انسان معنوی انسانی است که در درون، جهانی دیگر دارد و بیشتر در آن زندگی میکند تا در دنیای خاکی. در جهان درونی او، هستی غایتی دارد که به سوی آن میرود و او نیز روی به سوی همان غایت دارد. لذتها و رنجهای او متفاوت است. انسان معنوی، خدا را در همه ذرات عالم میبیند و در نزد او هیچ موجودی و هیچ رخدادی، هویتی مستقل ندارد.
وقتی به ماهیت معنویت یا به جهان معنوی میاندیشیم، موانعی برای آن میبینیم که مدرنیته از جمله این موانع است ولی در رتبه نخست نیست. یعنی اگر ما بخواهیم دشمنان معنویت یا موانع معنویت را بررسی کنیم، نمیتوانیم جایگاه نخست را به مدرنیته بدهیم. خیلی از مختصات دیگر در این دنیا و زیست بشری هست که مانع معنویتگرایی است. مدرنیته در صورتی دشمن اصلی معنویت است که زلف سنت و معنویت را به هم گره بزنیم. حال آنکه چنین نیست. بلکه مدرنیته دستاوردهایی دارد که برای معنویت مفید است؛ از جمله آزادیها و امکاناتی که به بشر میدهد و فراغتی که برای او فراهم میکند. مدرنیته به استقلال انسان معنوی کمک میکند و میدانیم که معنویت در فضایی آکنده از جبر و جمعگرایی کور، خفه میشود.
یکی از موانع مهم بر سر معنویت گرایی، خالی شدن مناسک و اعمال دینی از مفهوم و معنی است. اگر در شریعت، نماز بدون حضور قلب هم مقبول است، در معنویت نماز بدون حضور قلب، معنا ندارد. بنابراین این گونه نیست که هر جامعهای به همان اندازه که دیندارتر مینماید، معنویتر هم هست. اگر جامعه دینی به این معنا باشد که به شعائر اهمیت میدهد، اهل مناسک است، حج میرود، روزه میگیرد و نماز میخواند، همه این امور میتواند بدون روح و معنویت هم باشد. ما میتوانیم نمازی بخوانیم که از اول تا انتهای آن یک لحظه یاد خدا نیفتیم، روزه نیز میتواند به انگیزههای مختلف باشد، حج هم میتواند برای سیاحت باشد، در حقیقت عمل به شعائر و مناسک اگرچه ممکن است ظاهر را بیآراید، اما یک جامعه را دینی نمیکند.
مناسک و شعائر اگر خالی از معنویت باشند، هیچ فرقی با کارهای دنیایی ندارند. بنابراین اگر در جامعهای معنویت نبود، قطعا در آن جامعه، دین حقیقی هم نیست، حتی اگر از در و دیوار آن جامعه شعائر و مناسک و مظاهر دینی ببارد. چنین جامعه ای ویترین و ظاهری دینی دارد و به احکام دینی عمل میکند، اما وقتی به درون آن جامعه وارد میشوید، آنچه نمیبینید، معنویت است، با افراد این جامعه نشست و برخاست میکنید ولی خداوند و عالم معنا در وجود شما تداعی نمیشود. خدا را برای فرداشان میخواهند نه امروز. بنابراین میتوان گفت که این جامعه سنتی است، اما نمیتوان گفت که دینی است، جامعه سنتی، جامعهای است که قالبهای مرسوم را حفظ میکند؛ ولو خالی از محتوا. ما ممکن است عاشورا را نگاه داشته باشیم، بسیار هم پر شور برگزار کنیم، اما یک جامعه شجاع، از خود گذشته و اهل ایثار نداشته باشیم. یا ممکن است نام علی(ع) از زبان ما نیفتد که این نشانه دینداری نیست، نشانه دینداری این است که مقداری از مشی علی(ع) در وجود ما باشد. اگر جامعهای در هنگام حرکت نام علی(ع) را میآورد و آثار دینداری و مذهب از سر و روی او میبارد، نباید گمان کنیم که این جامعه دینی است، احتمالا این جامعه سنتهایی را نگه داشته و ما چون میدانیم این سنتها ریشه در دین داشتند گمان میکنیم که این جامعه دینی است؛ تا روح دین و دینداری در جامعهای پیدا نشود، آن جامعه دینی نیست اگرچه به همه احکام ظاهری عمل کند.
پایه نخستین معنویت این است که نگاهمان به جهان یک نگاه الهی باشد، نگاهی که در آن جهان سرگردان و عبث نیست و مبدأ و معادی دارد. این نوع نگاه نشانههایی میآفریند. به عنوان مثال انسانهای معنوی هیچگاه نا امید نمیشوند؛ چون هیچ دلیلی برای نا امیدی ندارند. انسانهای معنوی صبورند و اخلاقی زندگی میکنند.
باید بپذیریم که میان انسان معنوی قدیم با انسان معنوی جدید تفاوتهایی وجود دارد، اما این مساله به این معنا نیست که انسانهای قدیم لزوما معنویتر بودند. به هر حال انسانهای قدیم، دنیای سادهتری داشتند و دنیایشان جذابیت کمتری داشت و دسترسی آنها به مواهب دنیوی کمتر بود، البته در حال حاضر معنویت به شکل و شمایل دیگری ظهور میکند و قدم اول این است که بپذیریم یکسری تفاوتها وجود دارد؛ شاید مهمترین فرق معنویت قدیم و جدید در نوع موانع آن است، مثلا انسان قدیم چون دانش و آگاهی کمتری داشت، جهان را خیلی بسیط، ساده و کوچک میدید و این باعث میشد که جهان ذهنی او کوچک باشد و به راحتی بتواند خدا را در هر مسئلهای ببیند. بنابراین معنویتگرایی او پیچیدگی نداشت. انسان جدید امکانات بیشتری دارد و خودش را بیشتر میشناسد، جهان را بهتر میفهمد و همه این فهمها، فهم ما را از خدا پیچیدهتر میکند. پس انسان قدیم چون شناخت کمتری داشت، معنویت او هم شکل دیگری مییافت، ولی ما از این جهت استعداد و امکانات بیشتری داریم و احیانا اگر کسی در این دنیا بخواهد در روزگار و دنیای ما معنویتگرایی کند، معنویت او ارزشمندتر است، اما از طرف دیگر یکی از مسایلی که انسانها را از معنویت بازمیدارد، همان اشتغالات بیرونی است.
انسان قدیم اینقدر نمیدوید، اینقدر با دیگران مسابقه نمیگذاشت و این باعث میشد که فراغت و آرامش بیشتری داشته باشد. ما اکنون در دنیایی زندگی میکنیم که وجود تکنولوژی، خلوت را از ما گرفته است. در جهان قدیم فقر و تبعیض بود، اما بشر در برابر تبعیض حساسیت امروز را نداشت. انسانها تبعیض را میدیدند و حواله میکردند به جبر و قضا و قدر و میگفتند خدا این چنین خواسته، اما انسان جدید تبعیض را نمیپذیرد. بنابراین از فقر رنج بیشتری میبرد، و چون رنج بیشتری میبرد، بخش زیادی از نیروی درونی خود را از دست میدهد و بعد هم به تاب و تب میافتد که چرا تبعیض هست؛ یعنی مسئولیتهایی یافته است که پیش از این نبود. لذا بخشی از زندگی او صرف همین مبارزات میشود و این مسایل در مجموع تمرکز درونی او را آشفته میکند. انسان قدیم اگر فقر داشت با فقر میساخت، انسان جدید چون فقر را حق خود نمیداند، میگوید که به من ظلم شده و ظلم را هم به گردن خدا نمیاندازد. بنابراین از لاک خودش بیرون میآید تا حق خودش را بگیرد و همه اینها باعث میشود که خلوتهای او کمتر شود. به همین دلیل است که در روزگار ما فقر واقعا ضد معنویت است. برخلاف جهان قدیم که فقر این اندازه ضد معنویت نبود. در حال حاضر به سختی میتوان جامعهای یافت که هم فقیر است و هم محتوای معنوی دارد. حدیث «کاد الفقر ان یکون کفرا» در روزگار ما معنایی روشنتر یافته است. به همین دلیل، کسانی که واقعا دوست دارند جامعهشان اخلاقیتر و معنویتر باشد، باید فقرستیزی را بر مسجدسازی مقدم کنند.
رضا بابایی/شفقنا
نظر شما