یکی از وظایف اخلاقی ما انسانها، حصول اطمینان از صحیح بودن باورهایمان است. اما مانع انجام این وظیفه اخلاقی «غرور» است. وقتی شخصی به توان فکری خود یا دانستههایش «مغرور» باشد، این امر مانع از شکلگیری باورهای صحیح میشود و به پرورش جهل میانجامد.
پروفسور «آلساندرا تانسینی» استاد فلسفه دانشگاه کاردیف که در زمینه فلسفه ذهن و زبان تخصص دارد، در پژوهشهای خود به بررسی تأثیر غرور فکری بر دانستههای ما پرداخته است. بهطور معمول در بحثهای معرفتشناختی به فضیلتهایی که در معرفتشناسی اهمیت دارند پرداخته میشود ولی در مورد اینکه چه رذیلتهایی در معرفتشناسی تعیینکننده هستند، به ندرت سخنی گفته میشود. بهعنوان مثال درباره نقش برخی فضیلتهای اخلاقی مانند «تواضع» و «کنجکاوی» در معرفتشناسی بحث زیاد است ولی تأثیر مخرب رذیلتهایی مانند «غرور» یا «سماجت» کمتر مورد بحث قرار میگیرد. رذیلت صرفاً نبود فضیلت نیست و از این رو، بررسی رذیلتها و نقش و اهمیت آنها در معرفتشناسی ضروری است.
«غرور» باعث میشود که فعالیتهای معرفتشناختی ما دچار اختلال شود، غرور باعث میشود به برخی از افرادی که در بحث شرکت دارند توجه کمتری شده و برخی نیز به سکوت واداشته شوند. دو نوع غرور را میتوان از هم متمایز کرد؛ نخست نوعی «تکبر» است که دیگران را کمتر از خود میشماریم؛ این نوع از غرور، خود را در روابط بین فردی نشان میدهد. نوع دیگری از غرور «اعتماد به نفس بیش از اندازه به تواناییها و جایگاه خود» است؛ این نوع غرور بیشتر معطوف به نگرش شخص به خودش است.
«تانسینی» ابتدا به بررسی غرور نوع اول و نقش آن در معرفتشناسی میپردازد. او در تعریف این نوع از غرور میآورد: «شخصی را متکبر برمیشماریم که نسبت به دیگران رفتاری نامحترمانه داشته باشد و این رفتار در این پیشفرض ریشه داشته باشد که از مسئولیتهای متعارف شرکتکنندگان در یک بحث مبرا است». در واقع، این نوع غرور صرفاً با حس خودبرتربینی همراه نیست بلکه به صورت مستقیم با بیاحترامی به اشخاص دیگر همراه است.
هر یک از ما ممکن است در کاری از دیگران بهتر باشیم و این را هم بتوانیم با استناد به سابقه خود یا ارائه دلیل نشان دهیم، ولی برتر بودن یا حس موجه برتری داشتن با بیاحترامی به دیگران و تحقیر آنان یکسان نیست. از جمله اشخاصی که به این نوع غرور مبتلا هستند میتوان به افرادی که سخن دیگران را قطع میکنند و وسط حرف آنها میپرند، افرادی که دیگران را در جمع تحقیر میکنند، یا سخن دیگران را بدون ارائه دلیل رد میکنند، افرادی که خود را همهچیزدان میدانند و خود را از دیگران زرنگ تر و باهوشتر میپندارند، اشاره کرد. افراد مغرور معمولاً به سخنان دیگران گوش نمیدهند و به آنها توجهی نمیکنند یا به سخنان دیگران واکنشهای عصبی نشان میدهند و هر نوع سخنی غیر از سخن خود را توهین قلمداد میکنند.
مشارکت در یک گفتوگو هر یک از ما را به وظایفی ملزم میکند. از آنجایی که در گفتوگو دو نقش «شنونده» و «گوینده» داریم و این نقشها در حال چرخش بین افراد حاضر در گفتوگو است، یکی از قواعد حاکم بر گفتوگو که باید به آن ملزم بود، رعایت کردن نوبت است. هر شخصی که در یک گفتوگو شرکت میکند باید نوبتی داشته باشد و بدون اینکه وسط حرف او بپرند یا او را تحقیر کنند بتواند حرف خود را بزند. این وظیفه دیگر افراد شرکتکننده در یک بحث است که از برقراری این شرایط در گفتوگو اطمینان حاصل کنند.
وقتی به دیگران اجازه ندهیم صحبت کنند به لحاظ اخلاقی کار نادرستی کردهایم چرا که عدالت را رعایت نکردهایم ولی این کار تنها معضلی اخلاقی نیست و به معضل معرفتشناختی هم منجر میشود. اگر شخصی را مکرراً وادار به سکوت کنیم یا به او فرصتی برای حرف زدن ندهیم، او خصوصیاتی را در خود خواهد پروراند که به لحاظ معرفتشناختی او را عقب نگاه خواهد داشت؛ بهعنوان مثال وقتی شخصی بیش از اندازه از مشارکت نفی شود ممکن است خجالتی شود یا ساکت بار بیاید و از مشارکت در فرآیندهای معرفتآفرینی همچون «گفتوگو» امتناع بورزد. گرچه خجالتی بودن به فرد خجالتی آسیب میزند، ولی این آسیب صرفاً در سطح فردی باقی نمیماند و وجود افراد خجالتی در سطح اجتماعی باعث میشود از «حلقه عاملان معرفتی» کاسته شود. علاوه بر این، از شنیدن نقطهنظری که ممکن است بهترین نقطهنظر در یک بحث باشد محروم خواهیم شد.
وظیفه دیگری که در یک گفتوگو وجود دارد «پاسخگویی» است. هرگاه سخنی به زبان میآوریم و دیگران را از امری مطلع میکنیم به شکلگرفتن باوری در آنها مبادرت ورزیدهایم. ما در قبال سخنانی که میگوییم مسئولیت داریم و در صورتی که سخنان ما صحیح نباشد میبایست مسئولیت آن را به عهده بگیریم. بنابراین یکی از وظایف ما ارائه دلیل و مدرک برای سخنانمان است چرا که به این وسیله دیگران متقاعد خواهند شد که سخن ما صحیح است. بنابراین در صورتی که از ما برای سخنی درخواست ارائه دلیل و شواهد شود، نباید با تکبر با آن مواجه شویم، بلکه باید به این وظیفه در گفتوگو پایبند باشیم.
همچنین باید بین «قوت دلایل و شواهدی که داریم» و «میزان اعتماد به نفس ما در سخن گفتن در مورد یک موضوع» تناسب وجود داشته باشد. از سوی دیگر، وقتی در یک گفتوگو نوبت به گوش دادن ما میرسد وظیفه داریم بخوبی سخنان طرف مقابل را گوش دهیم؛ هر چند این به این معنا نیست که هر آنچه را که گفته میشود، بپذیریم. با خوب گوشدادن به سخنان دیگران این حق را پیدا میکنیم که آنچه آنان گفتهاند مورد واکاوی قرار دهیم و از آنها طلب شواهد و دلیل کنیم ولی اگر به سخنان فردی درست گوش ندهیم و صرفاً فرض بگیریم که آنها نمیدانند چه میگویند خود به خود حق واکاوی را از خود گرفتهایم.
وقتی شخصی درباره خود نظر بسیار مثبتی دارد و «از خود متشکر» است، نکته اصلیای که باید بررسی کند این است که چرا چنین باوری در مورد خود دارد و چگونه به چنین باوری در مورد خود رسیده است. شخص مغرور همیشه بر این باور است که حق با او است ،بنابراین خودبزرگپنداریاش را مرهون این است که دیگران را در حدی نمیبیند که بخواهد به آنها پاسخگو باشد و خود را یگانه متر و معیار درست و غلط میداند.
وقتی افراد مغرور با واقعیت مواجه میشوند و میبینند که باورهای آنها با واقعیت در تعارض بوده است، به جای اینکه غرور خود را زیر سؤال برند، از پذیرفتن مسئولیت باور اشتباه خود سر باز میزنند. شخص مغرور سخنان بیاساس و از سر میل و علاقه خود را بهعنوان «حقیقت مطلق» بیان میکند و هرگاه مشخص شود که این سخنان بیپایه و اساس بودهاند، یا تظاهر میکند که از اساس چنین سخنی به زبان نرانده است یا اینکه از پذیرفتن مسئولیت آن سخن سر باز میزند.
*ایران
نظر شما