بانوان دلاور کربلا در فاصلهی کمتر از 40 روز سر و صدایی پدید آوردند که یزید ناگزیر شد گناه این فاجعه را بر دوش ابنزیاد اندازد و ابنزیاد نیز سعی در تبرئه ساختن خود داشت، در حالی که قبل از آن فاجعه، هریک به نوبهی خود این موضوع را مایهی فخر و مباهات خویش میدانستند.
با این وجود، صحنههای پس از عاشورا برای بانوان کاروان کربلا به مراتب وحشتناکتر بود؛ چرا که یاوری نداشتند و دشمن از حیث شمار و تسلط قدرتمندتر بود. فرومایگی و رذالت خصم آنچنان بود که پس از شهادت امام علیهالسلام به خیمهها حمله برد و با کمال بیپروایی به غارت و آتش زدن خیمهها و کتک زدن زنان و کودکان پرداخت. عملکرد دشمن به گونهای زشت و ناهنجار بود که زنی از قبیلهی بکر بن وائل که شوهرش از سپاهیان عمر سعد بود، وقتی غارتگری دشمن را دید، شمشیری برداشت و به دشمن حمله کرد و فریاد زد: ای آل بکر بن وائل! شما زندهاید و اینان خیمههای دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله را غارت میکنند؟ بیایید و خوف کنید، لا حکم الا لله ...
اما با وجود دشواری شرایط، هیچیک از زنان و کودکان کاروان از خود نقطه ضعفی به دشمن نشان ندادند و حتی یک تن از آنان به دشمن پناهنده نشدند.
حضرت زینب سلام الله علیها، درخشانترین چهره پس از عاشورا، رهبر ابلاغ پیامها و برترین تربیتیافتهی مکتب سیدالشهدا علیهالسلام است. به گفتهی دکتر بنتالشاطی، بزرگترین و دشوارترین تکلیف پس از واقعهی کربلا بر عهدهی حضرت زینب سلام الله علیها قرار گرفت و او هم به خوبی از عهدهی این مهم برآمد. به گونهای که پیامد تلاشهای آن بانوی همام، انقراض حکومت آلابیسفیان و بنیامیه بود. او بود که توانست خون پاک ذریهی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را از هدر و اتلاف و فوت و فنا شدن نجات دهد.
زنان در پرتو شعاع هدایت حضرت زینب سلام الله علیها و انوار فروزان امامت امام سجاد علیهالسلام که در سراسر این سفر، همراه و مشکلگشای آنان بود، بدون کوچکترین تردید و تزلزلی توانستند به راه خود ادامه دهند و وظیفهی خطیر خود را به انجام رسانند.
بزرگترین اشتباه و خطای سیاسی خصم، به اسارت گرفتن اهلبیت امام حسین علیهالسلام و سایر بازماندگان قافلهی آن حضرت بود؛ چرا که بانوان کاروان حضرت، زنانی فصیح و بلیغ بودند و از آن جا که در میان خود زنان محدثه، حافظ قرآن و تحلیلگر اسلامی داشتند، از توانمندی لازم برای بیان حوادث برخوردار بودند و همین امر بر رسوایی خصم میافزود. هجرت و اسارت بانوان کاروان کربلا، اگرچه اجباری و ناخواسته بود، ولی آنان را در موقعیتی قرار داد که مفت و ارزان تبلیغاتشان را خریدار شدند. این زنان به هرجا رسیدند از فرصتها سود جستند و در هر مجمعی که وارد شدند، سخن گفتند و وقایع کربلا را برای دیگران بازگو کردند و به تفسیر و تشریح حوادث پرداختند و ایمان و اخلاصشان در بیان مسائل، بسیار کارساز و اثربخش بود.
اسرا در روز دوازدهم محرم با زمینهسازیهای قبلی، وارد کوفه شدند. مردم به تماشا آمده بودند. در پیشاپیش، سرهای شهیدان بر بالای نیزه و در پشت سر، زنان و کودکان اسیر و دست بسته، سوار بر شترهای بیمحمل و یا با محمل نااستوار بودند. مردان و زنان کوفه برای اسرا، نان و خرما میآوردند و به عنوان تصدق به آنان عطا میکردند و حضرت امکلثوم سلام الله علیها نان و خرما را میگرفت و به دور میافکند و فریاد میزد: ای مردم! صدقه بر ما حرام است. این عمل به خودی خود موجب شگفتی عدهای شده بود که مگر اینان چه کسانی هستند؟ چرا صدقه بر آنان حرام است؟ و این سؤال پاسخی جز این نداشت که اینان، خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله هستند و این خود بذر انقلاب بود.
حضرت زینب سلام الله علیها نخستین سخنور معرکهی کوفه بود؛ بسیاری از زنان کوفه او را میشناختند؛ چرا که او در زمان حکومت پدرش در این شهر زندگی میکرد و از آن تاریخ، هنوز بیش از بیست سال نگذشته بود. او که در آن روزگار دختر خلیفهی وقت و امیر زمان بود، امروز به عنوان اسیر وارد این شهر شده است. آن حضرت در حالی که اهل کوفه را اهل خدعه و مکر معرفی نمود و عملشان را عملی که جای آنست که بر اثر آن اگر آسمانها در هم فرو ریزد، ذکر نمود و در حالی که بر خود مسلط بود، بیآنکه ناراحتی و افسردگی نشان دهد، شروع به خطبه خواندن کرد و خود را از نسل پیامبر صلیالله علیه و آله معرفی کرد و به استیضاح و سرزنش پرداخت و از مردم پرسید: آیا میدانید چه کسی را کشتهاید؟ چه خونی را ریختهاید؟ جواب رسول خدا صلی الله علیه و آله را در قیامت چه خواهید داد، اگر بپرسد با امانت خدا و فرزندان من چگونه رفتار کردید؟ حال، دارید گریه میکنید؟ بگریید که أحق به گریهاید. دیدگانتان از اشک، خشک مباد...
پس از آن حضرت، امام سجاد علیهالسلام سخنانی را ایراد فرمود و پس از او، بانوان دیگر همچون امکلثوم علیهاالسلام ، فاطمه بنت الحسین علیهاالسلام و ... سخن گفتند. خطبهی حضرت امکلثوم علیهاالسلام در کوفه به گونهای جوش و خروش بر پا کرد و فریادها و نالهها از آنان بلند نمود که عدهای بر سر و صورت زدند و اظهار شرمساری کردند. حضرت فاطمه بنت الحسین علیهاالسلام نیز آنان را با عباراتی شعارگونه به محاکمه کشانید و فرمود: مرگ بر آن جماعتی که امام را یاری نکردند. مرگ بر آنان که از او دفاع نکردند. منتظر لعنت خدا باشید. مردم بیاختیار گریه میکردند و در این میان برخی گفتند که ای اختر پاکان! سخن کوتاه کن که دل ما را آتش زدی و سینهی ما را گداختی.
ایراد این سخنان در محیط خفقانآلود کوفه، چهرهی کریه بنیامیه را برای مردم رسوا ساخت و باعث شد تا تحمیق شدهها و تخدیر شدهها دست بر چشمهاشان بمالند و از خواب گران بیدار شوند. بعضی از این سخنان افشاگرانه و ملامتبار کار شمشیری را میکرد که ضربهی شدیدش بر دشمن، سیاست خصم را سالهای سال به عقب میانداخت.
اسیران را به دربار ابنزیاد بردند. او که خود را پیروز میدانست هنگامی که با حضرت زینب سلام الله علیها مواجه شد، پرسید: این زن متکبره کیست؟ گفتند: زینب است. پرسید: حکم خدا را دربارهی برادر خود چگونه یافتی؟ آنگاه عقیلهی بنیهاشم فرمود: ما رأیت إلا جمیلا.... جز خوبی و زیبایی از خدا ندیدهام. اینان قومی بودند که خداوند شهادت را بر آنان مقرر کرده بود و با پای خود به سوی شهادت و قربانگاه دویدند و البته به زودی در پیشگاه خدا در ضمن محاجه و مخاصمه، معلوم خواهد شد که پیروزی از آن کیست....
این سخنان همچون پتک بر سر ابنزیاد آمد و کارش به تمسخر کشید و گفت: این زن همچون پدرش غیبگوست. چون از این مسخره کردنها هم نتیجه نگرفت، دستور کشتن حضرت زینب سلام الله علیها را داد ولی ملامت حاضران او را شرمنده کرد و از سخنش درگذشت.
به گفتهی بشیر بن خزیم هیچ زنی در سخنوری به پای حضرت زینب سلامالله علیها نمیرسید. آنچنان سخن میراند که گوئی سخنان آتشینش از زبان حضرت علی علیهالسلام بیرون میجهد. در واقع، این زینب کبری سلامالله علیها بود که هدف کاروان اسرا را با الهامگیری از آموزههای برادر و نظرخواهی از امام سجاد علیهالسلام، معین میکرد. این عقیلهی بنیهاشم سلامالله علیها بود که در همه جا به افشاگری میپرداخت و ستمگران را محکوم مینمود و شهادت را مایهی افتخار میدانست و رذالت و فرومایگی خصم را در این درگیری نابرابر، عیان میساخت. به علاوه، زینب کبری سلامالله علیها، پرستار امام بیمار بود و امام سجاد علیهالسلام را که بیماریش از کربلا آغاز شده و در این مسیر پرمشقت شدت یافته بود، پرستاری و از برخوردها در امان میداشت.
پس از ورود اسرا به شام، سپاهیان یزید آنان را در خرابهای جای دادند که ویرانهای در کنار قصر یزید بود. هدف از این کار این بود که آنان، به ضعف خود و قدرت حکومت غالب پی ببرند.
پس از چند روز که یزید، ترتیبی داد تا اشراف شام و عدهای از سفرای خارجی در قصرش جمع شوند، اسیران را به بارگاهش بردند. یزید مست قدرت، در حالی که سر بریدهی امام حسین علیهالسلام را در طشتی، پیش رویش قرار داده بودند، بر تخت نشسته بود که زنان را بسته به ریسمان و سر ریسمان در گردن امام سجاد علیهالسلام، با هل دادن و ضربهی تازیانه به زور وارد مجلس کردند. امام علیهالسلام خطاب به یزید فرمود: ای یزید! چه گمان داری اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله، ما را در این حال ببیند؟ یزید فرمان داد ریسمانها را گشودند. آن گاه حضرت زینب کبری سلامالله علیها، استیضاح خود را آغاز کرد و او را به باد شماتت گرفت و گفت: گمان داری راههای آسمان و زمین را بر ما بستهای؟ با تفرعن و تکبر از این پیروزی خوشحالی؟ آیا این از عدالت توست که زنان خود را در پس پرده نگه میداری و دختران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را با چنین وضعی در حضور خود حاضر میکنی؟ آیا میشود از کسی که جگر شهیدان ما را در دهان گرفته است، جز این انتظار داشت؟ آیا این عملت را شکوهمندانه و از روی حساب میدانی؟ خطبه و استیضاحش، چرت یزید را پاره کرد و نشئهی شادکامی ستمکارانهاش را از بین برد و مزهی پیروزی را به کامش تلخ نمود. به گونهای که اگر کسی خطبهی آن حضرت را بخواند، باور نخواهد کرد که این خطبه از زنی داغدار و مصیبتزده صادر شده است!
مردی شامی در مجلس بود و چشمش به حضرت فاطمه بنتالحسین سلامالله علیها افتاد. از یزید خواست تا او را به عنوان کنیز به او بدهد. دخترک وحشتزده به خواهرش پناهنده شد. حضرت زینب سلامالله علیها فرمود: باکی نداشته باش که این لقمه برای دهان او بزرگ است. یزید گفت: اگر بخواهم میتوانم چنین کنم. زینب سلامالله علیها فرمود: مگر از دین خارج شده باشی. یزید پاسخ داد: پدر و برادرت از دین خارج شدهاند. زینب کبری سلامالله علیها پاسخ داد: تو و پدرت به دین جد و پدر و برادر من هدایت شدهاید، اگر مسلمان باشی! یزید که دیگر منطقی نداشت و در برابر حضرت زینب سلامالله علیها کم آورده بود، شروع به دشنام دادن به آن حضرت کرد.
حضرت زینب کبری سلامالله علیها با رقت قلب فرمود: آری! تو امیری، مسلطی و میتوانی با قدرت خود فحش و ناسزا بگویی. ای یزید! مصیبتها مرا وادار کرده که با تو سخن گویم، وگرنه تو در نظرم آنسان حقیری که ترا سرزنش و نکوهش میکنم. اما در شگفتم که چگونه افرادی آنسان نجیب و پاک به دست گروه شیطان کشته شدند...
اینگونه بود که بردن اسرای کربلا به شام، نه تنها موجب افتخار یزید نشد، بلکه او را بیش از پیش رسوا ساخت. مردم شام که قریب 40 سال از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله اطلاعی نداشتند و از حضرت علی علیهالسلام و فرزندانش به بدی یاد میکردند و آنان را که تکبیرگویان امت اسلام بودند را نامسلمان میدانستند و سالهای سال، حضرت علی علیهالسلام را در قنوت نمازهاشان، لعن میکردند و خوشحال بودند که فرزندش را کشتهاند و خاندانش را اسیر کردهاند، در طی ارتباط چند روزهشان با اسراء، با افشاگریهای آنان به دروغهای دستگاه تبلیغاتی بنیامیه پی بردند و همین امر، ارکان حکومت بنیامیه را متزلزل ساخت. کار به حدی بالا گرفت که حتی خاندان یزید هم بر علیه وی شوریدند و او را سرزنش کرده و عملش را ناجوانمردانه خواندند و سر و صدا راه انداختند. همین امر باعث شد تا یزید فکر چاره کند و تحت عنوان اعلام عفو، اسرا را از شام بیرون کرده و آنان را به مدینه برساند.
***برگرفته از کتاب «نقش زنان در تاریخ عاشورا» نوشتهی دکتر علی قائمی؛ با اندکی تصرف و تلخیص
نظر شما