میدانیم كه هر كس پا در مسیر ایمان گذاشت، بدون تردید مورد آزمون قرار میگیرد: «أحسِب النّاسُ أنْ یتْركُوا أنْ یقُولُوا آمنّا وهُمْ لا یفْتنُون ولقدْ فتنّا الّذِین مِنْ قبْلِهِمْ فلیعْلمنّالله الّذِین صدقُوا ولیعْلمنّ الْكاذِبِین». آیا مردم گمان كردند همین كه بگویند ما ایمان آوردیم، رها میمانند و در معرض آزمون قرار نخواهند گرفت؟ كسانی با این ادعا در معرض آزمون قرارگرفتهاند تا آنكس كه صادق و راستگو است، از آنكس كه خلاف میگوید و ادعای محض میكند بازشناخته شود.
در آیهای از قرآن كریم با یك تأكید خیلی عجیب آمده است: «ولنبْلُونّكُمْ بِشیءٍ مِن الْخوْفِ والْجُوعِ ونقْصٍ مِن الْأمْوالِ والْأنْفُسِ والثّمراتِ وبشِّرِ الصّابِرِین الّذِین إِذا أصابتْهُمْ مُصِیبةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وإِنّا إِلیهِ راجِعُون ». بطور خلاصه یعنی همه آزموده خواهیم شد. با چه چیز؟ به خوف، به جوع، به نقص اموال، به نقص انفس، به نقص ثمرات؛ فرصت پرداختن نیست، اما هركدام از اینها یك تجربه است. خوف از این خوفهایی كه ما از آن سخن میگوییم مانند ترسیدن نیست، نه! این خوف چنان خوفی است كه فرد را از جای خودش میكند. آنچه را به آن عادت دارد، آن پیوندها و ربطهایی كه برای او یك ایمنی خاطر به وجود آورده ناگهان گسسته میشود.
به اینها در اصطلاح تجربههای حدی میگویند. تجربههایی كه انسان در مواجهه با آن بهجانب خود كنده میشود و دوباره به پرسش از خود، شناخت خودش و نسبتی كه از خودش با جهان، با خدا، با انسانهای دیگر، با طبیعت دارد میپردازد. انسان یكدفعه با خودش مواجه میشود. آزمونهای خداوند در اینجور مواقع اصابت میكند. مصیبت را از آنجهت مصیبت میگویند كه اصابت میكند؛ مانند این است كه بگوییم در روز روشن كه هوا صاف است، یكدفعه رعدوبرق بزند. آن قسمت آخر آیه كه اصلا واقعا هر كلمهاش آتشفشان است: «قالُوا إِنّا لِلّهِ وإِنّا إِلیهِ راجِعُون». چرا انّا؟ چرا لِلّهِ؟ چراالله در میان اسماءالله؟ در «الیه» چه نكتهای نهفته است؟ چرا «راجعون» به اسم فاعل در اینجا؟ چه میخواهد بگوید؟ واقعا عجیب و فوقالعاده است.
جایگاه امام حسین (ع) در میان مسلمانان
بعد از واقعه عاشورا حسین بن علی (ع) و یارانش انصافا در معرض سهمگینترین آزمونها بودند. ایمان، شناخت، معرفت و یقین آنها در مرتبهای است كه آزمون آنها هم در این مرتبه است. حسین بن علی (ع) چهره بسیار شناختهشدهای در عالم اسلام است. او فردی است كه دلها به سمت اوست. پیشازاین وقایع، زمانی كه مردم برای سفر حج به مكه و مدینه میرفتند، یكی از دلخوشیهای مسافران، دیدن و شنیدن سخنان نوه پیامبر، یادگار بنیانگذار این نهضت بود. افتخارشان این بود كه رفتیم و برگشتیم، حسین بن علی را دیدیم. حسین نوه پیامبر، جزو اصحاب است. او كسی است كه در طول زندگی پیامبر، چند سالی را زنده بوده و پیامبر را دیده بنابراین جزو اصحاب پیامبر و از اصحاب نزدیك است، حسین بن علی از خاندان و مورد توجه و محبت پیامبر بوده است. در ذهن مردان و زنان این جامعه خاطرات بسیاری با كودكی حسین بن علی گره خورده است.
حسین بن علی كه ما كمتر میشناسیم
گذشته از شخصیت حسین بن علی كه متاسفانه ما كمتر میشناسیم و اگر هم میشناسیم، در حد همین دو ماه آخر زندگی اوست، حسین بن علی مورد احترام همه است. به لحاظ زندگی شخصی، فردی است كه در سطح خوبی از امكانات زندگی به سر میبرد و از توانمندی خوبی برخوردار بوده است. جود و كرم حسین بن علی (ع) مشهور بود.
میدانیم در روز عاشورا، مولا حسین بن علی (ع) با پوششی وارد میدان شد كه در چشم و انظار دیگران یك پوشش باارزشی بود. لباسی كه ارزشمند بود، از دلایلی كه افراد طمع كردند و به خیمهها حمله بردند، با خود میگفتند كه اولا حتما حسین بن علی برای رفتن به كوفه با امكاناتی آمده و ثانیا خود این پوششها نشان میدهد كه وضع خوبی دارند. حسین بن علی این پوشش را پوشیده است تا نشان دهد كه اگر ما به این میدان آمدیم، درپی به دست آوردن ثروت و مقام اجتماعی نیستیم، زیرا از اینها برخورداریم. چنین فردی با چنین سابقه و چنین جایگاهی در میدان آزمونی قرار میگیرد كه انصافا سخت است. من و شما از روی كلیشه شنیدههایمان بیرون بیاییم. اگر من و شما در این جایگاه بودیم، چگونه عمل میكردیم؟ راستش نمیدانم. ادعایمان كه الحمدلله زیاد است، ولی اگر واقعا در چنین موقعیتی قرار داشتیم، چه میكردیم؟ بالاتر از آن شهادت فاجعهآمیز مولا حسین بن علی (ع) حریمی است كه از او شكسته و هتك میشود. واقعا فكر كنیم كه فردی در مرتبه و جایگاه او، در برابر چه كسانی باید قرار بگیرد و در چه شرایطی به او هتاكی و حریمش شكسته شود، این واقعا غمناك است.
به نظرم آن لحظهای را كه باید بگوییم واقعا حسین به علی به شهادت رسید، قبل از اینكه جسم او در معرض كشته شدن قرار بگیرد، آنوقتی بود كه حسین بن علی برای آخرین بار تلاش میكند كه بیاید در جمع سخن بگوید و سران سپاه دشمن از ترس آنكه نكند این سخن او در دل افراد نفوذ كند و پای آنها را سست و متزلزل كند، دستور میدهند كه هلهله كنید و نگذارید این صدا برسد. درحالیكه حسین بن علی جز كوشش برای اصلاح این جامعه هدف دیگری ندارد، نه برای خودش، نه بستگانش و خاندانش، نه برای دوستانش، نه امتیازی میطلبد و نه دنبال این است كه برتری و سلطهای بر دیگران پیدا كند؛ نه امكاناتی را میخواهد جلب كند، نه در دلش این حب ریاست است كه آخرین چیزی كه از قلب مومن خارج میشود، میل ریاست و جاهطلبی است: «آخِرُ ما یخْرُجُ مِنْ قُلُوبِ الصِّدِّیقین حُبُّ الْجاه» این نه آن چیزی است كه او را واداشته تا به این میدان پا بگذارد؟ اصحابش، فرزندانش، یاران نزدیكش پیش چشم او در میدان بسیار سختی در معرض شهادت خونینی قرار دارند تا آخر كه نوبت به خود او میرسد. خاندانش و اهلبیتش كسانی كه برای خودشان در این جامعه جایگاهی داشتند، در معرض چپاول میل و هوس دشمن قرار بگیرد و بعد هم با ذلت و خواری ظاهری آنها را به اسارت ببرند. این امور خیلی سنگین است. هر آنچه وی در طبق اخلاص میتوانست بگذارد را با خودش آورده است.
ایثار
در زیارت اربعین آمده است: «و بذل مُهجتـهُ فیك لیستـنقـِذ عِبادك مِن الجهاله و حیره الضـلاله» مهجه آن خونی است كه بعد از اینكه تمامی خونها از بدن خارج شود، در ته قلب است؛ یعنی هر آنچه دارد، آخرین قطرههای خون، آخرین دارایی خود را به این میدان آورده است. حتی بعد از شهادت لباس تن او را درمیآوردند. اسب بر پیكرهای او و عزیزانش راندند. واقعا این صحنهها عجیب است. راستش همیشه برایم سوال بود. حتما این روایت را از قول یكی از راویان واقعه كربلا شنیدهاید كه میگوید از صبح كه كارزار شروع شد تا ظهر، غالب اصحاب، نزدیكان و فرزندان امام حسین جلو چشم او پرپر شدند. وقتی من در چهره حسین بن علی نگاه كردم تعجب كردم. دیدم هر چه كه دارد نزدیك میشود به آنجایی كه خودش هست و این سپاه دشمن و هر آنچه برایش باقیمانده خود اوست، و این تن را باید در این مسیر اهدا كند، راوی میگوید نگاه كردم در این چهره و تعجب كردم؛ انسانی را ندیدم كه اینهمه افراد، دوستان، بستگان و اصحاب در پیش چشم او كشتهشده باشند، اما چنین عزمی در چهره اوست و این چهره دارد بشاشتر میشود.
برایم این معما است كه چه معرفت و شناختی باید در یك انسانی وجود داشته باشد تا در چنین میدان سختی نهتنها سست نمیشود و پا پس نمیكشد، نهتنها دوباره دل و فكرش نسبت به داشتههای پیشینش بسته نمیشود بلكه این انسان دارد شتاب میگیرد. هرلحظه كه به پایان این ماجرا نزدیكتر میشود شتاب میگیرد. میفهمد كه به آنچه سالهای سال در آرزویش بوده دارد نزدیكتر میشود. گفت: دو قدم مانده و خواهیم رسید. یكقدم بر خود نه، یكقدم بر كوی دوست.
از ایمان تا یقین
حسین بن علی انسانی مثل من و شما است؛ اما چه انسانی كه در او چنین معرفت، باور و چنین یقینی است. این چه ایمانی است كه در این محك سخت میتواند دوام بیاورد؟ «قالتِ الْأعْرابُ آمنّا قُلْ لمْ تُومِنُوا ولكِنْ قُولُوا أسْلمْنا ولمّا یدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِكُمْ». ما مرتبهای داریم كه مرتبه اسلام است كه با گفتن شهادتین كسی به جمع مسلمانان میپیوندد. جان و مالش با این شهادتین كه میگویند محفوظ است؛ اما اسلام كجا و ایمان كجا! اعراب بادیهنشین به سراغ پیغمبر آمدند و بر پیغمبر منت هم میگذاشتند. میگفتند ما به تو ایمان آوردیم، به آنها بگو كه هنوز ایمان نیاوردهاید، بلكه بگویید اسلام آوردیم. هنوز ایمان در دلهای شما رسوخ نكرده است. حالا تازه پای در دایره ایمان گذاشتید، مگر ایمان یك مرتبه است؟ ایمان آنچنان مراتبی دارد كه حتی انسانهای وارسته هركدام در مرتبهای از مراتب ایمان هستند حتی پیامبران باهم تفاوت دارند: «تِلْك الرُّسُلُ فضّلْنا بعْضهُمْ على بعْضٍ». از این مرتبه ایمان تا برسد به مرتبه یقین. چنان ایمانی كه شما نمیتوانید تردید به خودتان راه دهید. آنچنان ایمان و باوری در درون شما راسخ است كه ناشی از یك شناخت است. چه شناختی چنین باوری را دل یك انسان بنشاند؟ به ذهنم رسید یك روزنه دیگر بر ضمیر، درون و اندیشه حسینبن علی داریم كه خوشبختانه به دست ما رسیده و آن دعای حسین بن علی در روز عرفه است. به نظرم آن دعا و درخواست، آن شناختی كه از لابهلای فرازهای این دعا خودش را آشكار میكند، همان چیزی است كه مجال چنین استقامت و پایداری از رسیدن به یك آرامش نهایی و درنهایت تلاش و بذل مهجه را در عاشورا فراهم میكند.
خشیت در برابر خداوند
«الْحمْدُ لله الّذی لیس لِقضآئِهِ دافِعٌ ولا لِعطائِهِ مانِعٌ ولا كصُنْعِهِ صُنْعُ صانِعٍ » با حمد و ستایش خداوند آغاز میشود و بعد با هر فراز حسین بن علی توصیفاتی از خداوند را بیان میكند كه در پس آن شناختی عمیق نهفته است. من چند فراز این دعا را عرض میكنم. «اللّهُمّ اجْعلْنِی أخْشاك كأنِّی أراك» خدایا به من خشیت و پروایی بده كه گویی من تو را میبینم. این نكته را عرض میكنم كه برای خودم جالب بود، من رشتهام فلسفه است و بالاخره بیماری فلسفه به سراغ ما میآید. وقتی برای اولین بار توجهم به این فراز از دعا جلب شد، این مساله برایم مطرح شد. در عرصه فلسفه معمولا وقتی برای حس در مقابل عقل، مرتبهای بخواهیم تعیین بكنیم، برای حس مرتبهای پایین و برای عقل و فهم ردههای بالاتری را در نظر میگیریم. حتی بعضی ممكن است نسبت به دستاوردهای حس بیاعتنا باشند؛ اما این دعا یك ارزشگذاری متفاوتی را در برابر همین حس به من و شما عرضه میكند.
خدایا به من چنان خشیتی بده كه گویی من تو را میبینم؛ یعنی ضمیر من، درون، اندیشه و عقلم آنچنان باور و خشیتی نصیبش شده باشد، مثل وقتیكه من در برابر تو ایستاده باشم و تو را دارم میبینم. پس چه نیرویی در این دیدن است كه ما از خداوند بخواهیم خدایا، به ما چنان خشیتی بده گویی كه تو را داریم میبینیم. عقل به یك مرتبهای از معرفت عقلانی برسد، گویی به قوت آن چیزی است كه شما از ناحیه حس میبینید. بگذارید مثالی عرض كنم ببینید چقدر جالب است. به شما میگویند فلان كس را كی دیدی؟ میگویید دیروز یا امشب دیدم. با هزار دلیل میتوانند بگویند كه آن افراد در این سالن و اصلا در تهران نبوده است! این بلیت سفرش؛ و این لیست مسافران ثبتشده هواپیماست؛ و این هم بهاصطلاح تایید اقامتش در هتل. این هم دیداری كه با فردی در مشهد كرده است. تمام قرائن و استدلال را به شما بگویند، شما نمیتوانید فكر كنید یكشب در آن سالن بوده است؛ اما شما همه آن صداها را میشنوید ولی در درونتان یك فریادی میگوید: آخر تمام اینها كه میگویید درست است، ولی آخر من دیدمش! همه این دلایلی كه شما میگویید درست و قانعكننده است؛ اما من دیدمش. چه قوتی در این دیدن است كه در همه استدلالها نیست و با وجود این دلایل درونتان نمیپذیرد. این دیدن آنچنان قوی است كه نمیپذیرید وقتی میگویند شاید اشتباه دیدی، میگویید اگر اشتباه دیدم درست، اما آن را واضح دیدم.
مراتب توحید در دعای عرفه
این انسان از خداوند میخواهد به آنجایی برسد كه: «واسْعِدْنی بِتقویك ولا تُشْقِنی بِمعْصِیتِك وخِرْلی فی قضآئِك وبارِك لی فی قدرِك حتّی لا اُحِبّ تعْجیل ما اخّرْت ولا تاْخیر ما عجّلْت»، فرد برسد به این مرتبهای كه خدایا، به من این توفیق را بده كه اگر تو چیزی را برای من مقدر كردی كه الان اتفاق بیفتد و من دوست نداشته باشم كه اتفاق بیفتد یا اگر تو مقدر كردی كه دیرتر اتفاق بیفتد و من دوست داشته باشم كه زودتر اتفاق بیفتد، من آن را دوست نداشته باشم. هر چه كه تو میپسندی من بپسندم. آیا ما این گونه هستیم؟ چه مرتبهای از شناخت است؟ تعجبآور نیست.
كسی كه در مقام شناخت و معرفی خداوند است، چه جملات عجیبی در این دعا دارد: «انْت الّذی مننْت انْت الّذی انْعمْت انْت الّذی اعْطیت انْت الّذی اغْنیت » تو آنكسی هستی كه در زندگیام بر من منتهای فراوان گذاشتی، تو كسی هستی كه در زندگی من نعمتها را تمام كردی، تو كسی هستی كه در زندگیام خوبی و بالاتر از آن را عطا كردی. «انْت الّذی احْسنْت انْت الّذی اجْملْت انْت الّذی افْضلْت انْت الّذی اكملْت » همینطور پشت سرهم این جملات است. در این دعا چه خداشناسی هست؟ جوری كه آدم میبیند همه مراتب توحید در این دعای عرفه آشكار است. توحیدذات، حالا در مرتبهای كه برای انسان مقدور است؛ توحید افعال و توحید صفات. جوری كه من مثلا در مرحله توحید افعالی، هیچ ماجرایی، هیچ رخدادی از هیچكسی در عالم نبینم، مگر آنكه در انتها از خداوند ببینم. چشم ما به فعل، سخن و دست اینوآن است. آن خاستگاه و مبدأ، توحید حقیقی است؛ اگر توانستیم خودمان را برسانیم به آن مرتبه.
نقشآفرینی معرفت در زندگی
امام علی (ع) زرهش پشت نداشت. گفتند چرا؟ گفت من هرگز پشت به دشمن نمیكنم و این امر از دو حال خارج نیست. یا امروز قرار است من در این میدان كشته شوم و یا قرار نیست كشته شوم. درهرصورت كسی نمیتواند جلوی این تقدیر الهی را بگیرد. این تقدیر الهی را در زندگی من هیچ كسی نمیتواند تغییر دهد. یك چنین شناختی با چنین عمقی در زندگی ما نیست. با خودمان میگوییم چه فرصتها و چه چیزهایی قرار است برایمان رخ دهد. خوب، كی قرار است این تعالیم و معارف در زندگی ما بتواند نقشآفرین و جهتدهنده باشد برای كی گذاشتهایم؟ چقدر مطالب و نكاتی را یاد گرفتهایم یا چیزهایی را ذخیره یا یادداشت كردهایم كه روزی استفاده كنیم، برای چه زمانی گذاشتیم؟ اگر برای الان زندگی ما نیست پس برای كی هست؟ این شناخت خداوند با این اوصاف یكطرف، یك خودشناسی بسیار عمیق در طرف دیگر: «انا الّذی اساْتُ اناالّذی اخْطاْتُ »، من آنكسی هستم كه درخور بندگی تو نتوانستهام كاری انجام دهم. كاستی در فعلم هست، بد كردم. من آنكسی هستم كه در زندگی اشتباه و خطا كردم. «اناالّذی هممْتُ اناالّذی جهِلْتُ اناالّذی غفلْتُ انا الّذی سهوْتُ انا الّذِی اعْتمدْتُ انا الّذی تعمّدْتُ انا الّذی وعدْتُ»، من آنم كه دچار نادانی شدم. من كسی هستم كه در زندگی غفلت حوادث روزمره من را میكشاند و میبرد، آنچه را قرار بوده من به خاطر آن زندگی كنم گم كردهام. این فرصت و ایام زندگی را هدر دادهام. من چقدر شده وعده داده و خلف وعده كرده باشم. چند بار با خودم و یا با تو عهد كردم و در عهدم سست شدم و پیمان شكستم. «لااله اِلاّ انْت سُبْحانك اِنّی كنْتُ مِن الْمُسْتغْفِرین لااله اِلاّ انْت سُبْحانك اِنّی كنْتُ مِن الْمُوحِّدین ». چه شناختی پشت سر این دعاست؟
غنای الهی و فقر انسانها
«اِلهی انا الْفقیرُ فی غِنای فكیف لا اكونُ فقیراً فی فقْری اِلهی انا الْجاهِلُ فی عِلْمی فكیف لا اكونُ جهُولاً فی جهْلی» خدایا من درحالیكه توانمند و توانگرم، فقیر و نیازمندم هستم. این چه شناختی است؟ «یا أیها النّاسُ أنْتُمُ الْفُقراءُ إِلىالله واللّهُ هُو الْغنِی الْحمِیدُ»ای انسانها در پیشگاه خداوند كه عین غنا است شما عین نیازمندی هستید. این برای تحقیر انسان نیست؟ هرچه شما بیشتر بر این فقر ذاتی خودتان واقف میشوید، تازه مجال میدهید كه جلوه خداوندی در قالب شما خود را آشكار كند. من و شما با دو تا داشته از این سو و آن سو، لقب یا مقامی داریم و سرگیجه میگیریم. كسی در چنین مرتبهای میگوید من عین فقر هستم. ابراهیم خلیل را چرا خلیل گفتند؟ هركسی وجهی برای این گفته است. از بزرگان عرفان اسلامی داریم كه میگوید میدانید چرا؟ برای اینكه تمام خلل و فرج وجود این فرد از خداوند پرشده و سرشار از حضور خداست. كسی كه یك دور تاریخ معرفتشناسی را دنبال كرده باشد، از آغاز اندیشه فلسفی تا به امروز ما، برایش این جمله خیلی حرف دارد: «انا الْجاهِلُ فی عِلْمی فكیف لا اكونُ جهُولاً فی جهْلی». آنوقتی كه من علم دارم، جهل دارم. چه برسد آنوقتی كه من جهل دارم، آنوقت كه قطعا جهول هستم. چه شناختی در این عبارات هست؟ «ماذا وجد منْ فقدك؟ و ما الذِى فقد منْ وجدك؟! لقدْ خاب منْ رضِی دُونك بدلاً ولقدْ خسِر منْ بغی عنْك مُتحوِّلاً »، اگر كسی تو را ازدستداده باشد چه به دست آورده است؟ اگر كسی تو را یافته باشد چه چیزی ازدستداده؟ چه چیزی هست كه در قبال یافتن تو ارزش داشته باشد به آن اعتنا كنیم و بگوییم این را از دست دادیم؟ اصلا با داشتن تو ما هرچه كه هست را به دست آوردهایم. چقدر كسی كه تو را با چیز دیگر معاوضه كند زیان كرده است، اگر راضی و خشنود باشد از اینكه تو را داده و چیز دیگری دریافت كرده است! كسی كه شناخت و معرفتش آنچنان است كه خداوند را از روی آثارش نیست كه میشناسد، بلكه فراتر از این است، «اِلهی تردُّدی فِی الاْثارِ یوجِبُ بُعْد الْمزارِ» خدایا این چشم من مدام به آثار و نعمتهای تو نگاه كرد و از این اثرِ تو به آن اثر تو با این عظمتی كه آفرینش تو دارد میگردد. از آنطرف شما نگاه كنید در این كهكشانهایی كه بر روی كره زمین اصلا كجا هستیم؟! شما اگر دنیا را یك نیمكره بزرگ فرض كنید، این زمین ما بهاندازه یك ماش و این خورشید با تمام این منظومههایی كه هست ما تازه یكگوشه یك كهكشان شیری هستیم كه از آن سر به این سر صد هزار سال نوری میشود. تازه ما هنوز در یكی از این كهكشانهای عالم هستیم. قطر كره زمین ۴۰ هزار كیلومتر است، مثلاینكه ۴۰ بار فاصله مشهد تا تهران را بروید، انگار زمین را یك دور زدهاید. بعد ببینید ما موجودات دوپا در این ۴۰ هزار كیلومتر، در یكگوشهای از فلان ده چه میكنیم؟ حق دیگران را ضایع میكنیم. با یكدیگر درگیر میشویم و چه كارها كه نمیكنیم؛
ما آستان نشین دوجهانیم. تازه این جهان محسوس قابلدرك ماست. ما فقط شهروند این جهان نیستیم. خدایا از بسكه به این آثار تو نگاه كردم بهجای اینكه نزدیك شوم، مدام چشمم به سراغ اینوآن رفت، این باعث شد كه من از تو دور شوم. دیدار ما به درازا كشید. خدایا مرا جمع كن.
شناخت و معرفت خداوند
امام حسین (ع) در این دعا میگوید خدایا من را جمع كن، متمركز كن تا بتوانم حالا بر اساس این شناختم در مسیر خدمتی قرار بگیرم كه این خدمت من را به تو نزدیك كند. «فاجْمعْنی علیك ِخِدْمة تُوصِلُنی اِلیك كیف یسْتدلُّ علیك بِما هُو فی وُجُودِهِ مُفْتقِرٌ اِلیك» من تو را از روی چه چیزی بشناسم. از روی موجودات دیگر تو را بشناسم؟ هر موجودی علتی دارد از این طریق خودم را برسانم به یك علتالعللی و فكر كنم كه به مرتبهای از شناختن تو رسیدم. این چه مرتبهای از شناخت خداوند است؟ چطور باید در تو استدلال شود به آن چیزی كه خودش در وجودش به تو نیازمند است؟ این موجود میخواهد من را به تو برساند؟! آیا در موجودات ظهوری بیشتر ازآنچه تو هستی، وجود دارد كه من بخواهم از طریق آن خودم را به تو برسانم؟ «ایكونُ لِغیرِك مِن الظُّهُورِ ما لیس لك حتّی یكون هُو الْمُظْهِر لك؛ متی غِبْت حتّی تحْتاج اِلی دلیلٍ یدُلُّ علیك ومتی بعُدْت حتّی تكون الاْ ثارُ هِی الّتی تُوصِلُ اِلیك. عمِیتْ عینٌ لا تراك! علیها رقیباً وخسِرتْ صفْقهُ عبْدٍ لمْ تجْعلْ لهُ مِنْ حُبِّك نصیبا» كور باد آن چشمی كه تو را در خودش رقیب و نگران نبیند. چقدر آنكسی كه از حب تو نصیبی برای خودش نبیند زیانكار است. چنین شناخت و معرفتی است. حسین بن علی به این درجات معرفت رسیده است. اینكه برای من و شما بازگو میكنند و اجازه دادند تا در خلوتخانه آنها كه معمولا محل دعا و نیایشهای انسان باخداست پا بگذاریم؛ و نیایش حسین با خداوند را بشنویم، واقعا لطف بزرگی است. كدام نقاشی قبل از تمام شدن و امضا كردن اثرش میگذارد كسی از آتلیهاش دیدن كند. ما در جایی هستیم كه نجوای او باخداست و برای ما آشكار شده است. چنین شناختی چنان نهایتی هم دارد.
* اعتماد/ محمدرضا بهشتی
نظر شما