twitter share facebook share ۱۳۹۷ مهر ۳۰ 1451

به مناسبت های مختلف و از سوی افرادی در داخل نظام، به این آفت بزرگ اشاره شده است که در ایران و طی چهل سال گذشته، قدرت میان عده معدودی (آمار مختلف تقریبی از دوهزار تا هزارو چهارصد) دست به دست شده است. این عده که اصطلاحا «خودی ها» نامیده می شوند در واقع همان «نومن کلاتورا»نی هستند که تصور ورود کسی بیرون از این حلقه نیز اکنون محال می نمایاند.

محمد شریعتمداری، علی اکبر ولایتی و ده ها تن دیگر از نهادهای مختلف قدرت هستند که در تناوب مستمر قدرت، در جامعه هشتاد میلیونی ایران؛ قرعه فال تنها به نام آنها زده می شود. ابوالمشاغل هایی که در جامعه ای جوان و متخصص که از رشد بالای بیکاری هم رنج می برد، در هرشرایطی بر جایگاه قدرت و منصب اند. دراینجا قصد شخصی سازی موضوع را ندارم اما محض یادآوری بد نیست به پیامدهای این روش عقل گریز در شیوه حکومت داری، اشاره ای گذرا داشته باشم.

ویلفردو پارتو، را هم به عنوان واضع نظریه های اقتصادی می شناسند و هم به عنوان عالمی در علم الاجتماع. اصل پارتو که با نام‌ قانون ۸۰–۲۰ یا «قانون افراد اندک حیاتی» هم مشهور است ناظر بر این معناست که هشتاددرصد پدیده ها محصول بیست درصد از دلایل است. خود پارتو در بیانی ساده می گفت که هشتاد درصد نخود فرنگی باغچه اش در بیست درصد از غلاف نخود فرنگی قرار گرفته است اما این مثال ریاضی که او در کتاب «اقتصاد ریاضی»به آن اشاره کرد وقتی به دست «ژوزف جوران» رسید منجر به شناسایی اصل جهانشمول تری شد که به اصل «اندکهای حیاتی و بسیارهای کم‌اهمیت» مشهور شد. این قاعده وقتی در کتاب «ذهن و اجتماع» به حوزه بررسی توزیع درآمد(و منصب به عنوان منشاء درآمد و قدرت) رسید، به عنوان یکی از ریشه اصلی نابسامانی های اجتماع در نظریات نخبه گرا شناسایی شد.

جایی که جامعه به دو بخش حکمرانان و فرمانبرداران تقسیم می شود و حلقه بسته حکمرانان، عرصه تعامل و جابجایی افراد اندکی است که ضعف و کاستی های آنان نه تنها به حاشیه راندن انان منجر نمی شود بلکه فضا را برای ورود طیف جدیدی از نخبگان -از میان- مردم نیز باز نمی کند. اولین پیامد این استمرار در جامعه آماری محدود و به شدت بسته حلقه حاکمیت، فساد و ناکارآمدی است. اینجاست که قائلان به کارکردگرایی هم وارد می شوند تا توضیح دهند چرا سیستم قادر به برآورده کردن مطالبات جامعه نیست.

وقتی حلقه مدیریت ها تنگ و محدوداست و نیازها به مرور زمان پیچیده تر، طبیعی است که راه حل ها و شیوه ها نیز قادر به حل مسایل نیستند زیرا پاسخ ها به مطالبات جدید، قدیمی و اندیشه ها و افراد نیز محدود و تکرار همان شیوه های نابسامان گذشته است. پس از اینکه ریشه ناکارآمدی را شناختیم باید بدانیم که تکمیل کننده این بحث ، نظریه جیمز دیویس است که این روند را با «منحنی دیویس» توضیح می دهد.

جیمز دیویس اگرچه تئوریسین حوزه اقتصاد است اما آرای او در حوزه نظریه های انقلاب هم قابل اهمیت است. از نظر او اگر پس از دوره نسبی از رفاه یا شرایطی نسبتا قابل گذران، دوره ای طولانی و مستمر از عقبگرد و رکود بوجود آید که طی آن احساس ناامیدی از فراهم آمدن مطالبات ایجاد شود و توان حاکمیت برای تحقق آنان در حالی روند نزولی بگیرد که این مطالبات سیری صعودی یافته است، فضای آشوب و انقلاب ایجاد خواهد شد.

از نظر دیویس صرف عدم تحقق مطالبات منجر به این حالت نمی شود بلکه این اتفاق زمانی می افتد که مردم درک روشن و به روزی از رفاه و یا حقوق خود دارند یا شرایط به گونه ای است که مطالبات فزاینده و همگانی شده است.

فضای امروز جامعه ما تفاوتی اساسی با سالهای آغاز انقلاب و یا دهه شصت و حتی هفتاد و هشتاد دارد. امروز در دسترس بودن اطلاعات و افزایش آگاهی شهروندان، به سیر تصاعدی مطالبات منجر شده است و عجیب که به همین اندازه شاهد بسته تر شدن حلقه قدرت و وسعت یافتن بی تدبیری ها هستیم و این خود مقدمه ایجاد تلاطم های مهیب اجتماعی و سیاسی است زیرا جامعه در نهایت تلاش خواهد کرد که مشکلات را از طریق وارد کردن نخبگان و ایده های جدیدتری که درخود پرورانده است رفع کند.

در چنین شرایطی تنها راه برون رفت حاکمیت، اجازه دادن به ورود نخبگان و ایده های جدید و پایان دادن به روند تکراری ، غیرطبیعی و راکد مقوله «نخبه» است.در نتیجه این جابجایی های بیفایده، کثرت ابوالمشاغل ها و بکارگرفتن هزار باره ایده هایی که بارها در سنجه عمل، دست تهی خود را نشان داده اند نه نسبتی با مدیریت صحیح دارد و نه کمکی به تداوم به اصطلاح نظم موجود میکند بلکه روز به روز منحنی کارآمدی را به سمت سرازیری و در موقعیت مخاطره آمیزی قرار می دهد آن هم در شرایطی که توقف این روند با یاس اجتماعی روبرو می شود و همزمان مطالبات سیر تصاعدی خود را دنبال میکند.

*سهند ایرانمهر

نظر شما