او را نيز داشته باشند، در اين قصد موفق نيستند. در حالی كه تنها وقتی فرد با همگنان خودش مواجه شود، معلوم ميشود كه چند مرده حلاج است.
اين امر سبب شده كه نه در حوزههای علميه، نه در محافل دانشگاهی و نه در حلقههای روشنفكریِ ما، قدر عالمان و دانشگاهیان و روشنفكران مشخص نشود. اين دقيقا بر خلاف آن چيزی است كه در غرب اتفاق ميافتد. در دانشگاههای غربی می بينيم كه مخاطب اصلی يك عالم دانشگاهی، ديگر دانشگاهيان هم تراز اوست؛ ايشان او را نقد ميكنند و در اين نقد طرفينی است كه وزن نسبی هر كس مشخص ميشود.
ملكيان با تاكيد بر اينكه اين وضعيت در مورد روشنفكران به مشكل مضاعفی منجر ميشود، می گوید: به هر حال از يك دانشگاهی يا يك عالم دينی، در محافل دانشگاهی يا حوزههای علميه سوال ميشود و مثلا از او برای سخنانی كه ميگويد، منبع و سند می خواهند اما با یک روشنفکر نمی توان بحث کرد
اين استاد فلسفه در ادامه، سياسی شدن فضای روشنفكری ايران را ديگر مشكل برای شكل نگرفتن فضای گفتگو می خواند و معتقد است: روشنفكری در ايران در يك صد سال اخير با شدت و حدت بيشتری از كشورهای ديگر سياسی شده است. ويژگی فعاليت سياسی نيز آن است كه در آن به جای حق و باطل، مساله موفقيت و شكست مهم است.
ملكيان مشكل سوم برای گفتگو را عمدتا معطوف به روشنفكران دينی می داند: روشنفكران دينی و مذهبی ما از آنجا كه با افكار عمومی مواجهه دارند، اين امر باعث ميشود كه حتی اگر از قدرت سياسی نترسند و با شجاعت آنچه در ذهن و ضميرشان ميگذرد را بيان كنند، اما از افكار عمومی می ترسند. روشنفكری دينی ما هميشه غيرجويده حرف ميزند. يعنی روشنفكری دينی ما نه فقط در برابر قدرت سياسی بلكه در برابر جامعه هم به مصاف ميرود. به همين خاطر هيچ روشنفكر دينی نتوانسته حرف دلش را بزند. معمولا يا حرفهايشان ممهور ميشود و بعد از مرگشان بيان ميشود يا به جايی مي گريزند كه از دسترس افكار عمومی دور ميشوند و حرف خودشان را ميزنند. يك شرط مهم گفتگو آزادی است و آزادی فقط در برابر رژيم سياسی مطرح نميشود بلكه افكار عمومی نيز گاهی محدوديتهايی برای آزادی بيان ايجاد ميكنند. روشنفكران دينی به دليل همين امر نمي توانند آنچه در ضمير و ذهن شان ميگذرد را بيان كنند و نمي توانند صادق باشند و در نتيجه از گفتگو احتراز مي كنند.
سارا شريعتی مشكل فقدان گفتگو را در اين می داند كه ما ديگری را به رسميت نمی شناسيم؛ از این رو از عبارت گفتگوی کَرها استفاده می کند، چرا که به عقیده وی افراد به جای اینکه به حرف هم گوش دهند به هم جواب می دهند و بدین ترتیب کم کم فضای بحث كرها چنان داغ ميشود كه مدام در مطبوعات و رسانهها و مجلات و محافل از شما می خواهند كه در اين زمينهها بحث كنيد؛ اين وسط باب خود گفتگو و مفهوم ارتباطی اش از ميان ميرود و جامعه به يك جامعه مستقل بدل ميشود كه در آن تعداد مشخصی از آدمها با يكديگر مدام به بحث می پردازند.
شريعتی با تاكيد بر اينكه فقدان گفتگو به دليل فرهنگ سلسلهمراتبی است، می گوید: گفت و شنود صورت غالب گفتگو در ايران بوده است؛ يعنی اينكه من بگويم و شما بشنويد، علت نيز آن است كه جايگاه طرفين برابر نيست و در يك شرايط نابرابر يكی سخنران ميشود و ديگران ناگزيرند سخن او را بشنوند. ما در جامعهای سلسله مراتبی زندگی ميكنيم و در چنين جامعهای افراد در موقعيت برابر نيستند؛ در چنین شرایطی آنانکه در موقعيت بالاتر هستند حرف ميزنند و ديگران گوش ميكنند ودر نتيجه گفتگویی صورت نميگيرد. البته در همه جا پرسش و پاسخ هست، اما اين پرسش و پاسخ نه برای به چالش كشيدن و طرح بحث جديد بلكه برای تصريح بحث و روشن شدن نقاط ابهام است.
در كلاسهای درس ما معمولا استاد ٢ طبقه بالاتر مينشيند و هميشه استاد در جايگاهی بالاتر از مخاطبانش قرار ميگيرد و ديگران مستمع و شنونده هستند. در چنين وضعيتی مردم نميتوانند به شكل روشن در حضور ديگران صحبت كنند، ميترسند با صدای بلند حرف بزنند و به راحتی افكار و باورهايشان را بيان كنند. ترس صرفا سياسی نيست، ترس از پدر، ترس از مادر، ترس از سلطهای كه بخشی از فرهنگ اجتماعی ما شده است.
بنابراین فرهنگ استبدادی و جامعه نابرابر سلسله مراتبی فضای گفتگو را ميان ما به وجود نياورده است. زیرا اولا احساس بی صلاحيتی در ميان ما نهادينه شده است و ثانيا ترس برای هزينه دادن باعث ميشود كه كسی جرات نكند حرف بزند.
گفتوگو در قرآن
سيد محمدعلی ايازی استاد علم قرآن نیز به آیاتی از قرآن که فضایی گفتگویی اشاره می کند: این گفتوگوها در چهار دسته قرار میگیرند؛ نخست، گفتوگوی خدا با ملائکه، دوم، گفتوگوهای پیامبران و ملائکه. سوم، گفتوگو میان پیامبر(ص) و مخالفان اسلام و چهارم، گفتوگو میان موافقان و مخالفان است. برای مثال خدا با ملائكه درباره خلقت انسان گفتگو ميكند؛ ابراهيم(ع) با ملائكهای كه مامور شدند قوم لوط را عذاب كنند، به گفتگو ميپردازد و ميكوشد كه مانع از عذاب اين قوم شود. گفتگو ميان پيامبر(ص) و مخالفان اسلام حداقل ٣ يا ٤ بار در قرآن آمده و تعابيری از اين دست كه «قل هاتوا برهانكم» يعنی بگو دليلتان را بياوريد؛ نمونه ای از آن است. حتی در گفتگوهای ميان موافقين و مخالفين گاه تعابيری تند عليه پيامبر (ص) و مومنان آمده است که قرآن با سعه صدر آنها را بازگو ميكند و حرفهای مخالفين را نقل مينماید.
مشكل ما فرهنگ دينی نيست
ايازی بعد از برشمردن این موارد می گوید: حجم اين گفتگوها نشان ميدهد كه مشكل ما در زمینه فقدان گفتگو، به دليل فرهنگ دينی ما نيست. اينكه ما نميشنويم به خاطر فرهنگ قرآنی ما نيست. قرآن ما تاكيد دارد كه فبشر عبادي الذين يستمعون القول. يعنی به بندگانی كه گوش فرا ميدهند بشارت ميدهد.
به نظر من اين موضوع دو علت اساسی دارد. يكی استبداد تاريخی ما است كه هم جنبه فرهنگی و هم جنبه سياسی دارد و در ذهنيت ما چنان رسوخ كرده است كه فضای دروغ گفتن و غيبت كردن را به وجود آورده است. در حالی كه به لحاظ تاريخی هر دوره كه اين استبداد نبوده فضای گفتگو وعقلانيت رشد كرده است. برای مثال در قرون ٤ و ٥ هجری به دليل گشايشی كه در فضا به وجود ميآيد، علم و تمدن اسلامی چنان فضای روشنی را تجربه ميكند كه به آن عصر طلايی ميگويند. دورهای كه كسانی چون شيخ مفيد و ابوالعلاء معری و سيد مرتضی و ابوبكر باقلانی و ديگران دارند. در بغداد كرسيهايی بوده كه در آنها يهوديها و مسيحيها و مسلمانان و شيعه و سنی حضور داشتند. حتی رونق تشيع مربوط به همين دوره است. بنابراين اولين مشكل ما اگر بخواهيم از اين مرحله سخت و شكننده عبور كنيم، اين است كه مخالفان خود را به رسميت بشناسيم.
عالمان دينی خيلی صحبت ميكنند، اما علم وقتی شكل ميگيرد كه استمرار وجود داشته باشد. در آلمان ٢٠٠ سالگی انجمن قرآن را جشن ميگيرند، ما در اينجا چند انجمن مستقل قرآنی داريم. مشخص است كه در اين جامعه در نتيجه ٧٠ سال تلاش مستمر عالمی مثل «نولدكه» تاريخ قرآن به دست ميآيد. مشكل ما اين است كه چه در فضای عالمان دينی و چه غيرعالمان دينی فكر ميكنيم كه در موقعيتی هستيم كه بايد حرفی كه ميزنيم غلبه پيدا كنيم. اين غلبه كردن به لحاظ دينی از فرهنگ دينی ما دور است. بنابراين مشكل نخست در فقدان گفتگو در ميان نخبگان ما استبداد تاريخی است.
تكفير صرفا دينی نيست
ايازی مشكل دوم را بحث تكفير می خواند و می گوید: تكفير اگرچه اصطلاحی دينی است، اما به نظر من مشكل كلی ما است و ربطی به فرهنگ دينی ما ندارد. اين يك بيماری است، مثل بيماری وسوسه. تكفير نيز يك بيماری است و ايجاد محدوديت ميكند. بنابراين بخشی از فقدان گفتگو نيز به اين خاطر است كه آدم به خاطر ترس از تكفير نميتواند حرف بزند. معمولا فكر ميكنيم كه تكفير فقط جنبه دينی دارد. اما در روشنفكری هم به شيوه خودش تكفير دارد. در حوزههاي علميه نيز هست، به گونهای كه يك نفر ميترسد از اينكه حرفش متفرد شود و از سوی ديگران مورد طعن و تحقير قرار نگيرد، آهسته بيايد و آهسته برود و حرفی نزند كه هزينه داشته باشد. به اين دليل است كه روشنفكران و عالمان بزرگ ما مثل ابنسينا در زمان خودشان مهجور بودند. مگر ابنسينا كتابش را در زندان ننوشت و مگر شيخ اشراق را شيخ مقتول نميخوانند يا خيلی از عالمان ما در زمان خودشان دوره خوبی را تجربه نكردهاند و بعد از خودشان است كه نامآور شدهاند.
استقلال شرط گفتوگو
ايازی در ادامه به بيان راهحلهای خودش برای اين مساله می پردازد: بايد از خودمان شروع كنيم. اگر روشنفكران و عالمان دينی حرفی برای گفتن دارند، بايد به اين فكر كنند كه اين سخن را چگونه بيان كنند. اين مساله مهم است. گاهی نوع سخن گفتن باعث شده كه ايجاد محدوديت بيشتر شود چه از ناحيه عوام، چه از ناحيه سياست و حكومت. مرحوم مطهری در كتاب مشكل اساسی سازمان روحانيت در باب مشكل روحانيت شيعه در زمانه خودش (پيش از انقلاب) ميگويد كه روحانيت اهل تسنن در زمان او وابسته به حكومت است و نميتواند راحت و آزاد حرف بزند، اما روحانيت شيعه اين محدوديت را ندارد. او از استقلال روحانيت شيعه دفاع ميكند و آن را ضامن استقلال فكری ميداند.
messages.comments