يقول الإمام الحسين (عليه أفضل صلوات المصلين) سائلاً رجلاً: (أَيُّهُمَا أَحَبُّ إِلَيْكَ: رَجُلٌ يَرُومُ قَتْلَ مِسْكِينٍ قَدْ ضَعُفَ أَ تُنْقِذُهُ مِنْ يَدِهِ، أَوْ نَاصِبٌ يُرِيدُ إِضْلَالَ مِسْكِينٍ مِنْ ضُعَفَاءِ شِيعَتِنَا، تَفْتَحُ عَلَيْهِ مَا يَمْتَنِعُ بِهِ، وَيُفْحِمُهُ وَيَكْسِرُهُ بِحُجَجِ اللهِ تَعَالَى ـ قَالَ ـ بَلْ إِنْقَاذُ هَذَا الْـمِسْكِينِ الْـمُؤْمِنِ مِنْ يَدِ هَذَا النَّاصِبِ؛ إِنَّ اللهَ تَعَالَى يَقُولُ: (مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا)(1))(2).

مردی از امام حسین(عليه‌السلام) ‌پرسید: «کدام یک نزد شما نیکوتر است: نجات انسان ناتوانی از دست قاتلش، یا نجات شیعه ضعیفی از دست یک شخص ناصبی که قصد گمراه کردن او را دارد، به این صورت که حقیقتی را که از او پنهان شده برایش بگشایی و او را با حجت‌های الهی تفهیم کرده و محفوظ بداری؟ امام فرمودند: بلکه نجات شیعه مؤمن و ناتوان از دست ناصبی باارزش‌تر و نیکوتر است، که خدای متعال می فرماید: کسی که یک نفر را زنده کند، انگار که تمام انسانها را زنده کرده است.»

چرا «هدایت» مهمتر از «نجات» است؟

با خواندن روایت فوق، این سؤال ایجاد می‌شود که چرا نجات یک شخص گمراه از لحاظ فکری و عقیدتی مهمتر و نیکوتر از نجات یک انسان از دست قاتلش است؟

در پاسخ به این سؤال چندین جواب می توان داد:

1-زیرا در این نجات، حیات جاودانه نهفته است

قاتل از مقتولش تنها حیات ناپایدار دنیا را می‌ستاند، در حالیکه شخص گمراه کننده، دین و عقیده قربانی را هدف قرار می‌دهد و با این کار اورا از حیات جاودانه و بهشت الهی محروم کرده، گرفتار آتش دوزخ می‌کند. بنابراین شخصی که مدت کوتاهی از عمر آدمی را می‌ستاند، با شخصی که انسان را برای مدت‌های طولانی از بهشت جاودان محروم کرده و به عذاب دردناک گرفتار می‌کند، قابل مقایسه نیست.

بنابراین امام حسین(ع) در این روایت، بر اهمیت و اولویت نجات بندگان خدا از گمراهی تأکید می‌کند. پس بر این اساس هدایت و مصونیت فکری و عقیدتی مردم باید در رأس اولویت‌های ما قرار گیرد.

2- انحراف، راه را برای کشتار هزاران نفر هموار می‌کند.

شخص قاتل تنها جان افراد معدودی را می‌گیرد، در حالی که انسان منحرفی که در پی گمراهی دیگران است، با ویران کردن پایه‌های اعتقادی و فکری آنها، مسیر ورودشان را به دنیای جنایت هموار کرده، سبب کشتار هزارها بلکه میلیونها انسان خواهد شد.

به عبارت دیگر شخص گمراه کننده همانند دامانی است که قاتلها و جنایتکاران در ان پرورش می یابند؛ زیرا آدمی مرتکب قتل نخواهد شد مگر زمانی که افکار انحرافی پیدا کرده و به گمراهی رود. فکر، محرک اعضای بدن است؛ پس برای درمان انسان، فکر و اندیشه او است که در گام نخست باید درمان شود، وگرنه هر راه دیگری برای اینکه قاتل دست از ارتکاب چنین اعمالی بردارد، بی‌نتیجه خواهد بود.

عالمان اخلاق در این زمینه مثال خوبی می‌زنند: فرض کنید درون چاهی آب راکدی باشد که به مرکز تولید پشه و بوی تعفن تبدیل شده است. اگر شخصی در مقابل این چاه بایستد تا هر پشه ای که از آن بیرون می‌آید را بکشد، باید سالها به همین منوال ادامه دهد و درآخر هم موفق به ریشه‌کن کردن پشه‌ها نخواهد شد. راه اساسی این است که گند آبه ها را از چاه تخلیه کرده و آن را ضدعفونی نماییم. اینگونه منشأ بوی تعفن و تولید پشه را از اساس نابود کرده و علت واقعی فساد را درمان می نماییم.

مثال دیگر نرون کلاودیوس است که در سال 54م، بر روم حکومت می‌کرد. او تربیت ایمانی نشده بود و ترس از خدا در دلش جایی نداشت. از آنجا که رفتار آدمی محصول اندیشه‌های او است، نرون بر اثر افکار نادرستی که داشت، خویی خونریز و ظالمانه پیدا کرده بود. طبق اسناد تاریخی، وی قسمتهای بزرگی از روم را به آتش کشید و دستور داد که بعد از اتمام آتش سوزی، بر ویرانه خانه مردم برایش قصری مجلل بسازند که به خانه طلایی مشهور شد. او حتی مادرش را کشت؛ همسر اولش را نیز به قتل رساند تا با دیگری ازدواج کند و پس از مدنی دستور قتل همسر دومش را نیز داد.

این نمونه‌ای از تاریخ باستان بود، اما در تاریخ معاصر می‌توان صدام را مثال زد. گورهای دسته جمعی کشف شده در عراق، بهترین شاهد، بر جنایات صدام است. وی صرف نظر از جنگ‌هایی که با کشورهای همسایه به‌راه انداخت، مستقیما دستور به قتل ده ها هزار بلکه صدها هزار نفر را صادر کرد. اما چرا یک نفر باید دست به این همه جنایت زند؟! پاسخ این است که او دارای قلبی فاسد و فکری منحرف بود.

بنابراین اگر انسانها از انحراف فکری نجات یابند و عقیده و دینشان اصلاح شود، دیگر قاتلی بر روی زمین باقی نخواهد ماند.

3- فساد عقیدتی ریشه فسادها است

فساد عقیدتی و فکری زیربنای انواع مفاسد اجتماعی، اقتصادی و....، و نیز عامل اصلی نابودی کشتزارها و نسلها است.

به عنوان نمونه انحراف خوارج، از یک انحراف اعتقادی آغاز شد. آنها با مطرح کردن شعار(لا حکم الا لله)، گفتند که چون علی‌بن ابی‌طالب داوری را در جنگ صفین پذیرفته، پس کافر شده است. بدین ترتیب معیار ایمان برای آنها مخدوش شد؛ به طوری که شخصی مانند امام علی (ع) را_که دروازه علم رسول الله(ص) است- کافر تلقی کرده و خود را مؤمن دانستند.

این انحراف عقیدتی از جهات گوناگون به ایجاد مشکل و فساد در جامعه اسلامی انجامید. آنها معتقد بودند که حد وسطی بین ایمان و کفر وجود ندارد و انسان یا مؤمن است یا کافر؛ بنابراین کسی که مرتکب گناه کبیره شود، از اساس کافر بوده، به منزله‌ی مرتد فطری است نه ملی؛ پس توبه‌اش پذیرفته نمی‌گردد و حتی در صورت توبه، باید کشته شود.

خوارج و تروریست دو روی یک سکه

تروریسمی که امروزه به تکفیر و قتل انسان‌ها می پردازد، ریشه در همان انحراف ایدئولوژیک و ساختاری خوارج دارد.

آری، انحراف فکری و عقیدتی ریشه بدترین مفاسد است. هم خوارجی که در زمان امام(ع) به مقابله با او برخاستند و هم تروریست‌هایی که در دوران معاصر ظهور یافته اند، تنها به قتل انسانها اکتفا نکرده، بلکه همه چیز را نابود می‌کنند و مقدس‌ترین حرمت‌ها را می‌شکنند؛ همانگونه که قبور ائمه بقیع (ع) را ویران نمودند و  حرم امامین عسکریین (ع) را در سامرا منفجر کردند. حال آنکه همگان می‌دانند اینها اماکنی هستند که شبانه‌روز خداوند متعال در آنجا مورد پرستش قرار می‌گیرد.

آنکه به انحراف عقیده دچار است از انجام هر عمل غیر انسانی ابا ندارد؛ چنانکه خوارج به مدت پانزده سال در بصره جنگ داخلی به‌راه انداختند و در ان برادران دینی خود را اعم از شیعه و سنی ‌کشتند، تنها به این دلیل که در فکر با آنها هم عقیده نبودند.

امروزه تروریست‌ها نیز همچون خوارج عمل می‌کنند و به همین دلیل روا است اگر آنان را بزرگ‌ترین دشمن بشریت بدانیم. انحراف عقیده تمام معادلات انسانی و اسلامی آنان را به‌هم ریخته و همچون حجاج بن یوسف ثقفی، از روی ایمان قلبی آدم می‌کشند و از این کار لذت می‌برند.

از این رو است که امام حسین(ع) در این روایت بر اصلاح عقیده و هدایت انسانها و حمایت فکری و فرهنگی از مؤمنانی که در معرض تهاجم فکری از سوی تروریستها هستند، تأکید می‌کند؛ تا آنها را از افتادن در جبهه ی تروریستها تکفیری محافظت نماید.

ارزش و ثواب اصلاح عقیده و هدایت انسان‌ها در نزد خدا بسیار است زیرا با این کار علاوه بر سالم نگه داشتن عقیده آنها، از جان و مال تمام بشریت حفاظت کرده‌ایم. آنکس که فکر و باور سالمی دارد، دلیلی بر کشتن دیگران نمی‌بیند و اساسا انسان با ایمان می‌کوشد تا مرتکب هیچ خطا و گناهی نشود.

در مقابل، الوده شدن ذهن جوانها با افکار تروریستی از آنها افراد خونخواری می سازد که نه به خدا و امر و نهی او عقیده دارند، نه فرستادگان او را قبول دارند و نه برای انسانهای دیگر ارزشی قائلند. لذا حفظ اندیشه جوانان از انحراف، از بزرگترین وظایف فرهیختگان و عالمان جامعه است.

معاویه و اندیشه جبرگرایی

اندیشه جبرگرایی معاویه، مثال دیگری است بر اینکه انحراف عقیده چگونه می‌تواند سبب فساد و جنایت شود.

معاویه مبدع نظریه «جبرگرایی» بود؛ بر اساس این نظریه: بشر از خود اختیاری ندارد و خدای سبحان بندگانش را بر آنچه آنها انجام می‌دهند، مجبور می‌کند. هدف از وضع این نظریه توجیه جنایات هولناکی بود که معاویه در مدت حکومت خود انجام می‌داد و برای نمونه هزاران نفر را به قتل رساند، که حجربن عدی و بسیاری دیگر از صالحان و اولیاء در شمار آنها بودند.

او اموال مردم را همچون شتری که بر چراگاه افتاده تاراج می‌نمود، بیت المال را چپاول می‌کرد و به هرکه می‌خواست می‌داد و هرکه را می‌خواست محروم می‌کرد. تمام این کارها را نیز به خدای متعال نسبت می‌داد و می‌گفت که خداوند به امر تکوینی، این امور را بر دست مخلوقش جاری می‌کند و مخلوق اختیاری از خود ندارد. پس هیچ ملامتی بر حاکم ظالم نیست و هیچ اعتراض و قیامی علیه او جایز نمی‌باشد زیرا اعتراض به او، اعتراض به خداست و ایراد گرفتن از او، ایراد به خدا!!

اینجا است که اهمیت تأکید امام حسین(ع) بر اصلاح عقیده، هدایت انسانها و حمایت فکری از مستضعفان در برابر هجوم شیاطین را درمی‌یابیم.

ناصبی کیست؟

در ادامه به بررسی این نکته می‌پردازیم که چرا امام حسین(ع) در روایت شریفه از (الناصب) استفاده کرده است؟ و این کلمه به چه معناست؟

ناصب به معنی (دشمنی کننده) است و نصب یعنی (دشمنی کردن). ناصب کسی است که در مقابل اهل حق بایستد و با آنها دشمنی کند؛ همچنین در اصطلاح، ناصبی به کسی گویند که با اهل بیت(ع) دشمن باشد و به دلیل تعصب و نفرتی که دارد، با شیعیانِ اهل بیت(ع) نیز دشمنی و مخالفت ورزد.

معنای لغوی ناصبی معنای وسیع‌تری است.گاهی انسان با یک خانواده، قبیله یا ملت دشمنی می‌کند و گاهی با انسان و انسانیت دشمنی می‌ورزد چه رسد به کسی که با سرور و مهتر انسانها که پرچم عدل و حقیقت را برافراشته اند دشمنی کند.

صربها و باندهای ناصبی هاگانا

یکی از مثال‌های بارز نواصب، صربهای بوسنی و هرزگوین هستند. آنها از سال 1992 تا 1995م جنگی علیه مسلمانان بوسنی به راه انداختند و دست به قتل عام و نسل‌کشی مسلمانان زدند.

از دیگر نمونه‌هایی که می‌توان برای شناخت ناصبی ارائه داد، قتل عامی بود که باندهای صهیونیستی هاگانا به رهبری «مناخیم بگین» به دلیل دشمنی‌ای که با مسلمانان داشتند در سال 1949م در دیریاسین، بئر‌السبع و دیگر مناطق فلسطینی به‌راه انداختند.

برخی دائره المعرفهای اسلامی لفظ ناصبی را نیاورده اند!

متأسفانه در برخی از دایره‌المعارف‌های اسلامی و و فقهی کلمه (نواصب) ذکر نشده و درباره ان توضیحی داده نشده است

در حالی که هر مسلمان –چه شیعه و چه سنی –می‌داند ناصبی کسی است که با حق و پیروان آن دشمنی می‌کند و از آنجا که اهل بیت بارزترین مصداق اهل حق هستند، ناصبی با آنان دشمنی ورزیده و جهنم را به جان می‌خرد. این دشمنی درحالی است که به فرموده رسول خدا(ص): «حسین منی و أنا من حسین» و نیز «أحب الله من أحب حسینا»؛ پس نفرت از حسین درحقیقت نفرت از خداست؛ و هر کس که اهل بیت را دوست داشته باشد، پیامبر را دوست دارد و هر که با آنان دشمنی کند، با رسول خدا دشمنی کرده است.

در آیه شریفه قرآن چنین آمده است: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» و درجای دیگری خدای متعال می‌فرماید: «وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ»، به این معنی که علی‌بن ابی‌طالب(ع) جان رسول الله(ص) است، پس کسی که از علی(ع) اکراه داشته باشد و با او دشمنی کند، در حقیقت از پیامبر(ص) اکراه داشته و با او دشمنی کرده است.

با این تفاصیل چرا دایره‌المعارف‌هایی که مورد پشتیبانی کشورهای بزرگ اسلامی و عالمان بزرگ هستند و در باب فرقه‌ها و مذاهب و ملل مختلف حتی مجوس و ملحد مطلب دارند، کلمه ناصبی را مسکوت گذاشته‌اند؟ آیا غفلت بوده است یا تعمدا خواسته‌اند از توصیف این کلمه چشم بپوشند؟ حال آنکه همه مردم جهان اعم از مسلمان و غیرمسلمان از جنایات کسانی که متصف به این عنوان هستند، در رنج‌اند و صلح جهانی متأثر از ناصبی‌های تکفیری بوده، در خطر است.

امام حسین(ع) در این روایت به صراحت به نجات بندگان خدا از چنگال ناصبی‌ها و کسانی که تمام نیروی خود را در برابر اهل حق بسیج کرده‌اند، دعوت می‌نماید.

نجات مستضعفین دفعا یا رفعا؟

از دیگر نکات مهم و دقیق حدیث امام(ع) آنجا است که می‌فرماید: (...تَفْتَحُ عَلَيْهِ مَا يَمْتَنِعُ بِهِ، وَيُفْحِمُهُ...)

(تفتح علیه) یعنی بر کسانی که ضعف فکری، عقیدتی و دینی دارند، درهای استدلال و حجتهای الهی را باز کنید و آنها را با حق و حقیقت آشنا نمایید که این کار نزد خدای متعال بسیار ارزشمند است.

نکته‌ی نهفته در این کلام، این است که حضرت به (دفع) قبل از (رفع) تاکید دارد. دفع یعنی قبل از آنکه واقعه‌ای اتفاق افتد، اقدامات پیشگیرانه را انجام دهیم و جلوی وقوع ان را بگیریم و رفع یعنی بعد از حادثه، به دنبال درمان آن برویم.

برای مثال خوردن غذاهایی همچون عسل و میوه‌جات و سبزیجات که مصونیت بخش است و از بیماری پیشگیری می‌کند، دفع است و خوردن دارو و آنتی‌بیوتیک بعد از ابتلا به بیماری و وارد شدن میکروب به بدن، رفع می باشد.

همانگونه که در خصوص امراض جسمانی دفع بهتر و مهمتر از رفع است در خصوص امراض فکری نیز همین گونه است و بهتر است جلوی افکار بیمار و انحرافی را بگیریم تا در ذهن رسوخ نکند نه اینکه بعد از مسموم شدن ذهن درصدد رفع آن برآییم.

ولی متأسفانه می‌بینیم که برخی والدین از فرزندان خود غافل می‌شوند و بعداز انکه او به انحراف کشیده شد و به ورطه غرب‌گرایی یا شرق‌گرایی افتاد یا در دام گروه‌های تروریستی اسیر شد، آن وقت است که کاسه چه کنم چه کنم دست می‌گیرند. درحالیکه باید پیش از این به تعلیم و تربیت فرزندانشان همت می‌گماشتند و از ابتدا با تعلیم و تربیت صحیح، مراقبت مستمر و نصیحت و راهنمایی، فرزندان خود را حفظ کرده و از انحراف باز می‌داشتند

دو نکته در روایت امام(ع) وجود دارد که دال بر توجه ایشان به دفع قبل از رفع در برابر انحرافات فکری است:

1ـ (تَفْتَحُ عَلَيْهِ مَا يَمْتَنِعُ بِهِ)؛ یعنی حقیقتی را که از شیعه ضعیف پنهان شده برایش بگشایی و او را با حجت‌های الهی تفهیم کرده و محفوظ بداری.

2ـ انجا که سخن از اراده فرد ناصبی به میان آمده، گفته می‌شود (أَيُّهُمَا أَحَبُّ إِلَيْكَ: رَجُلٌ يَرُومُ قَتْلَ مِسْكِينٍ قَدْ ضَعُفَ أَ تُنْقِذُهُ مِنْ يَدِهِ، أَوْ نَاصِبٌ يُرِيدُ...)

تأکید امام در این روایت این است که قبل از آنکه ناصبی به مطلوبش برسد و شخص را گمراه کند، با برهانها و حجتهای الهی و تفهیم آنها به مؤمن مستضعف، از او محافظت کنیم و فکر او را با سلاح حجت و برهان تقویت نماییم.

جالب آنکه امام در جمله (تَفْتَحُ عَلَيْهِ مَا يَمْتَنِعُ بِهِ، وَيُفْحِمُهُ وَيَكْسِرُهُ بِحُجَجِ اللهِ...) به انسان مؤمن سفارش می کند که به جای استفاده از خشونت و بی‌رحمی، با نیروی منطق در مقابل ناصبی مسلح شود. این نکته نشان می‌دهد که اصل در اسلام بر سلم و مدارا و منطق و حکمت است: «ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالحِكْمَةِ وَالمَوْعِظَةِ الحَسَنَةِ وَجَادِلْـهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالـْمُهْتَدِينَ»

بنابراین اگر عموم مردم به خوبی آموزش ببینند و فرهنگ‌شان ارتقا یابد، تروریسم به شدت تضعیف خواهد شد زیرا که اندیشه‌های تروریستی همچون میکروب است که برای پرورش نیاز به محیط آلوده دارد و در فضای سالم قادر به رشد و تکثیر نیست.

سخن آخر اینکه: بر ما لازم است که در جهت گسترش آگاهی و بالابردن سطح فرهنگ مردم بکوشیم و در این راه از کمک گرفتن از دیگران ابایی نداشته‌ باشیم که در دنیای امروز حرکت فردی کاری است اشتباه و باید به اتحادهای استراتژیک و استفاده از راهکارهای جهانی توجه داشت.

برای نمونه امروزه شبکه‌های ماهواره‌ای نقش عمده‌ای در هدایت مردم به سوی خدا و اهل بیت علیهم السلام ایفا می‌کند. پس باید بکوشیم بر تعداد این شبکه‌ها بیفزاییم، انتشار کتاب‌های الکترونیکی اسلامی را افزایش دهیم، میلیاردها سی‌دی حاوی سخنرانی‌ها و مطالب تربیتی و اعتقادی عرضه کنیم و هزارها همایش تخصصی و عمومی در زمینه‌های ارشادی و فرهنگ‌سازی برگزار نماییم.

امام حسین (ع) ما را فرا می‌خواند تا آنچه را که گمراهان و تخریب کنندگان دین و عقیده و مذهب از بندگان خدا مخفی کرده‌اند آشکار کنیم. آیا ما این کار را می‌کنیم؟

*برگرفته از کتاب «صلای صلات» نوشته سید مرتضی شیرازی

مترجم: حکیمه سادات راغب‌زاده

*منبع:نبأ عربی

نظر شما