twitter share facebook share ۱۴۰۰ تیر ۲۲ 728

به دلایل مختلفی بین کشورها رقابت و چالش وجود دارد و گاهی این دلایل برای طرفین کاملا روشن است؛ اما در برخی موارد ریشه اصلی درگیری به درستی قابل فهم نیست و سطح خصومت، بیش از آن است که باید باشد. در این حالت، دولت ها می دانند که با هم اختلاف نظر دارند اما در مورد دلایل اصلیِ مشکل، سردرگم بوده یا خطا می کنند؛ در چنین شرایطی، رفع اختلاف سخت تر است

به همین دلیل یکی از نکاتی که همیشه بر اهمیت آن تأکید دارم، همدلی و درک یکدیگر است: قدرت اینکه مشکلات را از زاویه دید سایر افراد و کشورها ببینیم. این امر مستلزم توافق و همراهی با دیدگاه طرف مقابل نیست؛ بلکه صرفا بر فهم زاویه دید دیگران و چرایی نحوه رفتار و عملکرد آنان تکیه دارد. دلیل اهمیت این امر این است که اگر ما ریشه اصلی مخالفت یک فرد یا کشوری را نفهمیم، نمی توانیم آنان را به تغییر رفتارشان ترغیب کنیم

در علم روانشناسی و به ویژه در آثار «لی راس» روانشناس اجتماعی به این موضوع تحت عنوان خطای ارزیابی عملکرد پرداخته می شود. در خطای ارزیابی عملکرد، انسان به جای اینکه بر وضعیتی که سبب بروز رفتاری خاص شده تمرکز کند، بر خودِ رفتار تمرکز می کند. به عبارت دیگر مردم دوست دارند رفتار فرد را نشان دهنده اخلاق و شخصیت و خواسته های او بدانند و به شرایط و موقعیتی که سبب ساز آن رفتار شده، توجهی ندارند. اما ما رفتار را واکنش فرد در برابر شرایطی که در آن قرار گرفته است، تعبیر می کنیم و از اینکه آن را بازتاب دهنده شخصیت فرد بدانیم اجتناب می ورزیم.

در حالت عادی، اکثر افراد وقتی می بینند شخصی به انها دروغ می گوید، آن را نشانی بر عدم صداقت و شخصیت نادرست وی می دانند (او دروغ گفت زیرا دقیقا آدمی است ضعیف و دروغگو). این تعبیر گاهی درست است؛ اما اگر خودمان دروغ بگوییم، دوست داریم که رفتارمان به موقعیتی که در آن قرار گرفته ایم نسبت داده شود، نه به شخصیت ضعیفمان. اگر شخصی کنترل خود را از دست داده و خشم خود را بروز دهد، نتیجه می گیریم که در روان او مشکلی وجود دارد و نمی تواند خشم خود را مدیریت کند؛ هیچوقت به این فکر نمی کنیم که شاید مجبور است ساعت های مدیدی کار کند، باید هر روز با سه کودک خود سروکله بزند، یا کمبود خواب دارد

یکی از دلایل تصوری که ما نسبت به دیگران داریم، این است که فکر می کنیم آنان نسبت به ما کنترل بیشتری روی اعمال خود دارند. به عبارت دیگر فکر می کنیم قدرت و اختیارات ما به دلیل شرایطی که در آن قرار داریم محدود شده است، اما دیگران این محدودیت را ندارند و رفتارشان مبتنی بر خواست و اراده و شخصیت آنها است. بنابراین اگر مشکلی بین ما ایجاد شود، دوست داریم فکر کنیم که طرف مقابل در مقایسه با ما گزینه های بیشتری برای حل و فصل مسئله پیش رو دارد و از قدرت و اختیار بیشتری برخوردار است؛ لذا بار مسئولیت انجام این کار را بر دوش او قرار می دهیم.

همانگونه که «رابرت جرویس» استاد علوم سیاسی در کتاب خود به نام درک و برداشت غلط در سیاست بین الملل می نویسد، دانش روانشناسان اجتماعی می تواند به ما در درک پیچیدگی های مناقشات سیاسی کمک کند. اگر هر دو طرف بر این باور باشند که اقدامات طرف مقابل به قصد ضربه زدن به دیگری انجام شده و اقدامات خودشان دفاعی، از روی اکراه و اجبار و در پاسخ به شرایطی است که هیچ کنترلی بر آن نداشته اند، در آن صورت رسیدن به توافق و اشتراک نظر بسیار مشکل می شود

در صحنه سیاست خارجی، اندیشه غالب این است که اقدامات کشورها مبتنی بر شخصیت رهبران و نوع رژیم های حاکم بر آنهاست. نمونه های زیادی برای این امر وجود دارد؛ برای مثال چرا روسیه در اکراین مداخله می کند؟ زیرا پوتین جنایتکاری است که توسط کا.گ.ب آموزش دیده و بدنبال این است که رژیم روسیه را به عنوان یکی از قدرت های بزرگ جهان احیا کند؛ لذا از هر فرصتی برای رسیدن به این منظور بهره می برد. چرا ایران در عراق و سوریه و یمن مداخله می کند؟ زیرا توسط متعصبان مذهبی اداره می شود؛ کسانی که نسبت به حقوق بشر بی تفاوت هستند و می خواهند مدل ایرانی حقوق بشر خود را به جهان صادر کنند. چرا چین اویغورها را آزار می دهد، در دریای چین جنوبی جزیره می سازد و تایوان را تهدید می کند؟ زیرا شی جین پینگ رئیس جمهور چین رهبری بلندپرواز و جاه طلب است که می خواهد نام خود را در تاریخ به عنوان رهبری که از مائو تسه تونگ هم بزرگ تر و منشأ اثرتر بود ثبت کند. کمتر اتفاق می افتد که متخصصان به این فکر کنند که آیا این اقداماتِ تهاجمی می تواند واکنش دفاعی این کشورها به اتفاقات و شرایطی باشد که این دسته از رهبران به درستی یا نادرستی، آن اتفاقات و شرایط را تهدیدآمیز دانسته اند؟

اما وقتی نوبت به تفسیر اقدامات آمریکا می رسد، مقامات و تحلیلگران، رفتارهای ایالات متحده را به خلقیات و خواسته های دولت و رئیس جمهور مرتبط نمی دانند. چرا آمریکا در تمام جهان ناوگان و نیروی نظامی می فرستد و در امور داخلی سایر کشورها مداخله می کند؟ این کارها را چون دوست دارد انجام نمی دهد، بلکه دلیل ان مسئولیت ویژه ای است که بر گرده خود می بیند، یا مواجهه با تهدیدات قریب الوقوعی است که باید دفع شود. از این منظر، حتی جنگ های اخیر که امریکا به انتخاب خود وارد آنها شده، محصول شرایط بوده است

این نوع نگاه باعث می شود که کشورها راه حل مشکلات بین المللی را به جای دیپلماسی و سازش، در تغییر رژیم و اقدامات تندروانه ببینند. اگر رفتار آزاردهنده مخالفین خود را بازتابی از شخصیت واقعی انها ببینیم، مادامی که این افراد یا سازمان ها بر سر کار هستند، نمی توانیم تصور کنیم که می شود آنها را اصلاح کرد.

تدارک و آماده سازی یک جنگ پیشگیرانه همچون جنگ عراق در سال 2003 همیشه اینگونه آغاز می شود که دشمن را شیطانی اصلاح ناپذیر، غیرقابل اعتماد و غیرقابل سازش جلوه می دهیم؛ دشمنی که تهدیدش علیه کشور ما قریب الوقوع است. با این روش نه تنها باعث می شویم که مردم لزوم جنگ را بپذیرند، که خود نیز کم کم آنچه می گوییم را باور می کنیم. بنابراین وقتی دلیل یک رفتار را خلق و خوی رهبر یا نظام یک کشور بدانیم و به شرایط توجه نکنیم، باعث می شویم اختلافات شدیدتر شده، غیرقابل حل گردد و زمینه برای بروز خشونت بیشتر فراهم شود.

یکی از خوبی های سیاست خارجی مبتنی بر رئالیسم این است که به حفاظت از جهان در برابر انواع مختلف خطاهای ارزیابی عملکردی کمک می کند. رئالیسم به جای تقسیم جهان به کشورهای خوب و بد، و رهبران صلح طلب و رهبران متجاوز و بدطینت، می فهمد که کشورها و رهبران با جهانی ناامن و نامطمئن روبرو هستند و برای رسیدن به امنیت بیشتر، ممکن است دست به کارهایی بزنند که برای سایرین ناراحت کننده باشد. رئالیسم سعی می کند از انگیزه ای که پشت اعمال و رفتار هر فرد نهفته است آگاه شود و دنیا را از زاویه چشم او ببیند

این بدین معنا نیست که تمام درگیری هایی که رخ می دهد به دلیل سوء تفاهم و بدفهمی است و تعصبات، خصوصیات های فردی یا انگیزه ها نقش مهمی در امور بین الملل ندارد؛ خیر، بلکه گاه به راستی تعارض منافع وجود دارد، گاه پارانویا و شخصیت رهبران، جاه طلبی ها و رویاهای آنها به شدت بر سیاست خارجی تأثیر می گذارد، یا دیدگاههای ایدئولوژیک، عوامل داخلی یا بی کفایتی رهبران بر سیاست خارجی نقش آفرینی می کند. خطای ارزیابی عملکرد، نباید ما را از درنظر گرفتن این موارد که در ایجاد مشکل و مناقشه در صحنه سیاست خارجی منشأ اثر است، به کلی دور کند

اما وقتی با یک مشکل بین المللی، یا کشوری که رفتارش تهدید آمیز و دردسر ساز است روبرو می شویم، باید مکث نموده و چند سؤال از خود بپرسیم:

نخست: آیا دشمن ما به این دلیل اینگونه عمل می کند که رهبرانش واقعا می خواهند به ما آزار برسانند؟ یا بدلیل شرایطی که در آن قرار گرفته اند خود را مجبور به انجام این کارها می بینند، وگرنه ترجیح می دادند از اتخاذ چنین رویکردی اجتناب کنند؟

دوم: اگر خود را مجبور می بینند، آیا برخی از اعمال ما در ایجاد این حس منشأ اثر بوده است؟

سوم: اگر چنین است، آیا راهی وجود دارد که از طریق آن بتوانیم نگرانی آنها را رفع کنیم؟ مثلا محیط را تغییر دهیم. آیا می توانیم بدون اینکه منافع خود را به خطر اندازیم خطر را از دشمن خود رفع کنیم؟

سخن آخر اینکه: ایالات متحده بهتر است به جای سرزنش کردن کشورهای شرور جهان، تلاش خود را برای حل اختلافات از طریق دیپلماسی بیشتر کند. از این منظر رشته روابط بین الملل مدیون راس فقید است؛ چه خوب است اگر از مطالعات و یافته های او در سیاست خارجی استفاده بیشتری کنیم.

*منبع: فارین پالیسی

مترجم: فاطمه رادمهر

نظر شما