حزبالله در دوراهی پاسخ یا خویشتنداری
در یک سال گذشته، حزبالله لبنان ضربه پشت ضربه را بدون واکنش جدی تحمل کرده است. اسرائیل با حملات هوایی روزانه خود، نیروهای این گروه را هدف قرار داده، باقیماندهٔ زیرساختهایش را نابود کرده و هوادارانش را مرعوب ساخته است.
اما ترور «هیثم علی طباطبایی»، ارشدترین فرمانده نظامی حزبالله، در روز یکشنبه در محلهای شلوغ در بیروت—که بالاترین مقام کشتهشده از زمان پایان رسمی جنگ اسرائیل و حزبالله با میانجیگری آمریکا در یک سال پیش محسوب میشود—سطح تنش را وارد مرحلهای جدید کرد.
برای طرفداران حزبالله، این ترور نشانهای دیگر بود که اسرائیل عملاً به جنگ ادامه میدهد، حتی اگر در ظاهر آتش بس برقرار باشد. اکنون پرسش فوری این است: حزبالله تا کی میتواند خویشتنداری کند؟
یکی از مقاماتی که بهطور منظم با این گروه در ارتباط است میگوید: «حزبالله اکنون در یک دوراهی فلجکننده قرار دارد. آیا همچنان سرش را پایین نگه دارد و بیسر و صدا خود را بازسازی کند؟… یا اینکه از اسرائیل انتقام بگیرد و خطر کشیدهشدن دوباره لبنان به جنگی شدیدتر را بپذیرد؛ جنگی که میتواند هم خودش و هم کشور را نابود کند؟»
سالهاست که حزبالله بهعنوان قدرتمندترین نیروی نظامی و سیاسی لبنان و مهمترین بازوی منطقهای ایران شناخته میشد. اما قدرت این گروه پس از آغاز جنگ—که بعد از حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ حماس و شلیکهای متقابل حزبالله به سمت اسرائیل شروع شد—ضعیف شده است.
اکنون بسیاری چه در داخل و چه در خارج حزبالله، مداخله این گروه در جنگ اسرائیل و حماس را یک اشتباه استراتژیک میدانند؛ اشتباهی که حزب الله را در برابر فشارهای داخلی و خارجی آسیبپذیر کرد و موجب شد اسرائیل حملات مرزی را به جنگی تمامعیار تبدیل نماید، رهبر حزبالله «حسن نصرالله» را ترور کند، عملیات زمینی انجام دهد و با بمباران سنگین، مناطق شیعهنشین جنوب لبنان را ویران کند و هزاران نفر را بکشد.
طبق توافق آتشبس، حزبالله پذیرفت که سلاحهایش را از جنوب لبنان خارج کند و در مقابل، اسرائیل هم متعهد شد نیروهایش را مرحلهبهمرحله از این منطقه بیرون ببرد.
اما اسرائیل، آمریکا و دولت جدید لبنان انتظار دارند حزبالله در نهایت خلع سلاح شود، در حالی که خود حزبالله هرگز بهطور واضح با این موضوع موافقت نکرده است.
مقامهای لبنانی میگویند تخریب زیرساختها و انبارهای تسلیحاتی حزبالله در جنوب با همکاری ضمنی این گروه در حال پیشرفت است. اما حزبالله میگوید تا زمانی که «تجاوزات اسرائیل» ادامه دارد، سلاحهایش ضروری هستند.
بر اساس گفتهٔ تحلیلگران و افراد آگاه، حزبالله اکنون بر «صبر استراتژیک» تکیه کرده و تمرکزش را بر بازسازی آرام نیروهایش، پر کردن جای خالی فرماندهان ترورشده در سال گذشته و تقویت قدرت نظامیاش گذاشته است.
گرچه مسیرهای تدارکاتی این گروه پس از سقوط رژیم اسد در سوریه تقریباً قطع شد، اما در ماههای اخیر چندین کامیون حامل موشک در حال ورود از سوریه به لبنان کشف و توقیف شدهاند.
در همین حال، اسرائیل هنوز پنج پایگاه «استراتژیک» در جنوب لبنان را اشغال کرده و مانع بازگشت مردم به خانههایشان شده است.
اسرائیل بارها گفته که در برابر هر «تهدید احتمالی»، بهطور یکجانبه به حزبالله حمله خواهد کرد. این کشور مدعی است از زمان آتشبس بیش از ۳۰۰ عضو حزبالله را کشته، در حالی که طبق آمار سازمان ملل، در این حملات دستکم ۱۲۷ غیرنظامی هم کشته شدهاند.
افزایش اخیر حملات اسرائیل، نگرانیها از برنامهریزی این کشور برای یک حمله گستردهتر را افزایش داده است؛ حملهای که ممکن است جنگ را دوباره شعلهور کند.
«نداو شوشانی»، سخنگوی ارتش اسرائیل گفت: «حزبالله دارد تواناییهایش را سریعتر از آنکه ارتش لبنان بتواند کاهش دهد، بازسازی میکند. به همین دلیل ما حملات را افزایش دادهایم. ما اجازه نمیدهیم دوباره تهدیدی مانند ۷ اکتبر شکل بگیرد.»
این وضعیت، دولت لبنان را در یک مشکل حلنشدنی قرار داده است. بین آن می رود که اگر لبنان بخواهد به زور حزبالله را خلع سلاح کند، کشور وارد جنگ داخلی شود.
«نیکلاس بلنفورد»، کارشناس حزبالله در اندیشکده شورای آتلانتیک، میگوید: «در یک سال گذشته تمرکز حزبالله و ایران بر بازسازی توان نظامی این گروه بوده است.»
اما او هشدار میدهد که این «صبر» ممکن است کمکم تمام شود؛ بهویژه که برخی معتقدند ترور طباطبایی عبور از «خط قرمز» حزب الله بوده است.
برخی تحلیلگران معتقدند این واکنشها همان شعارهای همیشگی حزبالله است، اما برخی دیگر به اختلافات داخلی رو به افزایش اشاره میکنند.
«مهند حاج علی»، پژوهشگر ارشد در اندیشکده کارنگی میگوید: «بعد از پایان جنگ، میان رهبران سیاسی و فرماندهان نظامی حزبالله اختلافاتی ایجاد شده است. فرماندهان نظامی همیشه میگفتند میتوانیم اسرائیل را بازداریم اما حالا ثابت شده این تحلیل کاملاً اشتباه بوده است.»
این اختلافات ممکن است حزبالله را به واکنش وادار کند.
از طرف دیگر، ایران نیز در حال ارزیابی نقش آیندهٔ حزبالله در نظم منطقهای پس از ۷ اکتبر است. بازدارندگی حزبالله خدشهدار شده، اما به گفته بلنفورد، «ایران همچنان معتقد است که این گروه ارزش بازسازی را دارد.»
او میگوید: «ایران هنوز تصمیم قطعی درباره اینکه با حزبالله چه کند نگرفته است؛ شاید این گروه در آینده برای حملات جدید علیه اسرائیل، به درد ایران بخورد. پس تا وقتی تصمیمی نگرفتهاند، دلیلی ندارد یک سرمایهٔ بالقوه مفید را کنار بگذارند.»
یکی از مقامها نیز فکر میکند که شاید یک درگیری موفق آینده حزب الله با اسرائیل، بتواند این گروه را دوباره برای تهران «ارزشمند» جلوه دهد.
چرا ایران در حال ارسال پیامهای مثبت به آمریکا است
از زمانی که آمریکا مذاکرات هستهای با ایران را قطع کرد و همراه با اسرائیل یک حملهٔ ۱۲روزهٔ نابرابر علیه جمهوری اسلامی انجام داد، پنج ماه میگذرد. در این حملات، پدافند هوایی ایران نابود شد، چندین ژنرال بلندپایه کشته شدند و بخشی از سایتهای هستهای زیر آوار مدفون گشت. واکنش طبیعی تهران باید این میبود که در لاک دفاعی فرو برود و از دو دشمنش، آمریکا و اسرائیل، ابراز خشم کند. اما وزیر خارجهٔ ایران، عباس عراقچی، خلاف این انتظار رفتار میکند.
اینکه عراقچی از «اکونومیست» دعوت کرد برای مصاحبه به تهران بیاید خودش عجیب بود؛ اینکه مصاحبه را برخلاف توصیهٔ تیم رسانهایاش به زبان انگلیسی انجام داد، عجیبتر؛ و اینکه با خبرنگاری گفتگو کرد که قبلاً توسط مقامات ایرانی بازداشت شده بود، از همه غیرمنتظرهتر. این رفتارهای کمسابقه، زمینهسازی برای پیام اصلی او بود: ایران، برخلاف انتظار، آمادهٔ یک «توافق منصفانه و متوازن» با آمریکا است.
گفته میشود محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان، همین پیام را در ۱۸ نوامبر مستقیماً به دونالد ترامپ در واشنگتن منتقل کرده است. یک تحلیلگر ایرانی میگوید: «رژیم به شدت دنبال یک توافق است.»
عراقچی نمیخواهد ضعیف به نظر برسد. او میگوید: «ما آمادهٔ مذاکره هستیم، اما نه آمادهٔ دیکته شدن.» او تأکید میکند اگر دوباره درگیری شود، ایران آماده است و از جنگ ۱۲روزه درسهای سختی گرفته است. او ادعا میکند ایران اکنون ذخایر بزرگتر و پیشرفتهتری از موشکها دارد. رسانههای ایران هم مرتب تصاویر پایگاههای مخفی پر از موشک، نیروهای سیاهپوش و انفجارهای بزرگ را پخش میکنند.
اما بیشتر اینها نمایش قدرت است. دو ستون از سه ستون بازدارندگی ایران—یعنی نیروهای نیابتی در منطقه و برنامه هستهای—بهشدت آسیب دیدهاند. اسرائیل، حماس و حزبالله را که مهمترین گروههای نیابتی ایران بودند، در هم شکسته است. حوثیها در یمن فعالاند ولی تهدید جدیای برای اسرائیل نیستند.
حملات آمریکا و اسرائیل برنامه هستهای ایران را هم عقب انداختهاست. عراقچی نمیگوید علت توقف غنیسازی بمباران بوده یا احتیاط، اما اعتراف میکند که «غنیسازی اکنون متوقف شده است.»
با این حال، سرنوشت ۴۰۰ کیلوگرم اورانیوم نزدیک به درجهٔ تسلیحاتی، هنوز اهرم فشار ایران است. ایران اجازهٔ بازرسی از سایتهای بمبارانشده را نمیدهد و میگوید ذخایر زیر خاک مدفون شدهاند. جاسوسان غربی گمان دارند ایران قبل از بمباران، مقدار کافی مواد شکافتپذیر برای ساخت حداقل یک سلاح هستهای را بیرون برده است. همچنین احتمال وجود سایتهای مخفی غنیسازی را منتفی نمیدانند.
برخی در بدنهٔ امنیتی ایران معتقدند واکنش کشور به حملات آمریکا و اسرائیل «خیلی حسابشده و محدود» بوده است. حمزه صفوی، تحلیلگر و پسر فرمانده سابق سپاه، میگوید دفعهٔ بعد پایگاههای آمریکایی در خلیج فارس «هدف مشروع» خواهند بود. یک مقام دیگر میگوید: «به هر پایگاهی در هر کشوری که به حمله به ایران کمک کند ضربه خواهیم زد.» چنین حملهای به کشورهای خلیجفارس میتواند اقتصاد را به آشوب بکشد و آتش یک جنگ منطقهای را روشن کند.
نه در داخل و نه در سطح بینالمللی، نظام وضعیت خوبی ندارد. چین نفت ایران را میخرد، اما احتمالاً حاضر نیست به این کشور سلاح بفروشد. روسیه شاید مایل به فروش باشد، اما توان تأمین ندارد. اقتصاد ایران درهمریخته است. یک سردبیر روزنامه که از «سقوط» کشور میگوید، فهرستی از مشکلات مردم ارائه میدهد: کمبود آب، قطعی برق، آلودگی خفهکننده هوا و گرانی سرسامآور. در چنین شرایطی تعامل با غرب—حتی اگر از نظر ایدئولوژیک ناخوشایند باشد—به یک ضرورت تبدیل شده است.
تورم بیداد میکند؛ برنج دو برابر شده، پیاز ۷۰٪ گرانتر و روغن ۴۰٪ افزایش قیمت پیدا کرده است. ارزش ریال سقوط کرده است. بین سال های ۲۰۱۸ تا ۲۰۲۲ درآمد سرانه نزدیک به ۲۰٪ کاهش یافت. یکسوم مردم، زیر خط فقرِ ۴۰۰ دلاری زندگی میکنند. معلمها کمتر از ۲۵۰ دلار در ماه درمیآورند که بسیار کمتر از دوران قبل از انقلاب است.
پروژههای جدید ساخت و ساز در تهران بسیار کم است. شهر فرسوده و خسته به نظر میرسد. گداها بیشتر شدهاند و جرثقیلها تقریباً همه خاموشاند.
ایران سومین ذخایر بزرگ گاز جهان را دارد، اما تابستان امسال قطعی برق گسترده داشت. نیروگاهها بهجای گاز، نفت سنگین میسوزانند و آلودگی هوا را بدتر میکنند. تولید نفت ایران که در حال حاضر ۳.۲۵ میلیون بشکه در روز است، هیچوقت به سطح ۶ میلیون بشکه دوران شاه نزدیک نشد. هیچیک از اهداف اقتصادی برنامه ۲۰سالهٔ ۲۰۰۵ محقق نشده است.
شش سال خشکسالی اوضاع را بحرانیتر کرده است. سدهای اطراف پایتخت خشک هستند. کوههای تهران دیگر برف ندارند و فقط سنگ خشک دیده میشود. در بوشهر آب لولهکشی قطع شده است. رئیسجمهور، مسعود پزشکیان، گفته سال آینده فقط پنج استان اجازهٔ کشت برنج دارند. او حتی گفت اگر باران نیاید مجبور میشود پایتخت را تخلیه کند؛ هرچند بعداً مسئولان حرفش را تعدیل کردند.
حکومت همیشه مشکلات اقتصادی را گردن تحریمها میاندازد، اما گروههای قدرتمندی در داخل هستند که از بستهبودن اقتصاد سود میبرند و با هر گشایشی مخالفت میکنند. مثلاً تعرفههای بالا، واردات از چین را سخت کرده است. یک مدیر صنعتی با افتخار میگوید این تعرفهها «بازار داخلی را تقویت میکند» و فروش شرکت او سالانه ۴۰٪ رشد دارد. سپاه نیز امپراتوری بزرگ اقتصادی و شبکههای قاچاق پرمنفعت دارد.
بسیاری از ایرانیان ریشهٔ مشکلات را سوءمدیریت و فساد میدانند. در حالی که روی بیلبوردها مردم به صرفهجویی در مصرف آب دعوت میشوند، چمنهای خیابانها با آبپاش خیس میشوند و فوارهها در فروشگاههای لوکس کار می کنند.
نارضایتی در همهجا دیده میشود. با وجود آنکه ماموران امنیتی همه جا همراه خبرنگار اکونومیست هستند، مردم آشکارا از حکومت شکایت میکنند. حتی بعضی مسئولان در جلسات خصوصی همین گلایهها را تکرار میکنند.
نظام سختگیری را شدت بخشیده است. سردبیر یک روزنامه میگوید: «الان ۸۰٪ چیزهایی را که ۲۵ سال پیش منتشر میکردم نمیتوانم چاپ کنم.» اعضای تحریریه بهطور مرتب احضار یا بازداشت میشوند.
در سال گذشته بیش از هزار نفر اعدام شدهاند، بیشترین تعداد از دههٔ ۱۹۸۰. گروههای حقوق بشری گزارش میدهند تعداد «خودکشیهای مشکوک» در زندانها افزایش یافته است. نظام بعد از جنگ امسال و روشنشدن عمق نفوذ اطلاعاتی اسرائیل، بیش از پیش دچار بدبینی و شک بیمارگونه شده است. طبق گزارشها، بیش از ۲۰ هزار نفر برای بازجویی بازداشت شدهاند.
با وجود سرکوب، اعتراضات دورهای ادامه دارد: کشاورزان علیه بیابانزایی، رانندگان و پرستاران علیه کاهش یارانهها و دانشجویان با شعارهایی تند از جمله « بسیجی سپاهی، داعش ما شمایی» اعتراض می کنند.
انتخابات نیز کارکرد تخلیهٔ فشار اجتماعی را از دست داده است؛ مشارکت در انتخابات ریاستجمهوری سال گذشته در تهران فقط ۱۱٪ بود.
حکومت میداند باید از بخشی از جنگهای فرهنگی عقبنشینی کند، از این رو مذهبیسازی جامعه کمرنگ شده است. در یک هفته ای که خبرنگار اکونومیست در تهران بود، فقط یک روحانی در خیابان دید. یک جراح میگوید: «ما سکولارترین کشور دنیا هستیم.»
مهمتر از همه، دولت ظاهراً از تلاش برای اجبار زنان به حجاب دست کشیده است. قانون همچنان پابرجا است، اما گشتارشاد ناپدید شده است. زنان تقریباً همهجا بدون روسری رفتوآمد میکنند. فیلمی که از مراسم ازدواج دختر علی شمخانی پخش شد، نشان میدهد که حتی مقامات ردهبالا نیز همیشه ظاهر رسمی را رعایت نمیکنند.
نظام دچار سردرگمی شده است. شهر پر از تصاویر قهرمانان باستانی ایران است. در میدان انقلاب، مجسمهٔ یک پادشاه باستانی نصب شده که از امپراتور روم بیعت میگیرد؛ کاری که در اوایل انقلاب غیرقابل تصور بود. یک پزشک میگوید: «ما داریم از جمهوری اسلامی تبدیل به جمهوری میشویم.»
احساسات ضدآمریکایی نیز کمرنگ شده است. دیپلماتها میگویند رابطهشان با همتایان آمریکاییشان «تقریباً صمیمانه» است. عراقچی نمایندهٔ ویژه ترامپ، استیو ویتکاف، را با اسم کوچک «استیو» صدا میکند. حتی راهنمای «لانه جاسوسی» میگوید دانشجویانی که سفارت آمریکا را گرفتند اکنون اعتراف میکنند که اشتباه کردند.
جنگ بهطور موقت ایرانیان را متحد کرد، اما شکافها دوباره آشکار شده است. جنگ فرصتی برای افزایش قدرت سپاه فراهم کرد؛ وضعیتی که آقای خامنهای، با رفتن به پناهگاه و ارتباطات محدود، ناخواسته آن را تشدید نمود. دفن فرماندهان کشتهشدهٔ سپاه در صحن مساجد، نشانی از قدرتگیری بیشتر این نهاد در برابر روحانیت است.
نزاع قدیمی «تندروها و میانهروها» دوباره اوج گرفته است. اصولگرایان میگویند آمریکا بارها ثابت کرده قابل اعتماد نیست، چنانکه شاهد بودیم ترامپ یک سال پس از امضای برجام آن را کنار گذاشت. آنها مقابل هر تلاشی برای پایان دادن به برنامه هستهای یا عادیسازی با اسرائیل خواهند ایستاد.
همهٔ جناحها منتظر رویدادی سرنوشتساز هستند. توان رهبر ۸۶ساله ایران کاهش یافته و بسیار ضعیف به نظر می رسد. گفته میشود که وی فهرست جانشینان احتمالی را مشخص کرده و نام پسرش مجتبی را در آن قرار نداده است. همه میدانند بازگشت ایران به نوعی «حکومت موروثی» فاجعهبار خواهد بود.
در ایران معمولاً افراد کمنامونشان با حمایت جناحها به مقامهای بالا میرسند. منافع مالی احتمالاً در تعیین رهبر آینده به اندازهٔ اختلافات ایدئولوژیک مؤثر خواهد بود.
هیچکس نمیداند این کشمکشها چه پیامدهایی برای مذاکرات با آمریکا یا اصلاحات داخلی خواهد داشت. بسیاری در اسرائیل معتقدند جمهوری اسلامی فقط منتظر فرصتی است تا به رفتار گذشتهاش برگردد.
اما شرایط سیال و پرآشوب تهران نشان میدهد، نظام شاید برای بقا حاضر باشد هویت و رویکرد خود را تغییر دهد.
کودتای آرام پاکستان
۲۹ سپتامبر، دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، در کاخ سفید در کنار بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، ایستاد و یک طرح ۲۰مادهای گسترده برای پایان دادن به جنگ غزه را رونمایی کرد. در میانه تشریح این طرح، ترامپ مکثی کرد و نام دو رهبر را آورد که به گفتهٔ او از این پیشنهاد حمایت میکردند: شهباز شریف، نخستوزیر پاکستان، و ژنرال عاصم منیر، فرمانده ارتش پاکستان.
این اشاره کوتاه اما مهم بود. بردن نام این دو نفر فقط نشانهٔ نگاه تازهٔ ترامپ به پاکستان نبود، بلکه بازتابی از واقعیت سیاسی این کشور هم بود. در یک جمله، رئیسجمهور آمریکا، نخستوزیر غیرنظامی و قدرتمندترین ژنرال پاکستان را در یک سطح قرار داد؛ نوعی تأیید این واقعیت که اگرچه روی کاغذ شهباز شریف کشور را اداره میکند، اما قدرت واقعی در دست منیر است.
از زمان استقلال پاکستان در ۱۹۴۷، این کشور مدام بین حکومت غیرنظامی و نظامی در نوسان بوده است. آخرین کودتا در سال ۱۹۹۹ رخ داد؛ زمانی که پرویز مشرف، فرمانده ارتش، نواز شریف (برادر شهباز) را از قدرت برکنار کرد. پاکستان در سال ۲۰۰۸ دوباره به حکومت غیرنظامی بازگشت و از آن زمان چندین دولت غیرنظامی روی کار آمدهاند؛ دولتهایی که تا حدی مستقل از ارتش عمل میکردند، بخشی از دستور کار داخلی را خودشان تنظیم میکردند و در انتخابات نسبتاً آزاد رقابت میکردند.
اما دیگر اینطور نیست. بدون اینکه آشکارا کودتایی به وقوع بپیوندد، اکنون این ژنرالها هستند که حکومت میکنند و غیرنظامیان بیشتر نقش ویترین را دارند.
«حاکمیت ارتش در پوستهای دموکراتیک» بزرگترین تغییر در ساختار سیاسی پاکستان از زمان پایان حکومت نظامی در سال ۲۰۰۸ است. در این مدل که می توان آن را «الگوی منیر» نامید، ارتش دیگر پشت پرده، عروسک گردان صحنه سیاست پاکستان نیست؛ بلکه در کنار نهادهای غیرنظامی، در برابر چشم همه حکومت میکند—سیاستگذاری میکند، دیپلماسی را هدایت میکند و اقتصاد را میچرخاند—در حالی که همچنان کنترل سنتی خود بر امنیت و اطلاعات را حفظ کرده است. این تمرکز قدرت اکنون از سطح عمل، به سطح قانون هم رسیده است. در نوامبر، پارلمان اصلاحیهٔ قانون اساسی را تصویب کرد که بر اساس آن، منیر به ریاست همهٔ شاخههای نیروهای مسلح ارتقا یافت. همچنین برای او مصونیت قضایی مادامالعمر و دورهٔ پنجسالهٔ قابل تمدید در نظر گرفته شد؛ یعنی عملاً ساختار فرماندهی ارتش گسترش یافت و او میتواند تا ده سال در رأس بماند.
وزیر دفاع پاکستان، خواجه آصف، در مصاحبهای که اوایل امسال با من انجام داد، خیلی صریح گفت: سیستم سیاسی اکنون سیستمی «ترکیبی» است که در آن ارتش و دولت غیرنظامی، «در قدرت شریک هستند». او بدون هیچ عذری اضافه کرد: «این ساختار ترکیبی، بهنظر من، معجزه کرده است.»
سال گذشته، تحت نظر منیر، پاکستان وامهای تازهای از صندوق بینالمللی پول گرفت، دوباره روابط دیپلماتیک با آمریکا را احیا کرد و کانالهای سطح بالایی با عربستان سعودی، امارات متحده عربی و چین گشود که به تعهدات تازهٔ سرمایهگذاری منجر شد. شورای تسهیل سرمایهگذاری ویژه (SIFC) که رهبری آن با ارتش است، به ابزار اصلی دولت برای تسریع سرمایهگذاری خارجی، بهخصوص در بخش انرژی، کشاورزی و معدن تبدیل شده است. از نگاه حامیان، این مدل حاکمیت، سبب انسجام کشوری شده است که مدتها گرفتار بیثباتی سیاسی و فلج اداری بوده است.
اما وقتی ارتش عملاً مسئول ادارهٔ کشور میشود، دیگر جایی برای پنهان شدن ندارد. از این به بعد، ژنرالها نه فقط برای موفقیتها، بلکه برای شکستها نیز پاسخگو خواهند بود.
سلطه کامل ارتش بر دولت
در آوریل ۲۰۲۲، عمران خان، نخستوزیر وقت، با رأی عدم اعتماد پارلمان برکنار شد؛ در آن زمان تقریباً همه مطمئن بودند که ارتش در پشتصحنه، این برکناری را سامان داده است. دولت بعدی، به رهبری شهباز شریف، کاملاً به حمایت ارتش تکیه داشت و مشروعیتش را از ژنرالها میگرفت. قرار بود ارتش سختترین مشکلات کشور را مدیریت کند—ثباتبخشی به اقتصاد در حال فروپاشی، کنترل ناآرامی سیاسی، مقابله با تروریسم و مدیریت روابط خارجی حساس—و غیرنظامیان، ظاهر پارلمانی و دموکراتیک را تأمین نمایند.
این وضعیت در انتخابات فوریهٔ ۲۰۲۴ تأیید شد. حزب عمران خان، که از سوی کمیسیون انتخابات ممنوع شده بود، فقط توانست از طریق نامزدهای مستقل وارد رقابت شود؛ با این وجود بیشترین کرسیها را به دست آورد، اما موفق به تشکیل اکثریت نشد. حزب مسلم لیگ پاکستان به رهبری شهباز شریف، با ائتلافی شکننده، همراه با رقیب دیرینهاش حزب مردم پاکستان و چند حزب کوچک دیگر، دوباره به قدرت بازگشت. این دولت جدید گرچه در ظاهر از پارلمان مشروعیت میگیرد، اما در عمل به حمایت ارتش وابسته است. ارتش با کنترل نهادهای امنیتی، تأثیرگذاری بر دستگاه قضایی و اداری و میانجیگری میان احزاب رقیب، صحنهٔ سیاسی را شکل میدهد. این نفوذ به او اجازه میدهد تصمیم بگیرد کدام ائتلاف غیرنظامی حق تشکیل دولت را دارد و تا کجا میتواند پیش برود.
اما این خود غیرنظامیان بودند که این مسیر را انتخاب کردند. یکی از وزیران کابینهٔ شریف در سال ۲۰۲۳ به من گفت: «ما میدانیم بدون ارتش نمیتوانیم از شر عمران خان خلاص شویم.» عمران خان در اوت ۲۰۲۳ پس از محکومیت بهخاطر اعلام نکردن درآمد حاصل از فروش هدایای دولتی که در دوران نخستوزیری گرفته بود (طبق قانون پاکستان باید اعلام میشد)، بازداشت شد و از آن زمان در زندان مانده است. با وجود حبس، او همچنان با فاصلهٔ زیاد محبوبترین سیاستمدار کشور است. همان وزیر گفت که مقابله با او نبردی نیست که غیرنظامیان بهتنهایی از عهدهاش برآیند.
کنترل ارتش بر دستگاه امنیتی، سرویسهای اطلاعاتی و نهادهای کلیدی، به آن امکان داد تا جنبش سیاسی خان را مهار کند، حزب او را تضعیف نماید و صحنهٔ سیاسی را طوری تنظیم کند که غیرنظامیان هرگز نمیتوانستند.
ائتلاف تاکتیکی میان مخالفان خان و ارتش، رفتهرفته به انتقال ساختاری قدرت به ارتش تبدیل شد.
دو سال بعد، خان هنوز پشت میلههاست، تا حد زیادی از دید عموم دور، و گرفتار پروندههای قضاییای که بسیاری از پاکستانیها آن را عادلانه نمیدانند. هدف اولیه از کنار گذاشتن او—بازگرداندن آرامش به ساختاری سیاسی آشفته—رنگ باخته است؛ اما قدرتی که در آن زمان بهخاطر ضعف دولت به ارتش منتقل شد، دیگر برنگشته و حتی بیشتر هم شده است. به این ترتیب روندی که با حذف یک مقام شروع شد، اکنون به سیطرهیافتن ارتش بر بدنهٔ دولت رسیده است.
نقطهٔ عطف کنترل ارتش بر دولت، در مه ۲۰۲۵ رقم خورد؛ طی جنگی کوتاه اما سنگین با هند، که پس از حملهٔ تروریستی در کشمیر تحت کنترل هند شکل گرفت و دهلی نو آن را به اسلامآباد نسبت داد. بعد از چند روز درگیری، دو طرف عقب نشستند و آتشبس برقرار شد. پاکستان اعلام پیروزی نمود و افکار عمومی پاکستان هم کموبیش همینطور برداشت کرد؛ در هند نیز همین روایت غالب شد. اما مهمتر از این روایتهای متضاد، دیپلماسی پشت صحنهٔ آتشبس بود: معلوم شد آمریکا مستقیماً با منیر برای پایان جنگ کار کرده و عملاً نخستوزیر و کابینهاش را دور زده است.
یک حقیقت قدیمی—اینکه قدرت نهایی در تصمیم جنگ و صلح در دست ژنرالهای پاکستان است—این بار به شکلی کاملاً علنی و عیان، پیش چشم مردم و خارجیها ظاهر شد.
ماههای بعد، این واقعیت به اصل راهنمای حکومت تبدیل شد. در ژوئن، ترامپ منیر را در کاخ سفید—بدون حضور رهبران غیرنظامی—بهطور رسمی پذیرفت؛ این اولین بار بود که یک رئیسجمهور آمریکا، فرمانده ارتش پاکستان را تنها، در حالی که یک دولت منتخب بر سر کار است، بهطور جداگانه میپذیرفت. طبق روایت خود ارتش، دستور جلسهٔ این دیدار فراتر از موضوعات امنیتی بود و شامل تجارت، انرژی، فناوری، رمزارز و مواد معدنی کمیاب هم میشد؛ مواردی که معمولاً در حوزهٔ وزارتخانههای غیرنظامی قرار دارند، اما حالا مستقیم روی میز ژنرال بود.
تا اواخر تابستان، یک دیپلماسی اقتصادی جدید، با محوریت منیر، شکل گرفت. در ژوئیه، مسئولان پاکستانی از توافق جدید تعرفهای با آمریکا خبر دادند که براساس آن، پاکستان یکی از پایینترین نرخهای تعرفه در منطقه، یعنی ۱۹ درصد، را دریافت کرد. پاکستان همچنین وارد مذاکرات رسمی با آمریکا دربارهٔ رمزارز، معدن و پروژههای انرژی شد.
اکنون تمام این پروندهها از کانال شورای تسهیل سرمایهگذاری ویژه (SIFC) میگذرد؛ نهادی ترکیبی و نظامی–غیرنظامی که در ۲۰۲۳ برای متمرکز کردن نظارت بر سرمایهگذاری خارجی و صنایع راهبردی ایجاد شد. اگرچه ریاست رسمی شورا با نخستوزیر است، اما فرمانده ارتش عضو بالاترین نهاد تصمیمگیری آن، یعنی «کمیتهٔ عالی» است و یک ژنرال شاغل هم هماهنگکنندهٔ ملی شورا محسوب میشود. از طریق همین کانال، قراردادهای مهمی شکل گرفتند. مثلاً در ۸ سپتامبر، سازمان «فرانتیر ورکس» پاکستان—یک هلدینگ وابسته به ارتش—قراردادی ۵۰۰ میلیون دلاری با شرکت آمریکایی «یو.اس استراتژیک متالز» برای صادرات عناصر نادر خاکی امضا کرد؛ قراردادی که در اسلامآباد تقریباً همه معتقدند شخصاً زیر نظر منیر بسته شده است.
بعد، دیدار دیگری در دفتر بیضی کاخ سفید انجام شد. در ۲۶ سپتامبر، منیر این بار همراه شهباز شریف به واشنگتن بازگشت تا در جلسهای مشترک در کاخ سفید شرکت کند؛ این دومین دیدار او با ترامپ در چند ماه اخیر بود. تصویری که بیشتر از همه در شبکههای اجتماعی دستبهدست شد، عکسی بود از منیر که سینیای پر از سنگها و مواد معدنی پاکستان را به ترامپ نشان میداد و ترامپ با دقت گوش میداد. این اقدام علاوه بر اهداف اقتصادی ای که داشت، نوعی بیانیه سیاسی هم بود؛ اینکه در دیپلماسی جدید پاکستان، ارتش نقش ضامن، مذاکرهکننده و نهاییکنندهٔ معاملات را بازی میکند.
مقایسه با گذشتهٔ نهچندان دور، روشنگر است. وقتی عمران خان در ۲۰۱۹ به کاخ سفید رفت، فرمانده وقت ارتش، ژنرال قمر جاوید باجوه، او را با لباس نظامی همراهی کرد، اما در پسزمینه ماند و فقط گهگاه در عکسها دیده میشد. در ۲۰۲۵، منیر دیگر «ناظر خاموش» در گوشهٔ تصویر نیست؛ او در صف اول است و نقشی اصلی را در تصمیم گیری های سیاسی دارد.
سه روز بعد از این دیدار، ترامپ هنگام معرفی طرح خود برای غزه، هم نام شریف و هم نام منیر را برد. این اشاره در اسلامآباد با رضایت همراه شد. از نگاه دولت پاکستان، این نشانهای بود که تغییر جهت ژئوپلیتیکیاش—تلاش برای تبدیل شدن به شریکی قابل پیشبینی برای آمریکا در زمانی که واشنگتن در حال بازنگری در سیاست خود در جنوب آسیا و خاورمیانه است—به ثمر نشسته است.
در بحبوحهٔ تنش در روابط آمریکا و هند، اسلامآباد میتواند روی این نقاط تکیه کند: روابط دیرینهاش با پادشاهیهای خلیج فارس و جایگاه منحصربهفردش بهعنوان تنها کشور مسلمان دارای سلاح هستهای
ترکیبی که میتواند به واشنگتن کمک کند بحرانهای منطقهای را مدیریت کند، نفوذ دیپلماتیک خود در خلیج فارس را حفظ نماید و کانالهایی برای تعامل با بازیگرانی باز نگه دارد که بهسختی از مسیرهای دیگر قابل دسترسیاند. نتیجه این شده که آمریکا اکنون پاکستان را مفیدتر از هر زمان دیگری در سالهای اخیر میبیند؛ تحولی که مداخلهٔ ارتش در مرکز دیپلماسی و معاملهگری پاکستان را برای ژنرالها توجیه و «تثبیت» میکند.
این تغییر، بیشتر از آنکه یک گسست کامل از گذشته باشد، نسخهٔ جدیدی از یک الگوی قدیمی است. رؤسایجمهور آمریکا همیشه در مواقع حساس ترجیح دادهاند با مردان قدرتمند نظامی در پاکستان سروکار داشته باشند: ایوب خان در دههٔ ۱۹۶۰ در دوران جنگ سرد؛ ضیاءالحق در دههٔ ۱۹۸۰ در جریان جهاد ضد شوروی در افغانستان؛ و مشرف پس از حملات ۱۱ سپتامبر وقتی پاکستان در مرکز «جنگ علیه ترور» قرار گرفت.
تفاوت امروز در این است که منیر، برخلاف آن سه نفر، بدون کودتا به این جایگاه رسیده است. ارتش بهجای آنکه در بیرون از ساختار رسمی حاکمیت بایستد، برتری خود را درون همین ساختار جا داده؛ ریاست نهادهای سرمایهگذاری را بر عهده گرفته، سیاست خارجی را شکل میدهد، ساختار فرماندهی را بازتعریف میکند و فرمانده ارتش را به تصمیمگیر اصلی در حوزههای غیرنظامی تبدیل کرده است. به نظر میرسد بسیاری از طرفهای خارجی هم از این شفافیت، یعنی «اینکه میدانند قدرت دست چه کسی است»، استقبال میکنند.
از نگاه ارتش هم این حضور علنی در چارچوب یک نظام ترکیبی منطقی است. منیر فرمانده معمولیای نیست. او امسال به درجهٔ "فیلد مارشال" (اولینبار بعد از حدود شش دهه) ارتقا یافته، دو سال به دورهاش بهعنوان فرمانده ارتش اضافه شده، به ریاست همهٔ شاخههای نیروهای مسلح منصوب شده و اکنون بر اقتصاد، سیاست داخلی و امنیت ملی تأثیرگذار است؛ او قدرتمندترین ژنرالی است که پاکستان در سالهای اخیر به خود دیده است.
تناقض ماجرا اینجاست که ارتش در سالهای اخیر در چشم مردم بخشی از اعتبار خود را از دست داده بود. برکناری عمران خان و آشوب بعد از آن، میلیونها پاکستانیِ حامی ارتش را به این نتیجه رساند که این نهاد میتواند نیرویی مخرب باشد. در مه ۲۰۲۳، هواداران خان حتی به تأسیسات نظامی، از جمله منزل فرمانده سپاه در لاهور حمله کردند؛ رخدادی بیسابقه در کشوری که ارتش همواره نوعی «حرمت مقدس» داشته است.
بهنظر میرسد ژنرالها به این جمعبندی رسیدهاند که دیگر فایدهای در ماندن در سایهها نیست. بهتر است نقش خود را آشکارا مطالبه کنند و روایت را وارونه نمایند: به این معنا که بهجای آنکه بهعنوان «محرك پشت پرده» دیده شوند، خود را نیروی ثباتبخش معرفی کنند و چنگ انداختن بر قدرت را نه توطئه، بلکه فضیلت و نقطهٔ قوت جلوه دهند.
محاسبه ارتش روشن است: بعد از رویارویی ماه مه با هند که تصویر ارتش را در داخل تقویت کرد، ژنرالها فهمیدند اگر دیپلماسی اقتصادی، قراردادهای سرمایهگذاری و ابتکارهایی که قبلاً پشتپرده هدایت میکردند بخواهد در افکار عمومی اعتبار واقعی پیدا کند، باید علناً و با نقشآفرینی مستقیم آنها انجام شود. بهبیان دیگر، ارتش تصمیم گرفته اکنون رسماً اعتبار و امتیاز همان اقداماتی را مطالبه کند که قبلاً بیسر و صدا مدیریت میکرد و نامش کمتر مطرح بود.
نتیجه این است که امروز ارتش نه تنها قدرت را متمرکز نموده، بلکه خود را بهعنوان «طناب نجات کشور» تبلیغ میکند.
پاکستان پیشتر هم دیکتاتوریهای نظامی را تجربه کرده بود، اما وضع فعلی صرفاً تکرار دوران ایوب، ضیاء یا مشرف نیست. نه کودتایی رخ داده، نه قانون اساسی معلق شده، نه پارلمان منحل شده است. تفاوت مهم و اثرگذار امروز این است که ارتش درون ساختار دموکراتیک عمل میکند، نه بیرون از آن. ژنرالها عملاً سیستم سیاسی را در اختیار گرفتهاند بیآنکه بهطور رسمی آن را جایگزین کنند.
با نظم جدید، احزاب سیاسی در خطرند که به واحدهای اجرایی و اداری تقلیل یابند و نقش بازیگر مستقل سیاسی را از دست بدهند. پارلمان به صحنهای نمایشی تبدیل میشود و نخستوزیران به مجریان تصمیمهایی که در جای دیگری گرفته شده است تقلیل پیدا می کنند. این همان بهایی است که در معامله برای خنثی کردن عمران خان پرداخت شده است.
اما همین آشکار شدن قدرت ارتش، نوعی مسئولیتپذیری تازه و ناآشنا هم ایجاد میکند. وقتی ارتش آشکارا سیاستگذاری میکند، نتایج مستقیماً به حساب خودش نوشته میشود. اگر رشد اقتصادی متوقف شود، سرمایهگذاریها از بین بروند یا امنیت تضعیف شود، ژنرالها دیگر نمیتوانند همهچیز را گردن یک کابینهٔ بیکفایت بیندازند. قدرتی که در معرض دید است، باید هم برای موفقیت و هم برای شکست جواب بدهد.
این روند از همین حالا قابل مشاهده است. رهبری ارتش بارها به نظرسنجیهای افکار عمومی استناد کرده، تصمیمهایش را در نشستهای خبری با جدیت دفاع کرده و برای دستاوردهای اقتصادی و دیپلماتیک طلب اعتبار نموده است. این نشان میدهد ژنرالها نسبت به خطرِ مسئولیتپذیر شدن در برابر نتایج، حساستر از گذشته شدهاند.
دور زدن نهادهای سنتی توسط ارتش نیز میتواند شمشیری دولبه باشد. مثلاً همین شورای تسهیل سرمایهگذاری ویژه: قرار گرفتن تصمیمها دربارهٔ سرمایهگذاری خارجی، منابع طبیعی و صنایع راهبردی زیر نظر این شورا میتواند روند تصمیمگیری را سریعتر کند و به سرمایهگذاران اطمینان بدهد. اما تمرکز چنین اختیاری همچنین میتواند وزارتخانهها را تهی کند، نقش متخصصان غیرنظامی را تضعیف نماید و نظارت پارلمانی، نقد رسانهها و نقش اپوزیسیون را که برای اصلاح خطاها در دموکراسیها حیاتی است، کمرنگ سازد. دولتی که شایستگی و کارآمدی را در یک هستهٔ نظامی–حراستی متمرکز کند، شکننده میشود. تاریخ حکومتهای نظامی پیشین در پاکستان این را روشن نشان میدهد: رژیمهای نظامی گاهی دورههای کوتاه ثبات میآورند، اما وقتی رشد اقتصادی متوقف شود یا بحرانها سر برسد، نبودِ ضربهگیر و نهادهای میانجی، روند فروپاشی را سرعت میبخشد.
دو سال زندانی بودن عمران خان نیز بر دشواریهای ارتش افزوده است. حالا که ارتش آشکارا کشور را اداره میکند، دیر یا زود باید انتخاب کند: یا باید تکلیف سیاسی خان را از طریق روندی مشروع—قضایی یا انتخاباتی—روشن کند، یا حذف او را برای همیشه با زور ادامه دهد. هر دو مسیر پرخطرند: بازگشت خان میتواند نظم جدید را بههم بزند و سرکوب بیپایان هم، مشروعیت ارتش را زیر سؤال می برد.
هرچند برخی کشورها، مانند آمریکا و دولتهای خلیج فارس، ظاهراً مشکلی با یک پاکستانِ تحت رهبری ارتش ندارند، اما نقش آشکار منیر بهعنوان رهبر بالفعل ممکن است سیاست خارجی پاکستان را در موارد مهمی محدود کند. روابط با هند بیشتر امنیتی و نظامی خواهد شد و بهجای کانالهای معمول دیپلماتیک، از مسیر ارتش خواهد گذشت؛ این کار گفتوگو را سختتر و خطر تشدید تنش را بیشتر میکند. در خاورمیانه، جایی که پاکستان بهتازگی پیمان دفاع متقابل با عربستان سعودی امضا کرده، یک پاکستانِ تحت رهبری ارتش، بیشتر در محاسبات امنیتی دیگران درگیر میشود و این خطر را افزایش میدهد که کشور در بحرانهایی گیر بیفتد که خودش آنها را انتخاب نکرده است؛ بهخصوص با ایران ممکن است شکافهای جدیتری ظاهر شود.


نظر شما