حقیقت این است که براساس زیرساختهای موجود در سیستمهای مدیریت کلان که مبتنی بر فراهم بودن یکسان فرصت کسب فضیلت برای همهی شهروندان پایهگذاری شدهاند، فضیلت، قابلیت آموزش و یادگیری را داراست. مسئلهی پیادهسازی عدالت اجتماعی نیز مبتنی بر این ایده بنا نهاده شده است که مردم میتوانند اصلاح شوند یا بیاموزند که چگونه صاحب فضیلت شوند. در این جاست که سقراط با طرح این سؤال که «آیا مقولهی فضیلت، یک مسئلهی بسیط است یا از اجزای مختلفی تشکیل شده است؟» موضوع مناظره را، به منظور تمرکز هرچه بیشتر بر پدیدارشناسی فضیلت، تغییر میدهد.
اما این شیوهی کشمکش علمی، تا کمی پیش از پایان مناظره، بیشتر دوام نیاورد. سقراط و پروتاگوراس، پیرامون امور فرعی، نظیر این مطلب که چه مدتی را میبایست به پاسخگویی به سؤالات یکدیگر اختصاص دهند، به بحث و تبادل نظر پرداختند. سقراط، پاسخها و سؤالات سریع را ترجیح میداد، در حالی که پروتاگوراس، به پاسخهای طولانی علاقمند بود. هریک، در بحث دیگری وارد شده و دیگری را متقاعد میساخت که به بحث اصلی برگردد. ابتدا پروتاگوراس از سقراط سؤال کرد و سپس، نوبت به سقراط رسید.
پروتاگوراس برای تغییر موضوع، مجالی را به شعری در رثای اسمندس[2] اختصاص داد. هنگامی که او به تناقض در شعر اشاره کرد، سقراط برای پاسخ به چالش کشیده شد. سقراط در مناظره، هوشمند بود. او شعر را در واکنش به ادعای پیتاکوس[3]، چنین تفسیر کرد: «خوب بودن، دشوار است.». بر اساس تفسیر سقراط، در این شعر، خوب بودن امری دشوار تلقی شده است، اما از آن جا که مردم ناگزیرند در مقابل بدی، با بدی رفتار کنند، خوب بودن همیشگی، غیرممکن خواهد بود. سپس سقراط، جزئیات مطلب را این گونه شرح داد: بدبختی به معنای فقر و ناداری نیست، بلکه به معنای جهل است. سقراط معتقد است که بد بودن، در واقع همان فقدان شناخت است؛ زیرا غیرممکن است که با وجود شناخت از نیکی، به اشتباه عمل شود.
سقراط در ادامه، مناظره را پی میگیرد تا از پروتاگوراس چند سؤال بپرسد. سقراط بر این باور است که تنها نیکی، لذتبخش است و مرتکب عمل بد شدن، به منزلهی برگزیدن ناخودآگاه درد در مقابل لذت است. وی میافزاید: آنچه ما به آن نیازمندیم، راهی است که به کمک آن بتوان در هر شرایطی، بیشترین لذت را از عمل برد. پروتاگوراس که تا این جا این نگرش را تصدیق نموده بود، با سقراط پیرامون این که جبن، همان عدم توانایی یا ترسیدن در مواجهه با موقعیتهای ترس صحیح است، جدل نمود. در حقیقت جبن، نوعی ترس از چیزی است که نترسیدن از آن لازم است و خوف، ترس از چیزی است که نترسیدن از آن واجب است. بر این اساس، شجاعت، صورتی از شناخت است. پروتاگوراس، پیشتر متقاعد شده بود که حکمت، اعتدال، عدالت و تقدس، همگی وامدار مفهوم فضیلت هستند. سقراط ثابت کرد که شجاعت، مترادف با این مفهوم بوده و میتوان نام دیگر فضیلت را شناخت گذاشت. بر این اساس، اگر فضیلت در حقیقت همان معرفت باشد، آموختنی خواهد بود. بر اساس همین جریان، هم پروتاگوراس و هم سقراط، بحث خود را در موضع خویش، در همان آغاز مناظره، پایان دادند و مناظره با شکایت سقراط، به خاطر از دست دادن یکی از قرارها، پایان یافت.
زمینهی تاریخی
در میان مناظرههای افلاطون، این مناظرهی پروتاگوراس بود که عجیب به نظر میرسید؛ چرا که قبل از تولد افلاطون و زمانی که سقراط هنوز جوان بود، صورت گرفته بود. سقراط در سال 399، سه دهه پیش از آن که افلاطون در سال 427 متولد شود، محاکمه و اعدام شد. مناظرهی پروتاگوراس، قبل از آغاز جنگ بین اسپارتا و آتن در سال 433، صورت پذیرفت. این جنگ برای آتن[4]، بسیار فاجعهبار بود. پس از جنگ عجیب و غریب، آتن رسماً شکست خود را به رقیب قهرمانش اسپارت، اعلام نمود. در بازسازی سیاسی بعدی، سیستم دموکراتیک آتن، توسط سیستم الیگارشی[5] (رژیم سی نفره) جایگزین شد؛ با این حال، این رژیم جدید، فوراً سرنگون شده و نظام دموکراتیک، بلافاصله برقرار گردید.
پس از این تغییر سیاسی، سقراط در سال 399 محاکمه شد. برای نخستین خوانندگان آثار پروتاگوراس و کسانی که به طور پیوسته آثارش را دنبال میکنند، مناظرهی پروتاگوراس یک اثر تاریخی است که رویدادهای مهم و غمبار سالهای 40 تا 50 را توصیف میکند. در سال 433، آتن در اوج قدرت سیاسی خود، رهبری چند شهر دیگر یونان را در تهاجم ناکامش به سپاه ایران، برعهده داشت. سیستم سیاسی آتن، بیش از هر جامعه دیگری، دموکراتیک بود( اگر از نادیده گرفتن زنان و سوء استفاده از بردگان، چشمپوشی کنیم.). همهی شهروندان آزادانه، در روند سیاسی قومی مشارکت داشتند. تصمیمگیریها بدون این که یک سیستم دولتی بر آن نظارت داشته باشد، با نظر جمع، صورت میگرفت. وقتی افلاطون این مناظره را نوشت، آتن از این جایگاه رفیع خود، بسیار فاصله گرفته بود.
هنگامی که زمینهی تاریخی مذکور مورد توجه قرار گیرد، بحث سقراط و پروتاگوراس پیرامون فضیلت، اهمیتی دو چندان مییابد. مسئلهی چگونگی کسب فضیلت، قطعاً برای افلاطون که محاکمه و اعدام استادش را شاهد بوده است، نسبت به تماشاگرانی که در قلعهی هیبوس[6] برای شنیدن سخنان سقراط و پروتاگوراس اجتماع کرده بودند، اهمیت بیشتری داشته است. سقراط و پروتاگوراس، علیرغم همهی اختلافاتی که بینشان وجود داشت، به اتخاذ رویکردی خوشبینانه، نسبت به مزایای آموزش در نظامهای سیاسی و اجتماعی، پرداختهاند.
از دید پروتاگوراس، همهی مردم دارای حقوق و وظایف برابر برای شرکت در روند تصمیمگیری هستند. از منظر سقراط(در پایان مناظره)، کنش و واکنشهای اخلاقی از قابلیت تعلیم و تعلم، برخوردار هستند. هیچیک از آنان، نگرش بدبینانهای نسبت به آرمانها و امکانات تفکر فلسفی در جامعه نداشتند. اما مناظره به خودی خود، این آرزوهای خوشبینانه را برآورده نمیکند. اگرچه سقراط موفق شد تا پروتاگوراس را متقاعد کند، ولی موافقت پروتاگوراس از روی احتیاط و توأم با بدخلقی بود. چه بسا خود او در شک و تردید بوده باشد؛ زیرا بسیاری از استدلالهای سقراط، منسجم به نظر نمیرسید. شاید همین نظر پروتاگوراس نسبت به استدلالهای سقراط باعث شد تا سقراط مناظره را با این گفته خلاصه کند که تمام استدلالها را باید از نو طرح کرد. به این ترتیب، آنها مناظره را به سرانجام نرساندند، بلکه تازه آغاز کردند. پس از نزدیک به صد صفحه فلسفه سنگین، افلاطون نتیجهگیری ناموثقی ارائه میدهد که بازخوانی مکرر آن هم برای خواننده اطمینان حاصل نمیکند؛ این یک پایان خوشبینانه نیست.
زمینه فلسفی
مناظرهی پروتاگوراس، همانطور که در بالا ذکر شد، مناظرهای قدیمی است و همانند مناظرههای قدیمی دیگر، با تعریف ماهیت فضیلت شروع میشود، اما نمیتواند به نتیجهگیری سیستماتیک و مفهومی دست یابد. در حقیقت، وی به تقلید از روش فیلسوف یونانی، پرودیکوس[7] که تلاش میکرد تا تعاریف دقیق کلمات را استخراج نماید، نشان داد که تعریفی که در آغاز گفته شد، از ابتدا اشتباه بوده است. آیا رسیدن به تعریف دقیق فضیلت، انسان را در رفتار فضیلتمحور یاری میدهد؟ چه بسا علیرغم باور سقراط، که بدرفتاری با وجود شناخت و معرفت به خوبی غیرممکن است، این گونه نباشد.
در حقیقت، مطرح کردن سؤال پیرامون فضیلت، با تعریف مذکور، تنها نشانگر شگفتی تحقیقات فلسفی است؛ این مطلب به معنای آن است که افلاطون در این مناظرهها، علاوه بر رسیدن به یک تعریف دقیق، هدف دیگری را نیز دنبال میکند. بخشی از این مناظرهها را میتوان به حذف اعمال نادرست و تجزیه و تحلیل دیدگاهها مرتبط دانست. این فرآیند پاکسازی کامل فکری است که قبل از بنا نهادن عظیم یک جمهوری آغاز میشود. به طور کلی، به نظر میرسد مطالعهی این مناظرههای قدیمی، به عنوان رویکرد سلبی، روندی رو به کاهش یافته است.
مطمئناً حجم عظیمی از آموزههای این مناظرهها، دروغین و توهمبرانگیز است. بیتردید سقراط، از روش مؤثری برای توانایی پرسش و پاسخ بهره گرفته است. از این گذشته، رویکرد این دو نفر در فرآیند پرسش و پاسخ، مشابه نبود. اگر سقراط از روش دیالکتیکی برای حمله به استدلالهای طرف مقابل استفاده کرده بود، از این روش برای تدوین باورهای خود نیز بهره میگرفت. طرف مقابل او در مناظره نیز، نه تنها حریفی قوی بود، بلکه دستیار خوبی نیز میتوانست باشد. سقراط جایی در گفتگو، سخن هومر[8] را بازگو کرد که «هنگامی که دو نفر با هم فکر کنند، یکی بیشتر از دیگری درخواهد یافت.». (خرد جمعی میتواند بسیار سریعتر از تفکر فردی، پیش رود).
روشی که سقراط در این مناظره دنبال کرد، نه تنها برای تفکر سلبی، بلکه برای شناسایی و ترمیم ضعف در استدلال، نیز سودمند خواهد بود. همچنین این روش میتواند برای رسیدن به سؤالات مهمتر که منجر به نتیجهگیری قطعی میشود، نیز مورد استفاده قرار گیرد. اگرچه خروجی مناظرههای قدیمی، همواره با نتیجهگیری همراه نیست، ولی فرآیندی عالی و مؤثر را ایجاد میکنند که میتوان از آن طریق به نتیجهگیری پرداخت. این به نوبهی خود، گونهای نتیجهگیری است. بنابراین، مطلب فوق در واقع، پاسخ به سؤال مطرح شده توسط پروتاگوراس(فضیلت چیست و چگونه کسب میشود؟) است. اگرچه این پاسخها، به صراحت سؤالات مربوطه مطرح نشد.
خواندن این مناظرهها، همان آموزش از طریق تفکر است و این شیوه، همانگونه که سقراط دریافته است، به شناخت حقیقی، رهنمون میگردد و در این صورت، این باور که «ما نمیتوانیم با وجود شناخت، بدرفتار کنیم»، عجیب نخواهد بود. برای رسیدن به شناخت که مترادف با فضیلت است، باید به خردجمعی تکیه کرده و در هر قدم، به طرح سؤال بپردازیم. تفکر فلسفی میبایست نظریههایی را که حقیقتشان آزموده شده و مسیر بحث در مورد سایر مسائل را مطرح میکنند، شامل شود. در این جاست که سؤال مطرح شده به جواب میرسد. شیوهی آموزش با رویکرد حفظ و یادآوری، نمیتواند به ما بیاموزد که چگونه به کسب فضیلت، نائل شویم.
مترجم: ط.مکارمی
.......................................
[1] پروتاگوراس، بروتاغورث (به یونانی Πρωταγόρας) ، فرزند مایاندریوس، نخستین و مهمترین فیلسوف سوفسطائی بود که در آبدرای یونان زاده شد و در حدود سال ۴۵۰ پیش از میلاد به شهرت رسید. پروتاگوراس معاصر با گرگیاس بود و با حاکم دانشمند یونان، پریکلس، روابطی دوستانه داشت. او نخستین کسی بود که در مقابل تعلیم، مزد دریافت میکرد. شغل وی در جوانی باربری بود، ولی عشق و علاقه به دانش، سبب گردید تا خواندن و نوشتن فراگیرد و از دانشمندان بزرگ عصر خود شود. وی در جوانی به مسافرتهای متعدد پرداخت و در طی یکی از مسافرتها، قایقش در اثر طوفان غرق شد و جان سپرد.
پروتاگوراس شکّاکیّت نمایانی به امکان معرفت حقیقی ابراز میداشت. میگفت: «در برابر هر استدلالی، یک استدلال متقابل نیز هست.». او عقیده داشت «آدمی نمیتواند بداند آیا خدایان وجود دارند یا نه ؛ زیرا عمر بشر، کوتاه و مسئله خدایان مبهم و تاریک است.». بنابراین، حقیقت مطلقی که شناساییپذیر باشد وجود ندارد؛ چرا که سرشت هرکس در داوریهایش تأثیر میگذارد. این سخن، مفهوم گفتهی مشهور اوست که «انسان معیار همه چیز است. معیار هستی آنچه هست و این که چگونه است و معیار نیستی آنچه نیست و این که چگونه نیست.»
پروتاگوراس به جرم کفر به خدایان در آتن محاکمه و به مرگ محکوم شد. گروهی از شاگردانش، وسیلهی فرار او را فراهم کردند و او را از زندان رهایی دادند؛ او نیز با یک کشتی به جزیره سیسیل رفت و در آنجا درگذشت.
افلاطون، عقاید پروتاگوراس را مورد نقد قرار داد و دو رساله به نامهای تئت و پروتاگوراس در ردّشان نوشت؛ با این حال، بسیاری معتقدند که افلاطون در این رسالهها، افکار پروتاگوراس را تعمّدأ ساده نشان دادهاند تا آموزههای او را نفی کند. پروتاگوراس با توجه به سخن خود که میگفت «انسان، معیار همه چیز است» ، توضیح میداد که چون همگان نمیتوانند در هیچ اصل مشترکی به نام حقیقت به وحدت نظر برسند، پس حقیقت جنبه خصوصی و شخصی دارد و هر کس هر چه بپندارد و تخیل کند، برای او حقیقت است. او معتقد بود حقیقت یک چیز، از فردی به فرد دیگر متغیر است؛ یعنی واقعیت، معیاری ثابت ندارد. او با این گفتار و افکار خود، موجی از ناباوری و شکاکیت را در فضای فکری روزگارش منتشر کرد و مبانی علم و حقیقت را متزلزل ساخت.(مترجم).
[2] اِسمندس(یا نام اصلی نِسیبانِبچِدِت) نخستین فرعون دودمان بیست و یکم مصر باستان بود که برای نزدیک به ۲۶ سال، میان سالهای ۱۰۷۷ یا ۱۰۷۶ تا ۱۰۵۲ پیش از میلاد مسیح، فرمانروایی میکرد. به عنوان شاهزادهای از تانیس، ریشههای اسمندس امروزه مورد بحث بسیار است. به باور بسیاری از مصرشناسان، او میبایست پسر کاهن بزرگ آمون هِریهور از نِجمِت بوده باشد. چنین رابطهای اما توسط دیگر متخصصان رد میشود. آنها بر این باورند که اسمندس میتوانسته پسر زنی به نام هِرهره بوده باشد. هِرهره سرپرست معبد آمون-رع و همسر کاهن بزرگ این نیایشگاه بوده است.(مترجم).
[3] پیتاکوس مولیتینی (به یونانی Πίττακος )فرزند هیرادیوس، در سال ۶۵۰ پیش از میلاد در جزیره میتیلن زاده شد و در ۵۷۹ درگذشت. پیتاکوس در زمان حیات از فرماندهان مقتدر نظامی بود. به سبب درایت در مدیریت نظامی، یونانیان باستان او را در شمار حکمای سبعه آوردهاند. فرزانگان هفتگانه یونان، هفت خردمند یونان، یا حکمای سبعه یونان(به یونانی οἱ ἑπτὰ σοφοί, hoi hepta sophoi) عنوانی بود که یونانیان باستان به تعدادی از شخصیتهای مهم فلسفی، سیاسی، اجتماعی و ادبی خود در دوره پیش از سقراط اطلاق میکردند .(مترجم).
[4] آتن باستان، یا آتن در عصر کلاسیک، (۵۰۸-۳۲۲ پ. م) یک دولت – شهر(پولیس) مهم در منطقه آتیکا، یونان، بود که برای سامان دادن به نظام دموکراسی و همچنین رهبری اتحادیه دلوس بر ضد ایران و اسپارت در جنگهای ایران و یونان و جنگ پلوپونز، معروف است. این دوره را کلئیستنس با ایجاد نظام دموکراسی در ۵۰۸ پیش از میلاد، پس از دوران حکومت تورانی هیپیاس آغاز شد. و تا دوران اسکندر مقدونی ادامه یافت. در این زمان آتن رهبری یونانیان بر ضد ایران هخامنشی را بر عهده گرفت و اگرچه دوبار توسط ایران فتح شد ولی در نبرد ماراتون، نبرد سالامیس و نبرد پلاته خود را حفظ کرد. عصر پریکلس، سیاستمدار آتنی، از ۴۶۱ پ. م تا ۴۳۱ پ. م را عصر طلایی آتن در زمینه فرهنگی و هنری میدانند. در این زمان آنان گنجینههای اتحادیه دلوس را از جزیره دلوس به آتن آوردند. به همین دلیل برخی از اصطلاح امپراتوری آتن برای این دوران استفاده میکنند. همچنین بیشتر بخشهای تپه آکروپولیس از جمله معبد پارتنون برای ایزدبانو، آتنا، در زمان پریکلس به سرپرستی هنرمند آتنی فیدیاس، ساخته شد. بهترین نماینشنامههای باستانی از جمله تراژدیهای آیسوخلوس، سولوفکلس و اوریپیدس در همین دوره در آتن ساخته شد. که معروفترین آن در آنزمان،تراژدی پارسیان اثر آیسوخلوس با سرمایهگذاری شخص پریکلس، حاکم آتن شکل گرفت.
دوران پریکلس با شکست کامل و قطعی آتن در جنگ پلوپونز از اتحادیه پلوپونزی (دشمنان آتن) به رهبری اسپارت که پشتیبانی ایران را داشتند، به پایان رسید. پس از مدت کوتاهی که جبارهای منتخب اسپارت بر آتن حکومت کردند، آتن دوباره استقلال و دموکراسی خود را بازیافت. آتن از این زمان بنا بر پیمان آنتالکیداس، با اسپارت و ایران صلح کرد و زمامداری ایران بر دریاها را به رسمیت شناخت. سقراط و آنتیفونِ فیلسوف در این زمان اعدام شدند، افلاطون (شاگرد سقراط) آکادمی آتن را ساخت و ارسطو پس از او دبستان لوکئوم را. پس از آن، نخست فیلیپ مقدونی و سپس اسکندر مقدونی آتن را مجبور به همپیمانی کردند. آتن در جنگهای اسکندر با هخامنشیان، نقشی تزئینی و تشریفاتی داشت. فقط گروه اندکی از سپاهیان آتن به اجبار از سوی اسکندر به جنگ آورده شده بودند. درحالیکه در سپاه هخامنشی به ویژه در دو نبرد، گرانیک و هالیکارناس، یونانیان سپاه ایران بیش از یونانیان سپاه اسکندر مقدونی بودند.
عصر کلاسیک آتن باستان در زمان اسکندر برای همیشه به پایان رسید. و این شهر هرگز جایگاه پیشین خود را بازنیافت.
تمدن غربی، به ویژه امپراتوری رم و اروپا در عصر رنسانس، همواره خود را وامدار آتن در عصر کلاسیک میدانست. چراکه آتن، مهد دموکراسی، فلسفه، ادبیات نمایشی و هنرهای مجسمهسازی و معماری معرفی شدهاست.(مترجم).
[5] گروههسالاری یا اُلیگارشی (به فرانسوی oligarchie ) یا «حکومت گروه اندک»، اصطلاحی است که اشارههای تحقیرآمیزی دارد؛ معنی آن این است که نهتنها حکومت در دست یک گروه کوچک است، بلکه این گروهِ حکمران و کوچک، فاسد است و در برابر تودهی مردم مسئول نیست؛ یا از جهات دیگر موردبیزاری همگان است. اُلیگارشی ممکن است به حاکمیت عدهای اندک نهتنها در زمینهی حکومت کشور، بلکه به حکومت عدهای هممسلک یا گروه کوچک در هر مجمع، خواه دینی، اتحادیهی صنفی، یا هر مجمع دیگر اشاره داشته باشد. در مفهوم سیاسی، این اصطلاح از زمان افلاطون با مونارشی (حکومت خودکامه) ودموکراسی (حکومت تودهی مردم) تفاوت نمایان داشتهاست. اما اُلیگارشی در نظر افلاطون شکل منحطّ حکومت، یعنی صورت فاسدشدهی آریستوکراسی(حکومت نخبگان) است، همانگونه که جبّاریّت صورت فاسدشدهی پادشاهی و حکومت تودهی بَلواگر صورت فاسدشدهی دموکراسی است.(مترجم).
[6] یا قلعهی حصن که نام بنایی است که در غرب شهر فیق واقع شده است که انباط آن را در قرن اول ق. م بنا کرده است و آثار کشف شده در آن دلالت بر عبادت الهه (ذوالشری ) در آن زمان دارد. این قلعه با نام هیبوس نزد یونانیان و سوسیتا نزد عرب آرامی معروف بوده است. و در زمان رومی ها از بناهای تمدنی ده گانه جهان محسوب می شده است و بنای آن به صورت شبکه ای متقاطع می باشد.(مترجم).
[7] پرودیکوس یا افرودیقوس اهل کئوس(به یونانی Πρόδικος:) از سوفسطاییان بهنام بود. شهرت او بیشتر به خاطر آن است که در زمان خود درزبانشناسی صاحب نظر بودهاست. اما از این گذشته، اخلاق پرودیکوس بر فیلسوفان کلبی، اثرات عمیقی گذارد. در میان فیلسوفان یونان باستان، پرودیکوس بسیار به بدبینی شهرت دارد و حتی او را مسبّب شهرت همشهریانش به بدبینی دانستهاند.
نظریهی پرودیکوس دربارهی منشأ دین، از لحاظ تاریخی اهمیت بسیاری دارد. او معتقد بود که در آغاز آدمیان خورشید، ماه، رودخانه، دریاچه، میوهها و غیره را به عنوان خدایان میپرستیدند؛ یعنی چیزهایی را که مستقیمآ برای آنها سودمند بود. پرودیکوس به عنوان شاهدی بر این مدعا، به پرستش نیل در مصر اشاره میکند. بعد از این مرحلهی ابتدایی، مرحلهی دیگری به دنبال میآید، که در آن مخترعان صنایع و فنون گوناگون - کشاورزی، تاک پروری، فلزکاری، و غیره - همچون خدایان دمتر، دیونوسوس، هفایستوس و غیره، مورد پرستش بودند. پرودیکوس نتیجه میگیرد که خدایان، تنها مظهر و نمایندهی حاجات و تجربهی انسانی هستند. بنابراین نظر، وی فکر میکرد که عبادات و مناسک دینی غیرضروری است. ظاهراً به خاطر اظهار این آراء از سوی متولیان امور مذهبی در آتن، تهدید و آزار دیده بودهاست.
به نظر پرودیکوس، ترس از مرگ نامعقول است؛ زیرا مرگ نه به زندهها مربوط است و نه به مردهها - زندهها، زیرا هنوز زندهاند، مردهها، زیرا دیگر زنده نیستند. پرودیکوس رسالهای دربارهی انتخاب اخلاقی هرکول نوشت و آن را هورای نامید. پرودیکوس هرکول را در حالی به تصویر میکشد که در آغاز جوانی بوده و مجبور است یکی از دو راه فضیلت یا لذّت را انتخاب کند. بدین منظور، او خود را در برابر دو زن مییابد: یکی زیبا و موقّر، که با حیا و عفاف زینت یافته؛ و دیگری با ظاهر و رفتاری شهوتبرانگیز. زن دوم او را به کوتاه ترین راه فرا میخواند که با بهرهگیری از تمام لذائذ همراه است و در آن رنج و محرومیتی نیست. اما زن نخست، اعتبار اجداد و طبیعت مستعد هرکول را به او یادآوری میکند؛ و در عین حال خاطرنشان میکند که از نظر خدایان، راه زیبایی واقعی از راه جهد و تلاش جدا نیست. رسالهی هورای با استدلالهای دو زن ادامه مییابد تا اینکه در نهایت هرکول راه فضیلت را انتخاب میکند. صحنهی خیالانگیزی که پرودیکوس از قرار گرفتن هرکول در دوراهی انتخاب اخلاقی در نظر میآورد، الهامبخش بسیاری از نقاشان و تصویرگران قرون بعدی شد. (مترجم).
[8] هومِر (در یونانی: Ὅμηρος هُمرُس) شاعر و داستانسرای یونانی است. وی احتمالاً در حدود ۸۰۰ سال (بعضی این تاریخ را ۲۰۰۰ سال ذکر کرده) پیش از میلاد میزیستهاست. این تنها چیزی است که دربارهی هومر میدانیم. تنها آثار به جا مانده از وی، دو گلچین شعر به نامهای ایلیاد و ادیسه است. همهی آنچه که ما دربارهی تاریخ و افسانههای یونان باستان میدانیم از موضوعهای همین شعرها گرفته شدهاست.(مترجم).
نظر شما