twitter share facebook share ۱۳۹۶ مرداد ۱۲ 1331

در مورد اين حديث لازم است چند نكته عرض كنم: اول اينكه اگر مى‏ فرمايد مؤمن، مؤمن نيست، منظور آن است كه مؤمن ‏اگر اين صفات و خصوصيات را نداشته باشد، ايمانش كمال ندارد. اين كلام مثل آن ‏است كه بفرمايد: نماز شما نماز نيست، مگر آنكه در آن حضور قلب داشته باشيد يا به جماعت خوانده باشيد. در واقع منظور آن است كه اگر با حضور قلب يا به ‏جماعت بخوانيد، كمال لازم را خواهد داشت.

نكته دوم اينكه كلمه مؤمن در روايات، به معناى شيعه است. پس منظور امام اين است كه شيعه وقتى شيعه واقعى ‏است كه در او سه خصلت وجود داشته باشد، وگرنه شيعه واقعى نيست. چون مگر براى شيعه بودن همين اسم شيعه كافى است؟ آيا بس ‏است كه انسان بگويد: من على ‏عليه‌السلام را دوست دارم و قربان او مى‏ شوم؟ كارهايى مثل سينه زدن يا اشك ريختن براى شيعه بودن كافى نيست، بلكه كمال شيعه بودن به آن ‏است كه انسان اين خصلت‏ها را در خودش ايجاد كند. همه مى‏ دانيم در روز قيامت ‏انتساب‏ هاى خانوادگى يا اسمى به اهل بيت ‏عليهم السلام دردى دوا نمى‏ كند بلكه آنجا عمل لازم است: «فإذا نفخ في الصور فلا أنساب بينهم يومئذ» خدا با كسى قوم و خويش نيست، او به كارنامه ما مى‏ نگرد.

 

راز پوشيدن

امام رضا عليه‌السلام فرمود: «مؤمن، مؤمن ‏نيست مگر اينكه سه خصلت در او باشد؛ يكى از خدا و ديگرى از نبى و ديگرى از ولى خدا.» از خدا چه خصلتى بايد در او باشد؟ كتمان سر. چرا امام اين خصلت را از ميان همه خصايص حضرت ‏حق انتخاب فرمود؟ كتمان سر يعنى چه؟ كتمان سر يعنى اينكه انسان بايد ظرفيت داشته باشد. كتمان سر در مقابل افشاى سر است. افشاى سر نشان‌دهنده ضعف شخصيت و روح است. بچه‏ هاى كوچك تا وارد خانه مى‏ شويد، جلو مى‏ دوند و حوادثى را كه در خانه گذشته، فوراً به ‏اطلاع مى‏ رسانند. اين به خاطر عدم وجود ظرفيت است. اما خانم خانه براى خبر دادن صبر مى‏ كند تا شما لباستان را درآوريد، بعد يك ليوان آب خنك به دستتان مى‏ دهد، بعد از رفع خستگى، اخبار را به اطلاع مى‏ رساند.

يكى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله ابوطلحه انصارى نام داشت. او به خواستگارى زني آمد و مهريه‌اش را تعليم يك ‏سوره قرآن قرار داد. خداوند فرزندى به اين زوج داد. بعد از مدتى بچه مريض شد و در حالى كه ابوطلحه در منزل نبود، فوت كرد. ابوطلحه كه آمد، همسرش مثل هميشه مهربانى كرد و از او دلجويى نمود. غذايى آماده كرد و با يكديگر خوردند. بعد به ابوطلحه رو كرد و گفت: «اگر ما از همسايه‏ امانتى گرفته باشيم و روز بعد بيايد و امانتش را بخواهد، اشكالى دارد؟» ابوطلحه‏ گفت: «نه، چون مال خود اوست.» زن گفت: «خدا به من و تو فرزندى داد كه نزد ما امانت بود و اكنون او را از ما پس گرفته است، آيا اين اشكالى‏ دارد؟» قدرت اين زن را در كتمان سر ببينيد! ملاحظه كنيد كه چه ظرفيتى در پنهان كردن اين مشكل و بيان به‌موقع آن دارد. اگر يك زن ‏معمولى بود، چه مى‏ كرد؟ تا مرد وارد خانه مى‏ شد، شيون مى‏ كرد و خود را هلاك مى‏ نمود و به دنبال آن، مرد تحت تأثير قرار مى‏ گرفت و اوضاع و احوال در مسير ديگرى به جريان مى ‏افتاد.

كتمان سر يكى از صفات الهى است. خداوند اسرارى كه ما داريم، بر يكديگر مخفى‏ كرده است. اگر كتمان سر نبود، ما نمى‏ توانستيم با يكديگر زندگى كنيم. اميرالمؤمنين عليه‌السلام خيلى زيبا مى‏ فرمايد: «لو تكاشفتم ما تدافنتم: اگر يكديگر را مى ‏شناختيد و دلهاى شما براى يكديگر معلوم مى ‏شد، جنازه ‏هاى ‏تان روى زمين مى‏ ماند و يكديگر را دفن نمى ‏نموديد!» اگركسى فوت مى‏ كرد و اسرارش را مى‏ دانستيد، به يكديگر مى‏ گفتيد: او را رها كنيد، چون ‏آدم خوبى نبود، در حالى كه ما بر جنازه ‏ها نماز مى‏ خوانيم و مى‏ گوييم: «لا أعلم منه‏إلا خيراً و أنت أعلم به منا...»

كتمان سر در دو جهت است: يكى كتمان سر شخص خودمان كه در اين باره ‏معروف است كه گفته‏ اند: «استر ذهبك و مذهبك و ذهابك؛ سه چيز را به‏ كسى مگو: اول ميزان دارايى‌ات را، دوم عقيده‌ات را در مسائل مختلف لازم نيست به كسى بگويى، سوم اينكه چه جايى مى‏ روى و محل‏ هاى رفت‏ و آمدت را به كسى مگو.»

جهت دوم كتمان سر، فاش نكردن اسرار مردم است. غيبت كردن يكى از جهاتى ‏است كه به وسيله آن سر مردم فاش مى‏ شود. كسى كه غيبت مى‏ كند، بايد بداند «إن ‏ربك لبالمرصاد: خدا در كمينگاه است» و از مظلوم دفاع مى‏ كند. كسى كه غايب ‏است، مظلوم است و خدا از او دفاع مى‏ كند. ما بايد مثل خدا باشيم كه مرتب ‏مى‏ خوانيم: «يا من أظهر الجميل، يا من ستر القبيح» همان طور كه دوست داريم خدا خوبى‏ هاى ما را ظاهر، و بديهاي را پنهان كند، ما نيز بايد همانند خداوند اين ‏خصلت را داشته باشيم كه اظهار جميل مردم كنيم و اخفاى قبيح ايشان را بنماييم.

پس مؤمن كامل كسى است كه از خداوند اين خصلت را درخود داشته باشد. ما اصولاً جهل را براى خودمان نقص مى‏ دانيم و علم را كمال تلقى مى‏ كنيم. حالا علم ‏به اسرار مردم نيز در اين بين جزء كمالات ما قرار مى‏ گيرد و به دنبال آن آگاه كردن ‏ديگران از اسرار مردم نيز جزء وجوه كمال ما قرار مى‏ گيرد! اين تلقى از كمال، صحيح ‏نيست؛ چون فاش كردن اسرار مردم جزء صفات ناپسند است. در روايات‏ فرموده‏ اند: «مؤمن كسى است كه اگر چيزى براى خود نمى ‏پسندد، براى ديگران نيز نپسندد.» آيا دوست داريم بديهاى ما بر ديگران فاش شود؟ اما همه دوست داريم خوبيهاى ما ظاهر شود. چاره اين ‏خواسته‏ ها آن است كه با مردم همين گونه باشيم تا خداوند كه ساتر قبيح و مظهر جميل ‏است، با ما اين گونه رفتار كند.

امام صادق عليه‌السلام ‏مى‏ فرمايد: «به دوستانت حرفهايى را بگو كه اگر روزى با تو دشمن شدند، نتوانند آنها را عليه‌ات به كار گيرند.» چه بسيار دوستانى كه دشمن انسان مى‏ گردند؛ چون ‏ممكن است روزي منافع با يكديگر تزاحم پيدا نمايد و اين افراد عليه شما شمشير را از رو ببندند. پس اگر با كسى رفيق شديد، هر حرفى را به او نزنيد. در حديث ديگرى‏ اميرالمؤمنين عليه‌السلام مى‏ فرمايد: «سرك أسيرك؛ فإن أفشيته، صرت أسيره: سر تو اسير توست؛ وقتى آن را افشا كردى، تو اسيرش خواهى بود.» پس اصرارى‏ نداشته باشيد زبانتان را باز كنيد و هر حرفى را بزنيد. بلكه اول فكر كنيد و آثار و عواقبش را بسنجيد و سپس حرف بزنيد؛ چون «لسان العاقل وراء قلبه» و اين كه ‏مى‏ گوييم كتمان سر داشته باشيم، يعنى عاقل باشيم؛ چون براى كتوم بودن لازم است ‏اول فكر كنيم و بعد حرف بزنيم.

مدارا با مردم

اما خصلت دوم بايد از پيامبر صلى الله عليه وآله باشد: «و أما السنه من ‏نبيه فمداراه الناس: آن سنتى كه بايد از پيامبر در او باشد، مدارا كردن و كنار آمدن با مردم است.» پيامبر اسلام‏(ص) شخصيت بى نظيرى بود كه در مدارا كردن با مردم مثالى نداشت. خوشرفتارى با مردم، محبت به آنها و حسن خلق او آنقدر زياد است كه‏ خداوند در قرآن مى ‏فرمايد: «و إنك لعلى خلقٍ عظيم: همانا تو به خلق ‏بزرگى آراسته‏ اى.» اين تعريف قرآن خيلى معنا و مفهوم دارد و عظمت و بزرگى خلق پيامبر(ص) را نشان مى‏ دهد. اگر او حسن خلق نداشت، اين مقدار پيشرفت نمى‏ كرد. در علل پيشرفت اسلام خيلى ‏ها حرفهايى زده ‏اند؛ اما بسيارى از محققان معتقدند كه عامل اساسى در اين مورد، حسن خلق پيامبر(ص) بود. چه نمونه‏ اى در تواضع و محبت بالاتر از اينكه وقتى بچه‏ ها در كوچه به ايشان ‏پيشنهاد بازى مى‏ كردند، جواب مثبت مى‏ داد. آيا ديده شد كه كسى بر پيامبر‏(ص) در سلام كردن سبقت بگيرد؟ آنقدر صفت مدارا با مردم در روابط آن حضرت اهميت داشت كه فرمود: «أمرني ربي بمداراه الناس كما أمرني بأداء الفرائض: همان طور كه خدا به من دستور داده تا واجبات را انجام دهم، دستور داده كه با مردم مدارا كنم.»

به خاطر همين مدارا و مهربانى با مردم است كه آنها به دور او جمع شدند: «فبما رحمه من الله لنت لهم‏ و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك: اگر آدم سخت‌دل و بداخلاقى بودى، ‏كسى به دور تو نمى‏ آمد. اين نرمى كه دارى، رحمت خدا شامل حالت شده است.» او آنقدر خوش اخلاق بود كه جاهل قسى‌القلب بى‏ سوادى پا برهنه ‏آمد و سرش را در دامن آن حضرت گذاشت و گفت: «حدثني يا محمد: محمد، برايم صحبت كن!» پيامبر(ص) شروع به صحبت كرد تا او خوابش برد. با لطفى هم كه داشت، او را بيدار نكرد، تا اينكه آفتاب بالا آمد. حضرت براى اينكه ‏او صورتش آزرده نشود، خود را سايه‏ بانش قرار داد. اين سخنها افسانه ‏نيست، در آن زمان كسى انتظار چنين رفتارى از ايشان نداشت.

رسول خدا صلى الله عليه وآله در تمام رفتارهايش مدارا با مردم را مد نظر داشت: در لباس‏ پوشيدن، غذا خوردن، پذيرايى از آنها، استعمال عطر، ... در همه اين موارد رعايت‏ حال مردم مورد نظر بود. ابو ايوب انصارى مى‏ گويد: وقتى پيامبر(ص) وارد مدينه شد، مردم به استقبال آمدند و خيلى علاقه داشتند كه آن حضرت ‏به خانه آنها بيايند؛ لذا هر كدام شتر ايشان را به طرف منزل خود مى‏ كشيد. فرمود: «خلّوا سبيل الناقه فإنها مأموره: اين شتر را رها كنيد، او مأمور است» ‏و مى‏ داند به كجا برود؛ هر جا كه رفت، من آنجا پياده مى ‏شوم. شتر جلوى درب خانه‏ من توقف كرد و نشست. ابو ايوب از فقيرترين مسلمانان مدينه بود. بار حضرت را به داخل منزل بردند و خودشان را مى‏ خواستند به جاى ديگر ببرند؛ اما ايشان فرمود: «المرء مع رحله: هر كسى با بارش.» من بارم در خانه ابوايوب ‏است، پس خودم نيز در آنجا مستقر مى ‏شوم. ابوايوب مى‏ گويد: ‏عرض كردم: ما دو اتاق داريم، يكى پايين و يكى بالا، شما پايين زندگى مى‏ كنيد يا بالا؟ فرمود: «چون مردم براى ديدن من، رفت و آمد مى‏ كنند، پايين زندگى مى‏ كنم.»

ابو ايوب مى‏ گويد: هر روز براى ايشان غذا درست مى‏ كرديم و مى‏ برديم و وقتى ايشان غذا را تمام مى ‏كردند، ما ظرف را برمى‏ داشتيم و تبركاً در آن غذا مى‏ خورديم. يك روز طبق معمول كه رفتيم ظرف را بياوريم، ديديم ايشان به غذا دست نزده‏ اند. عرض كرديم: «چرا ميل نكرديد؟» فرمود: «در غذا سير است و من نبايد سير و پياز و تره بخورم. شما را منع نمى‏ كنم؛ ولى من نبايد از آنها بخورم.» پيامبر اكرم‏(ص) 1400 سال قبل‏ كه اصلاً فرهنگ عمومى در اين حد نبود، اين مسايل را رعايت مى‏ كرد.

روزى شخصى خدمت امام باقر عليه‌السلام آمد و عرض كرد: «من مى ‏خواهم فردا خدمتتان ‏برسم.» فرمودند: «من بيرون مدينه با شما قرار مى‏ گذارم.» پرسيد: «چرا بيرون مدينه؟» فرمود: «فردا مى‏ خواهم سير بخورم و نمى‏ خواهم بين مردم باشم.» واضح است ‏انسان كه سير مى‏ خورد، هر كسى از بوى آن خوشش نمى ‏آيد. پيامبرصلى الله عليه وآله يك سوم‏ هزينه زندگى‏ شان را صرف عطريات مى ‏كردند؛ لذا از هر كوچه‏ اى رد مى ‏شدند، بوى ‏عطر در آن كوچه مى ‏پيچيد و همه مى‏ فهميدند كه ايشان از آنجا رد شده است.

من و شما امروز دور يكديگر نشسته‏ ايم و حرف از مدارا مى‏ زنيم و شايد به نظرمان نيز ساده بيايد؛ اما مهم اين است كه خود را در فضاى آن روزگار قرار دهيم؛ روزگارى كه مردم الگوها و ملاكهاى ذهنى‏شان با امروز بسيار متفاوت بود. در اين فضا اگر كسى صحبت از رفق و مدارا كند و خودش به بهترين صورت آن را اجرا نمايد، نهايت انسانيت و كمال ايمان است. پيامبر اسلام(ص) وظيفه مدارا با مردم را نه فقط در قبال مسلمانان اجرا مى‏ كرد، بلكه در مقابل كفار و غير مسلمانان نيزآن را به خوبى عمل مى‏ نمود.

* آیت‌الله سیدرضی شیرازی/ خبرآنلاین

نظر شما