twitter share facebook share ۱۳۹۵ آبان ۱۵ 737

ظهور کاندیداهای سیاسی و جنبش های پوپولیستی در ایالات متحده آمریکا و  برخی کشورهای اروپایی، پرسش های بسیاری را در مورد دموکراسی، تأثیرگذاری آن به عنوان مدلی از حکومتداری و نیز ویژگی های مشخص آن در آمریکا و دیگر نقاط بوجود آورده است. نخبگان ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپا نیز در مورد دونالد ترامپ، نامزد جمهوری خواه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، واقعه برگزیت (خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا) و همچنین واکنش های شدید مشابه علیه نخبگان و نهادهای دولتی در نقاط دیگر به شدت نگران هستند.

بسیاری از رای دهندگان به کلی نسبت به شرایط اقتصادی و نخبگان سیاسی ناامید و مأیوس هستند و این خشم آنان نیز امری عادی و طبیعی است. اما حتی همین شهروندان خشمگین و ناراضی نیز پذیرفته اند که دموکراسی با تمام نقایص و کاستی های خود، در مقایسه با سایر گزینه های حکومتداری در دنیای حقیقی از مزایای بسیار مهمی برخوردار است.

از آنجا که بنیانگذاران آمریکا درک درستی از طبعیت انسان یافته بودند، نظام جمهوریِ مبتنی بر رهبران منتخب و دولتی با قدرت و اختیارات محدود را در این کشور تأسیس کردند. بنیانگذاران آمریکا، به عنوان افرادی مذهبی، بخوبی می دانستند که انسان ها و نهادهای انسانی ذاتاً ناقص بوده و دارای معایبی هستند. در نتیجه همین امر، آنها معتقد بودند که لازم است تا جامعه محدودیت هایی را بر دولت اعمال کند. در مجموعه مقالات فدرالیست که توسط جیمز مدیسون (چهارمین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا)، الکساندر همیلتون (اولین وزیر خزانه داری این کشور) و جان جی (نخستین رئیس دیوان عالی ایالات متحده آمریکا) و با هدف ترغیب مردم و مسئولان آمریکا به تصویب قانون اساسی ایالات متحده آمریکا به نگارش درآمد نیز به این موضوع اشاره و در بخشی از آن آمده است:

اگر انسان ها فرشته می بودند که ضرورتی برای ایجاد و تشکیل دولت به میان نمی آمد و اگر فرشتگان بر آدمیان حکم می راندند که نیازی برای محدودکردن قدرت حاکمان نبود. در بنا کردن حکومتی که بر اساس اِعمال قدرت گروهی از افراد بر دیگر افراد جامعه باشد مشکل بزرگ در این است که باید هم حکومت را قادر به کنترل مردم کرد و هم به تعبیه عوامل ضروری برای کنترل قدرت دولت پرداخت. بی تردید وابستگی به مردم، مهمترین اهرم کنترل حاکمان است. اما، تجربه های تاریخی ضرورت تعبیه اهرم ها و تضمین های دیگری را نیز به بشر آموخته است.

در بخش دیگری از این مقالات آمده است: مطیع ساختن حکومت در برابر مردم آن هم از طریق انتخابات کافی و بسنده نیست، بلکه لازم است تا از طریق تقسیم بندی حکومت و اختیارات زمینه ای فراهم آید که هر یک از این بخش ها از درون بر کار دیگر بخش ها نظارت و کنترل داشته باشد به طوری که منفعت و مصلحت خصوصی هر بخش ضامن حفظ و دفاع از حقوق عمومی شود. اتخاذ چنین رویکردی در دولت ایالات متحده آمریکا موجب بوجود آمدن سه شاخه مجزا اما برابر اجرایی، قانونگذاری و قضایی شد. قوه قانونگذاری (مقننه) که به باور بنیانگذاران آمریکایی نیرومندترین قوه در یک نظام جمهوری است، خود به دو بخش اصلی مجلس سنا و مجلس نمایندگان تقسیم می شود و هر کدام از دو مجلس محدودیت هایی را بر مجلس دیگر اعمال می کنند.

نظام های پارلمانی اروپا نیز بیش از آن که محصول تلاش­ های جامع و فراگیر در یک برهه زمانی خاص باشند، دستخوش تحولاتی بنیادین شده اند. در این نظام ها عموماً عملکردهای دو قوه اجرایی و قانونگذاری در هم ادغام شده و وزاری دولت نیز از اکثریت پارلمانی انتخاب می شوند. با این حال، تقسیم بندی های موجود در نظام چندحزبی اروپا بسیار بیشتر از نظام دوحزبی آمریکاست. دولت های ائتلافی به وجودآمده در این نظام اغلب با قرار دادن منافع سیاسی یک حزب در مقابل منافع حزب دیگر، قدرت دولت را محدود و مهار می کنند. جورج واشنگتن، نخستین رئیس جمهوری آمریکا نیز نسبت به تأثیر زیانبار روحیه حزبی بر کار حکومت هشدار داده و آن را به مثابهه عاملی فرساینده و ویرانگر برای دولت های موفق می داند، چراکه به باور وی روحیه حزبی موجب می شود تا منافع خصوصی نسبت به منافع جمعی ارجحیت بیشتری پیداکنند. هرچند که جورج واشنگتن نسبت به تأثیرات زیانبار و سوء روحیه حزبی هشدارهای بسیاری داده بود، اما نسل های بعدی رهبران و متفکران در آمریکا و نقاط دیگر معتقد بودند که وجود احزاب و اپوزیسیون ها لازم و ضروری است.

در همین حال، دموکراسی برای محدود کردن دولت به شدت به آزادی مطبوعات وابسته و نیازمند است. بنجامین فرانکلین، یکی از تهیه کنندگان اصلی متن اعلامیه استقلال ایالات متحده آمریکا در این باره می گوید: آزادی بیان یکی از ارکان اصلی دولت های آزاد است اما زمانی که این رکن بسیار مهم از بین برود یا نادیده انگاشته شود، ساختار و شالوده اصلی جامعه آزاد متلاشی شده و استبداد و خودکامگی بر ویرانه های حاصل از آن بنا می شود.

اما این موضوعات چه ارتباطی با رهبران پوپولیست و جنبش های پوپولیستی امروزی دارند؟ اعمال برخی محدودیت ها بر قدرت دولت ها در ایالات متحده آمریکا و بسیاری از کشورهای اروپایی سبب شده تا این دولت ها برای ایفای نقش خود با مشکلاتی مواجه شوند. از سوی دیگر رسانه های آزاد نیز دولت ها را به خاطر عدم فعالیت و ناکارآمدیشان مورد انتقاد شدیدی قرار می دهند. این که دولت ها گاهی اوقات تحرک کمی از خود نشان دهند، امری طبیعی است و تعجب چندانی ندارد اما همین امر موجب خشم برخی از رای دهندگان می شود. در نهایت، خشم و انزجار عمومی از یک سو و نگاه دقیق و موشکافانه رسانه ها نسبت به انفعال و ناکارآمدی دولت از سوی دیگر موجب می شود تا اعتماد مردم نسبت به نهادهای دولتی تا حد بسیار زیادی تضعیف شود. از این منظر، پوپولیسم را باید یکی از نتایج و پیامدهای قابل پیش بینی مدل سیاسی دموکراسی دانست؛ مدلی که عمداً طراحی شده تا از طریق اعمال برخی محدودیت ها بر عملکردهای دولت، قدرت دولت را محدود کند.

در حقیقت، پوپولیسم می تواند نیروی سازنده و مفیدی در جهت انتقال افکار و احساسات شدید عمومی به رهبرانشان باشد. در نظام های سیاسی دموکراتیکی که از عملکرد خوبی برخوردارند، پوپولیسم می تواند موجب ایجاد اصلاحاتی در حکومت شود یا زمانی که دولت ها قادر به کُنش و فعالیت نیستند، آنها را به فعالیت وادارد. با گذشت زمان، این امر می تواند یاس و ناامیدی عمومی را برطرف کرده و از جاذبه و گیرایی نامزدها و شعارهای پوپولیستی بکاهد.

ارائه اطلاعات ناقص به مردم و اراده عمومی مبهم و نیز احتمال سوء استفاده رهبران پوپولیستی از قدرتشان دو خطر عمده و اصلی پوپولیسم است. اما اینها موضوعات و نگرانی های چندان جدیدی نیستند، زیرا هنگامی که جورج واشنگتن دور دوم ریاست جمهوری خود را آغاز کرد، کمیته پوپولیستی و انقلابی امنیت عمومی فرانسه برای نخستین بار در این کشور سیاست (Reign of terror) یا شیوه پاک­سازی انقلاب از مخالفین به منظور گسترش دموکراسی و قوانین عمومی را مطرح ساخت. اما پیش از بروز این رویکرد خشونت بار و وحشیانه در فرانسه، انقلاب فرانسه موجب ایجاد اختلافاتی میان بنیانگذاران آمریکایی شد و آنها را به دو دسته تقسیم کرد. در یک سوی این اختلاف نظر جان آدامز، معاون رئیس جمهوری آمریکا (که بعدها به عنوان دومین رئیس جمهوری آمریکا انتخاب شد) انقلاب خونین فرانسه را به شدت نگران کننده می دانست و نسبت به آینده آن نیز ابراز تردید می کرد و در سوی دیگر توماس جفرسون، وزیر امور خارجه آمریکا قرار داشت (که در انتخابات بعدی ریاست جمهوری آمریکا با شکست دادن جان آدامز به عنوان سومین رئیس جمهور ایالات متحده امریکا انتخاب شد) که معتقد بود این انقلاب برای بازسازی نظامی اشرافی فاسد فرانسه بسیار لازم و ضروری است.

بسیاری از نظام های دموکراتیک در جهان از طریق انتخابات، نخستین تهدید ناشی از پوپولیسم را تا حد ممکن کاهش می دهند، بدین ترتیب رای دهندگان نمایندگانی را برای خود بر می گزینند تا به نمایندگی از آنها کار تصویب قوانین و اجرای آنها را به عهده گیرند. اما گاهی اوقات دولت ها مجبور می شوند تا برای کسب حمایت مردم در مورد تصمیم گیری های مهم به شیوه دموکراسی مستقیم نظیر رفراندوم (همه پرسی) روی آورند. به عنوان مثال، در بسیاری از شهرهای بزرگ، بخش ها و شهرهای کوچک آمریکا مسائلی همچون دریافت وام برای مخارج و هزینه های دولت باید به تأیید رای دهندگان (مالیات دهندگان) برسد. در برخی موارد دیگر همچون رای به برگزیت یا عدم پذیرش موافقتنامه اخیر صلح میان دولت کلمبیا با شورشیان مارکسیست و چپ گرای فارک، رهبران ملی پس از تخمین و برآورد میزان حمایت های عمومی از سیاست های موردنظرشان، تصمیم گیری در مورد مسائل بسیار مهم و حساس را به مردم واگذار کردند. اما باید در نظر داشت که نتایج و پیامدهایی از این دست نه به واسطه ضعف های ساختاری دولت های دموکراتیک بلکه به دلیل ناتوانی رهبران در امر رهبری بوجود می آیند.

دومین تهدید ناشی از پوپولیسم یعنی سوءاستفاده از قدرت، خطری است که در تمامی نظام های سیاسی دنیا یافت می شود؛ چنانچه لُرد آکتون، سیاستمدار برجسته بریتانیایی نیز در این باره می گوید:  قدرت فسادآور است و قدرت مطلق به صورت مطلق فسادآور است. با این وجود، بنیانگذاران آمریکا نظام سیاسی این کشور را به گونه ای طرح ریزی کردند تا بتواند در مقابل این تهدید مقاومت کند. اگرچه نظام آمریکا در زمینه جلوگیری از سوء استفاده مقامات و مسئولان از قدرت بسیار کامل و بدون نقص نبوده، اما در زمینه پیشگیری از چنین سوء استفاده هایی تا حد بسیار زیادی موفق بوده است. در واقع ترس از افشاگری های عمومی و همچنین تحقیر، بازدارنده های بسیار قدرتمندی هستند که مقامات ارشد دولتی را از سوء استفاده از قدرت باز می دارند. دلیل این امر نیز آن است که مردم آمریکا و شهروندان دیگر کشورها، سوء استفاده از قدرت را به اندازه جرائمی همچون فساد مالی و دیگر رفتارهای غیرقانونی خطرناک دانسته و آن را یکی از عوامل آسیب رسان به سیاست می دانند.

مشکل اساسی تمامی جوامع بشری این است که مهم نیست ما چگونه نظام های سیاسی خود را ایجاد می کنیم، بلکه سیاست ما از روابط میان افراد خاص با اهداف خاص و مشخص نشأت می گیرد. نظام های سیاسی دموکراتیک تلاش می کنند تا با اعمال محدودیت هایی بر این روابط، منافع خصوصی این گروه ها که ممکن است به قیمت منافع عمومی تمام شود را تا حد ممکن محدود سازند اما همیشه در این کار موفق نیستند. دیگر نظام های سیاسی به دنبال آن هستند تا این مشکل را به طُرق دیگری مدیریت کنند اما در این کار چندان موفق ظاهر نشده اند و دلیل این امر نیز این است که آنها معمولاً در اعمال قوانین به صورت گزینشی عمل می کنند، البته نظام های دموکراسی نیز می توانند گزینشی باشند، اما در مقایسه با دیگر نظام ها این ویژگی در آنها کم رنگ تر است. همان طور که وینستون چرچیل، نخست وزیر اسبق بریتانیا نیز می گوید: بسیاری از اشکال نظام های حکومتی تاکنون آزموده شده اند و در این جهان پر از گناه و مصیبت دوباره آزموده خواهند شد. هیچ کس مدعی نیست که دموکراسی نظامی عالی و بی نقصی است. در واقع، دموکراسی بدترین نوع حکومت است، به جز تمام دیگر اشکال حکومتی که هر از گاهی امتحان شده اند.

نویسنده: پائول جی. ساندرز

منبع: اندیشکده کلوپ والدای / مترجم: زهره شهریاری

messages.comments