اکنون جامعه ما درگیر دغدغههای گوناگونی شده است: هوای آلوده، بیآبی که نه ناشی از قهر طبیعت بلکه ناشی از بحران مدیریت است (خشکشدن زایندهرود، دریاچه ارومیه، دریاچه بختگان، کاهش شدید آبهای زیرزمینی و…)، از بین رفتن حجم زیادی از جنگلها، فساد گسترده و پذیرفتهشده توسط تمامی ارکان نظام، گسترش شدید نابرابریهای اجتماعی، وسعت بالای آسیبهای اجتماعی (فقر، اعتیاد، تنفروشی٬ گورخوابی٬ کانالخوابی و….)، گسترش شدید خشونت و جاگیری سازوکار بازتولید آن در متن جامعه، و بدتر از همه پذیرش و عادت به این شرایط که هر گونه مواجهه با آن را امری عبث و بیهوده مینماید٬ به نظر میرسد جامعه را به نقطه استیصال کشانده است. آشوبهای بیهدف احتمالا نشانهای از این استیصال است.
در چنین شرایطی همه سطوح حاکمیتی و اجتماعی نیز در موضع اپوزوسیون قرار گرفتهاند، از رییس قوه مجریه گرفته تا رییس قوه قضاییه و مقننه و مردم کوچه و بازار و استادان دانشگاه و روشنفکران. گویا همه این بلاها صرفا از آسمان نازل شده و رفتار و مدیریت ایشان نقشی در رسیدن به این بنبست نداشته است. همگان منتقدند و وقتی در رفتار و عملکرد آنها نگاه میکنی استمرار همان فرآیند به استیصال کشاندن بیشتر جامعه را مشاهده میکنی. استاد دانشگاه در همان حال که نقد میکند٬ در حوزه کاری خود با اغماض از خطاهای علمی و روشی به این فساد دامن میزند. رییسجمهور در همان حال که نقد میکند٬ خود استمرار فساد ساختاری را نادیده میگیرد. راننده تاکسی که از دست فساد مینالد٬ دقیقهای بعد خود مسیر خلافی را پیش میگیرد و … گویا همهمان انتظار داریم کس دیگری و یا نیروی دیگری بیایید و ما را از استیصال درآورد.
دو راه بیشتر جلوی جامعه مستاصل وجود ندارد: فروپاشی و یا اصلاح بنیادین از درون. افراد جامعه نیز با توجه به مجموعه شرایطی که زیست آنها را تهدید میکند بیشتر از گزینه وفاداری٬ خروج را انتخاب میکنند، تمایل زیاد برای خروج از کشور و مهاجرت احتمالا نشان از این امر دارد. وفاداری توام با اعتراض نیز با توجه به بسته بودن مفرهای اعتراضی طالب زیادی ندارد. در نتیجه٬ افراد خروج میکنند، یا اعتراضشان در قالب شورش بیهدف و گاه خشونتآمیز بروز مییابد و یا به صورت شورش سفید، یعنی خودزنی که نماد آن را میتوان در پناه آوردن بیش از پیش به اعتیاد، خشونت خانگی و بهم خوردن مناسبات معقول و معمول اجتماعی مشاهده کرد.
کمهزینهترین راه برای خروج از این استیصال٬ تدبیر و تعقل و چارهجویی سریع مجموعه حاکمیت است. که این یعنی گردن گذاشتن به قانونهای حداقلی موجود، ایجاد فضای مشارکت جمعی، شفافسازی و پاسخگویی به عملکردها و ایجاد شرایط زندگی عادلانهتر برای همگان از طریق بازتوزیع منابع به نفع عموم، یعنی مواجهه با فاسدان و رانتخواران. برای پایداری جامعه چارهای جز اصلاح جدی فرآیندها نیست. مسیر طیشده جز فروپاشی اجتماعی نتیجهای در بر نخواهد داشت.
* فرشید یزدانی / جامعه نو
نظر شما