در این فضا، این پرسش مطرح می شود که اتوپیا و رؤیای جمعی جامعه ما چیست؟ و در یک نگاه تاریخی- جامعه شناختی چه مسیری را از سر گذرانده است؟
دکتر مقصود فراستخواه، جامعهشناس و استاد دانشگاه در گفت و گو با روزنامه ایران از اتوپیا یا رؤیا با عنوان «حیات مطلوب اجتماعی» یاد میکند و معتقد است که جوامعی امروز حرفی برای گفتن دارند که در گذشته اتوپیا و رؤیای جمعی داشتهاند.
*جناب فراستخواه، اگر بخواهیم تعریفی جامعه شناختی از «رؤیا» ارائه کنیم، به اعتقاد شما، «رؤیای جمعی» یک جامعه دربردارنده چه مؤلفههایی است؟
-رؤیای جمعی یک جامعه «حیات مطلوب اجتماعی» است که مردمان آن جامعه میخواهند داشته باشند و ندارند و برای تحقق آن کوشش میکنند؛ آرزوها و آمال مشترکی که یک ملت در سر میپروراند. بسیاری از ملتهایی که به جایی رسیدند، «رؤیای جمعی» داشتند؛ مثلاً مردم ژاپن، مالزی، هند، برزیل و... همه رؤیا داشتند. فرق کره جنوبی و شمالی در رؤیاهای متفاوتی است که مردمان در این دو جامعه به هر دلیلی خصوصاً به سبب رهبران متفاوت داشتند و دارند، به همین دلیل با وجود مشابهتهای بسیار، دو نوع زندگی کاملاً متفاوت را در دو کره شمالی و جنوبی شاهد هستیم.
*اشاره کردید که رؤیا «مطالبه یک حیات مطلوب» است، مؤلفههای یک حیات مطلوب بر چه اساسی ساخته میشود؛ آیا توافقی اجتماعی بر سر آنها صورت میگیرد؟ اساساً، رؤیای جمعی یک جامعه چگونه شکل میگیرد؟
-درک من این است که رؤیاها بهصورت اجتماعی ساخته میشود و بهعبارت دیگر؛ رؤیای هر ملت «سازه اجتماعی» است که از رهگذر تاریخ آن ساخته میشود. رؤیا؛ حاصل تجربهها، رویدادها، الگوها، داستانها و خاطرات یک ملت است. رهبران فکری و اجتماعی یک جامعه؛ در ساخته شدن رؤیاها سهیم هستند چه رؤیاهای صادق و چه رؤیاهای آشفته. نخبگان و الیت هر جامعه، معلمان و متفکران، گروههای مرجع، نویسندگان، دروازه بانان اطلاعات، رسانهها، همه و همه در ساخته شدن رؤیای جمعی یک ملت دخیل هستند. برای مثال، توماس جفرسون در ساخته شدن بیانیه استقلال امریکا و رؤیای امریکایی(American Dream) نقش قابل توجهی داشت.
البته گاهی در تاریخ ملتها رؤیاهایی ساخته و پرداخته میشود که اتفاقاً منشأ بدبختی آن ملت میشوند؛ مثلاً رؤیاینژاد برتر ژرمن که هیتلر و نازیها در آلمان به وجود آوردند و منجر به جنگ جهانی شد. بنابراین بعضی از رؤیاها میتوانند مخرب باشند. به نظر من، هر «ایسم» افراطی به نوعی یک رؤیای کاذب است. هر ایدئولوژی به سبب نوعی ویژگی خیالین و رؤیاگونهاش استعداد آن را دارد که برای ملتی معرفت کاذب و آرمان بیپایه و امید کاذب ایجاد کند و موجب کوششهای پرهزینه بیحاصل و اتلاف منابع مادی، انسانی و معنوی شود.
یک مصداق از رؤیاهای مخرب، در این دوره رؤیای ترامپی امریکا بود که برای رأیدهندگان امریکایی ساخته شد؛ رؤیایی کاملاً متفاوت با آنچه قبلاً کسانی چون جفرسون و آبراهام لینکلن و مارتین لوتر کینگ در امریکا داشتند. این امریکای ترامپی نوعی «ناسیونالیسم مفرط» را به نظام سیاسی و اقتصادی و فرهنگی بینالملل تحمیل میکند و طبعاً برای امریکا و همه دنیا و برای صلح جهانی و محیط زیست در آینده عواقب و هزینههای زیادی خواهد داشت. شاید خود ایالات متحده به سبب زیرساختهای توسعهیافته و مدنی از این ابتلا جان سالم به در ببرد ولی برای جهان و منطقه ما هزینه بزرگی تحمیل میکند. حالا این رؤیای یکجانبه گرایانه مفرط را مقایسه کنید با رؤیای صلحآمیز انسانی که مثلاً گاندی برای مردم هند به وجود آورد و زمینه ساز پیشرفت آنان شد.
بنابراین، نوع گفتمانها، نحوه درک ما از دین، شیوه ادراک ما از ملیت، فهم ما از تاریخ، فرهنگ و تمدنمان همه و همه در شکلگیری رؤیاهای ما نقش دارند. برای مثال گفتمانهای صلحآمیز، عقلگرا، واقعگرا، انسانگرا و درک رحمانی و عقلانی از دین، درک معقول از فرهنگ و تمدن میتواند به یک رؤیای معقول، انسانی و صلحآمیز منجر شود. برعکس، اگر درک ما از دین، تمدن، ملیت، تاریخ و... درک معقول، عقلانی و انسانی نباشد و مغشوش و خشونتآمیز باشد، قطعاً رؤیاهای کاذب افراطی و ویرانگر جمعی در ما به وجود میآورد.
*رؤیا یک «پروسه» است؛ به این معنا که در جریان یک انباشت تاریخی ساخته و در دورههای مختلف تکمیل میشود، یا رؤیا یک «پروژه» است؛ به این معنا که در خصوص چیستی و چگونگی آن برنامهریزی شده است؟
-رؤیا طی یک «پروسه» به وجود میآید و سپس منشأ پروژههای ملی و طرحهای اجتماعی میشود؛ برای مثال، جنبش مشروطه که در واقع یک پروژه اجتماعی بود، حاصل رؤیایی بود که طی دهههایی قبل از مشروطه از طریق فرآیندی همچون مسافرتها، ارتباطات، تحصیلات جدید و آشنایی با تحولات دنیای آزاد شکل گرفته است. طی فرآیندی، رؤیاهایی ساخته میشود و از دل این رؤیاها است که طرحها و پروژههای اجتماعی شکل میگیرد؛ از آن جمله میتوان به پروژه مشروطه، پروژه ملی شدن صنعت نفت، جنبش نوسازی و اسلامیسازی اشاره کرد.
*نخبگان ما چقدر توانستهاند تبیین درستی از «رؤیای ایرانی» بهدست دهند؟
-متأسفانه مهمترین مشکل نخبگان ما این بود که رؤیاها را ایجاد میکردند اما نسبت به تعبیر اجتماعی رؤیاها چندان حساسیت نداشتند. آرمانشهرهای رؤیایی نخبگان ایرانی گاهی بویژه با توجه به پیچیدگیهای بافت جامعه ایران و با زمینههای تاریخی، فرهنگی و سیاسی که ما داریم جز بیراهه برای ملت چیزی دربر نداشته است!
در کار رؤیاپردازی و آرمانشهرسازی نخبگان ما دو ایراد اصلی وجود داشت؛ ایراد اول، به ساختار رؤیاها برمیگردد؛ یعنی، آنان با رتوریک و نوع بیانی که داشتند، آرمانشهرهای رؤیایی را میپروراندند که با وجود اینکه عناصر مثبتی را در برداشت، ولی این عناصر به نحوی در قالب ایدئولوژیهای خاص صورتبندی میشدند و به نحوی بیان و ترویج و تبلیغ سیستماتیک میشدند که معمولاً به رؤیاهایی ظاهراً دلربا ولی مخدوش و مغشوش میانجامیدند و موجب ایجاد معرفت کاذب، امید و آرمان واهی، آرزوهای خام، احساسات بیپایه، هیجانات نامعقول، رفتارهای غیرعقلانی و باورهای نیازموده میشدند و مردم را به بیراهه میکشانیدند و انرژیهای ملت را به هدر و بر باد میدادند؛ بهعبارت دیگر، آرمانشهرها سر از ویرانشهر در میآوردند.
اما ایراد دوم به بستر و بافت ایران برمیگردد، ساخت به لحاظ طبقاتی ضعیف جامعه ایران، مناسبات تولید آن (مثل اقتصاد نفت پایه)، نوع آموزههای دینی و معادلات واقعی نیروهای سیاسی ما بهگونهای بود که رؤیاهایی حتی با وجود عناصر خوب در آنها، عملاً سر از تأویل اجتماعی نامطلوبی درمیآوردند؛ مثلاً «بومیگرایی» نراقی یا «ایدئولوژی دینی» شریعتی یا مثالهای دیگر را میبینیم که چنین شدند.
این درس بزرگی برای تاریخ معاصر ما شد که بیش از ساختن رؤیاها، به فکر توسعه بنیانهای واقعی زندگی مردم باشیم؛ یعنی، روشنفکران بیش از اینکه یکسره به فکر ساختن رؤیاها باشند باید بیشتر به بنیانهای اقتصادی، اجتماعی و مدنی زندگی مردم حساسیت داشته باشند و آنها را تقویت کنند چراکه اگر بنیانهای واقعی زندگی توسعه پیدا نکند، بهترین رؤیاها به ایدئولوژیهایی میانجامد که مردم را به بیراهه و کژراهه میبرد.
از این منظر که نگاه کنیم شاید بتوان گفت جامعه ایران بیش از اندازه «رؤیایی» بود و به همین دلیل نیز به اینجا رسیده است. جامعه ایران بیش از رؤیاها نیاز به رهبرانی هوشمند دارد که اقدامهای عملی راه بیندازند و ظرفیتسازی و توانمندسازی کنند؛ مثل آموزش و پرورشِ عقلانی و مؤثر، سرمایهگذاریهای اقتصادی و اشتغالزا برای کار کردن مردم، افزایش نهادهای مدنی برای مشارکت اجتماعی مردم، مطبوعات آزاد برای شفافیت، مدیریتهای تخصصی و کارآمد، تدبیر دولتها برای تولید ثروت و ارزش افزوده ملی و رفاه اجتماعی. بهعبارت دیگر، بیش از اینکه اصرار داشته باشیم که برای مردم رؤیاهای بزرگ ایدئولوژیک و یوتوپیک بسازیم چه بسا بهتر باشد اجازه بدهیم که با همان رؤیاهای روزمره معمول خودشان زندگی کنند، مثل رؤیای پدر و مادرها برای داشتن فرزندان سالم، تربیتیافته و توانمندی که ورود موفقیتآمیزی به عرصههای اجتماعی داشته باشند، رؤیاهای روزمرهای که من، شما، همسایگان ما، شهروندان و همه و همه بهطور روزمره داریم مثلاً برای دسترسی به تحصیلات با کیفیت، شغل مناسب، سکونتگاه امن، آب و هوای سالم، آزادی ارتباطات، احترام و اخلاق اجتماعی رشدیافته، فرهنگ همیاری و همکاری و مهربانی و سهیم بودن در سرنوشت سیاسی خویش.
رؤیای روزمره هر ایرانی این است که سبک زندگی دلخواه خود را داشته باشد و ایران، بواقع و نه در شعار، برای همه ایرانیان در همه گوشه و کنار این سرزمین پهناور باشد. از ترکیب طبیعی و اجتماعی این رؤیاها است که رؤیای جمعی ایرانیان به طرزی درون جوش و از متن اجتماع به طرز طبیعی ساخته میشود و چنین رؤیایی کمتر شکل ایدئولوژیک خاص دارد. بنابراین شاید بهتر است به جای رؤیاهای آرمانشهری و ایدئولوژیک به همین رؤیاهایی برگردیم که مردم در زندگی روزمره خود دارند.
*اگر بخواهید جریانشناسی از رؤیای ایرانی در تاریخ معاصر داشته باشید، آن را به چه شکلی صورت بندی میکنید؟
-بهنظر من مسیری که رؤیاهای ایرانی طی کردند، بهطور کلی در دو شکل صورت بندی شده است؛ اولی رؤیاهای بزرگ نخبگان و دومی رؤیاهای کوچک مردمان در زندگی روزمره است. رؤیاهای بزرگ نخبگان را حداقل در چهار ژانر متمایز میتوان دستهبندی کرد:
یک ژانر «ژانر همراهی و همزمانی با پیشرفتهای جهانی» بود. این رؤیا در 200 سال گذشته از عباسمیرزا تا به امروز توسط نخبگان در قالب رؤیاهای بزرگ ساخته شده است؛ برای مثال، وقتی عباسمیرزا و قائممقام، محصل به خارج میفرستند؛ رؤیای پیشرفت و عقب نماندن از قافله تمدنی و پیشرفت جهانی دارند. یا مثلاً وقتی آخوندزاده در آثارش از لفظ «پروگره» به معنای همانprogress در دوره قاجار صحبت میکند، رؤیای پیشرفت در سر دارد. همچنین میرزا مستشارالدوله در کتاب «یک کلمه» خود (مقصودش از یک کلمه همان قانون بود) رؤیای «جامعه قانونمند» را دنبال میکند. همینطور رؤیاهای دیگری را در این راستا میتوانیم مثال بزنیم. پس یک ژانر رؤیاهای نخبگان ایرانی در 200 سال تکاپوی معاصر، ژانر همراهی و همزمانی با پیشرفتهای جهان آزاد بود.
دومین ژانر، در طول 200 سال گذشته، «ژانر بازگشت» است. برخی از نخبگان همواره نوعی حس مبالغهآمیز نسبت به ایران باستان داشتند! این رؤیا بعدها به پروژههای دولتی پرهزینهای تبدیل شد که نمونهاش را در ایدئولوژی دولتی ایران باستانی رضاشاه یا جشنهای 2500 ساله و تبدیل تاریخ خورشیدی به تاریخ شاهنشاهی در سلطنت محمد رضاشاه دیدیم. اینها در واقع «رؤیای بازگشت» محسوب میشدند. وقتی احسان نراقی از بومیگرایی حرف میزند و بر روستا تأکید میکند یا وقتی مرحوم دکتر شریعتی «بازگشت به خویشتن» یا سید حسین نصر «بازگشت به سنت» را مطرح میکنند همگی دل در گروی رؤیای بازگشت دارند. همه یک ژانر هستند هرچند با محتویات و صورتبندیهای مختلف و آثار مختلف.
سومین ژانر «ژانر مواجهه و رویارویی» است و نمونهای از آن را میتوان در جنبش احیاگرایانه سیدجمال ببینیم. سیدجمال رؤیای بزرگی نه تنها برای ایرانیان بلکه مسلمانان منطقه از طریق مبارزه با استعمار میساخت و میپرداخت. شکل ملی این ژانر مواجهه را در مواجهه مرحوم دکتر مصدق با انگلستان میبیند و شکل ضد استکباری آن در انقلاب اسلامی تجربه شد. شکل مغشوش این ژانر رویارویی، به اضمحلال دیپلماسی در ایران انجامید.
چهارم «ژانر تلفیق» است که در واقع تلفیقی از عناصر دنیای جدید با عناصر فرهنگ دینی خودمان است؛ به این معنا که بتوانیم عناصر اسلامی، فرهنگی و بومی خودمان را با عناصر پیشرفتهای جهانی مثل خردورزی، تجدد، پیشرفت، آزادی، قانون، عدالت و برابری جمع و تلفیق کنیم. نمونه این ژانر را در مهندس بازرگان، دکتر شریعتی و رئیس دولت اصلاحات ملاحظه کردیم. برای مثال بازرگان، کار و تولید و خدمت را با روح دینداری پیوند میزد که بیشباهت به آموزههای لوتری در اروپا نبود. همانطور که رهبران مالزی یا هند (یا حتی به نسبتی ترکیه) نیز همین راه را رفتند و به مردم رؤیای زندگی بهتر را از طریق آموزش و کار نشان دادند و نتیجه هم گرفتند.
این چهار ژانر مجموعاً چند دسته رؤیاهای بزرگ نخبگان ما در این 200سال گذشته بود. منتهی در کنار آنها و مهم تر از آنها همانطور که قبلاً عرض کردم، رؤیاهای کوچک مردمان در زندگی روزمره بود. شما مردم را در تاریخ معاصر ما در دو حالت میبینید، مردم در لحظههای خاص سیاسی خود به نوعی بهدنبال یکی از این رؤیاهای بزرگی رفتند که نخبگان ارائه کردند؛ یعنی، دل بستند به رؤیاهای بزرگ و همراهی کردند با رؤیاهای بزرگ و گاهی خاطرات شیرینی از این همراهی داشتند و نتیجه گرفتند و گاهی هم خاطرات تلخ داشتند؛ مثلا، مشروطه حاصلی خوش و مثبت از پیروزی و استقرار قانون اساسی و مجلس شورای ملی داشت ولی نهضت ملی با وجود موفقیتهایش درنهایت با کودتای 28 مرداد سرکوب شد.
مردم در لحظههای خاص سیاسی با رؤیاهای بزرگ نخبگان همراهی کردند، گاهی شکست خوردند و گاهی موفق شدند اما فارغ از این لحظههای سیاسی، در زندگی روزمره خود همچنان بهدنبال رؤیاهای کوچک اقتضایی خودشان بودند؛ به تعبیری، همان رؤیاهایی را که نخبگان بزرگ مطرح کرده بودند، مردم در رویههای جاری زندگی روزمره خودشان به نحو مقتضی دنبال میکردند. به عبارت دیگر، بیش از اینکه خیلی در بند یک رؤیای بزرگ ایدئولوژیک یا نظام مسلکی سیاسی و نخبهگرایانه باشند، رؤیاهای واقعی روزمره خود را دنبال کردند و از این طریق زندگی در این سرزمین همچنان جاری میشد؛ مثلا، به ازای ژانر همراهی و همزمانی با پیشرفتهای جهانی که از طرح عباسمیرزا آغاز شد، با اینکه عباسمیرزا دیگر نبود یا امیرکبیر به قتل رسیده بود ولی مردم در اعمال زندگی روزمره خود، همچنان رؤیاهای کوچک خود را در قالب جنبش درس خواندن، آموزشگرایی، مشارکت وسیع در شبکههای اجتماعی و فناوری اطلاعات و ارتباطات، مهاجرت، آموزش زبان انگلیسی و رفتوآمد به جهان دنبال کردند و تا به امروز میبینیم که جامعه ایران در زیر پوست خود یک جامعه آموزشگرا و پرتحرک و فعال در اینترنت، اهل مبادله آزاد اطلاعات، اهل ارتباط و اهل تعامل با دنیا است. این همان شکل سالم و روزمره رؤیای همراه شدن با جهان آزاد و در حال پیشرفت است. اینها همان رؤیا هستند منتهی نه در قالب یک ایدئولوژی مسلکی بزرگ، بلکه در شکل اعمال زندگی روزمره و رؤیاهای عامه مردم.
مثال دیگر «ژانر بازگشت» است که این بار مثلاً به جای ایدئولوژی دولتی و نخبهگرایانه ایرانباستانی، در رؤیاهای روزمره اجتماعی با شوق مردم به نمادی از کوروش و جمع شدن در پاسارگاد، استفاده از نامهای ایرانی برای فرزندان شان دنبال میشود. پس ژانر بازگشتی که در رؤیاهای بزرگ نخبگان بود نه به شکل ایدئولوژی نخبهگرایانه بلکه در قالب رویههای زندگی معمول در حیات روزمره مردم جاری میشود.
ژانر سوم چنان که عرض کردم رویاوریی و مواجهه بود، اما مردم این را نه بهعنوان یک ایدئولوژی دولتی، مسلکی و نخبهگرایانه بلکه در دفاع از میهن و مشارکت فداکارانه در جنگ نشان دادند، آن پدر و مادری که با رؤیای حفظ مرزهای وطن، فرزند دردانهاش را به میدان مخاطرات میفرستاد و آن جوان رشیدی که داوطلبانه راهی جبهه میشد، رؤیاهای معمولی سربلندی یک ملت داشتند، رؤیای عزت و امنیت سرزمینشان را داشتند. تلاشها و مشارکت مردم در جریان جنگ فارغ از نحوه مدیریت جنگ، بازتابی از رؤیاهای روزمره مردم ما بود و مجموع آنها سبب شد که یک سانتیمتر از مرزهای کشورمان صدمه ندید.
همینطور «ژانر تلفیق» که از سوی نخبگان چه بسا به ایدئولوژیهایی پیچیده منجر میشد، در زندگی روزمره مردم در قالب رؤیاهای سازنده کوچکی دنبال شده است؛ برای مثال، مردم فارغ از ایدئولوژی دولتی، خودشان در متن زندگی با دین ارتباط طبیعی دارند، نذری و احسان میدهند، خیرات میکنند، در ایام رمضان میهمانی افطاری دارند، در اوقات فراغت به زیارت میروند، به نوعی دین را با گذران اوقات فراغت، با آزادی، با علمآموزی و خردگرایی، امروزی شدن و تجدد جمع میکنند. پس به نظر میرسد که در خود متن زندگی مردم چنین تلفیقی وجود دارد؛ یعنی، رؤیاهای روزمره مردم این است که هم زیارت و هم تفریح، هم دین و هم دنیا، هم ایمان و هم عقل، هم سنت و هم تجدد، هم پیشرفت و هم رستگاری.
خلاصه ملتهایی نتیجه گرفتهاند که رهبران فکری و اجتماعیشان به جای رؤیاسازی به «زمینهسازی» اهتمام ورزیدهاند، ملتهایی که رهبرانشان با طرح آرمانهای معقول، سازنده و صلحآمیز در واقع به آنها الهام بخشیدهاند که رؤیاهای کوچک روزمره خود را از طریق کار، کوشش، خلاقیت و مشارکت اجتماعی و مدنی؛ از طریق آموختن مادامالعمر و احترام نهادن به دیگری، استفاده مسئولانه از طبیعت، آزادمنشی، مهربانی و تعاملگرایی با جهان دنبال کنند. شاید بهتر باشد که به جای ساختن و پرداختن رؤیاهای بزرگ ایدئولوژیک، مسلکی و نخبهگرایانه از بالا برای جامعه، اجازه دهیم و کمک کنیم که مردم ایران با همان رؤیاهای روزمره اجتماعی خود زندگی کنند. آنچه بر عهده رهبران یک جامعه است، ظرفیتسازی، توانمندسازی، مهیاسازی، تسهیلگری و تدابیر واقعگرایانه، بخردانه و دوراندیشانه است.
*ایران
messages.comments