وقتی انسان به واقعیت امروزین مسلمانان مینگرد و به مسیر جنبشهای اسلامی میاندیشد، با تصویری دوگانه مواجه میشود؛ این جنبشها کوشیدهاند روش و خطمشی تدوین کنند، معلم و مبلغ گرد آورند و نیروهای زیادی را آماده سازند. اما در عمل، بسیاری از کسانی که سالها در این مراکز میمانند، به آن انسانِ باایمانی که بتوان در سختیها و در جنگ میان حق و باطل روی او حساب کرد، تبدیل نمیشوند. شاید بعضی از آنها در کسب علوم دینی موفق عمل کنند یا در انجام ظواهر دینی دقیق باشند، اما آن روح و نوری را که باید از علمشان جان ببخشد، از ایمانشان زندگی ایجاد کند و از حضورشان الهام و امید بتراود، در وجودشان نمیبینیم.
در سوی دیگر، تاریخ نخستین اسلام صحنهای دیگر را بر ما آشکار میسازد که شگفتیبرانگیز و عبرتآموز است: روایت شده که مردی نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آمد تا قرآن را بیاموزد. هنگامی که به این آیه رسید: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ*وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ؛ پس هرکس هموزن ذرهای کار نیک انجام دهد، آن را خواهد دید؛ و هرکس هموزن ذرهای کار بد انجام دهد، آن را خواهد دید» (زلزال/۷-۸)، مرد گفت: همین مرا کافی است! و بازگشت.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: «این مرد بازگشت در حالی که فقیه شد».
پس میبینیم که فردی ساده نزد پیامبر میآمد، بیهیچ تکلف و مکثی ایمان میآورد و دیری نمیگذشت که به انسانی بدل میشد که از چشمه زلال رسالت سیراب گشته و به اخلاق محمدی آراسته شده است؛ درحالی که تنها به اصلاح خویش بسنده نمیکرد؛ بلکه جامعهاش را از نو میساخت.
این تفاوت عمیق میان دو صحنه، پرسشی بنیادین را برمیانگیزد: چگونه ممکن بود پیامبر با ابزارهایی اندک و وسایلی محدود اما با کلام راستین خود تحولی ژرف در نفوس پدید آورد و از آنان سازندگان تمدن و حاملان نور بسازد، در حالی که امروز با ابزارهای بسیار و برنامههای مکتوب، تحول ایمانی همچنان کند یا دشوار است؟
آیا راز در صدق مبلغ است یا در صفای گیرنده، یا در برکت پیامی که از دلی سرشار از خداوند به دلی تشنه حق منتقل میشود؟ چرا بسیاری از نهادهای اسلامی نتوانستهاند این رسالت بزرگ را ایفا کنند؟ آیا کاستی در ضعف برنامههای تربیتی و تنگنظری آنهاست؟ یا مشکل در وسایلی است که در قالب های سنتی محبوس مانده و نتوانسته با روح زمانه پیوند یابد و نیاز نسل را پاسخ دهد؟ آیا بزرگترین عیب در غفلت از کاربردهای عملی و بسنده کردن به جنبه نظری است؟
شاید همه این عوامل سهمی داشته باشند؛ اما ریشه مشکل ژرفتر است. برجستهترین سبب در این ناکامی، غیبت «عالِم ربانی» است؛ عالمی که شاگرد وقتی با اوست، احساس میکند برادر یا پدری مهربان کنار اوست، نه اینکه فقط استاد یا مبلغی است که از بالا به او نگاه میکند. مربی حقیقی تنها به انتقال معلومات یا تکرار شعار بسنده نمیکند؛ بلکه اخلاق پیامبر اکرم و اهلبیت (علیهمالسلام) را در تربیت خویش متجلی میسازد: علم را آمیخته با رحمت میدهد، هدایت را همراه با محبت میبخشد، و زندگیاش آینهای از خصال رسول اعظم میگردد. اثرش در دلها جاری میشود همانند جاری شدن خون در رگها؛ قلبها را پیش از اندیشهها میسازد، و مدرسه را از محل تلقین به پناهگاهی سرشار از نور بدل میکند.
وقتی پیامبر اکرم(ص) خواست رسالتش را در یک جمله خلاصه کند، فرمود: «من به عنوان معلم بر انگیخته شدم ». در این سخن کوتاه، جوهر رسالت محمدی نهفته است؛ دعوت در جامه تربیتی که جانها را میسازد و عقلها را میپرورد. از این رو تربیت، از همان آغاز با دعوت همگام بود و رکن اصلی پروژه تمدنی اسلام به شمار آمد.
رسول خدا – فارغالتحصیل مدرسه بزرگ الهی – بزرگترین معلم تاریخ بشر بود. او در دلها محبت حق را میکاشت، دانش را با عمل پیوند میداد، کلام را چراغ هدایت و پند را داروی شفا میساخت. از همین رو سرمشق جاودان هر آموزگار و مبلغ شد تا آموزش را از یک حرفه به رسالت، از یک شغل به عبادت و از یک وظیفه به هنر انسان سازی بدل کنند. چنانکه امام علی (ع) فرمود: «خداوند رسولش را ادب آموخت و او مرا ادب آموخت و من مؤمنان را ادب میآموزم و ادب را میراث بزرگان میگردانم». و امام صادق (ع) فرمود: «خداوند پیامبرش را ادب داد، نیکوترین ادب را، و چون کاملش ساخت، فرمود: (وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ). آنگاه دین و امت را به او سپرد تا بندگانش را اداره و تدبیر کند».
با تأمل در سیره عملی رسول خدا و شیوههای تربیتی او، بزرگترین گنجینه تربیتی تاریخ آشکار میشود؛ او یارانش را از تاریکی جهل به نور معرفت برد، خشونت طبعشان را به نرمی و ادب بدل ساخت، روحیه خودپرستیشان را به انسانیت و مهربانی دگرگون کرد و ریشههای تعصب قبیلهای را برکند و به جایش برادری نشاند. تأثیر او تنها اصلاح حالشان نبود؛ بلکه توان ساختن آینده را نیز در آنان پدید آورد، تا حاملان رسالت و سازندگان تمدن شوند.
بدینسان روشن میشود که پیامبر، مربی نخستین و معلم بزرگ نسلهاست و اثر تربیتیاش در گفتار و کردار و رهنمودهایش در زندگی متجسد بود. هرکس از او اثر پذیرفت، اندیشهاش تغییر یافت، عاطفهاش پاک شد و رفتارش به سوی کمال تعالی یافت.
در ادامه میکوشیم به برخی از ویژگیهای تربیتی پیامبر اکرم(ص) بپردازیم تا معنای تربیت محمدی را دریابیم و راه اصلاح حقیقی انسان و جامعه را بیابیم.
محور نخست: ریشههای تربیت نبوی
۱- علم، عبادت و رسالت
پیامبر اکرم علم و تربیت را محور رسالت قرار داد و تلاوت قرآن را با تزکیه و تعلیم درآمیخت: « هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ؛ اوست که در میان بیسوادان فرستادهای از خودشان برانگیخت تا آیاتش را بر آنان بخواند و آنان را پاکیزه سازد و کتاب و حکمتشان آموزد، هرچند پیشتر در گمراهی آشکار بودند» (جمعه/۲).
رسالت او جمع میان تزکیه نفس و ساختن عقل بود تا امتی را از تاریکی جهل به روشنایی هدایت درآورد.
او تنها به تعلیم اصحاب بسنده نکرد؛ بلکه آنان را واداشت تا دانش را در جامعهشان منتشر کنند: « واللهِ ليعلمن قومٌ جيرانَهم ويفقهونَهم ويعظونَهم ويأمرونَهم وينهونهم وليتعلمن قومٌ من جيرانِهم ويتفقهونَ ويتعظونَ أو لأعاجلنهم العقوبةَ في الدُّنيا؛ به خدا سوگند! گروهی باید همسایگان خود را تعلیم دهند، آگاهشان سازند، پند دهند، امر و نهی کنند، و گروهی باید از همسایگان خود بیاموزند، آگاه شوند و پند گیرند؛ وگرنه به کیفر دنیا گرفتارشان میکنم». این سخن نشان میدهد که کوتاهی در رساندن دانش یا دریافت آن، گناهی است که سزاوار کیفر دنیوی پیش از اخروی است.
و در سخن گهربار دیگری به صراحت بیان داشت: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلى كُلِّ مُسْلِم، أَلَا وَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ بُغَاةَ الْعِلْمِ؛ طلب علم بر هر مسلمانی واجب است؛ همانا خداوند جویندگان دانش را دوست دارد».
اما مقصود از علم، دانشی سودمند بود که فرد را بسازد، جامعه را ارتقا دهد و به انسانیت خدمت کند؛ دانشی که پایه آبادانی، ابزار نهضت و پلی به سوی معرفت خداست. وگرنه از علمی که سود ندارد، به خدا پناه میبرد و میگفت: « اللهم إنِّي أعوذُ بكَ من علمٍ لا ينفع؛ خدایا به تو پناه میبرم از علمی که سود ندهد».
بدینسان روشن میشود که در نگاه پیامبر، آموزش عبادت است، فریضه و رسالت است و راه ساخت انسان ربانی است که خود و جهان را اصلاح میکند.
۲- رحمت، اساس تربیت
دانش تا زمانی که با محبت و رحمت همراه نشود، در دل جای نمیگیرد و از مرز واژهها فراتر نمیرود. این اصل زرین را رسول خدا در سیره تربیتی خود مجسم ساخت؛ او دانش را با رأفت و مهربانی عرضه میکرد و فضای مودت و نرمی میآفرید. قرآن درباره او میگوید: « لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ؛ پیامبری از خودتان به سویتان آمد؛ رنج شما بر او گران است، بر شما حریص است، و با مؤمنان رئوف و رحیم» (توبه/۱۲۸).
او خود فرمود: « الرَّاحِمُونَ يَرْحَمُهُمُ اللَّهُ، ارْحَمُوا أَهْلَ الْأَرْضِ يَرْحَمْكُمْ أَهْلُ السَّمَاءِ، الرَّحِمُ شُجْنَةٌ مِنَ الرَّحْمَنِ، مَنْ قَطَعَهَا قَطَعَهُ اللَّهُ، وَمَنْ وَصَلَهَا وَصَلَهُ اللَّهُ؛ رحمکنندگان را خداوند رحمت میکند؛ به اهل زمین رحم کنید تا اهل آسمان بر شما رحم کنند. رحم، رشتهای از رحمان است؛ هر که آن را قطع کند خدا او را ببرد و هر که وصل کند خدا به او بپیوندد».
از اینجا درمییابیم که مربی اگر دلش از رحمت تهی باشد و خشن و سختدل گردد، در کارش کامیاب نخواهد شد. قرآن همین حقیقت را بیان کرده است: « فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الأمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ؛ به رحمت خدا بود که با آنان نرم شدی، و اگر خشن و سختدل بودی از گردت پراکنده میشدند؛ پس آنان را ببخش و برایشان آمرزش بخواه و در کارشان با آنان مشورت کن...» (آلعمران/۱۵۹).
این آیه مجموعهای از ویژگیهای روانی مربی را دربر دارد:
تربیت راستین بر پایه رحمت آگاهانه است، نه شدت و خشونتی که روابط مثبت را میشکند.
حتی اگر متعلم خطا کند، رشته رابطه باید پابرجا بماند و از عفو و گذشت نیرو گیرد، نه از کیفر.
باید شاگرد احساس کرامت و شخصیت کند: « وَشَاوِرْهُمْ فِي الأمْرِ؛ و در کارشان با آنان مشورت کن»؛ چراکه انسان جز در سایه محبت معلمش نمیآموزد و محبت جز با احترام متقابل نمیبالد.
۳- رعایت حق همنشینان
یکی از مهمترین ویژگیهای پیامبر در تربیت این بود که با هر کسی متناسب با جایگاهش رفتار میکرد و به او سهمی از توجه و احترام نشان میداد، تا هیچکس احساس نکند دیگری نزد پیامبر عزیزتر است. خوشخویی و سعه صدر او کاری میکرد که هر کس در محضرش، میپنداشت محبوبترین فرد نزد اوست.
امام علی (ع) این ویژگی را چنین وصف کرده است: « يُعْطِي كُلَّ جُلَسَائِهِ بِنَصِيبِهِ. لا يَحْسَبُ جَلِيسُهُ أَنَّ أَحَدًا أَكْرَمَ عَلَيْهِ مِنْهُ ؛ به هر همنشینش بهرهاش را میداد؛ هیچ همنشینی نمیپنداشت که دیگری نزد او گرامیتر است».
این رفتار در حقیقت درسی بزرگ برای همه مربیان و مبلغان است: موفقیتشان در گرو جذب دلها و احساس ارزش دادن به هر فرد است، نه در کثرت سخنان.
محور دوم: فنون تربیت عملی
۱- نیکو گوش دادن
رسول خدا نمونهی کاملِ کسی بود که با دقت و حوصله به حرف مردم گوش میداد. میدانست که گوش دادن نیمی از پاسخ است و شنونده خوب، فهمی ژرف و تصمیمی درست خواهد داشت. او هرگاه کسی سخن میگفت، روی خود را به سوی او میگرداند و چنان گوش میداد که گویی تنها او مخاطب است.
امام علی (ع) سکوت پیامبر را چنین توصیف کرده است: « كَانَ سُكُوتُ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وآلِهِ وَسَلَّمَ) عَلَى أَرْبَعة: عَلَى الْحِلْمِ وَالْحَذَرِ وَالتَّقْدِيرِ وَالتَّفْكِيرِ، فَأَمَّا تَقْدِيُرهُ، فَفِي تَسْوِيَتِهِ النَّظَرُ وَالاسْتِمَاعُ بَيْنَ النَّاسِ، وَأَمَّا تَفْكرُهُ، فَفِيمَا يَبْقَى وَيَفْنَى، وَجُمِعَ لَهُ الْحِلْمُ وَالصَّبْرُ، فَكَانَ لَا يُغْضِبُهُ شَيْءٌ، وَلا يَسْتَنفِرهُ، وَجُمِعَ لَهُ الْحَذَرُ فِي أَرْبَعَةٍ: أَخْذِهِ بِالْحَسَنِ لِيُقْتَدَى بِهِ، وَتَرْكِهِ الْقَبِيحَ لِيُنتَهَى عَنْهُ، وَاجْتِهَادِهِ فِيمَا أَصْلَحَ أُمَّتَهُ، وَالْقِيَامِ فِيمَا جَمَعَ لهُم خَيْرَ الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ؛ سکوت رسول خدا بر چهار چیز بود: حلم، حذر، تقدیر و تفکر. تقدیرش در آن بود که در نگاه و گوش دادن میان مردم مساوات داشت؛ تفکرش در آن بود که در آنچه باقی و فانی است میاندیشید؛ حلم و صبرش چنان بود که چیزی خشمگینش نمیساخت؛ و حذرش در چهار چیز بود: نیکو عمل کردن تا به او اقتدا شود، ترک زشتی تا از آن بازایستند، کوشش در اصلاح امت، و اهتمام به آنچه خیر دنیا و آخرتشان را فراهم آورد».
تواضع در شنیدن، درسی عملی است: تربیت با گوش دادن ژرف و توجه صادق به نیازهای پرسشگر است، نه صرفاً با سخن گفتن.
۲- توجه به تفاوتهای فردی
پیامبر در رعایت تفاوتهای فردی و روانی شاگردانش چیرهدست بود. او هرکس را به قدر توان و ظرفیتش خطاب میکرد و چیزی میگفت که متناسب با فهمش باشد. ایشان می فرمود: « إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ؛ ما پیامبران مأمور شدیم که با مردم به اندازه عقلشان سخن بگوییم».
۳- تبدیل بدی به درس
از برجستهترین جلوههای سیره او توان تبدیل بدی به درسی آموزنده بود. روایت است که مردی بادیهنشین از او چیزی خواست. پیامبر حاجت او را داد، سپس پرسید: «آیا به تو نیکی کردم؟» مرد گفت: نه! مسلمانان خشمگین شدند، اما پیامبر آنان را از واکنش بازداشت. سپس مرد را نزد خود فراخواند و افزونتر به او داد. دوباره همان سؤال را پرسید و مرد این بار گفت: آری، خدا تو را پاداش دهد. پیامبر فرمود: اکنون نزد یارانم بگو همانگونه که اینجا گفتی، تا آنچه در دلشان نسبت به توست برطرف شود. مرد پذیرفت و گفت. آنگاه پیامبر مثالی زد: «مثل من و این مرد، چون کسی است که شترش رم کرده باشد و مردم به دنبالش افتاده باشند و جز بر رمیدنش نیفزایند. صاحبش گفت: مرا با ناقهام واگذارید، من از شما داناتر و مهربانترم. پس با آرامی رفت، گیاهی از زمین برایش کند و شتر آرام شد...».
این حکایت درسی دوگانه داشت: اصلاح آن مرد و آرام ساختن دل یاران. درسی بزرگ در مدیریت دلها و روانها: تحلیل دقیق، رعایت تفاوتها، برخورد نیکو و پاسخ به بدی با نیکی.
کوتاه سخن اینکه:
مهمترین درسی که از سیره پیامبر اسلام (ص) میآموزیم این است که تربیت واقعی فقط به آموزش اطلاعات خلاصه نمیشود؛ بلکه پرورش دل و جان را هم در بر میگیرد. کسی که میخواهد در این مسیر گام بردارد، باید پیش از علم، ارزشها را در وجود خود و دیگری بنشاند. این همان راهی است که نسلی صادق و مخلص میپرورد؛ نسلی که میتواند هم خود را اصلاح کند و هم جامعه را.


نظر شما