ترند این روزهای شبکههای اجتماعی در لبنان، ویدیوهایی از موشکهای بالستیکی است که در دل شب، آسمان را شکافته و از بالای سر عبور میکنند. این موشکها که از سوی ایران به سوی اسرائیل شلیک شدهاند، به پسزمینهای هیجانانگیز برای مهمانیهای خانگی، شامهای شبانه در رستورانها و حتی برخی عروسیها تبدیل شدهاند. برخی از کسانی که این ویدیوها را منتشر میکنند، از حمله به اسرائیل خوشحالاند؛ کشوری که سال گذشته در لبنان جنگ بهراه انداخت. اما بسیاری دیگر صرفاً از اینکه موشکها به جای لبنان به جای دیگری میروند، احساس آسودگی دارند؛ این حس، در لبنان و سایر کشورهای عربی، احساسی نادر و جدید است. جنگی منطقهای شعلهور شده اما اینبار، بر خلاف گذشته، کشورهای عربی (حداقل تا این لحظه) در آن دخیل نیستند.
در سراسر جهان عرب، همدلی چندانی با اسرائیل دیده نمیشود، امری که چندان هم غافلگیرکننده نیست. تاکتیکهای خشن اسرائیل در غزه طی ۲۰ ماه گذشته حتی برخی از تحسینکنندگان پیشین آن در جهان عرب را به منتقدان سرسخت تبدیل کرده است. برای بسیاری از ناظران عرب، تصاویر برخورد موشکها به تلآویو، حیفا و دیگر شهرهای اسرائیل، نوعی «کارما» یا پاسخ متقابل طبیعی به نظر میرسد.
اما نکتهای که شاید کمتر دیده شود، فقدان همدلی با ایران است.
جمهوری اسلامی ایران دهههاست که به تجهیز و حمایت مالی از گروههای شبهنظامی در کشورهای عربی پرداخته است: حزبالله در لبنان، حوثیها در یمن، و شمار زیادی گروه دیگر در عراق. هدف از این اقدامات، ایجاد نوعی «خط دفاعی پیشگیرانه» برای ایران در برابر حملات احتمالی اسرائیل یا آمریکا بود؛ نوعی بیمهی امنیتی. اما این گروهها به تدریج به نیروهایی خارج از کنترل تبدیل شدند: شبهنظامیان وابسته به ایران، دهها منتقد را ترور کردند (از جمله نخستوزیر سابق لبنان)، میلیاردها دلار از منابع مالی کشورها را غارت کردند و به کشورهای همسایه — از جمله عربستان سعودی و امارات — حمله بردند.
برای بسیاری از مردم شام و خلیج فارس، ایران تا همین اواخر قدرتی پرنفوذ اما منفور به شمار میرفت؛ تا اینکه ناگهان، این تصویر فرو ریخت. سهولت نفوذ اسرائیل به ساختارهای امنیتی ایران، در منطقه هم موجب شگفتی شد و هم نوعی لذت پنهان. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که بازوی اصلی قدرت ایران بهشمار میرود، سالها در کشورهای عربی نفوذ و دخالت گستردهای داشت؛ اما به شکلی کنایهآمیز، متوجه نشد که در همین مدت، اسرائیل نیز در قلب خود ایران مشغول نفوذ و فعالیت بوده است.
هیچجا این احساس «شادی از بدبختی دیگران» به اندازه سوریه قوی نیست؛ کشوری که بهتازگی از جنگ داخلی دهساله علیه رژیم بشار اسد بیرون آمده است. اسد، که در دسامبر گذشته از کشور گریخت، بدون حمایت ایران و اعزام نیروهای سپاه و شبهنظامیان همپیمان، قادر به بقا نبود. شماری از فرماندهان ایرانی که در ۱۳ ژوئن توسط اسرائیل کشته شدند، نقشی کلیدی در جنگ سوریه داشتند؛ جنگی که بیش از نیم میلیون نفر را به کام مرگ کشاند. بسیاری از سوریها با اشتیاق از مرگ این فرماندهان استقبال کردند: مردی یک جعبه شیرینی به سفارت ایران در دمشق برد؛ سفارتی که پس از فرار اسد تعطیل شده است. فرد دیگری طعنه زد که این ساختمان شاید تنها نقطه امن خاک ایران باشد چون خالی است. پس از یک دهه سرکوب و خشونت، بعید است کسی بتواند سوریها را برای چنین طنزهای تلخی سرزنش کند.
برای بسیاری در جهان عرب، این جنگ بیشتر شبیه نمایشی از دور است که مردم تنها نظارهگر آن هستند، نه بازیگر آن. در آغاز جنگ ایران و عراق در دهه ۱۹۸۰، مناخم بگین، نخستوزیر وقت اسرائیل، بهطعنه برای هر دو طرف آرزوی موفقیت کرد. امروز نیز، همین طعنه را از مخاطبان عرب میشنویم: شبکههای اجتماعی پر شده از شوخیهایی دربارهی آمادهکردن تنقلات و نوشیدنی برای تماشای «مسابقهی شبانه» میان ایران و اسرائیل.
اما لحن پوشش خبری در شبکههای خبری پانعربی متفاوت است. الجزیره، شبکهای که از سوی قطر تأمین مالی میشود، در پوشش خود همدلی بیشتری با ایران دارد. دلیلش روشن است: این شبکه رویکردی خصمانه با اسرائیل دارد و قطر نیز همواره سعی کرده روابطی دوستانه با ایران داشته باشد.
با این حال، آنچه بیشتر جلب توجه میکند، لحن سنجیده و خنثی رسانههای سعودی است. در اینجا، مسئله ایدئولوژیک نیست. سعودیها سالهاست که ایران را دشمن شماره یک خود میدانند. سه سال پیش، زمانی که اعتراضات سراسری علیه حکومت ایران درگرفت، رسانههای سعودی با اشتیاق زیادی به پوشش آن پرداختند؛ حتی تجمعهای کوچک در روستاهای دورافتاده نیز به عنوان خبر فوری پخش میشد.
اما امروز، سعودیها نگران آن هستند که با هرگونه تحریکآمیز جلوه دادن رفتارشان، ایران آنها را مقصر دامنزدن به جنگ بداند و تصمیم بگیرد به عربستان حمله کند (چنانکه در سال ۲۰۱۹ نیز چنین کرد). به همین دلیل، به کارمندان رسانهای دستور داده شده که از پخش صدای سیاستمداران تندرو اسرائیلی پرهیز کنند و زیاد بر شکنندگی و ضعف نظام ایران تأکید نکنند. با این حال، اگر نظام ایران سقوط کند، احتمالاً لحن رسانههای سعودی هم به کلی تغییر یابد. تمایل کنونی عربستان به احتیاط، بیشتر تاکتیکی است تا صادقانه.
جنگ کنونی در ایران، هرگونه تردیدی را دربارهی موقعیت برتر اسرائیل در منطقه از بین برده است. «عبدالخالق عبدالله»، دانشگاهی اماراتی که از منتقدان سرسخت اسرائیل در کشور خود به شمار میرود، در یادداشتی نوشت: «اسرائیل ترسناک و قدرتمند است، و روزبهروز بیشتر ثابت میکند که در عرصهی نظامی و اطلاعاتی، فرمانروای منطقه است.»
اما همین قدرت رو به رشد اسرائیل، موجب نگرانی فزایندهای حتی در کشورهایی چون امارات شده که از متحدان نزدیک اسرائیل به شمار میرود.
اسرائیل نشان داده که میتواند دشمنانش را یکییکی درهم بشکند، ابتدا دشمنان عرب، و اکنون دشمنان ایرانی. اما بهنظر میرسد علاقهای به همکاری با متحدانش برای ایجاد نظمی باثباتتر در منطقه ندارد. جنگ غزه هنوز ادامه دارد و به منبع رنج بیپایان برای فلسطینیها، و خشم فراگیر در سراسر جهان عرب تبدیل شده است. جنگ با ایران نیز ممکن است به کشورهای دیگر کشیده شود.
محمد بحرون، تحلیلگر سیاسی در دوبی می گوید: «اسرائیل به منبع اصلی بیثباتی در منطقه تبدیل شده، جایگاهی که پیشتر با ایران مشترک بود». کشورهای خلیجفارس، بیش از هر چیز خواهان ثبات و آرامش هستند؛ چیزی که به نظر میرسد اسرائیل توان یا تمایلی برای ارائهاش ندارد.
جنگ فرسایشی اسرائیل و ایران چقدر میتواند ادامه یابد؟
اولین حملهی اسرائیل به برنامه هستهای یک کشور دشمن، قبل از آن انجام شد که دنیا حتی متوجه شود. در سال ۱۹۸۱، جنگندههای F-16 اسرائیل تأسیسات هستهای اوسیراک عراق را نابود کردند و پیش از آنکه این خبر به صفحهی اول روزنامهها برسد، به خانه بازگشتند.
اما جنگی که هفته گذشته علیه ایران آغاز شد، برخلاف آن عملیات، روزها و احتمالاً هفتهها ادامه خواهد داشت و اهدافی بسیار گستردهتر را دنبال میکند: از بین بردن زرادخانهی موشکهای بالستیک تهران، نابودی تأسیسات غنیسازی هستهای متعدد، و تضعیف نظام تا مرز فروپاشی.
هر دو طرف میدانند که مداخلهی آمریکا میتواند معادله را به طور قاطع تغییر دهد؛ تنها ایالات متحده دارای بمبهای سنگرشکن است که میتواند تأسیساتی چون "فردو" را که در دل کوه ساخته شده، نابود کند.
اما در حال حاضر، اسرائیل و ایران درگیر جنگی با ویژگیهایی متفاوت نسبت به سایر جنگهای منطقه هستند؛ جنگی از راه دور، در فواصل بیش از هزار کیلومتر، نه با نیروی زمینی، بلکه از طریق آسمانها. نبردی که با سرعتی فرساینده، ذخایر پهپادها، موشکها و سامانههای پدافندی دو طرف را مصرف میکند و توان نظامیشان را کاهش میدهد.
«سید کوشال»، کارشناس نظامی از مؤسسه سلطنتی خدمات متحد بریتانیا (RUSI)، این جنگ را یک «جنگ فرسایشی شهری» توصیف میکند که در صورت عدم ورود آمریکا یا شکست مذاکرات صلح، ادامه آن برای دو طرف دشوار خواهد بود. به گفتهی او: «برتری هوایی ارتش اسرائیل (IDF) مزیتهایی را برای آن ایجاد کرده، اما فاصلهی جغرافیایی و خستگی و استهلاک زیرساختهای نظامی، در درازمدت خود را نشان خواهد داد.»
شببهشب آژیرهای خطر در اسرائیل به صدا درمیآید، موشکهای ایران در آسمان منفجر میشود و برخی نیز به شهرهای اسرائیل اصابت میکند. همزمان، جنگندههای اسرائیلی در آسمان ایران برتری دارند، سکوی پرتاب موشکها و انبارهای مهمات را هدف میگیرند، فرماندهان نظامی را در مناطق مسکونی از بین میبرند و زیرساختهای حیاتی را تخریب میکنند.
در حالی که توان تهاجمی اسرائیل برای وارد کردن ضربات سنگینتر بیشتر است، جمهوری اسلامی ایران پیشتر هم نشان داده که توانایی تحمل تلفات گسترده را دارد؛ مانند آنچه در طول جنگ هشتساله با عراق تجربه کرد. «احمد وحیدی»، مشاور فرمانده سپاه، در رسانههای داخلی گفت: «ایران برای هرگونه سناریویی آماده است. ما نگران جنگ فرسایشی نیستیم.» وزارت بهداشت ایران شمار کشتهشدگان حملات هوایی اسرائیل را بیش از ۲۰۰ نفر اعلام کرده است.
از سوی دیگر، ممکن است افزایش تلفات جانی در اسرائیل، خود به چالشی در ادامهی جنگ تبدیل شود؛ هرچند نتانیاهو تأکید کرده است که این نبرد «تا هر زمانی که لازم باشد» ادامه خواهد داشت. طبق اعلام دفتر نخستوزیری اسرائیل، تاکنون ۲۴ نفر کشته و ۵۹۲ نفر زخمی شدهاند.
کارشناسان نظامی فقط میتوانند حدس بزنند که ایران چه تعداد موشک دیگر در اختیار دارد و سطح پیشرفتهبودن این موشکها چقدر است؛ این موضوع همزمان با بررسی میزان باقیماندهی ذخایر سامانههای پدافند موشکی اسرائیل انجام میشود.
سامانههای چندلایهی دفاعی اسرائیل — گنبد آهنین (Iron Dome)، فلاخن داوود (David’s Sling)، و پیکان (Arrow) — بخش عمدهای از موشکها و پهپادهای ایرانی را رهگیری کردهاند، اما ذخایر موشکهای رهگیر نامحدود نیستند. تجربهی اوکراین نشان داده که هرچه جنگ بیشتر ادامه یابد، میزان موفقیت سامانههای رهگیری کاهش پیدا می کند.
«پدی مکگینس»، معاون پیشین مشاور امنیت ملی بریتانیا، میگوید: «سؤال اصلی این است که آیا ایران میتواند با این میزان فعلی همچنان موشک شلیک کند؟ و آیا ذخایر دفاع موشکی اسرائیل کفاف ادامه جنگ را میدهد؟» به گفتهی او، حملات اسرائیل دقیق و ویرانگر بودهاند، در حالی که بیشتر حملات تلافیجویانهی ایران از نظر نظامی ناکارآمد بودهاند.
او افزود: «حملات ایران عمدتاً شامل موشکهایی با دقت کمتر است که به مناطق ساحلی اطراف تلآویو شلیک میشوند، حتی اگر هدف آنها ساختمان وزارت دفاع یا مراکز انرژی باشد. این حملات اثری مشابه عملیاتهای اسرائیل ندارند.»
با این حال، نتانیاهو حملات موشکی ایران را «تهدیدی وجودی» توصیف کرده است؛ و ادامهی روزانهی بمبارانها و تلفات جانی ممکن است در نهایت باعث محدودیت در ادامه عملیات نظامی اسرائیل شود.
اسرائیل برآورد میکند که ایران جنگ را با بیش از ۲٬۰۰۰ موشک که قابلیت رسیدن به اسرائیل را دارند، آغاز کرده باشد. طی چهار روز، اسرائیل اعلام کرد که ایران بیش از ۳۵۰ موشک شلیک کرده است. نکته مهم این است که بر اساس گزارشهای روزانهی ارتش اسرائیل، سرعت پرتاب موشکها از شب اول تاکنون کاهش یافته است. این میتواند به معنای تلاش ایران برای صرفهجویی در موشکها برای یک جنگ طولانیتر، یا دشواری در انتقال و پرتاب موشکها در برابر آتش اسرائیل باشد، یا هر دو.
«دنی سیترینوویچ»، پژوهشگر مؤسسه مطالعات استراتژیک ملی در تلآویو، تخمین میزند که ایران هنوز بیش از هزار موشک دارای برد لازم برای اصابت به اسرائیل در اختیار دارد. او میگوید: «اما ایران باید محاسبه کند که چه مدت باید در برابر اسرائیل دوام بیاورد. مطمئن نیستم این جنگ، جنگی کوتاه باشد.»
برخی از مقامات امنیتی ایران گفتهاند که مرگبارترین موشکهای ایران هنوز در انبارها هستند؛ شاید منتظرند تا ذخایر رهگیرهای اسرائیل تمام شود.
به گفته وحیدی، مشاور نظامی ایران: «گزارشهایی که دربارهی اتمام ذخایر موشکی ایران منتشر میشود، مضحکاند. ما هنوز از قدرت راهبردی موشکیمان استفاده کامل نکردهایم. ما جنگ مدرن خود را — از جمله موشکهای نسل جدید — وقتی به کار میگیریم که تشخیص دهیم زمانش فرا رسیده است.»
اطلاعاتی درباره تعداد دقیق این موشکهای پیشرفته که ساخته شدهاند یا تعداد آنهایی که توسط اسرائیل نابود شدهاند در دست نیست. این موشکها شامل نمونههای سوخت جامد با کلاهکهای مانورپذیر مانند «فتح-۱»، «حاج قاسم» و نیز موشک مایعسوز «خرمشهر» هستند که توانایی حمل کلاهکی به وزن ۲ تن را دارند.
ارتش اسرائیل دوشنبه اعلام کرد که یکسوم از سکوهای پرتاب موشک ایران را نابود کرده است.
دِکر اوولث از مرکز تحلیلهای نیروی دریایی آمریکا در یک پست در شبکه اجتماعی X نوشت: «اگر ارتش اسرائیل بتواند به صورت مستمر پرتابگرها را در عمق خاک ایران شناسایی و نابود کند، توان تلافیجویانه ایران عملاً از بین میرود».
اما برای تحقق این هدف، اسرائیل باید به صورت مداوم بر آسمان ایران تسلط داشته باشد، چیزی که در بلندمدت دشوار است.
فردی آگاه از برنامهریزیهای نظامی اسرائیل گفته است که ادامه عملیات بستگی دارد به اینکه اسرائیل صرفاً به اهداف نظامی در خاک ایران بسنده کند یا از این محدوده فراتر رفته و نمادهای حکومتی را نیز هدف بگیرد.
این منبع میافزاید که ارتش اسرائیل سریعتر از حد انتظار به اهداف نظامیاش دست یافته، به همین دلیل ممکن است فهرست اهداف مشخصشده ظرف مدت نسبتاً کوتاهی به پایان برسد.
اما تسلط نظامی در این عملیات، الزاماً به معنای تحقق اهداف اصلی کمپین اسرائیل نیست. اوولث میگوید: «آنها یا باید برنامه هستهای ایران را بهطور کامل نابود کنند، یا ضربهای به ایران بزنند که از نظر تهران غیرقابلتحمل باشد و من نمیدانم چنین ضربهای دقیقاً چه شکلی دارد».
در نهایت، به گفته «جان آلترمن» از مرکز مطالعات بینالمللی و استراتژیک واشنگتن، سرنوشت این جنگ به احتمال زیاد به «اتفاقات کماحتمال اما با اثر بالا» بستگی دارد؛ نظیر حملهای با تلفات گسترده یا رویدادی که شکافی جدی در صحنه سیاسی ایجاد کند.
او میگوید: « عملیاتهای نظامی بستر پیامدهای سیاسی را فراهم میکنند. هدف نهایی جنگها، رسیدن به نتایج سیاسی است. این جنگ، بیش از آنکه یک نبرد صرفاً نظامی باشد، ماهیتی عمیقاً سیاسی دارد؛ بهطوری که معیارهای معمولِ سنجش فرسایش نظامی در تحلیل آن چندان کارآمد نیست.»
با تغییر نظام، نیرویی تهدیدآمیزتر ممکن است خلأ را پُر کند
زمانبندی و اهداف حملات اسرائیل به ایران نشان میدهد که هدف کوتاهمدت بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، آسیب زدن به تأسیسات هستهای ایران و کاهش شدید ظرفیت برنامه تسلیحاتی آن است.
اما نتانیاهو هدف دیگری را نیز آشکارا بیان کرده است: او گفته است که این جنگ با ایران «قطعاً میتواند» به تغییر رژیم در جمهوری اسلامی منجر شود.
این اظهارات پس از آن مطرح شد که گزارشها حاکی از آن بود که دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، طرح اسرائیل برای ترور رهبر ایران، آقای خامنهای را رد کرده است.
پنهان نیست که اسرائیل مدتهاست خواهان سقوط حکومت فعلی ایران است؛ بسیاری از مقامات آمریکایی نیز چنین نظری دارند. اما اگر دولت ایران سقوط کند، وضعیت چگونه خواهد بود؟
قدرت در ایران امروز چگونه اعمال میشود؟
جمهوری اسلامی ایران که در پی انقلاب ۱۳۵۷ شکل گرفت، ساختاری ترکیبی از عناصر دموکراتیک، دینی (تئوکراتیک) و اقتدارگرایانه دارد.
بنیانگذار این نظام، روحالله خمینی، ساختار حکومتیای را ترسیم کرد که در آن علما و فقیهان اسلامی زمام امور را در دست دارند تا سیاستها با شرع اسلامی همخوانی داشته باشد.
از آنجا که ایران پیش از انقلاب یک پادشاهی مشروطه بود، عناصر دینی در واقع بر ساختارهای جمهوریتی مانند مجلس، دولت و قوه قضاییه سوار شدند.
ایران دارای یک قوه مقننهی تکمجلسی به نام مجلس شورای اسلامی و یک رئیسجمهور (در حال حاضر مسعود پزشکیان) است که هر دو از طریق انتخابات تعیین میشوند.
با وجود این عناصر انتخاباتی، در عمل این سیستم یک «چرخه بسته» است که قدرت را در دستان نخبگان روحانی نگه میدارد و از به چالش کشیده شدن رهبری جلوگیری میکند. در این ساختار، رهبر بالاترین جایگاه را دارد.
اقای خامنهای بیش از ۳۵ سال در این سمت بوده و پس از درگذشت آقای خمینی در سال ۱۹۸۹ به این مقام رسید. او پیشتر رئیسجمهور ایران بود و توسط مجلس خبرگان رهبری – نهادی متشکل از ۸۸ فقیه اسلامی – به رهبری انتخاب شد.
گرچه اعضای مجلس خبرگان با رأی مردم انتخاب میشوند، اما نامزدها ابتدا باید توسط شورای نگهبان (که به «شورای قانون اساسی» نیز معروف است) تأیید صلاحیت شوند. نیمی از اعضای شورای نگهبان مستقیماً توسط رهبر منصوب میشوند و نیمی دیگر با تأیید مجلس انتخاب میگردند.
این شورا همچنین قدرت تأیید یا رد صلاحیت نامزدهای ریاستجمهوری و مجلس را در اختیار دارد.
در انتخابات سال گذشته، شورای نگهبان بسیاری از نامزدهای ریاستجمهوری، مجلس و حتی مجلس خبرگان – از جمله حسن روحانی، رئیسجمهور سابق و میانهرو – را رد صلاحیت کرد.
در نتیجه، رهبر جمهوری اسلامی با بحران مشروعیت از سوی مردم مواجه است. انتخاباتها معمولاً با مشارکت پایین برگزار میشود. حتی با حضور یک نامزد اصلاحطلب در انتخابات اخیر – پزشکیان که در نهایت پیروز شد – میزان مشارکت در دور اول کمتر از ۴۰ درصد بود.
براساس ارزیابی سازمان فریدوم هاوس، امتیاز آزادی ایران در مقیاس جهانی تنها ۱۱ از ۱۰۰ است.
رهبر ایران همچنین بهطور مستقیم رؤسای نهادهای کلیدی مانند قوه قضاییه، نیروهای مسلح و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را منصوب میکند.
سپاه پاسداران؛ نهادی با قدرتی فراگیر
در نتیجه، ایران فاصله زیادی با یک دموکراسی واقعی دارد. اما اینکه تغییر نظام لزوماً به ایجاد یک نظام دموکراتیک همسو با اسرائیل و آمریکا منجر شود، بسیار بعید است.
سیاست در ایران بهشدت جناحی و چنددستهای است. جناحهایی مانند اصلاحطلبان، میانهروها و اصولگرایان بر سر مسائل کلیدی اختلاف نظر دارند و برای کسب نفوذ در درون ساختار قدرت، از جمله در برابر رهبر و سایر نخبگان روحانی، رقابت میکنند. هیچیک از این جناحها نیز رابطهای گرم با آمریکا ندارند، و بهویژه با اسرائیل دشمنی عمیقی دارند.
در کنار این جناحهای ایدئولوژیک، نهادهای قدرت نیز اهمیت بالایی دارند. در رأس آنها، نخبگان روحانی به رهبری ولی فقیه قرار دارند. پس از آن، قدرتمندترین نهاد، سپاه پاسداران است.
سپاه در ابتدا به عنوان نیروی محافظ شخصی رهبر تشکیل شد، اما اکنون از نظر توان نظامی با ارتش رسمی کشور برابری میکند.
سپاه مواضع سیاسی بسیار تندروانهای دارد. گاهی نفوذ داخلی سپاه از رؤسایجمهور نیز پیشی میگیرد و بر تصمیمات آنها فشار میآورد. این نهاد فقط زمانی از رئیسجمهوری حمایت میکند که کاملاً با اصول انقلاب اسلامی همسو باشد.
علاوه بر قدرت نظامی و نفوذ سیاسی، سپاه بهشدت در اقتصاد ایران حضور دارد.
سپاه از وضع موجود نفع زیادی میبرد؛ فرماندهان سپاه اغلب پروژههای دولتی را در اختیار میگیرند و گفته میشود در ادارهی «اقتصاد سیاه» برای دور زدن تحریمها نیز نقش دارند.
با این اوصاف، اگر نهاد روحانیت از قدرت کنار برود، سپاه به احتمال زیاد نقش اول را در ادارهی کشور بر عهده خواهد گرفت.
در شرایط عادی، تصور نمیشود که سپاه بتواند پس از مرگ رهبر، کودتا کند. اما در شرایط جنگ و بحران با دشمنی خارجی، این معادله میتواند تغییر یابد.
سناریوهای احتمالی پس از آقای خامنهای
اگر اسرائیل واقعاً بخواهد آیتالله خامنهای را ترور کند، چه میشود؟
یک سناریوی محتمل ایجاد حکومتی نظامی به رهبری سپاه است؛ حکومتی که حداقل در کوتاهمدت با هدف «حفظ انقلاب» شکل میگیرد.
در سناریوی دوم اگر ساختار روحانیت بهطور کامل فروبپاشد، احتمال دارد سپاه برای بازسازی مجلس خبرگان و تعیین رهبری جدید وارد عمل شود و حتی از گزینههایی مانند مجتبی خامنهای برای جانشینی حمایت کند.
بدیهی است چنین آیندهای نهتنها به نزدیکی با اسرائیل یا آمریکا منجر نمیشود، بلکه ممکن است جناحهایی را تقویت کند که مدتهاست به دنبال واکنشی تندتر و خصمانهتر نسبت به غرب هستند.
سناریوی دیگر وقوع یک خیزش مردمی است. نتانیاهو بهوضوح فکر میکند چنین اتفاقی ممکن است. او اخیراً در مصاحبهای گفت: «تصمیم به قیام، اینبار باید تصمیم مردم ایران باشد.»
در واقع، بسیاری از ایرانیان سالهاست از حکومتشان، حتی از عناصر میانهرو و اصلاحطلب، سرخوردهاند. در چند دهه گذشته بارها اعتراضات گستردهای رخ داده – آخرین بار در سال ۲۰۲۲ – که با سرکوب شدید مواجه شده است.
ما تجربه کافی از انقلابها داریم که بدانیم چنین چیزی ممکن است، چرا که خود ایران مدرن نیز از دل یک انقلاب پدید آمد. اما حتی در چنین حالتی هم، تضمینی وجود ندارد که رهبری جدید رابطهای دوستانه با اسرائیل یا غرب داشته باشد.
واقعیت این است که انسانها میتوانند همزمان هم از حکومت خود بیزار باشند و هم از قدرتهای خارجی که زندگیشان را به هم میریزند.
با ترور نمیتوان به صلح رسید
در اواخر دههی ۱۹۶۰، نظر غالب در میان افسران اطلاعاتی سازمان امنیت داخلی اسرائیل (شینبت) این بود که برای شکست دادن سازمان آزادیبخش فلسطین، باید رهبر وقت آن، یاسر عرفات، ترور شود.
فرمانده شینبت، «یهودا آربل»، در دفتر خاطرات خود نوشت: «حذف عرفات، پیششرطی برای حل مسئله فلسطین است.»
اما برخی از اسرائیلیهای افراطیتر ــ مانند «ایگال امیر» ملی گرای تندرو که نخست وزیر اسرائیل را به قتل رساندــ نظر متفاوتی داشتند. آنها هدفشان ترور رهبران صلحطلب اسرائیلی مثل «اسحاق رابین» بود؛ رابینی که بهدنبال صلح با فلسطینیها بود.
با وجود سابقهی طولانی رابین در فرماندهی نظامی و جنگهای معروف ۱۹۴۸ و ۱۹۶۷، ایگال امیر او را در سال ۱۹۹۵ به ضرب گلوله کشت، چون باور داشت رابین با امضای توافق صلح اسلو با عرفات، به اسرائیل خیانت کرده است.
از زمان مرگ مشکوک عرفات در اثر احتمالاً مسمومیت با پولونیوم، ۲۰ سال گذشته است؛ و ۳۰ سال از ترور رابین میگذرد. در این مدت، صلح میان اسرائیل و فلسطینیها هیچگاه به این اندازه دور از دسترس نبوده است.
امروز، آنچه سازمان عفو بینالملل و کمیتهی ویژه سازمان ملل «حملات نسلکشانه» علیه فلسطینیان در غزه نامیدهاند، به حملات اسرائیل علیه رهبران برجسته دشمنانش در لبنان و اخیراً در ایران نیز گسترش یافته است.
ترورهای گسترده اخیر اسرائیل در ایران
از زمان آغاز حملات اسرائیل به ایران در روز جمعه، این رژیم چندین فرمانده نظامی و اطلاعاتی بلندپایه ایران را هدف قرار داده و کشته است، از جمله:
رئیس سازمان اطلاعات سپاه، محمد کاظمی
رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، محمد باقری
فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، حسین سلامی
همچنین دستکم ۹ دانشمند هستهای ایران نیز کشته شدهاند.
طبیعی بود که ایران در پاسخ، حملات موشکی مرگباری به اسرائیل انجام دهد.
این وضعیت نهتنها صلح در خاورمیانه را محقق نکرده، بلکه روشن میکند که سیاست ترور همچنان آتش بحران را شعلهورتر میکند.
تاریخچهای طولانی از ترورهای فراقضایی
روزنامهنگار اسرائیلی، «رونن برگمن»، در کتاب خود با عنوان «برخیز و اول بکش» استدلال میکند که ترور، بخش ثابتی از سیاست اسرائیل در طول ۷۵ سال گذشته بوده است.
طبق مستندات او، اسرائیل در این مدت بیش از ۲۷۰۰ عملیات ترور انجام داده است. به گفتهی برگمن، هدف از این ترورها «توقف تاریخ» و عبور از مسیر دیپلماسی و گفتوگوی سیاسی بوده است.
این عادیسازی ترور در فرهنگ سیاسی اسرائیل، در اصطلاحی به نام «چمنزنی» نهادینه شده است. تاریخینگار فلسطینی، «ندیم روحانا»، نشان داده که این استعاره به معنی سیاست ترور مداوم است: به این معنا که رهبری و مراکز نظامی دشمن باید بهطور مداوم مورد حمله قرار گیرند تا ضعیف باقی بمانند.
هدف این سیاست، نه حل ریشهای مسائل سیاسی، بلکه ایجاد ترس، شکاف و آشفتگی در میان دشمن است.
با این حال، هزاران عملیات ترور تا امروز نتوانستهاند منازعهی میان اسرائیل و همسایگانش، بهویژه فلسطینیها، را حل کنند. بنابراین، میتوان گفت این تاکتیک مدتهاست باید کنار گذاشته میشد.
ترورهای هدفمند در سایر نقاط جهان
اسرائیل تنها کشوری نیست که از سیاست ترور برای پیشبرد اهدافش استفاده میکند.
باراک اوباما، رئیسجمهور پیشین آمریکا، دستور کشتن «اسامه بنلادن» را صادر کرد.
جورج بوش، پس از محاکمهای که توسط سازمانهای حقوق بشری ناقص دانسته شد، اعدام «صدام» را «نقطه عطف مهمی در مسیر دموکراسی عراق» توصیف کرد.
دونالد ترامپ، فرمانده عملیات ترور «قاسم سلیمانی» در سال ۲۰۲۰ بود.
جالب آنکه همین ترامپ بعدها حاضر نشد مجوز ترور رهبر ایران، آیتالله خامنهای، را به نتانیاهو بدهد.
از سوی دیگر، در روسیه تحت حاکمیت ولادیمیر پوتین، ترور سیاسی امری رایج است: منتقدان سیاسی یا رسانهای در خیابانها کشته میشوند، از پنجره سقوط میکنند، در سانحه هوایی جان میبازند یا دچار بیماریهای مشکوک میشوند.
عملکرد ضعیف سیاست ترور
ترورهای فراقضایی تاکنون نتوانستهاند مسائل سیاسی پیچیده را حل کنند.
زدن سر مار، اغلب منجر به جایگزینی آن با فردی حتی افراطیتر و وفادارتر به آرمانها شده است؛ نمونهی روشن آن را در ایران شاهد هستیم. شاید افراد جایگزین نیز در انتظار نوبت خود برای «چمنزنی» باشند.
همانطور که حملات اخیر اسرائیل در ایران نشان میدهد، هدف اصلی این ترورها، حل مسائل بنیادی نیست.
در شرایطی که رسیدن به توافق سیاسی نیازمند مصالحههای دردناک یا خطرهای راهبردی است، ترور تبدیل به راهحلی وسوسهانگیز میشود. این سیاست، به کار دیپلماسی پایان میدهد و از واگذاری قدرت جلوگیری میکند.
اما همانطور که بسیاری نتیجه گرفتهاند، ترور هیچگاه نتوانسته مقاومت را از بین ببرد. ترور، ایدهها و تجربیاتی را که منجر به مقاومت میشوند، نابود نمیکند.
همچنین، این سیاست امنیت پایدار را برای کشورهایی که این حملات را ترتیب میدهند، به همراه نمیآورد.
تنها راهکار: پرداختن به ریشهی بحران
اگر قرار است امنیتی پایدار بهدست آید، ناچار باید روزی یکی از طرفین ــ یا هر دو ــ جرأت کرده و به سراغ ریشههای واقعی مسئله بروند.
در غیر این صورت، فقط باید منتظر تکرار این الگوی وحشیانهی حمله و تلافیجویی، برای نسلهای آینده بود.
آیا تغییر نظام در ایران ممکن است؟
کارزار اسرائیل برای عقب راندن برنامه هستهای ایران، بازتابدهنده یک آرزوی مشترک ــ هرچند عمدتاً ناگفته ــ در میان متحدان غربی و عربی است: پایان دادن به حکومت روحانیون در ایران. سابقه فاجعهبار تلاشهای غرب برای تغییر رژیم، مدتهاست که این امیدها را کمرنگ کرده؛ اما موفقیتهای اولیه اسرائیل در جنگ اخیر، جانی تازه به این آرزوها بخشیده است.
اینکه آیا حکومت ایران واقعاً ممکن است سقوط کند یا نه، مسلماً در محاسبات آمریکا برای میزان مداخلهاش نقش دارد. موضع رسمی واشنگتن مبنی بر عدم مداخله، بهروشنی غیرواقعبینانه است. اسرائیل هرگز بدون چراغ سبز آمریکا دست به چنین اقدامی نمیزد زیرا به آمریکا وابسته است: چه برای تأمین قطعات یدکی نیروی هواییاش، چه برای حفاظت دیپلماتیک در سازمان ملل، پوشش حقوقی در برابر دادگاههای بینالمللی، و چه در زمینه مقابله با پاسخ موشکی و پهپادی ایران.
زمانبندی حمله اسرائیل ــ درست در نزدیکی مهلت ۶۰ روزهای که ترامپ به ایران داده بود تا وارد مذاکرات جدی شود (مهلتی که ایران آشکارا نادیده گرفت) ــ نیز نشانهای است از هماهنگی.
با توجه به ضربات سنگینی که اسرائیل به ایران وارد کرده: تسلط جنگندههای اسرائیلی بر آسمان ایران، نابودی سامانههای پدافند هوایی، کشته شدن بسیاری از مقامات ارشد نظامی و سپاه، و دانشمندان هستهای، از کار افتادن سکوهای پرتاب موشک، و آسیبهای شدید به سایتهای هستهای، ترامپ احتمالا به ایران اولتیماتوم خواهد داد که نه فقط اورانیوم غنیشده خود را تحویل دهد، که حمایت از گروههای شبهنظامی در منطقه و تولید موشکهای بالستیک دوربرد را نیز متوقف کند.
اگر این اتفاق بیفتد و ایران همچنان بر مواضع گذشتهاش پافشاری کند، حمله نظامی آمریکا محتملتر خواهد شد. از آنجا بهراحتی میتوان سناریویی از تشدید تنش را تصور کرد، بهویژه اگر ایران به اهداف آمریکایی مانند پایگاه «العدید» در قطر حمله کند.
در آن نقطه، حمله به زیرساختهای انرژی، حملات سایبری، عملیات اطلاعاتی و غیره برای تضعیف نظام ممکن است رسماً روی میز قرار گیرد.
آیا چنین اقدامی قابل توجیه است؟ آیا کشورها حق ندارند خودشان سرنوشتشان را تعیین کنند؟ این سؤالات هرگز ساده نیستند؛ اما استدلال برای تغییر نظام در ایران قوی است.
بر اساس تقریباً همه معیارها، جمهوری اسلامی مشروعیت خود را از دست داده است. این حکومت بدون رضایت واقعی مردم اداره میشود، به خشونت، سانسور، و نهادهای غیرپاسخگو متکی است. ساختارش ضددموکراتیک است، اصلاحناپذیر است و بهطور بنیادی با آرزوهای اکثریت جوان، شهری، و آگاه از جهانِ مردم ایران در تضاد است. آنچه نظام را سر پا نگه داشته، نه حمایت مردمی، بلکه مهارت در سرکوب، کنترل اقتصاد، و القای ترس بوده است.
در سطح بینالمللی نیز به دلیل تلاش آشکار حکومت ایران برای دستیابی به سلاح هستهای، حمایت از تروریسم، و نقض مکرر حقوق بشر، مشروعیت نظام جمهوری اسلامی بیشتر تضعیف شده است.
پروژه نیابتی ایران منطقه را به خاک و خون کشیده: حزبالله لبنان را به ورطه فروپاشی کشانده، حماس و جهاد اسلامی در غزه و کرانه باختری چرخههای جنگ را تکرار کردهاند، حوثیها، یمن را بیثبات کردهاند، و شبهنظامیان شیعه در عراق مردم را به وحشت انداختهاند. قطع این بازوها نه تنها تعادل منطقهای را بازمیگرداند، بلکه دولتهای عربی را از گروگانگیری دائمی تهران آزاد میکند.
با این اوصاف، میتوان گفت که حکومت ایران دیگر حقی برای مطالبه «عدم مداخله» ندارد، چون خود تهدیدی جدی برای منطقه است. اما مسئله اصلی، امکانپذیری است. تاریخ پر است از شکستهای تلاش برای تغییر نظام توسط بیگانگان.
در عراق، سرنگونی صدام باعث هرجومرج، شورش، و جنگ فرقهای شد. در افغانستان، ۲۰ سال «ملتسازی» غربی در عرض ۱۱ روز فروپاشید و طالبان دوباره به قدرت بازگشت. در کوبا، ماجرای خلیج خوکها فقط باعث تقویت فیدل کاسترو شد. سرنگونی آلنده در شیلی، نتیجهای جز دههها دیکتاتوری نداشت. لیبی پس از سقوط قذافی به هرجومرج کشیده شد و تلاشهای آمریکا برای تغییر نظام در ونزوئلا هم به جایی نرسید.
این نمونهها نشان میدهد که تغییر نظام از بیرون لزوماً محکوم به شکست نیست، اما بازیگران خارجی نمیتوانند مشروعیت داخلی، ثبات، یا فضیلت را تحمیل کنند. نمیتوان ملتی را آزاد کرد که یا آمادهاش نیست، یا نجاتدهنده خارجی را خطرناکتر از حکومت فعلی میبیند.
ایران جامعهای عمیقاً ملیگراست؛ حتی اگر مردم نظام را دوست نداشته باشند. هر مداخلهای که رنگ و بوی دخالت خارجی داشته باشد، ممکن است روایت نظام را تقویت کرده و واکنش منفی مردم را برانگیزد. سپاه پاسداران از تصویر «ایران تحت محاصره» تغذیه میکند. یک اشتباه میتواند آنها را بیشتر در قدرت تثبیت نماید.
بنابراین، اگرچه تغییر نظام غیرممکن نیست، اما نهایتاً باید از درون شکل بگیرد. مشکل اینجاست که روحانیون ساختاری متشکل از رعب، وابستگی، نظارت، و رانت اقتصادی بنا کردهاند که قدرت را در اختیار نیروهای مسلح قرار میدهد. جامعه مدنی پراکنده است، اپوزیسیون خارج از کشور دچار اختلاف است، و بسیاری از مردم اقتصادی به حکومت وابستهاند.
محتملترین سناریو: کودتای درونساختاری
شاید محتملترین مسیر، یک کودتای درونساختاری باشد: شکافی در داخل ارتش، یا حتی در خود سپاه. این نهادها در روزهای اخیر ضربات سختی خوردهاند و بعید نیست برای حفظ منافع مالی خود، تصمیم به کنار زدن رهبری روحانیون بگیرند.
آیا ترامپ ممکن است چنین روندی را با گامهایی حسابشده آغاز کند؟
با وجود شعارهای تند، رئیسجمهور پرسروصدای آمریکا همواره از جنگهای طولانی پرهیز کرده است: او جنگ عراق و افغانستان را محکوم کرد، با کره شمالی وارد درگیری نشد، و حتی بعد از سرنگونی پهپاد آمریکایی توسط ایران در ۲۰۱۹، از پاسخ نظامی خودداری کرد. با این حال، او به موفقیتهای نمایشی و اعتبار شخصی علاقهمند است. کمپین موفق اسرائیل ممکن است برایش وسوسهانگیز باشد.
سناریویی که ترامپ در آن یک اولتیماتوم بزرگ به ایران بدهد، پایان برنامه موشکی و پروژه نیابتیاش را طلب کند، و خودش را معمار «لحظه آزادی ایران» نشان دهد، به سبک کاریزمای او میخورد.
در لحظهای از آشوب و تردید، یک چیز قطعی است: حتی اگر بعد از سقوط نظام، دوران بیثباتی در پیش باشد، مردم ۹۰ میلیونی ایران شایسته چیزی بهتر از اسارت در یک حکومت مذهبی هستند که از ۱۹۷۹ در آن گرفتار شدهاند.


نظر شما