از سپیده دمِ آفرینشِ آدمی، ذهن او در پی شناخت بود. از همینرو، در خود و پیرامون خود به کشف ناشناختهها پرداخت و در طی هزاران سال با تلاشی جانکاه به دنبال حقیقت گشت. آنچه بیش از همه آدمی را به تکاپو وا میداشت و او را به اندیشیدن برمی انگیخت، ترس او از سرنوشت خویش بود. او خود را در جهانی پرمهابت، که از زمین و آسمانش دشمنانی بزرگ بر او چیره می شد، ناتوان میدید و یارای برابری با آنها را در خود نمی یافت. امنیت و ثبات دو انگیزه ژرف و دو هدف دوردست در پس نگاههای خیره و ترسان او در معمای طبیعت بودند. برای تحقق امنیت و آسایش تنها دو راه پیش رو داشت:
۱. چیرگی بر طبیعت؛
۲. سازش با طبیعت از هر راه ممکن.
چون در آن مرحله، از تحقق امر نخست فرو مانده بود، به اکراه به کوشش برای تحقق امر دوم تن داد. از این رو، به خلق اوهام گوناگون و بندگی آنها پرداخت.
در آن مرحله طولانی و دشوار، آدمی، بنا بر غریزه ترس، در برابر اجرام طبیعی مانند خورشید و ماه سر فرود آورد. او به امید کسب روزی در برابر حیوانات و درختان کمر خم کرد. پس از آن، در برابر ساخته هایی تعظیم کرد که خیالش آنها را جسمیت بخشیده بود و نمادی از خدایانش بودند، او این خدایان را در معبدهایی نزدیک خویش ساخت تا هرگاه از چیزی می ترسید یا چیزی می خواست، به آنها پناه برَد. این بتها انسان را از علم آموزی و دریافت حقایق بازداشتند، چراکه به نظر او قداستِ این بتها مانعِ اندیشیدن در ماهیت و کنه آنها می شد. اگر احترام آنها بر او واجب است، به ناچار کمتر از آن است که راز آنها را دریابد. بنابراین، در خود این جرئت را نمی دید که از زیر سلطه طبقه ای از مردم، که اعتقاد داشت قداست خدایان را دارند، به درآید.
افزون بر این، انسان بتهایی از عادت و سنت می پرستید. این سنت و عادت سنگین ترینِ غل و زنجیرها بر آدمی و پر اثرترین چیزها در جمود و واپسماندگیِ او بودند.
در این میان پیامبران عقل آدمیان را در چارچوب وجدانشان مخاطب ساختند و دعوت الهی را با دین به عنوان «فطرتی که انسان را به خالقش پیوند می دهد» آغاز نمودند. این بینش، بزرگترین عامل توفیق انبیا در رسالتِ به حقشان بود؛ چراکه ارتباط غریزی میان آدمی و خدایش رسالت آنان را آسان می ساخت
رسالتِ همه انبیا یکی است و اختلافشان تنها به ادوار زندگی بسته است، ادوار زندگی با توجه به تکامل و تکوین. جوهر انقلاب پیامبران بر ضد بت پرستی، به هر شکلی که باشد، در مراحل و ادوار مختلف تفاوتی نمی کند، زیراکه آنان رهبرانی رهایی بخشاند، به دقیقترین معانیای که ما امروز از این دو واژه (یعنی رهبر و رهایی بخش) درمی یابیم. گزاف نیست اگر بگوییم که حضرت محمد (ص) بزرگترین پیامبر است و انقلاب او بزرگترین انقلاب. این بیانِ واقعیِ این انقلاب است و نتایج این انقلاب و تاریخ، این را ثابت کرده است.
در این گفتار برآنیم که عظمت پیامبر را با پاره ای کارهای قهرمانانه اش برای آزاد ساختن بشر از بندها و بتها به سوی جهانِ بهتر برشمریم.
یکم: پیامبر در جهانی که فرقهها و گرایشهای متفاوتی در آن بودند دعوت خود را بر توحید بنیان نهاد. در دنیا خدایان بی خردی برساخته بودند که خود، منجلابهای تفرقه و رسوایی و نادانی بودند. پیامبر اسلام در دعوتِ رهایی بخش خود با سختیهایی روبرو شد که علی رغم تمام فداکاری و شکیبایی، چنین میگوید: «هیچ پیامبری آنچنانکه من آزار دیدم آزرده نشد.» او با رد شرک و زشت شمردن بت پرستی دعوتش را برای ژرفا بخشیدن به این اصلِ جامعِ رسالتش (یعنی توحید) آغاز نمود. تا اینکه در یومالفتح، پیروزیِ درخشانش را به اوج رساند و علی، جوانمردِ اسلام، را بر شانههایش بلند کرد. خداوند با این پیروزی او را برتری بخشید. در آن روز علی (ع) دستان خود را زیر بزرگترین بت، هبل برد و آن را از ریشه برکند. بتهای کوچک را نیز برکند تا با نابودی آنها نظام شرک را از میان ببرد.
پیامبر، در نبرد با شرک، به از میان بردنِ ظواهرِ شرک بسنده نکرد، بلکه در سنگرگاههای اصلی آن، یعنی جانها و دلها، به مبارزه با آن پرداخت و جانها و دلها را از نگرانیها و وسوسهها پاک کرد. پیامبر می فرماید: «شرک پنهانتر است از جنبش مورچه ای سیاه بر تختهسنگی در شبی تیره.» چه انگیزه ای نیرومندتر است از حس خطر از پیرویِ شرک و مقابله با اثرش در راههای تاریک و لانه های پنهانِ آن و چه نیرویی بهتر از این احساس، با خطرِ کمین کرده در درون سینهها و جانها مقابله میکند؟
پیامبر در دعوت خود در برابر فریبها و تهدیدها نه سستی ورزید و نه نرمش نشان داد. در برابر آنها قد برافراشت و گفت: «به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند تا از رسالتم دست بردارم چنین نمی کنم، مگر مرگم فرا رسد.»
دوم: پیامبر مردم را از یک الوهیتِ خیالی رهاند. برای نخستین بار در تاریخ، اندیشه را به نیکوترین شکل آزاد و از ویرانه بتها راهی به علم گشود. پیامبر مسلمین را به فراگیری علم خواند تا آن را برای خیر آدمی به کار گیرند. آنان را به گشودن قفلهای طبیعت به یاری تأمل و تجربه فراخواند. دستور داد تا «علم بیاموزند حتی اگر در چین باشد.» دستور داد تا «از گهواره تا گور در کسب دانش پایداری ورزند و تلاش کنند.» پیامبر راه را بر شیادی و خرافه سازی بست و اجازه نداد تا ساده اندیشان عقایدِ مبهم را در پوششی از تقدس و ترس بپذیرند، چنانکه در اروپا وضع چنین بود. در قرون وسطا طعم شدیدترین تنبیهات را به دانشمندان و آزادیخواهان چشاندند. حکایت گالیله و کوپرنیک و دکارت و صدها نفر دیگر هنوز از ذهنها پاک نشده است.
سوم: پیامبر برای برپاییِ جهان واحد و اجتماع برتر همه قیدها را در یک وسعتِ بی سابقه و بی همتا درهم شکست. او نخست اعلام کرد: نظامِ فاسد، اثر مستقیمِ رفتار و سلوکِ آدمی است. اگر انسان نظام برتری بخواهد، چنین چیزی به دست خواهد آمد. گفت: «إنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حتّی یُغَیِّروا ما بِأنفُسِهِم.» همچنین، گفت: «ظَهَرَ الفَسادُ فِی البَرِّ و البَحرِ بِما کَسَبَت أیدِی النّاسِ لِیُذیقَهُم بَعضَ الَّذی عَمِلوا لَعَلَّهُم یَرجِعونَ.»
نیز تصریح کرد هرجا که بوی ظلم استشمام می شود، باید بر ضد آن انقلاب کرد و مردم را به مقابله با طاغوتیان و ستمگران فراخواند. و فرمود: «وَ لا تَرکَنُوا إلَی الَّذینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النّارُ وَ ما لَکُم مِن دونِ اللَّهِ مِن أَولیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرونَ.»
همچنین، برابری در حقوق و واجبات را وضع کرد. پس میان آدمیان اختلاف طبقاتی و فرقی نیست مگر در علم و عمل و تقوا. در سلسله مراتب آدمیان نژاد و ثروت جایگاه و اعتباری ندارد. پادشاهان و رهبران، همچون دیگران، در برابر خدا بر چیزی توانا نیستند: «قُلِ اللّهُمَّ ملِکَ المُلکِ تُؤتِی المُلکَ مَن تَشاءُ وَ تَنزِعُ المُلکَ مِمَّن تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَن تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَن تَشاءُ.»
چهارم: پیامبر مصرانه با خدایان شرک، چه از سنگ و چه بشر، تحدی میکند، هستی و بی پایگی آنان را می نمایاند و در انداختن آنها از ارزش و اعتبار پیروز میشود: «یا أیُّهَا النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْمِعُوا لَهُ إنَّ الَّذینَ تَدعونَ مِن دونِ اللَّهِ لَن یَخلُقوا ذُبابا و لَوِ اجتَمَعُوا لَهُ و إن یَسلِبهُمُ الذُّبابُ شَیئا لا یَستَنقِذوهُ مِنهُ ضَعُفَ الطّالِبُ و المَطلوبُ.»
چهبسا قصه عربی بادیهنشین پرمعناترین چیزی باشد که از پیامبر برای زدودن ترسِ مردمان و درهم شکستنِ هیبتِ غیرِ حق از اذهانشان روایت شده است. بادیه نشینی متحیرانه و از روی ترس به عظمت پیامبر اقرار کرد، همچون بندگان در برابر پادشاهان. پیامبر مهربانانه به او گفت: «همانا من فرزند زنی از قریشم که خرده گوشت می خورد.»
پنجم: شدت موضع پیامبر در برابر تَطَیُّر و تفأل و تنجیم کمتر از ستیز او در برابر دیگر اوهام و خرافات نبود. در برخی جنگها پیامبر را به گمان طالع نحس از رفتن به نبرد نهی میکردند. اما پیامبر روانه جنگ میشد و طالع نحس را به طالع سعد بدل میکرد و میگفت: «نه نحسیای هست و نه دشمنیای». میگفت: «با روزها دشمنی نورزید و الا با شما دشمنی میورزند». همچنین، میگفت: هرکس به سنگی ایمان بیاورد، خداوند با او محشورش میکند.
ششم: پیامبر در برابر عادات و سنّتها همان موضع پیشین را داشت. پیامبر سنتِ گذشتگان را تحت تأثیر تحولات زمانه معرفی کرد. پس نباید سنتها را به بت و خدای برساخته تبدیل کنیم و به آنها تقدس بخشیم. خود پیامبر، در حادثه زید، فرزندخوانده اش، و زینب دختر جحش، دختر عمه اش، با یک تشریعِ اسلامیِ آسان، یکی از مخاطره آمیزترین و دشوارترین رسمها را نفی کرد.
هفتم: تنها بتِ بزرگتر که همان خودخواهی است باقی ماند. معروف است که رهایی از آن را جهاد اکبر خواند. در قرآن شریف آمده است: «أفَرَأیتَ مَنِ اتَّخَذَ إلهَهُ هَواهُ وَ أضَلَّهُ اللَّهُ عَلی عِلمٍ وَ خَتَمَ عَلی سَمعِه وَ قَلبِه وَ جَعَلَ عَلی بَصَرِه غِشاوَةً فَمَن یَهدیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أفَلا تَذَکَّرونَ.»
*امام موسی صدر
messages.comments