در سطح عوامل عینی گسیختهساز به کوچکشدن کیک اقتصاد ایران، تشدید نابرابریها، بیکاری و بیثباتی شغلی، فساد و حاشیهنشینی شهری پرداخته شده است. در سطح عوامل نگرشی؛ روند تغییرات نگرشی، دگرگونی نهادهای اصلی و فراگیرشدن «احساس زوال اجتماعی» بررسی شدهاند.
از دید نویسنده گزارش، رشد فردگرایی و غلبه ارزشهای مادی در نظام سلسله مراتب ارزشی همراه با ضعف نظام هنجاری به شکلگیری سوژهای انجامیده است که لذتها و منافع فردی خود را فارغ از محدودیتها و کنترلهای اجتماعی جستوجو میکند. این روند موجب شده سه نهاد اصلی خانواده، دین و سیاست نتوانند کارکردهای انسجامبخش خود را بهدرستی ایفا کنند.
از طرف دیگر، «احساس زوال اجتماعی» بر ذهن جمعی غلبه یافته است. مردم خود را در جامعهای مییابند که در سراشیبی قرار گرفته است. جامعهای که فرصتهای آن عادلانه توزیع نشده، بنیانهای اخلاقی خود را بیش از پیش از دست میدهد، اعتماد اجتماعی در آن پایین است و آیندهای روشن پیش روی خود نمیبیند. این عوامل موجب رشد احساس بیگانگی با جامعه، احساس استیصال و بیپناهی شده است.
روزنامه شهروند درباره آنچه در جامعه ایران جریان دارد با محسن گودرزی، پژوهشگر اجتماعی گفتوگویی صورت دادهاست که در ادامه می خوانید:
*در واپسین ماههای سال 96 شاهد بروز اعتراضات گسترده ای بودیم. درپی این اعتراضات برخی سراغ پیمایشها رفتند تا براساس اطلاعات آنها اتفاقات اخیر را توضیح دهند. به نظر شما شرایط اجتماعی ایران چگونه است؟
در تحلیل اعتراضات باید به دو گروه از عوامل توجه کرد؛ یکی علل مستقیم و نزدیک است که باعث اعتراضات شدند و یکی دیگر هم زمینههای مناسب محیطی است، مثلا اگر در جامعهای، مردم از بهبود وضع زندگیشان ناامید باشند یا برای تغییر وضع خودشان چشمانداز روشنی نداشته باشند، زمینه برای اعتراض و بیان نارضایتی مساعد میشود.
پیمایشها به فهم روندهای نگرشی یا رفتاری کمک میکنند. وقتی میگوییم روند یعنی سلسلهای از تغییرات که در یک بازه زمانی روی میدهند و کوتاهمدت نیستند. برای نمونه وقتی از روند تغییرات خانواده صحبت میکنیم، یعنی این تغییرات در طول زمان شکل گرفتهاند و بر هم انباشت شدهاند. روندها به سرعت هم برگشتپذیر نیستند. این گمان خطایی است که انتظار داشته باشیم با چند اقدام فوری و به اصطلاح ضربتی میتوان مسیر یک روند را تغییر داد. اهمیت پیمایشها در این است که این روندها را نشان میدهند. ما باید اعتراضات و هر نوع پدیده دیگر را در پرتو این روندها بررسی کرد.
*آيا اين پيمايش نتايجی در اختيار شما قرار داد كه بتوانيد وضعيت اجتماعی ايران را برای مثلا يك دهه آينده پيشبينی كنيد، بهعنوان نمونه همين موضوع «گسيختگی اجتماعی» كه تحقيقی درباره آن بهتازگی انجام دادهايد. از نتایج این تحقیق بیشتر بگویید.
در آن گزارش به این سوال پرداختهام که مشکلات مختلفی که جامعه ایران با آن درگیر است، علامتها یا مشخصههای کدام مشکلات کلیترند؟ به نظر من، همه این مشکلات، بنیانهای جامعه را سست میکنند و کلیت جامعه را هدف گرفتهاند. آنچه افراد یک جامعه، بخشها و طبقات مختلف را کنار هم قرار میدهد، درحال از دست رفتن است. پیوندهای افراد با هم سست شده است، طبقات و گروههای اجتماعی از هم فاصله میگیرند. پیوند مردم با نهادهای عمومی ضعیف شده است. بخش بزرگی از جامعه احساس میکند مسیری که اقتصاد کشور طی میکند، به نفع آنان نیست، فساد گسترده باعث شده نهادها و دستگاههای مختلف را در برابر خود احساس کنند. رشتههایی که فرد را به جامعه پیوند میزند، سست شده است. اگر به نهادها هم نگاه کنیم، گسیختگی را در آنجا نیز میبینیم. بیکاری تحصیلکردگان دانشگاهی رو به افزایش است. این نشان میدهد نهاد آموزش محصولی بیرون میدهد که به درد اقتصاد نمیخورد و جذب نمیشود. از این نوع مثالها زیاد است. به همین خاطر جامعه دهها مشکل ندارد، بلکه یک مشکل دارد و آن حیات کلی جامعه است که در معرض زوال است. از این زاویه به طرح مشکل پرداختهام.
*اين گسيختگی را چگونه تعريف می كنيد و چه روندهایی، گسیختگی را تشدید کردهاند؟
بعضی از پدیدههای روانی اجتماعی به صورت مستقیم قابل مشاهده نیستند و باید علامتهای آنها را دید. اگر پیوندهای اجتماعی ضعیف باشند، بهعنوان گسیختگی از آن یاد میکنیم. مثلا خانواده گسیخته، خانوادهای است که اعضای آن با هم دعوا و اختلاف دارند، علیه هم عمل میکنند و نسبت به هم تعلق خاطری ندارند. هر جا که گسیختگی باشد، یعنی تضاد و بیگانگی و احساس عدمتعلق وجود دارد. نفرت و کینه، خشونت، مسئولیتگریزی، تکروی، منفعتجویی خودخواهانه و... نشانههای گسیختگی است. هر جا که این نشانهها حاضر باشند، یعنی گسیختگی وجود دارد. یک گروه گسیخته یعنی گروهی که اعضای آن، احساس اشتراک با هم ندارند، یک جامعه گسیخته یعنی جامعهای که بین افراد، گروهها، طبقات و نهادهای آن تضاد وجود دارد و اصطلاحا هرکس و هر بخش کار خودش را میکند و به فکر خودش است.
*گسیختگی اجتماعی به رابطه افراد با هم برمیگردد یا رابطه افراد با حکومت؟
هم در سطح فردی میتوان نشانههای گسیختگی را دید و هم در سطح نهادی. ممکن است افراد یا گروههایی احساس کنند که به یک گروه یا جمع یا حتی جامعه تعلق ندارند، از خودشان سوال کنند که این جامعه برای من چه کرده است، احساس کنند جامعه برای آنها ارزش قایل نیست و خودشان را با آن بیگانه بدانند. این یک سطح گسیختگی است. نمونههای آن را در زندگی عادی میبینید، فردی که به کار خودش علاقهای ندارد یا از درآمد آن راضی نیست یا کار را در شأن خودش نمیداند یا احساس میکند مورد تبعیض قرار گرفته است، در این صورت، فرد تعلقی به این کار ندارد.
در یک سطح دیگر هم گسیختگی را میبینید. تضاد بین بخشهای مختلف حکومت، بین نخبگان و حکومت. خیلی واضح است که ما در مورد اصلیترین سیاستهای اداره کشور با هم توافق نظر نداریم. در سیاست خارجی، در سیاستهای اقتصادی و... مثلا تصمیم یک وزارتخانه را یک نهاد دیگر لغو میکند.
* اگر بخواهیم حدودا سه دهه گذشته را بررسی کنیم، عوامل اثرگذار بر کاهش همبستگی اجتماعی از چه مقطعی آغاز و در چه مقطعی تشدید شده است؟
نمیتوان یک نقطه زمانی را معین کرد و گفت از این لحظه شروع شد. به روندهای تدریجی باید توجه کرد. از آن لحظه که خطهایی در جامعه ترسیم میشود و مردم را به دو یا چند گروه تقسیم میکند، از آن موقع که به کسانی که یک طرف خط هستند، موقعیتها و فرصتهای بهتری داده میشود و کسانی در طرف دیگر خط نادیده گرفته، تحقیر یا محروم نگه داشته میشوند، با گسیختگی مواجهایم. این خط میتواند سیاسی باشد و گرایشهای سیاسی مختلف، فرصتهای برابر نداشته باشند یا خط اقتصادی باشد. میبینیم که برخی طبقات محرومند و برخی بسیار برخوردار. ممکن است این خط قومی باشد. با معیارهای متفاوتی خط کشیده و جامعه را تقسیم کردهایم.
*چه عواملی گسیختگی را افزایش میدهند؟
دو گروه از عوامل باعث میشوند افراد یا گروههای جامعه از هم جدا یا منفصل شوند یا در برابر هم قرار گیرند، یکی عوامل عینی و دیگری عوامل ذهنی است.
*عوامل عینی را بازتر میکنید؟
برای مثال، کوچکشدن کیک اقتصاد ایران. بسیاری از اقتصاددانان معتقدند کیک اقتصاد ایران کوچک شده و ظرفیت تولید ثروت و رفاه کاهش پیدا کرده است. وقتی کیک کوچک میشود، یعنی سهم کمتری به هر کس میرسد، یا به عبارت دیگر، نظام اقتصادی نمیتواند رفاه اکثریت جامعه را تامین کند و برای همه شغل ایجاد کند. وقتی منابع محدود شود یا کیک کوچک است، هرکس یا هر گروه سعی میکند سهم بیشتری برای خودش بردارد. در نتیجه، رقابت هم بیشتر میشود. چاقوی بعضیها تیزتر است، در نتیجه، سهم بزرگتری برمیدارند و بعضی گروهها هم هیچ وسیلهای ندارند و سهمشان کمتر میشود.
وقتی منابع محدود است و رقابت شدیدتر، احتمال اینکه برای سهم بیشتر دعوا و اختلاف شود هم بیشتر میشود. به نقاطی نگاه کنید که آب کم است و درگیریها و تضادها بر سر آب به خشونت، نزاع و قتل منجر میشود. وقتی منابع محدود است، گروههایی که امکانات بیشتری دارند، سهم بیشتری میبرند. ما در جامعه خودمان این نمونهها را زیاد دیدهایم. وقتی بنزین سهمیهبندی شد، طبقاتی که پولدارتر بودند، کارت بنزین دیگران را میخریدند یا حتی قدرت مالی داشتند که بنزین آزاد تهیه کنند. در نتیجه میتوانستند از منابع محدود، سهم بیشتری به دست آوردند. این گروهها در رقابت برای سهم بیشتر، امکانات بیشتری دارند، به مقامات اداری دسترسی بیشتری دارند، پارتی بیشتری دارند، پول دارند، قواعد اداری را بهتر میشناسند و خلاصه امکانات بسیاری دارند و میتوانند سهم بیشتری از منابع را بردارند. حتی استانها و شهرهای بزرگتر میتوانند سهمشان را از منابع بیشتر کنند. به همین خاطر، اگر سیاستهای درستی نباشد که معمولا هم نیست، محدودیت منابع به افزایش نابرابری منجر میشود.
در این مورد مطالعات مختلفی انجام شده است. طبقات پایینتر با کسانی مثل خودشان ارتباط بیشتری دارند. کسانی مثل خودشان فقیر، درگیر بیکاری و... در نتیجه نمیتوانند به هم در پیدا کردن شغل یا فرصتهای اقتصادی بهتر کمک کنند. به بیان دیگر، شبکه اجتماعی آنها معمولا نمیتواند فرصتها یا منابعی برای بهبود وضع یا تحرک اجتماعی در اختیارشان قرار دهد. افراد شبیه به هم خودشان را بازتولید میکنند. کمشدن ظرفیت اقتصاد ایران و کوچکشدن کیک اقتصاد یکی از زمینههایی است که گسیختگی را تشدید خواهد کرد. از این نظر، یک سیاست اجتماعی جامع برای طبقات فرودست و فقیر جامعه و مناطق حاشیهای ضروری است، در غیراین صورت، این گروه به حاشیه رانده خواهند شد و جایی برای خود در جامعه نمیبینند
*از عوامل عینی جدای از اقتصادی به چه مواردی میتوانید اشاره کنید؟
نابرابری یکی دیگر از عواملی است که گسیختگی را تشدید میکند. نابرابری فقط جنبه اقتصادی ندارد. جنبههای سیاسی یا حقوقی نابرابری اهمیت زیادی دارند.
*گفتید که کوچک شدن کیک اقتصاد ایران باعث محدودیت منابع مثل شغل شده است. چرا شغل را در گسیختگی مهم میدانید؟
شغل یکی از منابع اعتبار اجتماعی است. وقتی به کسی میگویند بیکار و علاف، ارزش اجتماعی او را زیر سوال میبرند. افراد بیکار، هم در تامین نیاز خود با مشکل مواجه میشوند و هم در کسب اعتبار اجتماعی. در نظر بگیرید یک جوان بیکار چقدر بابت بیکاربودن تحقیر میشود. یک جوان بیکار برای پول مورد نیاز خود باید دستش به سوی خانواده دراز باشد، به خاطر بیکاری اعتبار اجتماعی ندارد و نمیتواند زندگی مستقل خود را سامان بدهد. آیندهای ندارد.
وضعیت بیکاری الان در حد نگرانکنندهای است. طبق آمار سال ١٣٩٥ بیش از ١٢درصد جمعیت فعال، بیکار است. تازه این بیکاری با تعریف یک ساعت در هفته است. بیش از ٣میلیون نفر بیکار داریم. بیکاری بین جوانان ٣١درصد است، یعنی ٥/٢ برابر بیکاری کل، درحالیکه اکثریت جامعه در سن فعالیت قرار دارند. بین ١٥ تا ٦٤ سال. این بهترین فرصت برای رشد اقتصادی است.
*میزان بیکاری تحصیلکردگان دانشگاهی هم بالاست. در این مورد نظرتان چیست؟
مسأله اشتغال را باید از دو بعد دید؛ یکی بیکاری است که بین جوانان، تحصیلکردگان دانشگاهی و زنان بالاست. دوم مسأله ناپایداری شغلی و مشاغل کوتاهمدت است. وقتی یک فرد با تحصیلات دانشگاهی نمیتواند شغل پیدا کند، بیشتر هم تحقیر میشود، چون احساس میکند چند سال از عمرش را برای آموختن چیزی گذاشته است که به دردش نمیخورد. از طرف دیگر، ممکن است شغلی پیدا کند که شأن اجتماعی او را تامین نکند. اگر یک تحصیلکرده دانشگاهی یک شغل کماهمیت و با منزلت پایین داشته باشد، هم باید بتواند به خود توضیح دهد و خود را قانع کند و هم به دیگران. اینجوری بگویم به جای اینکه شغل، شأن او را بالا ببرد، برعکس شأنش را پایین میآورد.
یک سمت دیگر هم ناپایداری شغلی است، یعنی فرد یک شغل به دست میآورد، ولی ثابت نیست. فرد نگران است که بعد از این شغل، چه کند یا ممکن است شغل داشته باشد، ولی به علتی بیکار شود. احساس بیثباتی، بیقراری و موقتیبودن، روان فرد را فرسوده میسازد.
براساس آمار سال ٩٥ بیش از نصف بیکاران یعنی ٥٤درصد قبلا شاغل بودهاند، یعنی شغل داشته و بعد بیکار شدهاند. حالا در نظر بگیرید این فرد هر روزه در جریان اخباری قرار دارد که از فساد گسترده خبر میدهد. این سازوکارهایی است که پیوند فرد را با جامعه سست میکند.
*فاصلههای منطقهای هم مهم است. بیکاری در بعضی از شهرهای کشور بالاتر از کل کشور است. این تفاوتهای منطقهای در تحلیل شما کجا قرار دارد؟
همانطور که گفتم روندهای مختلفی باعث ایجاد فاصله، شکاف و تضاد بین بخشهای مختلف جامعه میشود. به صورت ارادی یا غیرارادی، خطهایی جامعه را تقسیم کرده است. این خطها را با خودکارهای مختلف کشیدهاند. مثلا یکبار با خودکار اقتصادی این خط کشیده است، یک بار هم با خودکار منطقهای. تفاوت بین مناطق کشور زیاد است. ببینید مشکل تهران چقدر دیده میشود و مشکلات شهرهای دیگر کشور چقدر. ما در همین تهران مهاجرانی را سراغ داریم که برای کار از شهرستان به تهران آمدهاند، یک خودرو دارند، با همان کار میکنند و شبها هم در آن میخوابند. به برخی مسیرهای تاکسیهای خطی بروید، این گروه را میبینید. این پدیدهها یک سمت دیگر هم دارد، یعنی اینها حتی در این حد هم قادر نیستند در شهر خود منبعی برای درآمد پیدا کنند.
تفاوتها فقط بین شهرها نیست، بلکه درون شهرها هم این تفاوتها دیده میشود. انگار جامعه ما به دو جهان یا دو کهکشان متفاوت تقسیم شده است. حاشیههای شهری و مناطق فقیرنشین یا به اصطلاح اداری بافتهای فرسوده یا ناکارآمد در یک روند مستمر درحال افزایش است. حدود یکسوم جمعیت شهرنشین کشور در چنین مناطقی زندگی میکنند. این مناطق معمولا تاسیسات شهری نامناسبی دارند، به آموزش یا بهداشت باکیفیت دسترسی ندارند و... در نتیجه مشاهده میکنید شهرهای کوچکتر در حاشیه نظام اقتصادی و اجتماعی قرار گرفتهاند. در خود شهرها هم جمعیت حاشیه رو به افزایش است. همه این فرآیندها نشان میدهند در جامعه ما بخشی از جمعیت کشور به حاشیه رانده میشوند و از مواهب و امتیازات جامعه کمتر برخوردارند. اینها میبینند وضعیتشان روزبهروز بدتر میشود، دیگرانی با پشتهماندازی و دوزوکلک یا نفوذ سیاسی و اجتماعی سهم بیشتری از منابع جامعه را به خودشان اختصاص دادهاند و وضع هم تغییر نمیکند. هم از این وضع خشمگین میشوند و هم نسبت به تغییر آن ناامیدند، یعنی ترکیبی از خشم و سرخوردگی با احساس بیگانگی میبینید. آن وقت است که احساس میکنند در این دیگ چیزی برای آنها نمیجوشد.
* از صحبتهاي شما نتيجه میگيرم يك نوع احساس بيآيندگي در ميان بخشهايي از جامعه وجود دارد. سالهاست كه گروههايي از مردم احساس میكنند مغبون شده و زيان ديدهاند، خيليها فكر میكنند از زندگي عقب افتادهاند، شما اين موضوع را چگونه ارزيابي میكنيد؟
یکی از اثرات منفی فساد بر مردم - به جز دامنزدن به حس تبعيض- اين است كه آنها میبینند ارزشهای اجتماعی اعتبار خود را از دست دادهاند. وقتی افراد یا گروههایی از قواعد اخلاقی یا قانونی تخطی میکنند و به ثروتهای بیکران میرسند، یا با همین ثروت از کشور فرار میکنند، دیگر ارزشهایی مثل کار کردن، فداکاری برای وطن و بسیاری از ارزشهای دیگر در ذهن مردم اعتبار و اهمیت خود را از دست میدهند. وقتی اخبار فساد به صورت گسترده منتشر میشود و واکنشی هم صورت نمیگیرد، به جامعه پیام داده میشود که فساد یک روش مناسب برای کسب ثروت و رشد فردی است. اینجاست که اعتبار ارزشهای اجتماعی فرو میریزد. مردم فکر میکنند شاید هرکس ثروتی دارد یا موقعیت اجتماعی بالایی را به دست آورده یا شغل بالایی دارد، لابد از طریق شیوههای اخلاقی نبوده است. به عبارتي مشروعيت نظام قشربندي است كه كاهش پيدا ميكند. یعنی نه موقعیت دیگران را به علت شایستگی آنها میدانند و نه موقعیت خودشان را حق خودشان میدانند و فکر میکنند باید جایگاهی بالاتر داشته باشند.
درعينحال فساد همان طور كه اشاره كرديد يكي از عواملي است كه باعث میشود افراد به آينده هم بدبين شوند. در جامعهای که تصور فساد همهگیر وجود دارد، امیدی شکل نمیگیرد. هر مسیری برای تغییر به علت فساد مسدود میشود. مشاهده میفرمایید که فساد باعث میشود مجموعهای از احساسات و عواطف نسبت به جامعه شکل بگیرد، از احساس خشم، سرخوردگی و تبعیض گرفته تا کاهش احساس تعلق و وفاداری. همه اینها رشتههای پیوند مردم را با سازمان سیاسی جامعه و ارزشهای اجتماعی سست میکنند.
*به بحث قبلي برگرديم، در كنار عوامل مادي به عوامل ديگري نيز قرار بود اشاره كنيد.
بله، به دو گروه از عوامل در گزارش گسیختگی اجتماعی اشاره کرده بودم؛ یکی عوامل عینی و دوم هم عوامل ذهنی و نگرشی. به نظر من، دو تغییر مهم در ارزشهای اجتماعی روی داده است. یکی رشد فردیت و فردگرایی است و دومی هم اهمیت ارزشهای مادی مثل پول و قدرت و شهرت.
امروزه نشانههای فردیت را میتوان در حوزههای مختلف زندگی دید. برای نمونه طبق آمار سرشماری تعداد متوسط اتاق با تعداد متوسط اعضای خانوار تقریبا یکی است، یعنی بهطور میانگین، هر فرد یک اتاق دارد. فضای خصوصی نشانهای است از اهمیت فردیت. فضای خصوصی به این معناست که فرد بخشی از زندگی خود را جدا و مستقل از دیگران سامان میدهد. از تزیین اتاق و اثاث آن گرفته تا نحوه گذران وقت.
*ارزشهای مادی یعنی مادیگراشدن مردم؟
پول الان به مهمترین ارزش تبدیل شده است. آرزوی افراد به دست آوردن هر چه بیشتر پول است، پولدار شدن یکی از آرزوهای مهم نسل جوان است. بیشتر چیزها با محک پول سنجیده میشود. فرزندان تشویق میشوند به کارها و رشتههای تحصیلی بروند که به اصطلاح «پول توشه».
درست است که در جوامع دیگر هم ممکن است همین روندها را ببینیم، ولی به یک نکته توجه فرمایید. در اینجا نظام هنجاری ضعیف است و عمل نمیکند. اگر افراد خودشان را محور و سلیقهها و خواستهای خودشان را مهمتر بدانند و اگر این خواستها هم مادی باشد، در این صورت، بیشتر افراد دنبال منفعت و لذت خودشان میروند. یک قاعده ساده میگوید اگر افراد فقط به منافع خودشان فکر کنند و دیگران را در نظر نگیرند، جامعهای وجود نخواهد داشت. جنگل میشود. باید چیزی وجود داشته باشد که زیادهخواهی افراد را کنترل کند.
هنجارهای اخلاقی و قانونی است که افراد را کنترل میکند. یک مثال ساده و بسیار متداول بزنم. فرض کنید میخواهید خودرویتان را از پارکینگ خارج کنید، ناگهان متوجه میشوید کسی جلوی در خروجی، خودروی خودش را پارک کرده است و رفته. خب، این راننده کار داشته، فرصت نداشته است، جای پارک هم نبوده و جلوی پارکینگ شما پارک کرده و راه شما را بسته است. این راننده فقط خودش و مشکلاتش و فقط منفعت خودش را دیده است. شما انتظار دارید این راننده به اخلاق پایبند باشد و برای دیگران مزاحمت ایجاد نکند، یا انتظار دارید قانون جلوی او را بگیرد که دیگر چنین رفتاری را تکرار نکند. ملاحظه میفرمایید هر دو هنجار تقریبا از کار افتاده است. نه اخلاق و نه قانون کار نمیکنند. ببینید چقدر درگیری و نزاع و حتی قتل بر سر پارککردن جای دیگری در شهر روی میدهد. از این مثالها زیاد است.
درست است که در جوامع دیگر هم چنین روندهایی دیده میشود، ولی در اینجا هنجارهای اخلاقی و قانونی از کار افتادهاند، یعنی قدرت خودشان را برای تنظیم و کنترل رفتار فرد از دست دادهاند. در نتیجه، میل رهاشده فردی را شاهدیم که در جستوجوی منفعت و لذت خود است و چیزی جز خود را نمیبینند. خود را از قانون و اخلاق آزاد میبیند. این چیزی که در جامعه وجود دارد، یک فردگرایی منفعتطلبانه خودخواهانه است.
*در اين ميان نقش نهاد خانواده چه میشود؟ آيا اين فردگرايي و ارزشهاي مادي، نهاد خانواده را دستخوش تغيير كرده است؟
سه نهاد در جامعه ما نقش مهمی دارند، یعنی این نهادها قوام جامعه را حفظ میکنند و آن را منسجم نگه میدارند؛ یکی خانواده است، دیگری دین و سومی هم حکومت یا اگر دقیقتر و وسیعتر بگویم نهاد سیاست است که فراتر و بزرگتر از حکومت است. هنجارهای اخلاقی و قانونی را از کجا میگیریم؟ بخش مهمی از تربیت اخلاقی ما در خانواده صورت میگیرد، نهاد دین نیز همینطور. ارزشهای اخلاقی ما پشتوانههای دینی دارد. سیاست، هم عرصه آرمانآفرینی است و هم عرصه ارزشها و هنجارهای قانونی و اخلاقی. هر سه نهاد با مشکلات جدی مواجه شدهاند و تأثیرشان را در انتقال ارزشها به میزان قابل توجهی از دست دادهاند.
*آموزش و رسانه چطور؟
نقش اینها نیز مهم است. نهاد آموزش بیشتر تمرکز خود را روی جامعهپذیری سیاسی و تبلیغ ارزشهای رسمی گذاشته است. رسانههای رسمی هم همینطور. این نهادها از نارضایتی مردم از وضع عمومی و بیاعتمادی به نهادهای عمومی تأثیر منفی پذیرفتهاند. به همین خاطر، نقش آنها تا حد زیادی تابع بازسازی تغییر سیاستهای رسمی است.
*برگردیم به نهاد خانواده. برای این نهاد چه اتفاقی روی داده است؟
در نهاد خانواده ميبينيم كه رشد ارزشهاي فردگرايانه و مفهوم فردي خوشبختي و سعادت باعث شده افراد خوشبختي وسعادت خودشان را بر حفظ رابطه ترجيح بدهند. کافی است به افزایش طلاق توجه کنید. کنترل خانواده بر اعضای آن درحال کاهش است. رسانههای جدید هم نقشهای خانواده را کاهش دادهاند. خلاصه خانواده نهادی است که از نقش و قدرت آن در جامعهپذیری کاسته شده است.
درعینحال، رشد فردیت به این معناست که نقش افراد در تفسیر هنجارهای اجتماعی مهم میشود و تفسیرهای مراجع اجتماعی جای خود را به تفسیرهای فردی میدهد. مثلا افراد به تدریج خودشان هنجارهای دینی را تفسیر میکنند. در پیمایشها تا حدی میتوان دید که بعضی از افراد پایبندی و تقید چندانی به هنجارهای دینی ندارند، ولی خودشان را مذهبی میدانند، یعنی خودشان را با تفسیر فردی، دیندار میدانند. مطالعات جامعهشناسان دین در ایران از تنوع اشکال دینورزی خبر میدهد. این اشکال به معنای تعدد مراجع تفسیر دینی و افزایش قدرت فرد در انتخاب و ترکیب و تفسیر ارزشها و هنجارهای دینی است.
*آيا ميتوانيم در كنار نكاتي كه شما اشاره كرديد، به برخي از تعارضهايي كه خواهناخواه در ميان خانوادهها با سيستم رسمي كشور و فضاي جامعه هست، اشاره كنيم، يعني سبك زندگي بسياري از خانوادههاي ايراني به شكلي است كه با آن چيزي كه مجبور هستند در جامعه رعايت كنند، فاصله دارد. آيا اين مسائل باعث تضعيف نقش خانواده نميشود؟
شکاف فرهنگ رسمی و غیررسمی به مشروعیت نهادهای جامعهپذیری لطمه زده است. اینکه افراد ببینند از نهاد آموزش یا رسانه رسمی بر هنجارهایی تاکید میشود که با هنجارهای نهاد خانواده تعارض دارد، فرد را نسبت به هنجارهای مختلف مردد میکند. این نکتهای است که سیاستگذاران فرهنگی به آن توجه کافی نمیکنند. در این میان نهادهای رسمی بیشتر موقعیت خود را از دست میدهند و درنهایت هم عقبنشینی میکنند. شما ببینید تا اوایل دهه ٧٠ موسیقی پاپ تقریبا ممنوع بود. وقتی کنترل کم شد، ناگهان با سیلی از انواع موسیقی و هنرمندان این نوع موسیقی مواجه شدیم. این سیل نشان میداد در زیر پوست جامعه، آموزش و تولید هنرمندان به صورت گسترده شکل گرفته و سلیقههای مخاطبان هم با آن همراه شده بود.
علاوه بر شکاف بین فرهنگ رسمی و غیررسمی، عوامل دیگری هم به کاهش نقش خانواده منجر شده است. تنشهای اجتماعی هم به خانواده سرریز شده و این هم به آن لطمه زده است.
نهاد خانواده بخشهايي از كاركردهاي خودش را از دست داده است. الان رسانههاي جديد بخشي از نقش خانواده را به عهده گرفتهاند. وقت افراد در شبکههای اجتماعی میگذرد و خانواده قدرتش كمتر شده است. همين الان به علت شكاف دانش تكنولوژيك كه بين نسلها اتفاق افتاده است، بعضی از والدین اصلا نميدانند كه مثلا فرزنداشان با موبايل چه كار ميكند، چون امكان كنترل ندارند، حتي خانوادهها از بچههاي خودشان مشورت ميگيرند، يعني اگر يك مشكلي در استفاده از نرمافزارها و اپليكيشنها برايشان به وجود بيايد، معمولا از فرزندان سوال ميكنند.
يك نكته ديگر كه بايد دقت كنيم اين است كه وقتي نظام اقتصادي دچار مشكل ميشود، بخشي از آن بار بر خانواده تحمیل میشود، يعني اگر يك جواني بيكار است، طول مدت زندگي آن جوان در درون خانواده افزايش پيدا ميكند. خانواده بايد از اين جوان حمايت كند و به او پول بدهد که از همين طريق هم يك فشار ديگر به خانواده منتقل و موجب برخي تنشها در درون خانواده ميشود. نهاد خانواده زیر بار فشار سنگین اجتماعی قرار دارد و مشاهده میکنیم که میزان گسیختگی در این نهاد درحال افزایش است.
* به نظر میرسد اعتماد در وجوه مختلف بشدت آسیب دیده، کما اینکه در بسیاری از موارد جامعه حتی به گزارشهای تخصصی هم واکنش منفی نشان میدهد، آنها را به سخره میگیرد و باور نمیکند یا حاضر نیست مثلا در بحرانی مثل زلزله اخیر کمکهایش را به حساب نهادهای عمومی واریز کند. چه راهکارهایی وجود دارد که بتوان این شرایط را اصلاح یا این اعتماد از دست رفته را ترمیم کرد؟
موضوع اعتماد را باید بهعنوان زیرمجموعهای از «احساس زوال اجتماعی» در نظر گرفت. شما در گفتوگو با مردم زیاد میشنوید که میگویند وضع جامعه بدتر شده است و نسبت به آینده آن امیدی ندارند، به عبارت دیگر، احساس میکنند جامعه در یک سراشیبی قرار گرفته است.
من براساس یافتههای پیمایش، چهار بعد برای احساس زوال اجتماعی در نظر گرفتهام. فرضم این است که وقتی جامعه عادلانه باشد، هنجارهای اخلاقی رعایت شود، مردم به هم اعتماد داشته باشند و احساس کنند آیندهشان رو به بهبود است، احساس تعلقشان به جامعه افزایش مییابد. آنها به چنین جامعهای و نهادهای آن دلبستگی خواهند داشت و به آن وفادار خواهند بود. وفاداری عنصر مهمی در یک رابطه اجتماعی است. اگر وفاداری باشد، رابطه اجتماعی پایدار میماند.
*وضعیت این چهار بعد در جامعه چگونه است؟
براساس قضاوت مردم، زندگی روزبهروز از جنبههای اخلاقی تهیتر و بیمایهتر میشود، ارزشهای اخلاقی مثبت کمرنگتر میشوند و اخلاقیات منفی مثل دروغگویی، چاپلوسی و ... گستردهتر. مردم تصور میکنند در جامعهای زندگی میکنند که ارزشهای اخلاقی رو به افول است. ممکن است ارزیابی مردم مطابق با واقعیت نباشد، یعنی میزان دروغگویی به آن اندازهای نباشد که تصور میکنند، ولی این موضوع چندان اهمیتی ندارد. تصور افراد از واقعیت -حتی اگر غیرواقعی باشد- تأثیر واقعی خواهد داشت. اگر افراد تصور کنند که دیگران پایبندی به ارزشهای اخلاقی ندارند، الزامی برای رعایت اخلاق در خود احساس نمیکنند. ممکن است با کنش اخلاقی خود را در معرض سوءاستفاده دیگران قرار دهند. در نتیجه، همین تصور میتواند کنشهای اخلاقی را محدود کند.
احساس تبعیض هم گسترده است. از دید مردم نه فرصتهای شغلی عادلانه و براساس شایستگی توزیع میشود، نه کسی میتواند بدون پول و پارتی به حق خود برسد. احساس تبعیض از مخربترین احساساتی است که در یک جامعه وجود دارد. مطالعات مختلفی نشان داده است که احساس تبعیض به خشم، کینه، سرخوردگی و یأس منجر میشود. نتایج پیمایشها در احساس تبعیض و بیعدالتی بسیار نگرانکننده است. تبعیض و بیعدالتی فقط وجه اقتصادی ندارد، بلکه وجوه سیاسی و اجتماعی آن هم بسیار مهم است. اینکه افراد احساس میکنند موقعیت حقوقی برابر ندارند، این احساس در برخی سنخها و گروههای اجتماعی مثل زنان و قومیتها شدید است.
امید به آینده هم بسیار پایین است. از دید مردم وضع امروز بدتر از گذشته است و در آینده هم بدتر خواهد شد. هم فاصله طبقاتی بیشتر میشود، هم ارزشهای اخلاقی نحیفتر و سستتر و هم جرم و جنایت افزایش مییابد، یعنی جامعهای است که گمان میکند امروزش بدتر از دیروز و فردایش بدتر از امروز است. در نتیجه از آینده هراس دارند. یک نوع حس بیپناهی و استیصال در مواجهه با آینده در میان مردم وجود دارد.
*شما در گزارش خود نوشتهاید این یأس نشانهای است از بیاعتمادی به نهادهای اجتماعی. چرا؟
وقتی مردم میگویند وضع اقتصادی بدتر میشود، یعنی تصور میکنند نهادهای اقتصادی در تغییر وضع اثری ندارند یا نمیتوانند یا نمیخواهند. کار نهاد اقتصادی این است که تولید ثروت و رفاه را برای اکثریت جامعه فراهم کند. وقتی فقر گسترده است، یعنی این نهاد قادر نیست چنین کاری را انجام دهد. اگر وضع اخلاقی از دید مردم بدتر میشود، یعنی نهادهایی که متکفل امر اخلاقند، از کار افتادهاند.
وضع یک جامعه وقتی تغییر میکند که از یک طرف، سازمانها و دستگاههای مسئول کاری انجام دهند و از طرف دیگر، خود مردم دست به کار تغییر شوند. جامعه به علت فرسایش اعتماد، توان کنش جمعی برای حل مشکلات ندارد، یعنی اینکه گروههای مختلف مردم با یکدیگر همکاری کنند و خودشان هم سهمی در حل مشکل برعهده بگیرند. وقتی اعتماد وجود ندارد، یعنی مردم نسبت به هم بدگمانند و سوءظن دارند. این فضا برای همکاری مناسب نیست. وقتی اعتماد عمومی پایین است، امکان همکاری هم کاهش پیدا میکند. در نتیجه، افراد حس ميكنند زندگيشان به سمتی ميرود كه دوست ندارند. نه خودشان ميتوانند بر مسیر زندگیشان تأثیر بگذارند و نه نهادها و دستگاههای مسئول. هم احساس استیصال برای اقدام وجود دارد، هم بیپناهی، چون نهاد یا سازمانی را نمییابند که بتواند کاری کند. نتيجه اين ميشود كه حس میكنند يك نيروهايي بيرون و خارج از اراده آنها زندگيشان را رقم ميزند و آنها كنترلي بر اين مسأله ندارند. از یک «آنهایی» حرف میزنند که میخواهند پول و ثروت خودشان را افزایش دهند و یک «مایی» که اسیر و قربانی این وضع شده است.
*آيا زمان تغييرات بنيادين در سياستها و رويكردها رسيده است؟
شما یک مسأله پیشروی یک دستگاه اجرایی قرار دهید. میگوید منابع کافی نداریم، ملاحظاتي داريم و فشارهايي از بيرون وجود دارد كه نميتوانيم کاری کنیم. دستگاههای اداری، محافظهکار، منفعل و بیانگیزه شدهاند. همه این جریانات که به آن اشاره کردم، در نیروی انسانی همین دستگاهها هم روی داده است. آنها هم در همین جامعه زندگی میکنند. کار دستگاههای اجرایی شده است تشکیل جلسه و تنظیم سند، منشور و برنامه، بنابراین بخش زيادي از انرژي و توان اداري ما كه خيلي هم کم شده، صرف تنظيم اين نوع اسناد و جلسههايي از اين دست ميشود. هميشه هم به همين برنامهها ارجاع میدهند. مثل تبلیغات خرید ملک در کشورهای خارج میماند. یک خانه رویایی را کنار دریا نشان میدهد، بزرگ و پر از اثاثیه لوکس و... کاری که برنامهها با افکار عمومی میکند، فروش همین رویاهاست و البته مشتری چندانی ندارد. اگر سياستهايي كه ما تاكنون در پيش گرفتهايم، قرار بود موثر باشد، الان در اين نقطه نبوديم، پس معنياش اين است كه سياستهايي كه ما براي حل مسائل در پيش گرفتهايم، كفايت و كارآمدي ندارد.
نتيجه آن سياستها وضعيت كنوني است و اگر ميخواهيم از وضعيت كنوني خارج شویم، بايد در این سياستها تجدیدنظر کنیم. يك تغيير بنيادين و جدی لازم است. سیاستهایی که معطوف به «بازسازی جامعه یا بازسازی همبستگی اجتماعی» و ادغام بخشهای به حاشیه راندهشده در جامعه باشد. اگر نشانههای تغییر جدی در سیاستها ظاهر و علامتی از تغيير ديده شود، حس اميد ايجاد ميكند. اين جامعه حس اميد خودش را از دست داده است. فقط در اين صورت است که امكان خروج از این وضع وجود دارد.
*شما تاچه حد خوشبين هستيد كه اين تغييرات در سياستها و رويكردهاي كشور اجرايي شود؟ اصلا ساختار سياسي ايران اجازه تغيير میدهد؟
نقطهای که باید از آنجا آغاز کنیم، پذیرفتن این امر است که در وضع خطرناکی قرار داریم و بنیانهای جامعه در معرض تهدید قرار گرفتهاند. میگویند خطر، جوامع را همبسته میسازد. ما با مشكلات بنياديني مواجه هستيم كه نمیتوانیم مثل گذشته آنها را رفع و رجوع کنیم.
نکته دیگر اینکه هیچ بخشی از جامعه و هیچ گرایش سیاسی به تنهایی نمیتواند با این وضع مقابله کند. طبقات و گروههای مختلف اجتماعی باید در مواجهه با مشکلات همراه باشند. سه بخش جامعه از وضع موجود ناراضیاند؛ یکی گروهی که نگران ازدسترفتن ارزشهای سنتی است. آنها نگران ارزشهای دینیاند، از وضع خانواده، رفتارهای جوانان و موضوعاتی مثل این نگرانند. یک بخش از جامعه به خاطر محرومیت از فرصتهای زندگی ناراضی است. این گروه وضع مالی خوبی ندارند، شغل ندارند یا در مشاغل ناپایدار و بیثباتند و دسترسی مناسبی به بهداشت و آموزش و مسکن ندارند. یک بخش از جامعه هم دنبال گشودگی فرهنگی اجتماعی است، فضای بازتر فرهنگی و سیاسی را میطلبد و رونق کسبوکار را در این فضا و در رابطه بهتر با جهان میداند. نتایج نظرسنجیهای این سه منبع نارضایتی را نشان میدهند. نمیشود فقط نارضایتی یکی از این گروهها را دید و نسبت به دیگر گروهها بیاعتنا بود. منظورم این است که حذف ممکن نیست. اینها بخشی از جامعهاند و حذف بخشی از جامعه ممکن نیست. بدون انسجام اجتماعي اساسا امكان مواجهه با اين وضعيت را نداريم. باید تعریفی از هویت ملی را مبنا قرار داد که تنوع فرهنگی و اجتماعی جامعه ایران را دربرگیرد. در غیر این صورت، تلاش جمعی به جای آنکه معطوف به مواجهه با خطری شود که بنیان جامعه را تهدید میکند، معطوف به رقابت و منازعه بین گروههای اجتماعی خواهد شد.
*با توجه به شرايطي كه در جامعه حكمفرماست و بحث گسست اجتماعي، به نظر شما شادي تا چه حد میتواند تأثيرگذار باشد؟
دو جور تلقی میتوانیم از شادی داشته باشیم، یک موقع میگویند برای ایجاد شادی باید برنامههای شاد داشته باشیم، فیلمهای کمدی بیشتر شود و از این نوع چیزها. این تصور سادهانگارانهای است. از زاویهای دیگر باید به موضوع نگاه کرد. ببینید در زندگی عادی ما چقدر استرس و فشار وجود دارد. خطر زلزله ما را تهدید میکند، با آلودگی کشنده هوا مواجهایم، فشارهای اقتصادی مردم را از پا انداخته است. به یک اداره مراجعه میکنید با انواع برخوردهای نامناسب روبهرو میشوید. انبوهی از فشارها روی مردم وجود دارد و آنها زیر این بار زندگی میکنند. پیمایشها نشان میدهند ٦٨درصد مردم نگرانند که شغل خود را از دست بدهند، بیش از نیمی از آنها نگرانند که یک بیماری صعبالعلاج بگیرند و از عهده درمان برنیایند. اینها را بگذارید کنار این مسأله که چشمانداز روشن وجود ندارد. از دید مردم آینده از امروز هم بدتر خواهد بود. در چنین شرایطی که وضع موجود پر از فشار و استرس است و آینده هم هراسناک، شادی زمینهای برای ظهور ندارد. یافتههای پیمایش ملی سلامت روان که در سال ١٣٩٠-١٣٨٩ انجام شده، نشان میدهد که ٢٤درصد از افراد ٦٤-١٥ساله کشور دچار یک یا چند اختلال روانپزشکیاند. احساس شادی وقتی شکل میگیرد که فرد نسبت به آینده امیدوار شود و چشمانداز داشته باشد. نبود چشمانداز جمعی یعنی اینکه زمانی رویای جمعی این بود که «ژاپن اسلامی شویم»، حالا «میخواهیم سوریه نشویم». شادی بسته به ایجاد افق برای تغییر است. شادی این نیست که آهنگ شاد پخش کنیم، درواقع نشان دادن چشمانداز امیدبخش است.
*شهروند/ افشین امیرشاهی
نظر شما