twitter share facebook share ۱۳۹۷ مهر ۲۴ 1695

اگر دو عنصر اندیشه و انگیزه را که آدمی مرکب از آنهاست در نظر آوریم در می‌یابیم که نوع تأثیری که می‌گذاریم، به نوع دانش و آگاهی ما و نیز به نوع انگیزه‌های ما بستگی دارد. از این رو ما مجموعه‌ای از اندیشه‌ها و انگیزه‌ها هستیم. آموزش و پرورش به طور مستقیم با این دو ساحت وجود آدمی در ارتباط است و کارآمدی و ناکارآمدی آن را باید از این دو مسیر برسی کرد. شواهد امر به روشنی گواهی می‌دهد که آموزش و پرورش ایران، هم در اندیشه و هم در انگیزه دچار اشکالات فراوانی است و وضع نابسامانی را به‌وجود آورده است.

در توصیف وضع موجود و مشکلات و آسیب‌های آموزش و پرورش شاید بتوان ادعا کرد که حافظه محوری، نمره محوری، سیاست زدگی و عدم خلاقیت، از بارزترین نشانه‌های ناکارایی نظام آموزشی است. آموزش و پرورش ما نتوانسته مدارس را به مکان و مأمنی امن و آزاد برای تجربه حقیقی زندگی تبدیل کند. نسبت به استعدادها و توانایی‌های منحصر به فرد دانش آموزان بی تفاوت بوده است. هرگز نخواسته و نتوانسته شرایطی فراهم آورد که دانش آموزان به دنبال رسیدن به بهترین نسخه وجودی از خود باشند؛ بلکه آنها را به سمتی مایل کرده که دلشان در آن نبوده و نیست.

آموزش و پرورش ما نه تنها به دانش آموزان نمی‌آموزد که چگونه به تفرد خود جامه عمل بپوشانند و به سراغ کاری بروند که جهان هستی به دوش آنها گذاشته، بلکه آنها را به طور سیستماتیک به همرنگی با جماعت و رفتن به سوی اهداف دیگر خواسته عادت می‌دهد، و بذرِ غیر اصیل زیستن را در نهاد آن‌ها می‌کارد. این نظام آموزشی -که باید وصف اجباری را به آن افزود- مدارسی پدید آورده که در تقابل با طبیعت و فطرت دانش آموزان است. اگر چه  در جهان امروز، از آموزش و پرورش رسمی و اجباری، گزیر و گریزی نیست و بچه‌ها همانند زندانیانی هستند که در ورود و خروج به مدرسه تقریباً هیچ انتخاب و اختیاری ندارند؛ اما این بدان معنا نیست که در کشور ما سیاست گذاران و برنامه ریزان آموزش و پرورش با همدستی با خانواده و دیگر نهادها اجازه داشته باشند مطابق دیدگاه «زندان در زندان» دانش آموزان را با اجبار اول  به مدرسه ببرند و بعد با اجبار دوم که مشق و نمره و آزمون‌های بی شمار و کنکور و گاهی معلم کم دانش و کم احساس و نقد ناپذیر و احیاناً مستبد است مطیع و تسلیم کنند.

دانش‌آموزان ما در مدرسه به شکلی فرسایشی و طاقت فرسا دائماً در حال جا دادن محتواهای گوناگونی در مغز خود هستند، بدون آنکه بتوانند بپرسند که این مطالب چه فایده‌ای برای آنها دارد. در مدارس ما باب گفتگو باز نیست که دانش آموزان بتوانند با وارد شدن به حلقه کند وکاو به طور خود خواسته و فردی اندیشیدن را تجربه کنند. تمام همّ و غم دانش آموزان ما نمره و رسیدن به ترازِ بالا در آزمون‌های مختلف است.

از سوی دیگر مدرسه با برگزاری کلاس‌های فوق برنامه که تماماً مربوط به دروس محتوا محور است، اوقات اضافی دانش آموزان را هم به تاراج برده است. وسواس و چشم و هم چشمی خانواده‌ها را هم در این فرایند نباید نادیده گرفت. این وضعیت که ناسازگار با طبیعت و فطرت بچه‌هاست موجب خستگی از یادگیری و بیزاری از مدرسه گردیده است. از این رو هم اندیشه و هم انگیزه بچه‌های ما را دچار اختلال کرده است. علت العلل به وجود آمدن این وضعیت دو چیز است: 1-سیاست زدگی (آموزش و پرورش ایدئولوژیک) 2-محتوامحوری حداکثری.

سیاست‌زدگی

پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57 همراه با یک تغییر مهم یعنی دینی کردن جامعه بنا گردید. یکی از نهادهایی که در صدر این تغییر قرار گرفت آموزش و پرورش بود. سیاست‌گذاران کلان جامعه سعی کردند به نحو حداکثری و آرمان‌گرایانه آن را اسلامی کنند. این رویکرد موجب شد نسبت به تخصص و دانش متخصصینی که به زعم آنان از دو عنصر تکلیف و تعهد انقلابی تهی بودند بی‌توجه شوند و دست به انتخاب گزینشی بزنند. بارزترین نمونه این نوع نگاه شیوه برخورد با دو تن از فعالان پیشرو در عرصه آموزش و پرورش پیشین بود. یکی محمد بهمن بیگی و تجربه موفق او در آموزش عشایری، دیگری توران میرهادی و مدارس فرهاد. هرگز خواسته نشد از تجارب اینان و بی‌شمار کسان دیگر استفاده شود. از سوی دیگر حکومت به دلیل زاویه عقیدتی که از همان ابتدای انقلاب با جهان غرب داشت طبیعی بود نسبت به دستاوردهای عالمان تعلیم و تربیت غربی بدبین باشد و هرگز نخواهد از جریانی که آنان در پیش گرفته بودند بهره ببرد.

روشنگری در مغرب زمین به آموزش و پرورش هم راه یافته بود و موجب به وجود آمدن احساس نیاز به اصلاحات شده بود. آموزش و پرورش هم در شیوه و هم در محتوا آماده می‌شد که از چهارچوب سنتی خود خارج شود و الگوهای جدید را بپذیرد. از این رو با آغاز قرن بیستم به ویژه طی نیمه اول این قرن اندیشمندانی چون جان دیویی، دورکیم، گودمن و هربرتمید خواستار اصول، ملاک‌ها و موازین جدیدی برای آموزش و پرورش شدند و بهترینِ این موارد به صورتبندی الگوی تأملی تعلیم و تربیت منجر شد.

به طور واضح می‌توان تصور کرد که وقتی ما تجربه گران موفق در آموزش و پرورش پیشین خود را که با استفاده از ظرفیت‌های بومی توانسته بودند موفقیت کسب کنند با بی مهری و فقط به علت گرایشهای ایدئولوژیک کنار می‌گذاریم یا به اصطلاح معمول از سیستم انقلابی و دینی تصفیه می‌کنیم و نسبت به پیشگامان آموزشی غرب هم با دیدی سطحی می‌نگریم و آن را دور از ارزش‌های انسانی می‌انگاریم، چه نتیجه‌ای در بر خواهد داشت. سیاست زدگی آفتی بود که چشمانمان را نسبت به حقایق بست و ما را در گزینش و انتخاب تجارب دیگرگون عقیم کرد. فرصت سرکشی و احتمالاً بهره مندی از روش‌های تجربه شده را سوزاند. ما نسبت به روح زمانه و تغییراتی که به همراه داشت تعمداً بی توجه شدیم و نخواستیم آن را موضوع گفتگو قرار دهیم.

دهه‌های گذشته، توسعه در بخش‌های مختلف جوامع تغییر ایجاد کرده و آموزش و پرورش روش‌های دیگری را تجربه می‌کند. مهم‌ترین آنها جریان مدرنیته بود که حق مداری انسان را به جای تکلیف مداری نشاند. انسان امروز با این مؤلفه گونه‌ای دیگر می زیَد. چگونه می‌شود از او خواست که چنین نباشد؟ برنامه ریزان آموزشی ما حق مداری که روح جهان مدرن است را به رسمیت نشناختند و سعی نکردند برنامه‌هایی منطبق با آن ارائه کنند. آنان از یک سو خواستند در مدرسه انسان‌های دانشمند و فکور و آزاد اندیش سربکشد از سوی دیگر هیچ بستر و روشی برای تحقق اندیشیدن فراهم نکردند. این تعارض نه تنها ذهن و ضمیر دانش آموزان را آشفته و پریشان ساخت، که موجب شد آنها نسبت به روح زمانه که تفکر تأملی و انتقادی است بی اثر شوند.

کانت فیلسوف عصر روشنگری در جمله‌ای معروف می‌گوید: عصر ما به تمام معنا عصر انتقاد است و هر چیز باید تسلیم انتقاد باشد. مدارس ما خالی از روح نقد و تحلیل است. دانش آموزان ما تبدیل شده‌اند به پذیرنده‌هایی که معصومانه مقهور برنامه‌هایی متعارض با روح وضمیر خود هستند. این وضعیت اولاً محصول عدم توجه مسؤلان و برنامه ریزان آموزشی به روح زمانه و انسان جدید است، ثانیاً تأثیر نگاه ایدئولوژیک و تک بعدی به تعلیم و تربیت را نشان می‌دهد.

محتوامحوری حداکثری

جلوه ناکارامدی برنامه ریزان آموزش و پرورش تنها به مورد بالا ختم نمی‌شود. محتوا محوری که در بَطنِ آموزش و پرورش ما نهادینه شده، موجب تألیف کتاب‌هایی با حجم مطالب زیاد و تأکید بر حفظ و به خاطرسپردن مفاهیم، امتحانات بیشماری را در پی آوَرد و دانش آموزان را دائماً درگیر تکلیف و آزمون کرد. وجود کنکور هم باعث شد پای مؤسسات تست زنی به مدارس باز شود. دانش آموز نه تنها درگیر امتحانات دروس مختلف می‌شود که در کنارش باید این آزمون‌ها را هم پشت سر بگذارد. در این شیوه آموزش و پرورش که باید آن را سنتی نامید، نشانه حقیقی هوش، میزانِ محتوای ذهن است که اهمیت دارد. از این رو تمام توجه معلم باید صرفِ به خاطر سپردن و به یاد آوردن در دانش آموز شود. نتیجه این شیوه کم رنگ شدن کاوشگری و علاقه دانش آموز به فعالیت‌های خود خواسته و عملی است و اگر چه تأثیرات زود بازده ای چون؛ بهبود نمره و حل تکلیف را به همراه دارد اما مانع شکل گیری  قدرتِ درک مسئله، استدلال گری، مهارت ارزیابی و تفکر خلاق و انتقادی در دانش آموزان شود و آنها را سطحی، آماده خور و تنبل بار می‌آورد. مازاد بر این که روح او به مرور زمان از تجمیع محتوا خسته و فرسوده خواهد شد. تأثیر مخرب این روش به شکل مصداقی در مدارس ما قابل مشاهده است. دانش آموزان خسته، بی رمق و دل زده از کلاس و مدرسه که پس از پایان دوره تحصیل به شکل غم انگیزی دست خود را خالی می‌بینند، چراکه مهارت‌های زندگی را نیاموختند، شیوه درست اندیشیدن را تمرین نکرده‌اند، مهارت ارزیابی و حل مسئله را فرا نگرفته‌اند و مهم‌ترین کاری که در آن دوران طلایی باید انجام می‌دادند یعنی شناخت خود و درک توانایی‌ها و ناتوانایی‌های خود را انجام نداده‌اند. از این رو پایان دوران تحصیل، آغاز سردرگمی و حیرانی است که مهم‌ترین محصول آموزش و پرورش ناکارآمد و آسیب زاست.

راهکارهای پیشِ رو

با توجه به این اشکلات ساختاری که در نظام آموزش و پرورش ما وجود دارد به نظر می‌رسد دو راه کار یا دو عکس العمل پیش روی ماست:

کنش انقلابی

کنش انقلابی به این معنا که با توجه به این نقص‌ها، ما خواستار فروپاشی انقلاب گونه در این نهاد باشیم. اما برخورد انقلابی با این نهاد نه ممکن است و نه مطلوب. تجربه تاریخ انسانی به روشنی گواهی می‌دهد که ذات آموزش و فرهنگ به شکل تدریجی و همراه با فعالیت‌های زمان بر است و اصولاً با حرکت‌های انقلابی و ساختارشکنانه بیگانه است. از سوی دیگر عاقلانه نیست ما نهادی را فروبپاشیم و آنگاه بر خرابه‌های آن بنشینیم و تصمیم بگیریم که چه کنیم. پس تنها راهی که هم ممکن است و هم مطلوب رویکردی در مقابل آن است که آنرا کنش اصلاح طلبانه می‌نامیم.

کنش اصلاح‌طلبانه

ما چاره‌ای جز اصلاح به شکلی آرام هم در کمیت و هم در کیفیت این نهاد نداریم. اصلاحات عموماً در دو ساحت قابل تحقق است اول در ساحت اجرا که توسط سیاست گذاران و مدیران و برنامه ریزان انجام می‌شود، آن‌ها می‌توانند با تصمیمات و اجرای برنامه‌هایی به سمت اصلاح وضع موجود بروند. دوم در ساحت وجودی و فردی که حرکتی از پایین و فرد به فرد است. در ساحت اول نمی‌توان چندان انتظار اصلاح داشت چرا که مدیران و تصمیم گیران حوزه آموزش و پرورش در این چهار دهه گذشته با آلوده شدن به سیاست زدگی و عدم آگاهی از روش‌های نوین آموزشی تجربه آموزش و پرورش ناکارآمد و آسیب زا را به یادگار گذاشته‌اند از این رو به امید آنها نشستن اگر نگوییم بیهوده است اما عاقلانه هم نیست. به قول مولانا
باز پهنا می‌رویم از راه راست        باز گرد ای خواجه راه ما کجاست

در شیوه دوم اصلاح که روشی فردی و عمل‌گراست، دست‌اندرکاران اصلی آموزش و پرورش یعنی معلمان و اولیا می‌توانند کارهایی انجام دهند که امید به اصلاح وضع موجود را زنده نگه دارد.

1. باز کردن باب گفتگو؛ معلمان به عنوان اصلی‌ترین عنصر اجرایی برنامه‌های آموزشی باید با مدیران و تصمیم گیران این نهاد وارد گفتگو شوند و با مطالبه گری خواهان تغییر شیوه موجود شوند و این عمل را  به عنوان مهم‌ترین کار برای اصلاح وضع موجود به طور مستمر درهمه سطوح به کارگیرند. همچنین اتخاذ رویکرد گفتگو با دانش آموزان، آنان باید شرایطی که در آن هستند را به خوبی بشناسند و معلمان شرایط تحلیل و نقد وضع موجود را برای آنها فراهم کنند چرا که اصلی‌ترین رکن تغییر خود دانش آموزان هستند. اگر آنان به عنوان تصمیم سازان آینده به شمار می‌روند، پس می‌توان با گفتگو اولاً راه پژوهش را برای آنان گشود و انتظار تغییرات مؤثر را داشت، ثانیاً مهم‌ترین نتیجه آموختن یعنی اندیشیدن را با آنها تجربه کرد.

2. ترویج ارزشمند بودن دانایی؛ مهم‌ترین شأن آدمی که با آن از سایر موجودات متمایز می‌شود آگاهی و میل به دانستن است. نوباوگان باید به شکلی حقیقی با این مهم پرورش یابند و بیاموزند یگانه خطری که انسان را همیشه تهدید کرده جهل است. ارکان تأثیر گذار تعلیم و تربیت (اولیاء و معلمان) باید از ابتدا جوری رفتار کنند که بچه‌ها بدانند علم یک شرف است. معرفت و دانایی یک کمال است، تا به اهمیت و شرف و ارزش دانایی و معرفت توجه کنند. اگر چه جامعه امروز ما چندان نمایانگر ارزشمند بودن دانایی نیست اما ما باید آینه برگیریم و نور دانایی را در آن متجلی کنیم تا فرهنگ شرافت دانایی بسط یابد.

3. تشویق به خودشناسی؛ برنامه‌های آموزش و پرورش ما به گونه‌ای طرح ریزی نشده که دانش آموزان بتوانند در خلال تحصیل فرایند مهم و تأثیر گذار شناخت خود را تجربه کنند و دریابند دارای چه ویژگی‌ها و توانایی‌های منحصر به فردی هستند. بلکه بالعکس تعالیم به شکلی انجام می‌شود که دانش آموزان ناخودآگاه سعی می‌کنند مانند دیگران باشند و نسبت به وجه بی همتای خود بی توجه شوند. در حالی که یکی از اهداف تعلیم و تربیت این است که به هر انسانی یاد دهد چگونه به تفرد خودش جامه عمل بپوشاند. یکی از مهم‌ترین اصلاحات، ایجاد شرایط برای تحقق خودشناسی است. معلمان و اولیاء باید این قاعده عالم انسانی که هیچ دو انسانی عین هم نیستند را در تربیت فرزندان مفروض بگیرند و با صرف نظر کردن از قیاس به دنبال ایجاد شرایطی باشند که دانش آموزان خودِ حقیقی‌شان را دریابند و به پرورش آن بپردازند.

ایجاد فرهنگ گفتگو، ترویج ارزشمند بودن دانایی و تشویق به خودشناسی اولین گام برای اصلاح وضع موجود آموزش و پرورش است. فرد فرد ما ایرانیان باید بیش از پیش به انجام این فعالیت سه گانه اهتمام بورزیم و به خاطر داشته باشیم که بهبود شرایط از طریق اصلاحات توسط خود ما به شکل کنشی زمان بر که تأثیراتش در آینده نماینگر خواهد شد قابل تحقق است.
تا درخت دوستی کی بردهد                حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

*دین انلاین/ سعید هوشیار

messages.comments