درباره اینکه مردم ایران عصبانیترین مردم جهان هستند نمیتوان تحلیلی ارائه کرد چرا که از جزئیات این نظرسنجی اطلاعی نداریم. اما واقعیت دیگری که میتوان در خصوص آن با اطمینان بیشتری صحبت کرد این است که ما در تجربههای زیسته هر روزه خود شاهد رفتارهای خشن و برخوردهای نابردبارانه در میان مردممان هستیم؛ گزارشهای متعددی که از آسیبهای اجتماعی، خشونتهای خیابانی و خانگی، تصادفات جادهای، افسردگی، خودکشیها و امثال اینها منتشر میشود گواهی بر این است که جامعه ایران تعادل نسبی ندارد و میتوان در مورد «چیستی»، «چرایی» و «چگونگی» این تعادل نسبی در جامعهمان سخن گفت.
پدیده رفتارهای خشن، چه خشونت علیه خود یا خشونت علیه دیگری، در جامعه امروز ایران را نه به منزله امری روانی بلکه همچون «امری اجتماعی» باید تحلیل کرد. اگر گاه و بیگاه شاهد این بودیم که بخش کوچکی از افراد جامعه نابردبار هستند و علیه خود و دیگری اعمال خشونت میکنند، میتوانستیم از مسأله روانی در جامعه سخن گوییم اما آنچه اکنون شاهدش هستیم، بروز خشونت علیه خود و دیگری به صورت انبوه، همگانی و عمومی است. در چنین شرایطی باید گفت ما با پدیدهای اجتماعی مواجه هستیم یعنی ما در «جامعهای عصبی» قرار داریم.
«جامعه عصبی» جامعهای است که به طور سازمانیافته از طرف ساختارهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خشونت علیه خود و دیگری را تولید و اعمال میکند. جامعه عصبی، جامعهای است که در آن فضای حاکم بر روابط اجتماعی میان گروهها، قشرها، اقوام و فرهنگها به گونهای است که به رسمیت شناختن دیگری و تحمل و مدارا در برابر دیگری به صورت سازمانیافته شکل نگرفته است. به این معنا که قوانین و رویهها مولد نوعی فضای بین انسانی و معنایی است که در آن اعمال خشونت علیه خود و دیگری به صورت امری طبیعی، آشکار و همگانی درمیآید.
«جامعه عصبی» به معنای این است که عصبانیتی که در رفتارهای شهروندان ظاهر میشود، ریشه در اختلالات روحی و روانی افراد ندارد بلکه افراد در نتیجه اختلال در عرفها، رویهها و قوانین و عملکرد سازمانها و نهادها دچار وضعیت عدم تعادل میشوند. اگر از این زاویه به گزارش مؤسسه گالوپ نگاه کنیم در آن صورت میتوان گفت گزارش گالوپ چندان از واقعیت نمیتواند دور باشد؛ در دهههای اخیر ما در زمینه ساماندهی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه با ناکامیهای گوناگونی رو به رو بودیم.
دلایل شکلگیری جامعه عصبی
از نظر تاریخی «پدیده جامعه عصبی» را در دو سطح میتوان توضیح داد؛ سطح اول اینکه، جامعه در مسیر تحولاتش به سوی امروزی شدن و تغییر از وضعیتهای پیشامعاصر به وضعیت امروزی با اشکال گوناگونی از اختلالات رو به رو میشود. این پدیدهای است که نظریهپردازان اجتماعی درباره تمام جوامع معاصر بیان کردهاند. نظریهپردازانی مانند مارشال برمن در کتاب «تجربه مدرنیته» این پیامدهای اختلالزا در زمینه تحولات ساختاری در جامعه معاصر را توضیح دادهاند. روانشناسان اجتماعی مانند اریک فروم به طور گستردهای پیامدهای مدرنیته در جوامع معاصر را بیان کردهاند.
بر این باورم که بخشی از پدیده جامعه عصبی ایران ناشی از تحولات پرشتاب و گستردهای است که ما طی دوره معاصر آن را تجربه کردهایم.
اما دومین سطح تحلیل «جامعه عصبی» را باید در قلمرو رخدادها و سیاستهای دهههای اخیر جستوجو کرد. در این سطح، دیگر آن ابعاد جهانی بحران مدرنیته مد نظر نیست بلکه به ساختارها، سیستمها و سیاستها در شرایط خاص جامعه امروزی ما مربوط میشود.
تجزیه و تحلیل همهجانبه پدیده جامعه عصبی در ایرانِ امروز نیازمند مطالعات تجربی و تأملات فلسفی و مفهومی دقیق است اما آنچه عجالتا میتوان درباره «ایران عصبی» امروز و دلایل آن برشمرد چنین است:
تعارض در آموزههای اخلاقی
در چند دهه اخیر در گفتمان توسعهای رسمی در ایران «انسان» از کانون اصلی برنامهریزیها به حاشیه رانده شده است. به این معنا که ما در نظام برنامریزی توسعه بیش از آنکه تلاش برای ارتقا تواناییها و نیازهای وجودی انسان ایرانی داشته باشیم، برای «توسعه عمرانی» کشور تلاش کردهایم؛ در نتیجه این سیاست، ما طی چهار دهه گذشته دست اندرکار توسعه فرودگاهها، دانشگاهها، مدارس و به طور کلی ساخت و ساز ساختمان و اشیا بودهایم؛ غاقل از اینکه انسان ایرانی امروز نیازمند برخورداری از آموزشها، فضاها، امکانات، ضوابط، نظام حقوقی، امنیت و مجموعهای از ساختارهایی است که طی آن بتواند به ارزشها و نیازهای اخلاقی، انسانی و معنوی خود مانند خودشکوفایی، خودبیانگری، خود تحققبخشی، صلح، آرامش، امنیت، زیباییشناسی و ارزشهای اخلاقی و امثال اینها بپردازد.
انسان ایرانی امروز به شیوههای مختلفی خود را در برابر بازار، اشیاء و ساختمانها، کوچک و ناتوان احساس میکند؛ و ما در نتیجه سیاستهای توسعه و برنامهریزیهای عمرانی، آمادگی همهجانبه انسان ایرانی را در برابر تمام جهان امروزی فراهم نکردهایم. این امر در حالی است که در گفتمان رسمی به طور مستمر و با تأکید از اخلاق، معنویت و ارزشهای الهی- انسانی سخن گفته میشود اما در عمل برنامهریزیهای توسعه مسیری دقیقا مخالف این گفتمان را شکل میدهد.
تضاد میان گفتار و کردار «نظام سیاسی» و «نظام برنامهریزی» کشور باعث شکلگیری شکاف عمیقی در درون جامعه شده است. اختلالات عصبی که امروز در جامعه بروز میکند تا حدودی نتیجه اجتنابناپذیر این امر است.
نیاز جامعه به «خود بیانگری»
در هر جامعهای در دوره معاصر، نظامهای آموزشی و رسانهای میکوشند که به شکلگیری انسان توانمند، خلاق، مسؤل و پرسشگرکمک کنند. جامعه معاصر، جامعه پیچیدهای است که نمیتواند با دانشها، قابلیتها و شایستگیهای سنتی که برخاسته از اقتصاد و جامعه عشایری و روستایی است، زندگی کند. انسان ایرانی امروز، مانند هر انسانی در جامعه توسعهیافته، نیاز دارد بتواند شایستگیها و قابلیتهای کانونی و ارتباطی و توانمندیهای شخصیتی اجتماعی و فرهنگی گوناگونی برای شکل دادن زندگی فعال و پربار متناسب و شایسته با جامعه معاصر را بدست آورد.
نظامهای آموزشی عمومی و عالی و نظام رسانهای در تمام تاریخ گذشته بدون توجه جدی و همه جانبه به نیازهای واقعی انسان ایرانی امروز و تنها برای القاء ایدئولوژیهای سیاسی تلاش کردهاند. در نتیجه ما اگرچه بخش عظیمی از سرمایههای مادی و انسانی خود را در این نظامهای آموزشی و رسانهای صرف کردهایم اما بهرهوری این نظامها برای انسان ایرانی امروز بسیار ناچیز بوده است. این نظامها به دلیل ناهمخوانی سیاستها و جهتگیریهای کلی آنها با خواست انسان ایرانی امروز، عملا نه تنها امکان توانمندسازی شهروند مشارکتجو، خلاق، مسؤل و توانمند را فراهم نکردهاند بلکه به شیوههای مختلفی اشکال پیچیدهای از تنشهای روحی، روانی و اخلاقی را برای شهروندان ایرانی دامن زدهاند.
یکی از مهمترین نیازهای امروز انسان در تمام جوامعِ توسعهیافته یا در حال توسعه، نیاز به «خودشکوفایی» و «خودبیانگری» است؛ به میزانی که ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه تغییر کند، به همان میزان انسان امروزی، نیاز بیشتری به ابراز خود را احساس میکند.
در چهار دهه گذشته ما نه تنها نتوانستهایم عملا متناسب با نیاز شهروندان به خودبیانگری فضای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بپردازیم بلکه به اشکال گوناگونی از خود بیانگری افراد به ویژه نسلهای جوان با برچسبهای گوناگون مشروعیتزدایی کرده و از بروز آنان جلوگیری کردهایم. خود بیانگری به معنای این است که هر شهروند در زندگی روزمره و در طی زندگیاش به طور کلی بتواند هویت خود را شکل داده و آن را به صورت هویت رسمیت یافته و قابل قبول به تأیید دیگران درآورد. سیاست فرهنگی نظام سیاسی ما در چهار دهه گذشته که تلاش داشته است تا نوعی «همگنسازی فرهنگی» را شکل دهد و از بروز و تبلور یافتن هویتهای فرهنگی و اجتماعی مختلف در جامعه جلوگیری کرده است یا اینکه هویتهای بروز یافته را به صورت «هویتهای طرد شده» معرفی کرده یا به حاشیه رانده است. در نتیجه این سیاست فرهنگی همگنساز، بسیاری از شهروندان یعنی آنان که با گفتمان رسمی هویتساز دینی تفاوت دارند، دچار تنشهای روحی و روانی میشوند.
نقش هنر در پرورش احساسات مدنی
جامعه معاصر به همان اندازه که اشکال گوناگونی از تنشها و تضادها را توسعه میدهد، راهبردها و سیاستهایی نیز برای توجه به انسان و خودشکوفایی او ایجاد کرده است. یکی از این راهبردها «گسترش هنرها» است. در چهار دهه اخیر یکی از سیاستهایی که در نظام سیاستگذاری فرهنگی ما باب شد، محدودسازی بسیاری از اشکال هنری در نظام آموزشی و نظام رسانهای کشور بود. واقعیت این است که مردم نه تنها نیازمند «مصرف هنری» هستند بلکه در عین حال، نیازمند «مشارکت در خلق هنرها» نیز هستند. اگرچه امروزه از طریق رسانههای گوناگون دسترسی به کالاهای هنری امکانپذیر شده است، اما آموزش هنری و «ذائقه هنری» مردم ایران ارتقا نیافته است. شهروندان امروز نیازمند این هستند که «ذائقه هنری» خود را از طریق یادگیری هنرها و مشارکت در فرآیندهای خلق هنری ارتقا دهند.
محرومیت مردم از هنرها موجب ناتوانی مردم در پرورش احساسات خود شده است. وظیفه اجتماعی هنر، پرورش احساسات انسان است. ما با ارتقا ذائقه هنری مردم میتوانیم ساختار احساسات و ذائقه زیباشناسانه مردم را بهبود بخشیم تا طی آن، افراد بتوانند به تمرین تحمل و خویشتنداری بپردازند.
گزارش مؤسسه گالوپ، مبنی بر اینکه مردم ایران عصبانی هستند به معنای این است که ما در حوزه خویشتنداری که به تعبیر نوربرت الیاس، جامعهشناس کلاسیک، مهمترین معیار رشد مدنیت است، ناکام ماندهایم. توجه به «سیاست هنر» برای گسترش خویشتنداری و پرورش احساسات مدنی و آموزش مدنیت چیزی است که از آن غافل شدیم. ما صرفا آن بخش از هنرها را به رسمیت شناختهایم که با آموزههای ایدئولوژیک سازگار است.
نتیجهگیری
«جامعه عصبی» جامعهای است که عمیقا احساس اجحاف میکند. در سالهای اخیر مشاهده اشکال گوناگون تبعیض در جامعه، مردم را هر روز نابردبارتر میکند. در حالی که در سطح گفتار، هر روز از عدالت اجتماعی سخن به میان میآید اما در کردار، جامعه به سوی اشکال پیچیده نابرابریها سیر میکند. طبیعتا احساس اجحاف، به صورت امر عمومی آشکار میشود. این احساس اجحاف نوعی تجربه زیسته روزمرهای است که در خانه، خیابان و محیط کار شکل میگیرد.
کمابیش همه شهروندان اعم از گروههای برخوردار تا محروم از نوعی احساس اجحاف عمومی سخن میگویند؛ گویی هیچکس به حق خود نرسیده است. ناکامی در شکل دادن سامان سیاسی اجتماعی و اجرا و اعمال قوانین عادلانه و ناتوانی در برساختن نظام کارآمد شایستهسالار و گسترش اشکال گوناگون رانتها و تبعیضها که هر روز از طریق رسانهها به سمع و نظر مردم میرسد؛ طبعا کاسه صبر شهروندان را لبریز و اشکال پیچیده کنش عصبی را تولید میکند.
جامعه عصبی از مشکلات روانتنی و اختلالات عصبی و زیستشناسانه رنج نمیبرد. انسان ایرانی به اندازه انسانهای جوامع دیگر هوشمند و سالم است؛ چیزی که موجب شکلگیری عصبانیت و پرخاشگری شده است، «جامعه عصبی» است نه «انسان عصبی».
*ایران/ دکتر نعمت الله فاضلی
نظر شما