تلاش اصحاب جمل و اقدامات معاويه در زمان حيات حضرت مولا(ع) در قالب خونخواهی عثمان و گاهی هم اعتراض به مشروعيت سياسی ايشان صورت ميگرفت، که به جنگ جمل وصفين منتهی شد.
پيدايش خوارج و انگيزه آنان کاملاً با انگيزه معاويه و مزدوران وی تفاوت دارد. معاويه نه برای دين ميجنگيد و نه برای خدا به زشتگويی و ياوهسرايی عليه علی(ع) مبادرت ميورزيد. آنچه او را به اين کردار وا ميداشت اولاً احقاد شخصی بدريه و حنينيه (کينههای سوابق جنگهای بدر و حنين) بود وثانياً سوءاستفاده از شرح صدر نبوی وگشاده نگری اسلامی در سهيم سازی همگان، اعم از موافق ومخالف در قدرت واختصاص ندادن به يک گروه خاص. پدرش ابوسفيان به همراه اقوام و بستگانش، تا فتح مکه با شمشير آخته با مسلمانان ميجنگيد و از ترس جانش به ظاهر قبول اسلام کرد. رسول خدا(ص) برغم انکه بروشنی ميدانست که آنان در دلشان مومن به دين او نيستند، او و همه يارانش را پذيرفت و مشمول تمام حقوق شهروندی قرارداد بگونهای که توانستند به سرعت واردقدرت سياسی شوند و نوبت سوم خلافت رسولالله(ص) را از آن خود سازند.
اينک معاويه برای رسيدن به مقصود چارهای ندارد جز آنکه دين را از تمام مفاهيم معنوی، اخلاقی، تربيتی وعرفانی، تهی سازد و در قدرت خلاصه کند و به وصيت پدرش، ابوسفيان عمل نمايد. مورخين روايت کردهاند که ابوسفيان روزی که عثمان به خلافت رسيد اواخر عمرش را ميگذراند وچشمانش نابينا شده بود وارد جلسه شده خطاب به بستگان خودگفت: «يا بني امية تلقّفوها تلقّف الكرة، فما هناك جَنّـة ولا نارفإنّما هو الملك، ولا أدري ما جَنّـة ولا نار؛ ای بنی اميه خلافت را همچون توپی در دست ياران خود حفظ کنيد، {هيج امری مانع راهتان در حفظ قدرت نشود} زيرا خلافت چيزی جز سلطنت نيست و بهشت و جهنم معنا و مفهومی ندارد.!!»
ابوسفيان دراين جمله قدرت را به توپی تشبيه کرده که ميان دو گروه بازيکن قرارگرفته و هرکدام از بازيکنان بايد سعی کنند که توپ از دست ياران خودشان بيرون نرود، در حالی که طرف مقابل برای برنده شدن سعی ميکند که توپ را از دست آنان خارج سازد.
به هرحال معاويه به هر حيله وترفندی که بود به قدرت رسيد. او اگرچه شخصی است که به انديشه سياسی معروف است، ولی ناگفته پيداست که هرطالب قدرتی ـ حتی با هوش و ذکاوت معمولی ـ چنانچه برای رسيدن به اهدافش هيچ اصلی از اصول انسانی و اخلاقی را مانع و رادع خود نبيند، بيگمان به سرعت به مقصود خود ميرسد. معاويه از اين گونه قدرت طلبان است. در مقابل شخصی مانند علی(ع) قرارگرفته که گويی هدفی جز احيای ارزشهای اخلاقی وانسانی ندارد.
ابن ابی الحديد در شرح نهج البلاغه از حضرت مولی نقل ميکند که فرمودهاند: «لو لا الدين و التقى لکنت أدهى العرب» يعنی اگر دين و تقوی نبود من سياستمدارترين مرد عرب بودم. بعد شارح در توضيح ميگويد: ساير خلفاء به مقتضای مصلحت خود عمل ميکردند خواه اين مصلحت مطابق شرع باشد يا اينکه با شرع مخالفت داشته باشد.
قدرتطلبانی که برای رسيدن به قدرت، از هرگونه کرداری ابا ندارند و اهدافشان تمام انواع وسيلهها و ابزارها را برايشان توجيه ميکند، جای شگفتی نيست که به زودی به قدرت برسند و شاهد مقصود را در آغوش کشند و برای مدتی مديد در قدرت جا خوش کنند. معاويه ازين قماش بود و شخصی مانند علی(ع) و فرزندانش را که از قدرت و حاکميت چيز ديگری ميفهمند هرگز نميتوان با او مقايسه کرد. اين جمله به ابوعلی سينا منتسب است که: «علی(ع) در ميان اصحاب محمد (ص) چون وجود گوهر معقول در ميان محسوسات بود.» يعنی فاصله او با ديگران چون فاصله عالم عقل و عالم محسوسات و طبيعت بود».
ابنسينا حديثی از رسول الله(ص) درباره علی(ع) آورده که بيانگر اوج فضيلت آن حضرت ميباشد به شرح زير: «ادبني ربي فاحسنتأ ديبي، فادبت علياً فاحسنت تأديبه» خداوند مرا به زيباترين وجه تأديب کرد، و من علی را به زيباترين وجه تأديب کردم.
به يقين مهمترين جفا به درگاه آن حضرت قراردادن نام آن بزرگوار در کنار اين گونه چهرههای کريه و عناصر پليد است که به جنايت مشهور ونامدارند. حسب برخی از روايات، خود وجود عزيزش از هم رديفي با اين عناصر پليد رنج ميبرده است.
ابن ابيالحديد از امام علي(ع) نقل ميکند: «در زمان رسول خدا(ص) جزيی از ايشان محسوب ميشدم. مردم همچنانکه در افق آسمان به ستارگان نگاه ميکنند به من نگاه ميکردند. سپس روزگار از من چشم پوشاند و مرا همسنگ اين و آن قرار داد و بعد از آن نيز همرديف پنج نفر ديگر ـ در شورا ـ قرار داد که بالاترينشان عثمان بود. گفتم عجب بد شد، روزگار به اين هم بسنده نکرد تا اينکه مرا تنزّل داد و قرين افرادی چون معاويه و عمرو عاص قرار داد».
در کتاب «حديقة الشيعه» منسوب به «مقدس اردبيلی» نيز روايتی با اين متن وجود دارد: «الدهر انزلنى ثم انزلنى ثم انزلنى حتى قيل معاويه و على!»؛ روزگار، مرتبه مرا پايين آورد، پايين آورد، پايين آورد به حدى که مرا با معاويه برابر گردانيد.
شايد رنج افزون برای حضرتش آن بود که گاه دوستانش او را به پيروی از سيره آن عناصر توصيه ميکردند. از جملات منقول از آن حضرت کاملا مشهود است که ايشان در بسياري موارد، مورد توصيه برخی از نزديکان و دوستانش قرار ميگرفتهاست که راههايی برای پيشبرد و موفقيت درجهت سلطه، به ايشان عرضه ميکردند و ايشان از پيشنهادات آنان بر ميآشفته است. به حديث زير توجه فرماييد:
رُوِيَ عَنْ رَبِيعَةَ وَ عُمَارَةَ أَنَّ طَائِفَةً مِنْ أَصْحَابِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (عليه السَّلام) مَشَوْا إِلَيْهِ عِنْدَ تَفَرُّقِ النَّاسِ عَنْهُ وَ فِرَارِ كَثِيرٍ مِنْهُمْ إِلَى مُعَاوِيَةَ طَلَباً لِمَا فِي يَدَيْهِ مِنَ الدُّنْيَا، فَقَالُوا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَعْطِ هَذِهِ الْأَمْوَالَ، وَ فَضِّلْ هَؤُلَاءِ الْأَشْرَافَ مِنَ الْعَرَبِ وَ قُرَيْشٍ عَلَى الْمَوَالِي وَ الْعَجَمِ وَ مَنْ تَخَافُ عَلَيْهِ مِنَ النَّاسِ فِرَارَهُ إِلَى مُعَاوِيَةَ. فَقَالَ لَهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ: «أَ تَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ، لَا وَ اللَّهِ لَا أَفْعَلُ مَا طَلَعَتْ شَمْسٌ وَ لَاحَ فِي السَّمَاءِ نَجْمٌ، وَ اللَّهِ لَوْ كَانَ مَالُهُمْ لِي لَوَاسَيْتُ بَيْنَهُمْ وَ كَيْفَ وَ إِنَّمَا هُوَ أَمْوَالُهُم»
«از ربيعه و عماره روايت شده که وقتی که عدهای از مردم به علت آنکه بيش خواهی مالی از حضرت مولی(ع) داشتند، آن حضرت را رها واکثر آنان بسوی معاويه فرارکردند، گروهی از اصحاب اميرالمومنين(ع) نزد وی آمدند وبه ايشان گفتند ای امير مومنان از اين اموال به آنان بده و اشراف عرب وقريش را برموالی{موالی به غير عرب اطلاق ميشد} ترجيح بده، آنحضرت در پاسخ فرمود: «آيا به من مشورت مى دهيد و توصيه ميکنيدکه براى پيروزى خود، از جور و ستم به امت اسلامى كه بر آنها ولايت دارم، استفاده كنم؟ به خدا سوگند! تا عمر دارم، و شب و روز برقرار است، و ستارگان از پى هم طلوع و غروب مى كنند، هرگز چنين كارى نخواهم كرد! اگر اين اموال از خودم بود به گونه اى مساوى در ميان مردم تقسيم مى كردم تا چه رسد كه جزو اموال خداست»
بديهی است که اين گونه دقت عمل از نظر بسياری خلاف سياست و مديريت است. اين دسته افراد حضرت مولا(ع) را در دوران حکومت کوتاهش، موفق توصيف نميکنند. در حالی که او در هدفش کاملاً موفق بوده است. او پس از عثمان به خلافت رسيد، دورانی که همه ارزشهای اخلاق اسلامی منزوی و متروک شده بود، قدرت دينی آغشته به فساد و حتی از سلطنتی که ابوسفيان تفسير کرده بود به مراتب افسد و سياه ترشده بود. تمام نهادهای مقدس دينی در خدمت قدرت و با همان قرائت ارائه ميشد. علی(ع) آمد تا ارزشها را مجددا احيا کند، قدرت را از فرصت برای سواری کشيدن و طعمهای لذيذ برای قدرتمندان، تبديل به وظيفهای کند برای خدمت و به قلبی دلسوز و مهربان برای شهروندان و تلاش برای ارتقای استعداد تودهها مبدل نمايد. او آمد تا به استاندار خود چنين فرمان دهد: «وَ أَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لَا تَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ، و قلب خويش را کانون رحمت و محبّت و لطف به شهروندان قرار ده و در مورد آنان همچون درندهاى مباش که خوردنشان را غنيمت شمارى، زيرا آنها دو گروهند يا برادر دينى تواند و يا انسانهايى که در آفرينش شبيه تو هستند.»
معاويه وقتی چنين ديدکه گرچه ديگر علی(ع) درميان نيست ولی گويی روز بروز حضورش در ميان جامعه اسلامی شکوفاتر ميگردد، مبارزه خود را عليه آن حضرت، نه تنها متوقف نکرد بلکه برای سياه نمايی چهره آن بزرگوار کوشش خود را جديتر کرد. او چنين ميانديشيد که با ملکوک کردن چهره علی(ع) ارزشهای اسلامی فراموش ميگردد.
«جاحظ» نقل مىکند که معاويه در پايان خطبه نماز، با کلماتى زشت، اميرالمؤمنين علی (عليهالسلام) را مورد سبّ و لعن قرار مىداد و آنگاه همين جملات را طىّ بخشنامه اى به همه بلاد اسلامى ميفرستاد، تا خطيبان جمعه! نيز هماهنگ با او اين گونه آن حضرت را لعن وسب نمايند.
اين کردار زشت از معاويه در زمانی صورت ميگيرد که قدرت سياسی جهان اسلام را دراين زمان، در چنگال خود گرفته و در نبود رقيب يکه تاز ميدان قدرت جهان اسلام شده است.
ولی بهرغم همه اين مظالم غمبار که خامه از تحمل آنها ناتوان است، ميتوان گفت که در فضای آرام آنگاه که غوغای بوقهای سياسی مزدوران قدرت خاموش ميشوند، چهره منور قدسی و معنوی حضرت مولی(ع) همچون آفتابی تابان هويدا ميگردد. آن حضرت در همان قرون اوليه به عنوان يک الگوی کامل تقوا و تنديس عدالت در ميان همه طوايف، اقوام و ملل نامبرده ميشده است. ترور ايشان را هم هيچ مورخی منتسب به آن سياه نمائيها ندانسته بلکه اقدامی است که توسط افراطيون و بقول خود حضرت مولا «جاهلين متنسک» دينداران نابخرد مباشرتاً صورت گرفته است. به ديگر سخن اگر فرزند ملجم مرادی ساطور بر فرق او فرود ميآورد، نه به خاطر نسبتهای ناروايی است که معاويه برای آن حضرت ساخته بود، بلکه معلول کج انديشی وسوء برداشتهای دينی و «جهل مقدس» و دينداری بدون معرفت عقلانی است.
به فرموده امام علی(ع): «لا داءَ اعمي من الجهل؛ هيچ دردی بيدرمانتر از نادانی نيست.»
البته به نظر نگارنده جهلی که دراين کلام شريف آمده، از نوع جهل مرکب و يا از نوع جهل مقدس است و لذا درد بی درمان تلقی شده، زيرا ناگفته پيداست که جهل بسيط جهلی است قابل درمان وشايد بتوان گفت جهلی مطلوب است زیرا تمامی علوم ميوه ارزشمند جهل بسيط است. ظلمت جهل بسيط، روشنايی علم را و ابرتاريک شب ديجورش، صبح وطلوع آفتاب دانش را در انتها دارد. درد ناشی از جهل بسيط، بيماری است ولی واگير نيست، يعنی جاهل ِمتوجه به جهل خويش، از فقدان آگاهی خويش رنج ميبرد ولی به ديگران منتقل نميکند و ازين رهگذر آسيبی به ديگران نميزند. جاهلی که به جهل خويش ناآگاه است وبالعکس خويشتن را آگاه ميبيند، دردی است که خسارتش متوجه ديگران ميشود. او چنان کوری است که خود را کور نميبيند و مبادرت به عصاکشی برای ديگران ميکند!! کوران ديگر را به چاه ميافکند، تريبون ميجويد و بر ياوه زنخدان ميزند.
قرآن مجيد در چند آيه کوري را مقابل علم و هدايت معرفي کرده است: «أَفَمَنْ يَعْلَم ُأَنَّماأ ُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ؛ و هر كه از ياد كرد من روی برتابد بى گمان او را زيستنى تنگ خواهد بود و روز رستخيز وى را نابينا بر خواهيم انگيخت».
دراين آيه کور کسی است که حق نازل از مبدأ حقيقت را نميبيند. بينندگان صاحبدلانند.
«قَالَ رَبّ لِمَ حَشَرْتَنىِ أَعْمَى وَقَدْ كُنتُ بَصِيرًا؛ مىگويد: پروردگارا! چرا مرا نابينا برانگيختى در حاليكه من بينا بودم؟»
«قَالَ كَذَالِكَ أَتَتْكَ ءَايَاتُنَا فَنَسِيتهَا وَكَذَالِكَ الْيَوْمَ تُنسىَ؛ فرمود: بدينگونه بود كه نشانه هاى ما به تو رسيد و تو آنها را فراموش كردى و همانگونه امروز تو فراموش مى گردى.»
* سید مصطفی محقق داماد / اطلاعات
نظر شما