twitter share facebook share ۱۳۹۵ آذر ۲۳ 1261

عربستان سعودی یکی از کشورهای مدعی در منطقه، همواره خواهان سهم بیشتر در بازی قدرت در منطقه را طلب کرده است اما در دوران پهلوی به علل ساختاری و تاریخی توان رقابت با ایران را نداشته است. در شرایط کنونی، عربستان در سایه تغیرات جدی در کارگزاران سیاسی و نیز تحولات منطقه، همچون فروپاشی نظام پهلوی و نیز از بین رفتن جنگ سرد، خواهان بسط نفوذ خود در منطقه است. بسیاری از نزاع‌های طایفی در منطقه که وجه‌ای به ظاهر مذهبی دارند در واقع استفاده از پیاده نظام مذهب، جهت بسط نفوذ عربستان می‌باشد. این توسعه با ناآرامی‌هایی در منطقه همراه بوده است که مهمترین آن گسترش تروریسم تکفیری و نیز بالا گرفتن نزاع‌های شیعه سنی در رسانه‌ها می‌باشد. این نزاع آنقدر بالا گرفته که عده‌ای پیکان اتهام را متوجه برخی جریان‌های شیعی نموده‌اند و آنان را در گسترش این تنش مقصر می‌دانند در حالی که موتور محرک اصلی این نزاع در منطقه توسعه طلبی سعودی است که لباس مذهب بر تن کرده است. در این مقاله با اشاره به شکل‌گیری عربستان و سیاست خارجی آن، نگاهی گذرا به رقابت سعودی و ایران در منطقه و برخی عوارض آن خواهیم داشت.

عربستان و مفهوم دولت مدرن

عمده کشورهای اسلامی منطقه خاورمیانه محصول فروپاشی امپراطوری عثمانی طی جنگ جهانی اول هستند. کشور به معنای مدرن آن دارای بار خاص مفهومی است. در واقع شکل‌گیری مفهوم Nation-State ناظر به مجموعه‌ای از تحولات در بستر عصر روشنگری اروپا می‌باشد. اغلب نظریه پردازان، دولت‌های کنونی را به معنای حقیقی دولت – ملت می‌دانند زیرا این واحدهای سیاسی، مختصات ظاهری یک دولت مدرن را دارا می‌باشند. مفهوم دولت- ملت ناظر به یک دستگاه سیاسی است که دارای سرزمین و شهروند بوده و توانایی اعمال حاکمیت در آن واحد سرزمینی را دارا می‌باشند. اگر این تعریف و یا تعریف افرادی مانند گیدنز را در نظر بگیریم، کشورهای حاشیه خلیج فارس همچون کویت و عربستان سعودی دارای مولفه‌های مشخص کننده دولت- ملت هستند. اما یک تفاوت بنیادین بین کشور به معنای حقیقی و این واحدهای سیاسی وجود دارد. کشور در مفهوم مدرن و یا پدیده دولت- ملت، محصول تحولاتی پیچیده در بستر عصر روشنگری اروپا و سپس اوج گیری مساله ناسیونالیسم و رشد و توسعه شهرنشینی در مغرب زمین است. اگر به سابقه تاریخی کشوری مانند ایران نگاه کنیم ملاحظه می‌شود که در این منطقه همواره یک واحد سرزمینی با دولت و شهرنشینی و قوانین وجود داشته است و در برخی مقاطع امپراطوری‌هایی حاکم بوده‌اند. به عبارت دیگر همواره یک واحد سیاسی در بستر شهر نشینی به همراه توسعه کشاروزی سنتی و تجارت‌های محدود و گاه بین قاره‌ای حضور داشته است. در واقع روند شکل‌گیری یک کشور در ایران به لحاظ تاریخی کاملا قابل مشاهده است. اگر این وضعیت را با آنچه در کشوری هم چون عربستان رخ داده مقایسه شود آنگاه گویی اطلاق کلمه دولت -ملت و یا کشور مدرن بر این واحدهای سیاسی با نوعی مسامحه و یا مجاز همراه است. در منطقه‌ای که اکنون به نام پادشاهی سعودی شناخته می‌شود همواره قبایل مختلف زندگی می‌کرده‌اند که فاقد یک نظم و سامان سیاسی مشخص بوده‌اند. قبایل، بدون شکل دادن هیچ گونه قدرت مرکزی به حیات خود ادامه می‌داده‌اند و تنها سامان سیاسی موجود، مناسبات قبیله‌ای بوده است. از سوی دیگر به علت شرایط بسیار سخت شبه جزیره عربستان، شهرنشینی نیز به معنای متداول در این منطقه شکل نگرفته است. قبل از ظهور اسلام در این بخش هیچ گونه مدنیت و تمدنی به وجود نیامده است. بعد از اسلام نیز به علت انتقال زود هنگام مرکز خلافت اسلامی به عراق و شام این بخش بهره‌ای از توسعه نبرد. تا قبل از فروپاشی عثمانی این سرزمین‌ها به‌عنوان بخشی از امپراطوری و ذیل آن تعریف می‌شده است. جغرافیای خشن منطقه و نیز ماهیت قبیله‌ای ساختار اجتماعی و نبود شهرنشینی متداول، این بخش از امپراطوری عثمانی را یک واحد منحصر به فرد ساخته است. در واقع این واحدهای سیاسی، قبایل توسعه یافته‌ای هستند که فقط از چادرهای خود به خانه‌های مجلل نقل مکان کرده‌اند اما همان عقلانیت و مناسبات قبیله‌ای، کماکان حاکم است. این پدیده‌های سیاسی، محصول تحول قبیله هستند و آن سیر تحول ویژه که به دولت -ملت در غرب منتهی شد برای این بخش از جهان متصور نیست.

جنبش وهابیت و دولت سازی

سیر تحولات در آغاز قرن هجدهم و نوزدهم سرنوشت خاصی را برای شبه جزیزه عربستان رقم زد. ظهور محمدبن‌عبدالوهاب و بعد از آن سه دوره تلاش برای دولت‌سازی سعودی باعث شد تا ساختار سیاسی عربستان به شدت تحت تاثیر آموزه‌های وهابی قرار گیرد و نظام سیاسی و دینی در این واحد سیاسی دچار یک درهم تنیدگی و پیچیدگی خاص شود.

به طور خلاصه جنبش وهابیت و هم‌پیمانی عبدالوهاب با قدرت و ادامه یافتن این جنش و فراز و فرودهای آن، سبب شکل‌گیری عربستان جدید شده است. دور اول تلاش برای تاسیس دولت وهابی سعودی از سال ۱۷۴۵ تا ۱۸۱۱ می‌باشد که در این مرحله امارت درعیه شکل می‌یابد و جنگ‌های بسیاری نیز در قالب حملات به سرزمین‌های مجاور و سایر قبایل صورت می‌گیرد. سپس بین سال‌های ۱۸۱۱ تا ۱۸۱۸ طی هفت سال این جنبش توسط لشکر مصری‌ها سرکوب می‌شود. بعد از آن بین سال‌های ۱۸۴۳ تا ۱۸۶۵ تلاش دیگری صورت می‌گیرد تا دولتی وهابی اقامه شود این فعالیت‌ها و نزاع‌های داخلی تا سال ۱۹۰۲ با سقوط امارت ریاض و سر برآوردن امارت جبل شمر ادامه می‌یابد. دور نهایی که با حمایت جدی انگلیس همراه است نیز متعلق به بعد از سال ۱۹۰۲ بوده و در سال ۱۹۳۲ رسما به شکل‌گیری عربستان جدید منتهی می‌شود.

آغاز جنبش و پیوندهای اولیه

در سال ۱۷۴۷م شیخ محمد بن عبدالوهاب که دارای عقاید خاصی بود از شهر خود در عیینه رانده شد به شهر درعیه از شهرهای مهم سرزمین نجد وارد شد. حضور او در این شهر و آشنایی با حاکم شهر و عرضه افکار و عقاید خاصش در خصوص توحید و شرک و جهاد، سبب شد مورد استقبال محمّد بن سعود که جدّ آل سعود بود قرار گرفت. محمّد بن سعود، شیخ محمّد را همانند غنیمتی که خدا برایش فرستاده است پنداشت و او را گرامی داشته، نیکی و عزّت را به شیخ محمّد مژده داد. شیخ محمّد نیز که دوران سختی از مرارت‌ها و بی‌مهری‌ها را از سر گذرانده بود به محمّد بن سعود قدرت فراگیر و غلبه بر همه بلاد نجد را بشارت داد و سخنانی در باب امربه‌معروف و نهی از منکر و جهاد در راه خدا به زبان آورد و مردم نجد را دچار ظلم و بدعت و اختلاف و تفرقه دانست که باید با آن مبارزه شود. محمّد بن سعود، سخنان شیخ را به مصلحت دین و دنیای خود تشخیص داد و به او قول همراهی داد. به این ترتیب شیخ محمّد بن عبدالوهاب و محمّد بن سعود درباره جنگ با مخالفان و امربه‌معروف و نهی از منکر و اقامه شعائر دینی با یکدیگر بیعت کردند و گروهی از رؤسای قبائل و مردم با آنها هم‌پیمان شدند.

در ابتدای این توافق و همراهی تاریخی بین محمّدبن عبدالوهاب و محمّد بن سعود، مردم درعیّه در نهایت فقر و تنگدستی بودند و برای گذران امور روزانه خود به سختی کار می‌کردند. آنها در همین حال در مجلس وعظ و خطابه شیخ محمّد حاضر می‌شدند و به او دل سپرده بودند.

پس از گذشت زمانی اندک این وضع متحوّل شد و سرزمینی این‌چنین بی‌رونق و مردمی فقیر و تنگدست بعد از مدّتی حکایت دیگری یافتند و ثروت فراوانی نصیب ساکنان این سرزمین شد. این ثروت نتیجه حملات سعود بن عبدالعزیز بود که گفته شده است وی در حملاتی که به قبائل و شهرهای دیگر نجد داشته است به جز کودکان نابالغ و زنان و سالخوردگان، همه را از دم شمشیر می‌گذراند و تمام اموال و دارائی‌های آنها را غارت می‌کرد.

گرچه این حرکت ابتدا منطقه نجد را تحت تأثیر قرار داد امّا در ادامه و در پی نبردها و خونریزی‌های فراوان، آنها به سواحل خلیج فارس و تمامی مناطق حجاز تسلّط یافتند. حمله سپاه وهابی در دوره‌های مختلف به غیر از مناطق مختلف شبه جزیره به عراق و مناطق شیعه نشین نیز رسیده که فجایعی که این سپاه در کشتار و غارت خلق کرده است در تاریخ کم سابقه است.

بالاخره در سال ۱۸۲۰ م به دست ابراهیم پاشای عثمانی، حکومت وهّابی شکست خورد و عبدالله بن سعود در اسلامبول به قتل رسید؛ به این ترتیب خاندان آن سعود از قدرت ساقط شدند و حدود هشتاد سال در کنج عزلت به سر بردند. به این ترتیب اولین تلاش برای تشکیل یک واحد سرزمین جدید با شکست روبه رو گردید. مرحله جدی فعالیّت وهّابیان از سال ۱۹۰۱م توسط عبدالعزیز بن عبدالرحمان و با همکاری انگلستان آغاز شد. او ابتدا از کویت به نجد آمد و با تسلّط بر نجد، قدرت خود را توسعه داد و کشور عربستان سعودی را ایجاد کرد که فرزندان او همچنان بر این کشور حکومت می‌کنند

عبدالعزیز و فرایند تاسیس

عبدالعزیز بن عبدالرحمن معروف به ابن سعود در سال ۱۸۸۰ م (و یا بنابر قولی ۱۸۷۶ م) در ریاض مرکز نجد به دنیا آمد. وی پسر عبدالرّحمن بن فیصل بود. عبدالعزیز پایه‌گذار کشور عربستان سعودی و نخستین پادشاه این کشور است. او از بزرگترین فرمانروایان خاندان آل سعود محسوب می‌شود.

سبک زندگی عبدالعزیز تا پایان عمر حتّی بعد از آنکه فتوحات زیادی انجام داد و با ادغام نجد و حجاز، حکومت عربستان سعودی را تشکیل داد، بدوی و بر اساس آداب و سنن عربی بود. او بر طبق مذهب حنبلی و فرقه وهابی عمل می‌کرد. عبدالعزیز بر خلاف ظاهر مهربانی که داشت امّا در عمل مستبد و خشن بود و قساوت و سنگدلی را به مأموران خود نیز القا می‌کرد تا با دیگران با خشونت رفتار کنند.

وی در دوران کودکی علوم دینی و قرآن کریم را فراگرفت. او در سنّ یازده سالگی و در سال ۱۸۹۱م پس از آنکه محمّد بن الرّشید، امیر حائل، ریاض را اشغال نمود، همراه پدرش ابتدا به قطر رفت و حدود دو ماه در آنجا ماند، پس از آن برای مدّت کوتاهی به بحرین رفت و در نهایت به کویت پناهنده شد. البتّه دولت عثمانی از او حمایت کرد و مقرّری ماهانه‌ای، در حدود ۶۰ لیره برای آنها در نظر گرفت. عبدالعزیز تقریباً ده سال در کویت زندگی کرد و در سال ۱۹۰۲م در قالب تظاهراتی که در مخالفت ابن الرّشید برگزار گردید به همراه پدرش وارد ریاض شد. پدرش از حقّ خود برای امارت بر وهابیان گذشت و به این ترتیب عبدالعزیز امیر وهابیان گردید. او با همکاری امیر کویت به مخالفت و مبارزه با ابن الرّشید ادامه داد و قبایل عرب را منسجم کرد و آنها را دور خود جمع نمود. در نهایت در سال ۱۹۰۶ م بر دشمن دیرینه‌اش ابن‌الرّشید فائق آمد و او را به قتل رساند. پس از آن عبدالعزیز در حدود سال ۱۹۰۷ م مبارزه با قبائل دیگر نجد را در اولویت قرار داد و در این شرایط با دولت عثمانی از در مسامحه و مدارا وارد شد.

عبدالعزیز و گروه اخوان

عبدالعزیز در همین دوران به فکر ایجاد انسجام بین بدویان نجد که با هم در جنگ و ستیز بودند افتاد و با احیاء آموزه‌های وهابیّت در بین آنها سعی در بیدار کردن تعصّبات دینی بدویان نجد را داشت تا به این ترتیب از اعتقادات دینی و نیز جنگندگی آنها به صورت منسجم در جهت اهداف خود استفاده نماید. عبدالعزیز بدویان را در آبادی‌های مختلفی گرد هم جمع کرد که بعد از مدّت کمی به گروه «اخوان» معروف شدند. تشکیل گروه اخوان توسّط عبدالعزیز در سال ۱۹۱۲م نخستین حرکت ملّی‌گرایی در جزیزه العرب و در راستای تحقّق نظریه حاکمیّت سرزمینی قلمداد می‌شد. پس از یک سال و در ۱۹۱۳ م با اتّکا بر نیروی جنگندگی گروه اخوان، عبدالعزیز توانست منطقه احساء، قطیف و هفوف و دیگر مناطق شرقی عربستان را از ترکان عثمانی بگیرد و به تصرّف خود در آورد. به تدریج و با تثبیت نسبی قدرت عبدالعزیز، دولت عثمانی در سال ۱۹۱۴م ناگزیر شد او را به عنوان والی نجد و فرمانده سپاه تعیین نماید. البتّه عبدالعزیز در مقابل عثمانی‌ها متعهّد شده بود که ارتباطی با نیروهای بیگانه از جمله انگلیس نداشته باشد و استقلال خود را حفظ نماید امّا او به این تعهّد پایبند نماند و از ابتدای جنگ جهانی اوّل بر خلاف منافع دولت عثمانی با انگلیس روابط دیپلماتیک برقرار کرد و بر این اساس در دسامبر ۱۹۱۵ م با امضای یک معاهده، دولت انگلیس محدوده اراضی آل سعود را مشخّص و از آن حمایت می‌کرد و هر ماه شصت هزار لیره به عبدالعزیز پرداخت می‌نمود و در مقابل عبدالعزیز متعهّد شد به سرزمین‌های حمایت شده انگلستان هجوم نیاورد، جانشین خود را از میان دشمنان این کشور انتخاب نکند، سیاست خارجی خود را با انگلستان هماهنگ نماید، و نیز اینکه با ابن رشید که متّحد دولت عثمانی بود مبارزه کند. بالاخره در همین سال عبدالعزیز توانست خاندان ابن الرّشید را شکست دهد. بعد از این ماجرا و تا سال ۱۹۱۶ م نیز شورش قبیله عجمان را با کمک امیر کویت، مبارک بن صباح و دولت انگلیس فرونشاند.

در سال ۱۹۱۸ م گروه اخوان با گذراندن دوره‌های نظامی ویژه، بدنه اصلی سپاه آل سعود را تشکیل دادند و جایگزین سربازان شهرنشین شدند. در همین سال، زمانی که شریف حسین خود را از طرف دولت عثمانی امیر مکّه خواند و اعلام استقلال نمود، عبدالعزیز با تحریک دولت انگلیس که در آن مقطع به تناسب شرایط، سیاستش حمایت از بسط و توسعه آل سعود در جهت مقابله با دولت عثمانی بود، حکومت شریف حسین را به رسمیّت نشناخت و با او مخالفت نمود. این در حالی بود که در مقاطعی دولت انگلیس با شریف حسین همکاری‌های دوجانبه متعدّدی داشت و سعی می‌کرد مواضع آل سعود و شریف حسین را در مقابل عثمانی‌ها تقویت نماید. در چنین شرایطی و در سال ۱۹۱۹ م عبدالعزیز نیروهای شریف حسین را با استفاده از نیروی جنگندگی اخوان مغلوب ساخت و در سال ۱۹۲۰ م با تصرّف عاصر، کلّ منطقه عربستان مرکزی را به تصرّف خود در آورد. عبدالعزیز با مقدّمه‌سازی جهت تسلّط بر کلّ حجاز و کسب مشروعیّت لازم، در سال ۱۹۲۳ م علمای وهّابی را در ریاض گرد هم آورد تا آنها نظر خود را درباره صلاحیّت شریف حسین برای حکومت و نیز اداره حرمین شریفین بیان کنند که شورای علما به اتّفاق آراء شریف حسین و دولت او را صالح و شایسته ندانستند و عبدالعزیز را مناسب‌ترین فرد برای اداره حرمین شریفین معرّفی کردند. به این ترتیب رأی علمای وهّابی در این شورا، مقدّمات مشروعیّت حمله عبدالعزیز به حجاز را فراهم نمود. عبدالعزیز، با کمک لشکری بزرگ و با حمله‌ای ناگهانی و کشتارهای فراوان، در ۱۹۲۴ م طائف و مدینه را اشغال نمود و کمی بعد، با فرار شریف حسین از مکّه، این شهر را بدون جنگ و خونریزی و با رعبی که نیروهای اخوان با خشونت و جنگندگی در حملات قبلی به سایر شهرها و مناطق ایجاد کرده بودند در اختیار گرفت و منطقه حجاز تحت تسلّط وهابیان در آمد. پس از این پیروزی، عبدالعزیز خود را پادشاه نجد و حجاز معرّفی نمود که دولت انگلیس نخستین دولتی بود که او را در این سِمَت به رسمیّت شناخت و در حدود دو سال بعد، در هشتم ژانویه ۱۹۲۶ م مردم مکّه با عبدالعزیز به عنوان پادشاه حجاز و نجد بیعت کردند.

آغاز زمامداری

عبدالعزیز با هدف کاهش اختلافات با همسایگان، در سال ۱۹۲۹ م با وساطت انگلستان، با فیصل اوّل، پادشاه عراق دیدار نمود و بدین ترتیب آنها اختلافات را تا حدود زیادی کنار گذاشتند.

عبدالعزیز در هجدهم دسامبر ۱۹۳۲ م که برای کشور عربستان روزی به یاد ماندنی و تاریخی است نام کشور را به «عربستان سعودی» تغییر داد و یک سال بعد فرزند خود سعود را به عنوان ولیعهد اوّل و فرزند دیگرش فیصل را به عنوان ولیعهد دوّم و وزیر امور خارجه معرّفی نمود؛ او وصیّت کرد پسرانش به ترتیب سنّ به پادشاهی برسند. عبدالعزیز در سال ۱۹۳۴ م پس از جنگ سختی که بر علیه حسن ادریسی و پادشاه تهامه و امام یحیی پادشاه یمن انجام داد با آنها آشتی کرد و در عمل آن دو را مطیع خود نمود.

این فتوحات جغرافیایی و سیاسی عبدالعزیز با پیدا شدن نفت در منطقه شرقی عربستان کامل شد و گشایش اقتصادی چشم‌گیری را برای سعودی‌ها به ارمغان آورد. عبدالعزیز امتیاز استخراج نفت را با تشکیل کمپانی مشترک بین اعراب و آمریکا که به «آرامکو» معروف بود به آمریکایی‌ها واگذار کرد. در سال ۱۹۳۹ م جریان نفت عربی به کشورهای غربی سرازیر شد و درآمد سرشاری را نصیب عربستان نمود.

عبدالعزیز در جریان دو جنگ جهانی اوّل و دوّم توانست با کمک انگلستان بی‌طرف بماند و به این ترتیب امنیّت عربستان را در این دو ماجرا حفظ کند. او در عرصه سیاسی سعی می‌کرد با دولتمردان کشورهای تأثیرگذار ارتباط برقرار نموده و از حداکثر ظرفیّت برای رسیدن به اهداف خود استفاده نماید. او در فوریه ۱۹۴۵م طی سفر به مصر با روزولت، رئیس جمهور آمریکا ملاقات و مذاکره کرد. همچنین در جریان این سفر با شکری قوّتی رئیس جمهور سوریه، وینسون چرچیل، نخست‌وزیر انگلستان و آنتونی ایدن وزیر امور خارجه این کشور دیدار و گفت‌وگو کرد. عبدالعزیز بر خلاف دشمنی دیرینه‌ای که خاندان سعودی با محمد علی پاشا داشت، امّا با فاروق، پادشاه مصر دیدار ‌کرد و روابط سیاسی و فرهنگی با این کشور برقرار ساخت.

ثروت فراوان عربستان و قدرتی که عبدالعزیز از فتوحاتی که انجام داده بود و نیز ارتباطات چند جانبه سیاسی با کشورهای غربی و عربی، موجب تثبیت موقعیّت عبدالعزیز شد و به همین دلیل شیوخ کشورهای خلیج فارس به برتری او اذعان داشتند و موقعیّت او را پذیرفته بودند.

ملک عبدالعزیز سر انجام پس از ۵۴ سال حکومت بر سرزمین عربستان در سنّ هشتاد سالگی، در نهم نوامبر ۱۹۵۳ م در شهر طائف درگذشت و طبق وصیّتش در قبرستان عمومی شهر ریاض دفن شد.

چالش قدرت و مذهب

در عربستان سعودی از دیرباز بین نظام سیاسی و مساله مذهب و نظام دینی یک درهم تنیدگی وجود دارد. همواره علما سعودی دارای نفوذ زیادی در ساختار سیاسی حاکم بودند که این نفوذ بعد از استقلال و اعلام کشور جدید خصوصا در زمان اجرای برنامه‌های مدرن سازی عبدالعزیز دردسر ساز شد. وی خواهان مدرن شدن کشور خصوصا در بعد آموزش بود و به یمن وجود درآمدهای نفتی این کار عملا امکان پذیر بود. ورود پدیده‌های مدرن مانند تلگراف جاده سیستم حمل و نقل ریلی و نیز وسایل ارتباط جمعی مانند رادیو و تلویزیون و از همه مهم‌تر نظام آموزشی مدرن، سبب شد روحانیون وهابی مخالفت با او و پروژه اصلاحیش را در دستور کار قرار دهند. مجموعه اقدامات او بعد از دهه سی میلادی سبب شد نفوذ و نیز توانایی سیستم روحانیت که در واقع ادامه اخوان التوحید بودند کاهش یابد. دیگر با آنها در مسائل گوناگون مشورت نمی شد و از نظر آنان برای تطبیق شریعت و اقامه حدود الهی قدرتشان مانند سابق نبود. شکل‌گیری دادگستری نوین سبب شد بخش عمده‌ای از توان و ابهت روحانیون وهابی ذیل نظام اداری نادیده گرفته شود. اما به جرات می‌توان گفت بخش عمده روحانیت وهابی نوعی از پراگماتیست سیاسی را به نمایش گذاشت. بخش زیادی از آنان به اقدامات اصلاحی تمکین کردند و صرفا برقرار ماندن هئیت امربه‌معروف و نهی از منکر و نیز حضور در نظام دادگستری و نیز وجود بودجه‌های دینی برای تبلیغ را به مخالفت با کلیت نظام ترجیح دادند. بخش دیگری از این دانش آموختگان که در التزام به آموزه‌های وهابی بسیار رادیکال بودند با حضور مستشاران آمریکایی در عربستان مخالفت کردند اما مخالفت آنان مانع این حضور نشد. بعدها در جنگ خلیج فارس و اشغال کویت که فهد از نیروهای آمریکایی دعوت کرد تا عملیات سپر صحرا و سپس طوفان صحرا را از عربستان علیه عراق انجام دهند، بخش دیگری از عالمان وهابی با این حرکت مخالفت کردند. جریان‌هایی مانند سلفیه سروری و نیز سلفیه جهادی با این حضور مخالف بودند. به شکل کلی بعد از پیوند دین و سیاست در زمان انعقاد نطفه عربستان سعودی که مربوط به هم‌پیمانی سعود و محمدبن عبدالوهاب می‌شود، قدرت سیاسی به آل‌سعود و قدرت دینی در خاندان عبدالوهاب موروثی شد. مفتیان و بسیاری از مقامات دینی، اکنون در اختیار کسانی است که با پسوند آل‌الشیخ خوانده می‌شوند که همگی از نوادگان عبدالوهاب هستند. آل سعود با تمسک به آموزه‌های وهابی برای حضور و فرمانروایی خود مشروعیت دینی کسب می‌کنند و خود را ولی امر می‌دانند و از سوی دیگر برخی مطالبات علمای وهابی نیز در خصوص گسترش وهابیت در جهان که به کمک درآمدهای سرشار دولت سعودی است، تامین می‌گردد.

سیاست خارجی و تحولات منطقه

برای فهم سیر تحول سیاست خارجی سعودی در سطح بین‌المللی، باید از دهه چهل شمسی شروع کرد. در این دوره ایالات متحده با دکترین «نیکسون- کسینجر» معروف به طرح «دو ستونی» (Two Pillars Pollicy) نقشه سیاست خارجی خاومیانه را طراحی می‌کند که ایران و عربستان دو کشور اصلی آن محسوب می‌شوند. بر اساس این طرح، سیاست خارجی آمریکا در کوران جنگ سرد و ترس از نفوذ شوروی، متکی بر دو ستون یکی ایران و دیگری سعودی است. در آن زمان ایران کشوری توسعه یافته و مدرن محسوب می‌شد و دارای نظام اداری و ارتش منظم و مجهز بود ولی عربستان به تازگی طعم استقلال را چشیده بود و کشوری با مجموعه بزرگی از قبایل وهابی بود که دغدغه عمده آنان نساختن ساختمان بر روی قبرها بود. بنابراین ایران محور امنیت در منطقه گردید و سعودی نیز تامین کننده انرژی و ثبات منطقه متکی بر این دو کشور بود. وقوع انقلاب اسلامی و سپس جنگ هشت ساله کلیه نقشه منطقه را درهم ریخت. خلا ناشی از حذف رژیم شاه از موازنه قدرت و نقشی که او در اوپیک داشت، سعودی را بر آن داشت تا نفوذ خود را بر اساس همان الگو یعنی اتکا به آمریکا و حضور فعال و تعیین کننده در منطقه، گسترش دهد. حضور رهبرانی که در فضای قبیله رشد کرده‌اند و کالج‌های آمریکایی و انگلیسی را درک نکرده‌اند و نیز ماهیت رژیم سعودی که خصلتی محافظه‌کارانه داشت، سبب شد عربستان نتواند تمام خلا نبود شاه ایران را پر کند. از طرف دیگر وقوع انقلاب اسلامی و رابطه خوب آن با سایر جنبش‌های رهایی‌بخش مانند اخوان المسلمین، سبب شد همه رژیم‌های منطقه از ایران و پروژه‌اش وحشت داشته باشند. هر قدر ایران بر شعارهای اسلامی و برادری اسلامی تاکید می‌کرد اما همواره کشورهای عربی به ایران با سو ظن نگاه می‌کردند.

هژمونی ایران در منطقه و بهار عربی

بعد از اتمام جنگ، شعله‌ور شدن جنگ خلیج و اشغال کویت، زمینه‌ای را فراهم کرد که روابط حسنه، مجددا بین ایران و کشورهای حاشیه خلیج فارس از سر گرفته شود. در این دوره ایران با نزدیک شدن بیشتر با حزب الله، حماس، سوریه و تکیه بر شعارهای آرمان خواهانه و مبارزه با اسرائیل، تبدیل به محور مقاومت در جهان عرب گردید. در واقع دو خط اصلی تحت عنوان محور مقاومت به‌رهبری ایران و محور سازش به‌رهبری سعودی در جهان عرب شکل گرفت. طی سال‌های گذشته در منطقه، حوادث و تحولات بسیار مهمی‌اتفاق افتاده است. جنگ سی‌وسه روزه اسرائیل علیه حزب الله، سبب اوج‌گیری مجدد نزاع اعراب و اسرائیل شد. حضور رسانه‌ها در این جنگ و پوشش خبری آن، فشار مضاعفی را بر دولت اسرائیل آورد. مقاومت در برابر این تجاوز و سخنرانی‌های آتشین رهبر حزب الله، موجی را خلق کرد که سبب شد او به‌عنوان محبوب‌ترین شخصیت عرب مطرح شود. از سوی دیگر ایران نیز به عنوان رکن اصلی جریان مقاومت در منطقه، وضعیت خوبی از نظر افکار عمومی‌عربی را تجربه می‌کرد. نخبگان سیاسی و اجتماعی جهان عرب، ایران را عامل اصلی این پیروزی می‌دانستند. در واقع ایران برای تنظیم رابطه خود با جهان اسلام و جهان عرب، همواره از خاستگاه محور مقاومت بودن، بهره می‌برد و بعد از جنگ سی‌وسه روزه، ایران در اوج محبوبیت بود. ایران بیش از سه دهه، تلاش‌های خود بعد از انقلاب را در عرصه سیاست خارجی ثمر یافته می‌دید. اما با شروع موج بهار عربی از تونس و سپس مصر و بعد لیبی، تحولات دامنه‌داری در منطقه رخ نمود. رهبرانی هم چون قذافی، بن علی، حسنی مبارک و عبدالله صالح از قدرت به زیر کشیده شدند. برخی کشورهای عربی بعد از گذشت بیش از چهار سال، هنوز در آتش جنگ داخلی می‌سوزند و نتوانسته‌اند میوه انقلاب خود را از درخت آزادی بچینند. یکی از کشورهای مهم که موج بهار عربی به آن رسید و کشور را در خزانی طولانی مدت فرو برد، سوریه می‌باشد. اگر تحولات در مصر و تونس ارتباطی به سیاست خارجی جمهوری اسلامی‌ایران نداشت، اما تحولات در سوریه به طور مستقیم با منافع ملی ایران در ارتباط بود. سوریه طی دوران زمامداری حافظ اسد، متحد ایران در جهان عرب بود و هم‌چنین شریان حیاتی مقاومت لبنان از سوریه می‌گذشت. جمهوری اسلامی‌ تحولات در کشورهای اسلامی ‌را بیداری اسلامی‌ نامید و آن را تدوام انقلاب اسلامی‌در سال ۵۷ دانست. به عبارت دیگر از نظر ایران این تحولات ریشه اسلام خواهانه داشته و باید به روی کار آمدن دولت‌هایی اسلام‌گرا و به طور طبیعی هم سو با ایران منتهی شود. ایران هرگز در رابطه با کشورهای اسلامی‌ بر عنصر شیعی تاکید نمی‌کرد بلکه همواره با شعار وحدت اسلامی، خواهان کم‌رنگ شدن اختلافات طایفه‌ای بوده است. به‌عبارت روشن‌تر، رویکرد ایران در مقابل جهان اسلام، همواره صبغه اسلامی‌داشته و از غلبه عنصر تشیع برای هویت بخشی پرهیز می‌نموده است.

افزایش تنش بین دو قدرت

رقابت ایران و عربستان بعد از سقوط کامل سیاست دو ستونی نیکسون، عامل تعیین کننده در سیاست خارجی عربستان بوده است. از سوی دیگر سعودی به عنوان نظامی که خواستگاه وهابیت در منطقه است با برجسته کردن عنصر تشیع در ایران، توانست کشورهای اسلامی عمدتا سنی را علیه جمهوری اسلامی بسیج کند. اکنون بسیاری از اعراب، ایران را خطر نخست برای جهان اسلام می‌دانند. تبلیغات ضد شیعی در منطقه و دمیدن گروه‌های سلفی جهادی در تنور نزاع طایفی در عراق، سبب شد ترکیب تثبیت شده سابق فرو ریزد. موازنه قدرت بین ایران به عنوان محور مقاومت در یک سو و کشورهای حامی‌اسرائیل در سوی دیگر قبلا وجود داشت و همراهی کلیت جهان عرب را نیز با خود دارا بود. ایران همواره برای تنظیم روابط خود بر برگه استکبار ستیزی و نیز مبارزه با اسرائیل تاکید داشته است. اما اکنون دیگر اسرائیل از اولویت ذهنی اعراب خارج شده و دیگر افکار عمومی، اسرائیل را دشمن درجه یک خود نمی‌دانند. رسانه‌های عربی سعودی، دشمن جدیدی را برای اعراب خلق کرده و آن ایران است.

جنگ در سوریه، یمن، جنگ با داعش در عراق و از همه مهم‌تر جنگ رسانه‌ای که در حال حاضر بین شیعیان از یک طرف و وهابیت از دیگر سو برقرار است بسیار حائز اهمیت است و امکان تحلیل آنها در رابطه با سیاست خارجی ایران و عربستان وجود دارد. جنگی که اکنون در رسانه‌های مذهبی بین وهابیت و شیعیان در جریان است برخی نمودهای رقابت ایران و عربستان سعودی است. این کاملا صحیح است که پیروان مذهب اهل بیت علیم السلام دارای اختلافات مبنایی در حوزه کلام فقه و دیگر معارف دینی هستند و در طول تاریخ نیز شاهد این اختلافات بوده‌ایم اما ماهیت نزاع رسانه‌ای و غیر رسانه‌ای کنونی بین شیعه و سنی اغلب ماهیتی مذهبی ندارد و منبع تغذیه آن رقابت سیاسی بین ایران و عربستان است. اکنون نقاط بحرانی وجود دارد که به ‌پروژه رقابت و منازعه ایران و عربستان، ارتباط مستقیم دارد. مساله یمن، سوریه، داعش در عراق و سوریه و ریاست جمهوری لبنان همگی در لیست عوامل تاثیرگذار بر سیاست خارجی ایران و عربستان است. تا زمانی که این مسائل یک به یک حل و فصل نشود، شاهد عمق یافتن اختلافات و بالاگرفتن منازعات خواهیم بود. مسائلی همچون کشتار شیعیان و حمله به عزاداری‌ها و پخش کلیپ‌های مذهبی علیه شیعه همگی نشان از رقابت سیاسی بین ایران و سعودی در منطقه است. با توجه به پیچیدگی‌های منطقه و تعدد مسائل مهم موجود، به‌نظر نمی‌رسد در کوتاه مدت شاهد بهبود روابط بین ایران و سعودی باشیم. از سوی دیگر هیچ روزنه امیدی در کارگزاران سعودی برای کاهش تنش نیز مشاهده نمی‌شود و بلکه بالعکس آمادگی کامل برای افزایش سطح مناقشه نیز به چشم می‌خورد. با این چشم‌انداز و بحران‌های متعدد امیدی به خاموش شدن جنگ‌های نرم و سخت منطقه وجود ندارد.

نظر شما