از اواخر دهه ۱۹۶۰، ایالات متحده و متحدانش از یک رژیم قوی منع اشاعه برای جلوگیری از گسترش تسلیحات هستهای حمایت کردهاند؛ رژیمی که بهطرز چشمگیری موفق بوده است. هشتاد سال پس از پروژه منهتن، تنها ۹ کشور در جهان دارای سلاح هستهای هستند؛ در حالیکه در دوران ابتدایی جنگ سرد پیشبینی میشد دهها کشور در دهههای بعدی به این باشگاه بپیوندند. اما اکنون این رژیم در حال فروپاشی است و بهطرز تناقض آمیزی، این فروپاشی ناشی از رفتار غرب است.
در سالهای اخیر، سه رویداد ارزش بیبدیل تسلیحات هستهای را بهطور چشمگیری به نمایش گذاشتهاند. نخست، ناکامی رئیسجمهور وقت آمریکا، دونالد ترامپ، در اجرای تهدید علنی خود مبنی بر «آتش و خشم» علیه کره شمالی در سال ۲۰۱۷؛ سپس، موفقیت روسیه در مهار کمکهای غرب به اوکراین از سال ۲۰۲۲ با توسل به تهدیدات هستهای؛ و نهایتاً، حملات هوایی اخیر اسرائیل و ایالات متحده به ایران.
کشورهایی که دارای تسلیحات هستهای هستند، از احترام چشمگیر و مصونیتی تقریباً کامل در برابر مداخلات غرب برخوردارند، در حالیکه کشورهایی که فاقد این سلاحها هستند، در برابر فشارهای غرب آسیبپذیرند. نتیجه روشن برای کشورهای غیرلیبرال و ضدغربی—بهویژه دولتهای کوچک یاغی—این است که باید مانند کره شمالی، با شتاب بهسوی سلاح هستهای حرکت کنند؛ وگرنه با سرنوشتی چون ایران مواجه خواهند شد: بمباران شدن.
همین منطق، گرچه با شدت کمتر، درباره کشورهای هستهای همچون روسیه، چین و پاکستان نیز صدق میکند: ورود به توافقهای جامع کنترل تسلیحات با غرب منطقی نیست، چراکه تهدید هستهای همچنان ابزار مؤثری برای عقبنشاندن غرب است. غرب در برابر تهدیدات هستهای—حتی زمانی که آشکارا بلوف است—دستکم تا حدی عقبنشینی میکند. (تهدیدات مکرر ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، بهقدری اعتبار خود را از دست دادهاند که ناچار شده صراحتاً بگوید «این یک بلوف نیست».)
تحریمها و مجازاتهای مربوط به اشاعه هستهای، بهاندازه سپر منحصربهفردی که تسلیحات هستهای در برابر فشارهای غربی فراهم میکنند، بازدارندگی ندارند.
کره شمالی اکنون به الگوی اصلی دولتهای یاغی تبدیل شده است که به دنبال تأمین امنیت خود در برابر تهدیدهای غربی هستند. راهبرد این کشور مبنی بر شتابگیری بیمهابا بهسوی تسلیحات هستهای، بیاعتنا به هزینهها و پیامدها، بارها توجیهپذیر نشان داده شده است. مذاکرهکنندگان کره شمالی سالها است استدلال میکنند که اگر صدام در عراق یا معمر قذافی در لیبی سلاح هستهای در اختیار داشتند، سرنگون نمیشدند و احتمالاً این ادعا درست است.
غریزه راهبردی کره شمالی—اینکه تسلیحات هستهای، محافظتی منحصربهفرد و مؤثر در برابر مداخله غرب فراهم میکند—با جنگ روسیه در اوکراین نیز تأیید شده است. رهبران و تحلیلگران غربی بهصراحت ابراز نگرانی کردهاند که کمک ناتو به اوکراین ممکن است منجر به استفاده از تسلیحات هستهای از سوی روسیه شود. در نتیجه، کمکهای غرب به اوکراین احتمالاً کندتر و محتاطانهتر از آن چیزی بوده که در غیاب این تهدیدات میبود. حتی با اینکه پوتین تقریباً بهطور قطع در حال بلوفزدن است—پس از سه سال تهدیدات هستهای بیعمل—ترامپ هنوز چنان نگران است که در فوریه گذشته، رئیسجمهور اوکراین، ولادیمیر زلنسکی، را متهم کرد به اینکه «با جنگ جهانی سوم قمار میکند».
جنگ هوایی اخیر اسرائیل علیه ایران نیز بار دیگر استدلال ضمنی کره شمالی را تأیید کرد. همانند عراق و لیبی، اگر ایران پیش از این به آستانه هستهای رسیده بود، احتمالاً هدف حمله قرار نمیگرفت. در واقع، بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، صراحتاً اعلام کرد که هدف این حملات، عقبانداختن برنامه هستهای ایران بوده است.
با توجه به اینکه ترامپ از حمله به کره شمالی خودداری نمود، اما به ایران حمله کرد، اکنون اینطور بهنظر میرسد که مسیر بیپروا و سرسختانه کره شمالی برای دستیابی به بمب—در کنار امتناع قاطعانه ۲۰ ساله این کشور از هرگونه مذاکره برای کنارگذاشتن آن—عاقلانه بوده است.
در مقابل، ایران که با حسن نیت وارد مذاکره با غرب شد، اکنون احمق جلوه میکند. در سال ۲۰۱۵، ایران با ایالات متحده و دیگر قدرتهای جهانی توافقی موسوم به برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) امضا کرد. طبق برجام، برنامه هستهای ایران محدود به اهداف غیرنظامی شد و در مقابل، تحریمها کاهش یافت. ایران به این توافق پایبند بود و حتی بازرسیهای بینالمللی را نیز پذیرفت؛ امتیازی که کره شمالی سالها است با آن مخالفت میکند.
برجام احتمالاً بهترین توافقی بود که ایالات متحده و اسرائیل میتوانستند بدون توسل به زور—با همه مخاطرات آن—از ایران بگیرند. و از همه مهمتر، این توافق به دیگر کشورهای غیرلیبرال اما غیرهستهای این پیام را میداد که برای تأمین امنیت، نیازی به الگوبرداری از کره شمالی نیست؛ بلکه واشنگتن مایل است با آنها مذاکره کند، نه اینکه به آنها حمله نماید.
اما ترامپ آمریکا را از برجام خارج کرد. تحریمها بازگشتند. ایران، زیر فشار، بیشتر به مدار روسیه و چین کشیده شد. بهتدریج، تعهداتش در چارچوب آژانس بینالمللی انرژی اتمی را نقض کرد و سپس، اسرائیل به آن حمله نمود. اکنون ایران احتمالاً آرزو میکند ایکاش مسیر کره شمالی را در پیش گرفته بود.
درست است که ایران بارها خواست خود را برای نابودی اسرائیل اعلام کرده و یک سلاح هستهای ایرانی میتواند تهدیدی وجودی برای اسرائیل باشد؛ اما ایران آمادگی خود را برای مذاکره—مشخصاً در قالب خودداری از حرکت بهسوی تسلیحات هستهای در برابر دریافت تضمینهای امنیتی از سوی غرب—نشان داده بود. در زمان برجام به نظر می رسید که ایران عملاً از مسیر هستهای شدن منصرف شده است. اکثر کارشناسان بر این باورند که ایران به برجام پایبند بود و در آن زمان برنامهای فعال برای ساخت سلاح نداشت.
با خروج از برجام و پافشاری بر حذف کامل برنامه هستهای ایران—حتی برنامهٔ صلحآمیز—ایالات متحده و شرکایش اکنون پیامی نیرومند به سایر حکومتهای غیرلیبرال میفرستند: اگر هنوز سلاح هستهای ندارید، با تمام توان برای دستیابی به آن تلاش کنید؛ و اگر سلاح هستهای دارید، هیچگاه وارد توافقنامههای کنترل تسلیحات نشوید. بهاحتمال فراوان، ایران پس از فرونشستن گرد و خاک این درگیری، بار دیگر بهطور جدی مسیر هستهای شدن را در پیش خواهد گرفت.
اکنون کشوری که نخستین نامزد هستهای شدن در آینده می باشد، خود ایران است. اطلاعات اولیه حاکی از آن است که حملات هوایی مشترک آمریکا و اسرائیل تنها توانستهاند برنامهٔ هستهای ایران را چند ماه به عقب بیندازند. بدعهدی دولت ترامپ در مذاکرات پیشین، بهاحتمال زیاد دست تندروهای ایرانی را برای پیگیری کامل پروژهٔ هستهای باز خواهد گذاشت. این روند حتی ممکن است ایالات متحده و اسرائیل را وارد نوعی رابطهٔ «چمنزنی» با ایران کند؛ به این معنا که آنها مجبور شوند هر چند سال یکبار ایران را هدف قرار دهند تا مانع عبور آن از آستانهٔ هستهای شوند.
اما خوشبختانه، غیر از ایران، در حال حاضر هیچ کشور یاغیِ دیگری بهطور واقعی در موقعیتی نیست که بتواند مسیر کره شمالی را دنبال کند. میانمار و ونزوئلا بعید است ریسک چنین اقدامی را بپذیرند؛ هر دو با بحرانهای داخلی شدیدی روبهرو هستند که توان پیگیری یک پروژه پیچیده مانند هستهای شدن را از آنها سلب میکند. همچنین چندین کشور خاورمیانهای که در گذشته رؤیای هستهای شدن داشتند—از جمله عراق، لیبی و سوریه—در پی تجربهٔ تغییر رژیم، اکنون بعید است دوباره چنین راهی را دنبال کنند.
با این حال، خبر بد این است که بسیاری از کشورهای بیثبات که با نظم بینالمللی غربی احساس بیگانگی میکنند، ممکن است در آینده، در صورت وخامت شرایط داخلی یا رادیکالیزهشدن حکومتشان، به فکر سلاح هستهای بیفتند. گذشته از عراق، لیبی و سوریه—که در حال حاضر نیز با وضعیت شکنندهای اداره میشوند—کشورهایی مانند مصر، عربستان سعودی یا حتی ترکیه، در صورت بازگشت به عقب از نظر دموکراتیک، میتوانند در شمار نامزدهای احتمالی هستهای شدن قرار گیرند. همچنین، با تشدید رقابت چین و آمریکا و تعمیق جنگ سرد جدید، ممکن است پکن از مشتریان خود که به دنبال سلاح هستهای هستند حمایت کند؛ همانگونه که از کره شمالی حمایت کرده است. نفوذ فزایندهٔ چین در آفریقا و جنوبشرقی آسیا، این سناریو را به یک احتمال جدی تبدیل میکند.
خبر بد دیگر این است که کشورهای دارای سلاح هستهای اما غیرلیبرال مانند پاکستان و کره شمالی، بهاحتمال قوی، هرگونه تلاش برای خلع سلاح و کنترل تسلیحات را اکنون رد خواهند کرد. البته پیش از این نیز امیدی چندانی به چنین روندی نبود، اما رفتار غرب—در حالیکه ایران غیرهستهای را شدیداً هدف قرار میدهد ولی از برخورد با کره شمالیِ هستهای میپرهیزد—پیامی روشن به این کشورها میدهد: زرادخانهتان را گسترش دهید و از هرگونه توافق یا نظارت بینالمللی اجتناب کنید.
در نهایت، با ادامهٔ مسیر کره شمالی، ایران و پاکستان، ممکن است دموکراسیهای مجاور نیز بهنوبهٔ خود مجبور شوند یا بهسمت هستهای شدن حرکت کنند (مانند کره جنوبی)، یا اگر قبلاً هستهای هستند، توان بازدارندگی خود را افزایش دهند (مانند هند).
در حال حاضر، این مشکل هنوز محدود باقی مانده است. اما با کنار گذاشتن رویکرد «منع اشاعه» و ترجیح «مقابله با اشاعه»، ایالات متحده خود را وارد نقش «پلیس هستهای» با بخش بزرگی از جنوب جهانی کرده است. چنانچه یکی از کشورهای متوسط و غیرغربی جهان بهسوی حکومتی غیرلیبرال متمایل شود—و چهبسا این تحول در هماهنگی با چین در چارچوب یک جنگ سرد جدید رخ دهد—غرب ممکن است با موج جدیدی از دولتهای هستهای مواجه شود که دیگر اعتمادی به تضمینهای امنیتی از سوی واشنگتن ندارند. برای نمونه، اگر اسلامگرایانی که دههها در پی سرنگونی پادشاهی عربستان سعودی بودهاند، سرانجام موفق شوند و بخواهند بمبی سنی بسازند، این کابوس به واقعیت خواهد پیوست.
همانگونه که کارشناسان هستهای، ویپین نارانگ و پرانای ودی، اخیراً هشدار دادهاند، موج جدیدی از اشاعهٔ هستهای در راه است. بهطرز طعنهآمیزی، محرک اصلی این موج، خود غرب است. کمک دیرهنگام و متزلزل غرب به اوکراین در واکنش به تهدیدات هستهای توخالی پوتین و امتناع ترامپ از عمل به تهدید علنیاش علیه کره شمالی، نشان از قدرت بازدارندگی عظیم سلاحهای هستهای دارد؛ خصوصاً برای کشورهای کوچک و آسیبپذیر. در مقابل، حملات هوایی اسرائیل—و مرگهای خشونتبار صدام و قذافی—نشان میدهند که برای کشورهایی که با غرب در چالشاند، نداشتن سلاح هستهای چه بهای سنگینی دارد.
بنابراین، باید انتظار داشت که رژیمهای غیرلیبرال و ضدغربی در سراسر جهان، این درس آشکار را بهدرستی دریافت کنند.
جنگ چه چیزهایی را در داخل ایران تغییر داد
جنگ دوازدهروزه میان ایران، اسرائیل و ایالات متحده به پایان رسیده، اما گردوغبار آن هنوز فروننشسته است. بسیاری از مقامهای رسمی در تهران هشدار میدهند که هر لحظه ممکن است نبرد از سر گرفته شود. ایران اکنون با تشدید بحران اقتصادی، نااطمینانی سیاسی و انتخابهای دشوار درباره آینده هستهایاش روبهروست. پرسش محوری این است که آیا جمهوری اسلامی از رهگذر بسیج ملیگرایانه، نیرومندتر بیرون خواهد آمد یا با آشکار شدن آسیبپذیریهایی که سالها کوشید انکارشان کند، ضعیفتر خواهد شد. بیتردید رهبران ایران در یک بزنگاه حقیقی ایستادهاند. غیبت آیتالله علی خامنهای از انظار عمومی، بهویژه در شرایطی که تهدیدهای اسرائیل همچنان پابرجاست، تردیدهایی را درباره توان او برای تحمیل سیاستهای مدنظرش برمیانگیزد. این خلأ احتمالی قدرت شاید مجالی برای صداهای عملگرایانه درون حاکمیت بگشاید، اما وقوع چنین تغییری اصلاً قطعی نیست.
حملات اسرائیل و بمبارانهای بعدی آمریکا در ۲۲ ژوئن عمدتاً بر تأسیسات هستهای و برنامه موشکهای بالستیک ایران متمرکز بود. در یازدهمین روز جنگ، اسرائیل برخی از بخشهای دستگاه سرکوب نظام—ستاد بسیج (که نیروهای ضدشورش را هم دربر میگیرد)، یگانهای امنیتی سپاه پاسداران، اطلاعات نیروی انتظامی و حتی زندان اوین—را هدف قرار داد، اما این حملات، دیرهنگام و تقریباً در حکم حاشیه بودند. اسرائیل با اولویتدادن به اهداف هستهای و موشکی بر دستگاه کنترل و سرکوب داخلی، نشان داد که سرنگونی جمهوری اسلامی از طریق خیزش مردمی هدف اصلیاش نیست؛ افزون بر این، هیچ نشانهای وجود ندارد که اسرائیل گزینه راهبردی تغییر نظام در تهران را—با توجه به بزرگی چنین مأموریتی—در دستور کار داشته باشد. با اینهمه، همان ضربات دیرهنگام، هشدار روشنی بود به رهبران ایران از آنچه میتوانست در صورت ادامه جنگ در انتظارشان باشد.
گرچه شکاف آشکاری در رأس حاکمیت نمایان نشده، فشار بر تهران انکارناپذیر است. این جنگ نه مناقشات داخلی ایران را حل کرده و نه تنش با دشمنان خارجی را؛ بلکه تنها آنها را دگرگون ساخته است. آتشبس میانجیگریشده از سوی آمریکا نیز بحرانهای زیربنایی را که موتور تشدید تنشها بود، پایان نداده است. در عوض، جنگ بستر تصمیمگیری را تغییر داده و شاید به بازنگری در دکترینها و اتحادها بینجامد. ایران اکنون با سه چالش روبهروست: تأمین امنیت آسمان و مرزهایش، حفظ ثبات اجتماعی و مدیریت افکار عمومی پیش از دور احتمالی تازهای از تقابل یا بازگشت به میز مذاکره با واشنگتن، چه از طریق میانجیهایی چون عمان و چه بهصورت مستقیم. متغیرهای زیادی وجود دارد، اما یک چیز روشن است: ایران نمیتواند به وضعیت پیش از حملات ۱۳ ژوئن اسرائیل بازگردد.
در داخل، جنگ مشکلات اقتصادی را تشدید کرده است. اقتصاددانان هشدار میدهند دولت برنامه منسجمی برای بازسازی پساجنگ ندارد، حال آنکه اقشار کمدرآمد—که از قطع اینترنت و بیثباتی بیشترین آسیب را دیدند—نیازمند کمک هستند. برآورد میشود ۱۳ میلیون ایرانی، از جمله کارگران روزمزد، در جریان درگیریها درآمد خود را از دست داده باشند و همین بر نارضایتی عمومی افزوده است. حسین راغفر، اقتصاددان، هشدار داد: «نادیدهگرفتن فقر میتواند جامعه تهیدست را به جامعهای ناامن بدل کند». به گفته او، بدون کمکهای نقدی، یارانههای غذایی و حمایت از دستمزدها، استیصال ممکن است برخی را به همکاری با دشمنان خارجی سوق دهد. نگرانی از ناآرامی، حاکمیت را ناگزیر کرده میان سرکوب و دعوت به همبستگی تعادل برقرار کند.
در همین حال، آتشبس شکننده است. بازگشت به جنگ، ویرانی اقتصادی را عمیقتر خواهد کرد: از حدود ۱.۴ میلیارد دلار زیان درآمد نفتی در مدت درگیری گرفته تا هزینههای بالای شلیک موشکها که در هر موج، صدها میلیون دلار برآورد میشود. حملات سایبری اسرائیل به نظام مالی ایران—که یکی از دلیلهای قطع گسترده اینترنت بود—خسارات بیشتری وارد آورد. برخلاف جنگ ایران و عراق (۱۹۸۸‑۱۹۸۰)، ازسرگیری این نبرد داراییهای حیاتی اقتصادی نظیر مجتمعهای پتروشیمی و دیگر صنایع را نیز تهدید میکند و خطر را به سطحی می رساند که ایران هرگز تجربه نکرده است.
از منظر ایدئولوژیک، یکی از ویژگیهای قابل توجه دوره پساجنگ، چرخش نظام از اسلام انقلابی به ملیگرایی ایرانی است. این دگرگونی در نظامی که از ۱۹۷۹ اولویت را به ایدئولوژی پاناسلامیستی داده است، قابل توجه است. آقای خامنهای، مسعود پزشکیان، و چهرههایی چون محمدجواد ظریف و علی شمخانی اکنون مرتب از «عزت ملی» سخن میگویند تا افکار عمومی را بسیج کنند، بی آنکه به ناکامیهای نظام اسلامگرای حاکم اشارهای کنند. در سخنرانی ۱۸ ژوئن آقای خامنهای—یکی از سه سخنرانی او از مخفیگاهش در طول جنگ—اسلام و موضوع فلسطین عمداً غایب بود و به جای آن بر دفاع از میهن تأکید شد؛ پیامی که مخاطبش جامعهای جنگزده و خسته بود.
جنگ باعث طرح درخواستهایی برای بازنگری در سیاستها شده است. بسیاری استدلال میکنند که نظام برای حفظ آرامش شکننده دوران جنگ ناگزیر به اصلاحات داخلی است. تلاشهای پزشکیان برای بازتعریف رابطه دولت و جامعه - هرچند هنوز روشن نیست که این تلاش واقعی است یا تاکتیکی- نشانه این امید است. حسن روحانی، رئیسجمهور پیشین، و مهدی کروبی، رهبر معترض، نیز با دعوت به وحدت، گسترش فضای نقد سیاسی را خواستار شدهاند. این «وحدت» بیش از آنکه نشانه حمایت عمومی باشد، اذعان به این واقعیت است که گرچه در طول جنگ شورش ضدحکومتی رخ نداد ولی هرآن ممکن است اعتراضات شعلهور شود. اینکه این درخواستها جدی گرفته شود یا نه، محل تردید است. فعلاً نیروهای امنیتی در وضعیت بقا هستند؛ صدها نفر را به اتهام همکاری با سازمان های اطلاعاتی آمریکا و اسرائیل بازداشت کرده اند و بهویژه کردها، یهودیان و بهائیان را هدف سرکوب قرار دادهاند.
دیگر بازیگران نظام نیز به جای شعارهای مبهم پاناسلامیستی به مفاهیم ملیگرایانه رو آوردهاند. عباس عراقچی، وزیر خارجه، در پاسخ به درخواست دونالد ترامپ برای کنارگذاشتن برنامه هستهای ایران و بیاعتناییاش به حاکمیت جمهوری اسلامی گفت: «حسننیت، حسننیت میآورد و احترام، احترام». انتخاب این عبارت بیدلیل نبود؛ جورج بوش پدر در نطق آغاز به کار خود در ۱۹۸۹ از عبارت «حسننیت، حسننیت میآورد» برای اعلام آمادگی آمریکا جهت بهبود روابط در صورت عمل متقابل ایران استفاده کرده بود.
بااینهمه، مشخص نیست این چرخش ملیگرایانه دوام خواهد داشت یا نه. ازسرگیری جنگ ممکن است مردم را متحد کند؛ همچنین ممکن است بدبینی را نسبت به رهبریای افزایش دهد که به باور بسیاری، ایران را به سوی جنگی سوق داد که برای آن آماده نبود. هم در داخل و هم در میان ایرانیان برون مرزی، این جمعبندی در حال شکلگیری است: دیدگاه ایدئولوژیک آقای خامنهای، ایران را به تقابل با اسرائیل و آمریکا کشاند، اما برای پیامدهای آن آمادگی کافی نداشت.
رهبران ایران اکنون با انتخابی دشوار مواجهاند: تداوم مسیر انقلابگری ماجراجویانه و انزوا، یا چرخش به سوی دیپلماسی عملگرایانه که بقا و منافع ملی را بر ایدئولوژی اسلامگرایانه مقدم بدارد. این وضعیت یادآور لحظات تاریخی است؛ از شکستهای قاجار برابر روسیه در قرن نوزدهم گرفته تا اشغال متفقین در ۱۹۴۱ به دلیل انفعال تهران در برابر آلمان نازی، و نیز ادامه بیهوده جنگ ایران و عراق. در همگی، غرور بر عملگرایی ترجیح داده شد و ایران بهای نادیدهگرفتن ضعف تکنولوژیک و راهبردی خود را پرداخت. امروز، اسرائیل و آمریکا نشان دادهاند که جنگهای مدرن با برتری هوایی، اطلاعاتی، پهپادها، حملات سایبری و موشکهای نقطهزن پیروز میشود، نه با شعار.
حملات تلافیجویانه ایران شاید نماد تابآوری بود و به اسرائیل آسیب زد، اما نتوانست مانع حملات اولیه شود. اتکای بیشازحد تهران به روسیه و چین، این کشور را از نظر استراتژیک منزوی و تنها گذاشته است. این جنگ روشن کرد که ایران برای یک تقابل طولانیمدت از نظر فناوری پیشرفته آماده نیست و هیچ دوست واقعیای ندارد که به یاریاش بشتابد. بنابراین پرسش همچنان باقی است: آیا ایران از گذشته درس خواهد گرفت یا آن را تکرار میکند؟
در موضوع هستهای نیز جنگ، ایران را در یک دوراهی راهبردی قرار داده است. سالها ابهام—انباشتن اورانیوم غنی شده در سطح بالا و درعینحال توقف در آستانه تسلیحاتیشدن—نهتنها بازدارندگی ایجاد نکرد، بلکه محدودیت های ایران را برملا ساخت. حملات ترامپ، پس از آنکه اسرائیل پدافند هوایی ایران را تضعیف کرد، ضعف نظامی ایران را نشان داد. بااینحال، برنامه هستهای ایران نابود نشد. دانش فنی، ذخایر اورانیوم غنیشده و ظرفیت صنعتی پایه همچنان باقی است و در صورت تصمیم تهران برای ساخت سلاح، امکان بالقوه را حفظ میکند. در داخل، صداهایی مانند عراقچی خواهان بازگشت به سیاست ابهام راهبردی در برنامه هسته ای هستند، درحالیکه تندروها بر طبل گسترش برنامه موشکی و هستهای می کوبند و استدلال میکنند تنها بازدارندگی حداکثری—نه دیپلماسی—میتواند امنیت بیاورد.
تهران اکنون با تصمیمی سخت روبهروست: ماندن در معاهده منع گسترش سلاحهای هستهای و ادامه بازی در آستانه—با پذیرش خطر حملات آینده و آسیبپذیری دائمی—یا خروج و پیگیری بازدارندگی پنهان، با خطر تحریمهای شدید و انزوا. بازسازی مخفیانه برنامه هسته ای اکنون محتملترین گزینه است؛ ایران ممکن است سانتریفیوژهای باقیمانده را به سایتهای مخفی منتقل کند و در سکوت، سازوکار بازدارندگی خود را از نو سامان دهد.
مرحله پس از آتشبس هم با فرصت همراه است و هم با تهدید. احساسات ملیگرایانه میتواند موقتاً مردم را متحد کند، اما سختیهای اقتصادی و نارضایتی سیاسی همچنان قدرتمند است. تلاش نظام برای بازتعریف جنگ بهمثابه پیروزی –بدون تلاش برای رفع آسیب ها- ممکن است توخالی بهنظر برسد. در همین حال، این فرضیات که چین و روسیه به ایران کمک خواهند کرد، نیروهای نیابتی منطقهای مانع حمله به ایران خواهند شد و سیاست ابهام در برنامه هسته ای می تواند مانع از رویارویی مستقیم نظامی شود، تضعیف شدهاند.
برای واشنگتن و اسرائیل نیز در این ماجرا درسی نهفته است. تغییر نظام در ایران آسان نیست: نه اپوزیسیون مسلح منسجمی وجود دارد که جداشدگان به آن بپیوندند و نه بازیگران خارجی مایلاند برای سرنگونی حکومت مداخله نظامی کنند. درعینحال نظام هنوز امکان تغییر مسیر دارد، اگر گوش به مردم بسپارد و از سیاستهای سختگیرانه—چه در داخل چه در خارج—دست بکشد.
همانگونه که در انتخابات پرچالش سال ۲۰۰۹ محمود احمدینژاد و ظهور جنبش سبز شاهد بودیم احتمال بروز شکافهایی در درون ساختار سیاسی وجود دارد. تغییر درونی، نه براندازی خارجی، واقعبینانهترین مسیر تحول در ایران است. در این میان، تصمیم بعدی تهران درباره پرونده هستهای نقش مهمی در شکلدادن به ماهیت رویاروییاش با اسرائیل و ایالات متحده خواهد داشت.


نظر شما