تاريخ اسلام نشان مى دهد - كه براى امام و پيشواى مسلمين، در شرايط خاصى جايز است -و احيانا لازم و واجب- كه قرار داد صلح امضاء كند، همچنان كه پيغمبر اكرم رسما اين كار را در موارد مختلف انجام داد، هم با اهل كتاب و هم حتى با مشركين قرار داد صلح امضا كرد.

اساسا يك دين اگر قانون جنگ را مجاز مى داند به این معنا نیست كه آن را در تمام شرايط لازم مى داند و در هيچ شرايطى حاضر به صلح و همزيستى نیست، اى بسا جنگها كه مقدمه صلحِ كاملتر است و صلحهایی كه زمينه را براى يك جنگ پيروزمندانه، بهتر فراهم مى كند.

در خصوص صلح امام حسن بسياري از مردم، دلایل و تأثير بسيار حسّاس و فوق العاده این کار را در حفظ اسلام، آن‌گونه كه بايد نمي‌شناسند و هنوز شأن و منزلت و سيره آن حضرت، مجهول مانده است.

در ابتدا لازم به ذکر است که امام حسن(ع) هیچگاه قصد نداشتند با میل و رغبت امر خلافت را به معاویه بسپارند و تلاش کردند که در برابر زیاده ‌خواهی معاویه بایستند اما شرایط به گونه‌ای رقم خورد که ایشان مجبور به صلح شدند و رفتارهای کوفیان، امام حسن(ع) را به کاری وادار کرد که اصلاً بدان تمایل نداشت.

ابندرید در المجتبی نقل میکند که امام حسن(ع) فرمود: «به خدا سوگند که تردید یا پشیمانی، ما را از اهل شام منصرف نکرد؛ بلکه ما، با صبر و سلامت نفس، با آنها میجنگیدیم، اما ناگهان دشمنی، جای دوستی را گرفت و بیتابی و بیصبری، جایگزین بردباری گردید. ... ای مردم! معاویه پیشنهادی را مطرح کرده که نه در آن عزت است و نه پیشنهادی عادلانه میباشد، اگر دوست دارید عزتمندانه وارد جنگ شوید، این پیشنهاد را رد میکنیم؛ ولی اگر زندگی را دوست دارید و میخواهید زنده بمانید، این پیشنهاد نا عادلانه را میپذیریم». و چون مردم، این پیشنهاد را پذیرفتند، صلح برقرار گردید».

آیت الله گلپایگانی در یادداشتی درباره صلح امام حسن چنین می نویسد:

يكي از تعاليم ارزنده و مهمّ اسلام، دعوت به صلح و كوشش براي رفع اختلافات است. قرآن ميفرمايد: «وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ»

گر چه جهاد و جنگ يكي از احكام مهمّ اسلامی است، ولي هرگز بالذّات وبالاصالة مطلوب نبوده و به لحاظ يك ضرورت اجتنابناپذير و به عنوان وسيله اصلاح اجتماعي و عدالت و در راستاي اهداف سياسي اسلام، و احقاق حقّ و ابطال باطل تشريع شده است.

جهاد، كوشش براي پيشبرد نقشههای نجاتبخش اسلام و براي نجات ضعفا و ستمديدگان و دفع استثمار اقويا و آزادي انسانها است.

بنابراين، جهاد به منزله وسيله تأمين و تحصيل اهداف اسلام، نيروي دفاع، و نگهبان جامعه اسلامي است.

نتيجه مطلب اينكه بايد در صلح و سازش و جنگ و جهاد، هدف را در نظر گرفت. اگر مقصد، مقدّس و انساني و شرافتمندانه باشد، صلح يا جهادي كه براي آن انجام ميگيرد، مقدّس و شرافتمندانه است.

امام حسن مجتبي عليهالسّلام، انساني صادق، با وفا، پرهيزكار و با تقوا، خيرخواه و بزرگوار بود.

صلحي كه بين آن حضرت و معاويه برقرار شد، علاوه بر آن كه صلحطلبي و خيرخواهي و گذشت او را نشان داد، ثابت كرد كه خانواده ايشان نيز، رياستخواه و جاه طلب نيستند؛ و در قيام و نهضت، كنارهگيري و عزلت و صلح و جهاد، رضاي خدا و مصلحتِ عموم را ميخواهند. در هنگام جهاد، مصداقِ «يُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللهِ وَلا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم» هستند و از كسي باكي ندارند و در وقت صلح، مرد گذشت و فداكاري ميباشند.

صلح آن حضرت عليهالسّلام يك تكليف الهي، و وظيفه شرعي بود كه امام در آن شرايط و احوال، ناگزير شد آن را بپذيرد؛ به عبارت ديگر، شرايط و اوضاع، اين مسأله را بر امام تحميل كرد.

در شرايطي كه صلح، براي مصلحت همگان لازم باشد، اگر سران هر دو طرف، پای در ركاب لجاجت بگذارند و كينهتوزي پيشه سازند، صلحی برقرار نخواهد شد. فقط در صورتي صلح برقرار خواهد شد كه يا هر دو طرف، حسن نيّت داشته باشند يا يكي از آنها خير و مصلحت جامعه را در نظر بگيرد و آن را بر شؤون شخصي خود مقدّم بدارد؛ و هر چه طرف مقابل لجاجت ميكند، او از خود، گذشت و فداكاري نشان دهد.

در اين ميدان، به طور قطع، معاويه كسي نبود كه براي خير و صلاح جامعه دست از پادشاهي و نيّات خبيث خود بردارد و حقّ را به صاحبش بسپارد. او در راه رسيدن به مقصدش، نه خدا وپيغمبر و نه مصلحت مسلمانان را در نظر ميگرفت و همه چيز را فداي حبّ جاه و رياست طلبي خود ميساخت، از اينكه عموم شيعه و هواداران اهل بيت و حتّي عموم مسلمانان را قتل عام كند، باكي نداشت؛ اگر تا حدودي بازي با الفاظ اسلامي ميكرد، به خاطر رياست و حكومت بود و اگر رياست و حكومتش در خطر ميافتاد، به آن الفاظ نيز كاري نداشت.

قهراً و طبعاً در چنان موقعيّتي تنها كسي كه جانب مصلحت را رعايت مينمود، امام عليه السلام بود.

ظهور اين خصلت از آن حضرت با وجود سوابق درخشان و مقام امامت و عهده داري حفظ اسلام، عجيب و شگفت انگيز نبود. اگر امام عليه السّلام مصلحت اسلام را در نظر نگيرد، پس چه كسي به آن اهميّت ميدهد؟

به هيچ وجه از معاويه با آن سوابق ضدّ اسلامي خود و پدر و مادر و خاندانش، انتظار غمخواري دين و حفظ مصالح مسلمين، مورد نداشت.

بر عكس، از امام عليه السّلام جز ملاحظه مصلحت اسلام و خير مسلمانان كاري صادر نميشد. همان امامی که پيغمبر عاليقدرِ اسلام او را به سيادت و آقايي و امامت و پيشوايي ميستود و او را براي آينده اسلام و چنين فداكاري عظيمي آماده ميساخت و از بركات و عظمت و اهمّيّت صلح او قدرداني ميكرد.

پيغمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم در مواقف و فرصتهاي متعدّد، روش امام حسن عليهالسّلام را تأييد و تنفيذ فرمود؛ چنان كه روش پدرش علي عليه السّلام را در جهاد با ناكثين و قاسطين و مارقين، و روش حسين عليه السّلام را در آن قيام تاريخي و فداكاري عظيم تأييد كرده و روش هر يك از امامان را پيش از وقوع، پيشبيني و تصويب فرمود.

پس، صلح امام در آن شرايط، يك وظيفه شرعي و تكليف الهي بوده، و مانند مجاهدات پدرش، در مسير خير و مصلحت اسلام صورت گرفت.

*خبرآنلاین

 

نظر شما