آنان مفهوم کفر و گناه را بسیار سختگیرانه تعریف کرده و نه تنها در تعریف آن، بلکه در مصادیق نیز بهشدت افراط داشتند. در اینجا اشاره به برخی از زمینههای فکری و اجتماعی بروز جریان خوارج لازم است.
زمینههای فکری و اجتماعی
مشکل اول این بود که اختلافات داخلی میان مسلمانان بهویژه در حوزه تعریف کفر و ایمان در ماجرای عثمان پدید آمد. در جریان اعتراضات بر ضد وی، او متهم به کفر شد و به عنوان بدعتگزار معرفی گردید. حتی برخی از معروفترین صحابه، او را کافر تلقی کردند! البته این اختلاف نظر در سطح بسیار محدود، در جریان جنگ با مرتدین هم مطرح شد، اما قضیه خیلی زود خاتمه یافت؛ ولی این بار به کشته شدن خلیفه منجر شد.
نتیجه آن شد که موافقان و مخالفان عثمان، دو فرقة مذهبی با عنوان عثمانی و شیعی پدید آوردند. تحولات بعدی دایره این اختلاف را بیشتر کرد. محور یکی عثمان و خلفای قبلی، و محور دیگری، امام علی(ع) و اسلام اهلبیت بود. هرچه بود، به لحاظ فکری این پرسش برای شماری از مسلمانان مطرح شد که: آیا کسی میتواند خلیفه مسلمین بوده و در عین حال متهم به کفر باشد؟ میدانیم که بعدها خوارج عثمان را به دلایلی کافر دانستند، چنان که به خاطر حکمیت، امام علی(ع) را نیز٫ بنابراین میتوان گفت که ماجرا از آن زمان آغاز شد.
مشکل دوم پس از شکست یاران جمل پدید آمد؛ زیرا بسیاری از قبایل عراقی، پس از این شکست، انتظار تصاحب غنایم را داشتند؛ اما با اعلام منع برداشت غنایم، آنان اولا به لحاظ فکری برابر این پرسش قرار گرفتند که کشتهشدگان مسلمان هستند یا کافر؟ ثانیا بنا بر عرف پیشین، غنایم را میبردند و این عادت آنان در فتوحات بود؛ اما این بار باید دست خالی برمیگشتند. به لحاظ فکری پرسش آنان این بود که چگونه ممکن است ریختن خون کسی روا باشد، اما گرفتن مالش ناروا؟
تفاوت عمده خوارج با سایر مسلمانان این بود که حد وسطی برای ایمان و کفر باقی نگذاشتند. از نگاه آنان، افراد یا کافرند یا مسلمان. مسلمان مرتکب گناه کبیره کافر است، نه مسلمان فاسق که از نظر دیگران، حد وسط به حساب میآمد.
از شورش تا استقلال
به لحاظ اجتماعی، شورش خوارج نوعی خروج از قاعده بازی سیاسی قبایل عربی اصیل بود. تردیدی نیست که خوارج از قبایل بیارزش در جامعه آن زمان و بیشتر بدوی بودند. آنان شاهد بازی قریش بر سر خلافت بودند و اسلام آنان را اسلام اشرافی میدانستند. به عبارتی در باطن امر، خود را بینصیب میدیدند. چرا باید همیشه خلافت یا در دست بنیامیه باشد یا بنیهاشم؟ آنان احساس میکردند در چارچوب اسلام میتوانند خودشان صاحب قدرت باشند، گرچه در آغاز اساسا به قدرت سیاسی و مرکزیت حکومت باور نداشتند و بیشتر در فکر کسب آزادیهای بدوی پیش از اسلام خود بودند. چرا باید قبایلی تحت لوای حکومت، بر سر آنان مسلط باشند؟ اصلا حکومت چه معنا دارد؟ اگر هم دارد، چرا باید شرط قریشی بودن در کار باشد؟ فراموش نکنیم که بعدها خوارج شرط قریشی بودن را در خلافت نمیپذیرفتند.
این میتوانست یکی از مؤلفههای اصلی حرکت آنان از همان آغاز باشد که بعدها صورت تئوریک به خود گرفته بود. قبایل بدوی قدرتشان را در شورش بر عثمان و به خلافت رساندن امام علی(ع) نشان دادند و بلافاصله سرکش شدند و کوس استقلال سر دادند. این روالی است که باید در پیدایش خوارج مهم بدانیم.
طبقه قاریان
یکی از گروههای اصلی که در ساختار خوارج جای گرفتند، جماعتی بودند که به نام «قُرّاء» شناخته میشدند. این گروه در شورش بر خلیفه سوم نیز حاضر بودند. تکیه بر قرآن یکی از رویههای اصلی جنبش خوارج بود که با قرّاء ارتباط داشت. ظاهربینی آنان نسبت به قرآن، بعدها در بینش دینشناسانهشان تأثیر گذاشت و عمدة این تأثیر در افراطگری آنان بود؛ چرا که هر نوع بریدن از حدیث و سنت و تکیه صرف بر قرآن، میتواند موجد نوعی تندروی باشد.
به هر روی، از زاویه دینی و بهخصوص قرآنی، مشکل اصلی در پیدایش خوارج، مبتنی بر دو مفهوم مترتب بر هم بود: نکته اول آنکه «حُکم» ـ آنچنان که در قرآن آمده ـ تنها در انحصار خداوند است و واگذار کردن حکمیت به «رجال» نادرست است. نکته دوم اینکه این نادرستی امر سادهای نیست، بلکه در حد کفر است و کسانی که حکمیت را به رجال واگذار کردند، کافر شدند. این کفر ابتدا درباره امیر مؤمنان(ع) مطرح شد. با این تفکر، طبیعی بود که عثمان نیز باید کافر شناخته میشد. طلحه و زبیر نیز از آن در امان نماندند. بدین ترتیب مفهوم کفر نقش مهمی در اندیشه آنان به خود اختصاص داد.
در خصوص مسأله «لاحکم إلا لله» مشکل، معناکردن حکم بود. از قرائن چنین به دست میآید که آنها حکم را «حاکم» معنا کردهاند. نتیجه این امر آن بود که نه تنها حکمیت ابوموسی اشعری و عمرو بن عاص رد شد، بلکه درباره وجود و لزوم حاکم اسلامی نیز تردید شد. چنین امری غیرطبیعی به نظر میآمد؛ اما اظهار شد و در همان زمان مورد انکار امیر مؤمنان(ع) قرار گرفت. امام فرمود: «آنان میگویند: به امامت نیازی نیست در حالی که مردم، به امام نیازمندند، امام پاک و یا حتی ناپاک؛ این سخن، [لاحکم الا الله] کلام حقی است که آنان اراده باطل از آن میکنند.»
اشاره کردیم که تصور خوارج درباره عدم نیاز به امام و خلیفه، بسا برخاسته از روح قبیلهگرایی و بادیهنشینی آنان باشد. باید دانست که آنان استدلالهای قرآنی داشتند، اما برداشتهای عجولانه و در اصل نشأت گرفته از روحیه خشن آنها، سبب دور افتادن از معانی مورد توافق همگان از این آیات بود.
* اطلاعات/ رسول جعفریان
نظر شما