twitter share facebook share ۱۳۹۸ فروردین ۱۰ 1675

تحریف انواعی دارد که مهمترین آنها عبارت است از تحریف لفظی و تحریف معنوی. تحریف لفظی این است که ظاهر مطلبی را عوض کنند مثلا از یک گفتار عبارتی حذف شود یا به آن عبارتی اضافه شود یا جمله ها را چنان پیش و پس کنند که معنی آن فرق کند یعنی در ظاهر و در لفظ گفتار تصرف کنند

تحریف معنوی آن است که شما در لفظ تصرف نمی کنید، لفظ همان است که بوده؛ ولی آن طوری معنا می کنید که خلاف مقصد و مقصود گوینده است. در قرآن کریم چند آیه بدین امر اختصاص یافته و عملکرد یهودیانی که مفاهیم دین را تحریف می کردند و واژگونه می نمودند مطرح شده است: «افتطمعون ان یؤمنوا لکم و قد کان فریق منهم یسمعون کلام الله ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه و هم یعلمون؛ (ای مؤمنان) آیا امید دارید که (یهودیان) به (حقانیت) شما ایمان آورند و حال آنکه گروهی از آنان کلام الهی را می شنیدند و پس از آنکه آن را درمی یافتند آگاهانه دگرگونش می ساختند»

حیات مفاهیم دینی به آن است که این مفاهیم از تحریف به دور ماند. اگر مفاهیم دینی از موضع اصلی خود منحرف شود و به مفاهیمی واژگونه و مخالف خود تبدیل گردد، دین و دینداری گرفتار آسیب و آفت می شود و خواسته دین از آن مفاهیم معنا نمی یابد و عملکرد دینی بر اساس مفاهیم تحریف شده، راهبر انسان در مسیر هدایت نخواهد بود، بلکه موجب گمراهی و هلاکت خواهد شد. به بیان امام علی(ع) «لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا؛ پوستین اسلام به گونه ای وارونه پوشیده شود». روشن است که پوستین زمانی مفید و گرم کننده است که قسمت پشمین آن رو به داخل باشد اما اگر برعکس پوشیده شود گرم کننده نخواهد بود و به چیزی بی فایده تبدیل خواهد شد. دین تحریف شده و دگرگون گشته نیز چون پوستین وارونه است با این توجه که دین وارونه تخدیرگر و گمراه کننده است

کسی از امیرمؤمنان علی(ع) در باب حدیث های مجعول و خبرهای گوناگون که در دست مردم است سؤال کرده و آن حضرت چنین فرموده است: «إِنّ فِي أَيْدِي النّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلًا وَ صِدْقاً وَ كَذِباً وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً وَ عَامّاً وَ خَاصّاً وَ مُحْكَماً وَ مُتَشَابِهاً وَ حِفْظاً وَ وَهَماً وَ قَدْ كُذِبَ عَلَی رَسُولِ اللّهِ صل علی علیه و آله و سلم عَلَی عَهْدِهِ حَتّی قَامَ خَطِيباً فَقَالَ أَيّهَا النّاسُ قَدْ كَثُرَتْ عَلَيّ الْكَذّابَةُ فَمَنْ كَذَبَ عَلَيّ مُتَعَمّداً فَلْيَتَبَوّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ؛ همانا در دست مردم حق است و باطل، راست و دروغ، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، محکم و متشابه، عاری از اشتباه و آمیخته با آن. در زمان رسول خدا(ص) آنقدر بر او دروغ بستند که برخاست و برای مردم خطبه ای خواند و فرمود: هرکه به عمد بر من دروغ بندد جایی در آتش برای خود آماده سازد»

امیرمؤمنان (ع) در ادامه سخن خویش به تقسیم بندی مردمان در نقل حدیث و آسیب هایی که در این میان به دین و دینداری از جانب تحریف کنندگان حدیث وارد شده پرداخته و چنین فرموده است: «وَ إِنّمَا أَتَاكُمُ الْحَدِيثُ مِنْ أَرْبَعَةٍ لَيْسَ لَهُمْ خَامِسٌ رَجُلٍ مُنَافِقٍ يُظْهِرُ الْإِيمَانَ مُتَصَنّعٍ بِالْإِسْلَامِ لَا يَتَأَثّمُ وَ لَا يَتَحَرّجُ أَنْ يَكْذِبَ عَلَی رَسُولِ اللّهِ صل علی علیه و آله و سلم مُتَعَمّداً فَلَوْ عَلِمَ النّاسُ أَنّهُ مُنَافِقٌ كَذّابٌ لَمْ يَقْبَلُوا مِنْهُ وَ لَمْ يُصَدّقُوهُ وَ لَكِنّهُمْ قَالُوا هَذَا قَدْ صَحِبَ رَسُولَ اللّهِ صل علی علیه و آله و سلم وَ رَآهُ وَ سَمِعَ مِنْهُ وَ أَخَذُوا عَنْهُ وَ هُمْ لَا يَعْرِفُونَ حَالَهُ وَ قَدْ أَخْبَرَهُ اللّهُ عَنِ الْمُنَافِقِينَ بِمَا أَخْبَرَهُ وَ وَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ فَقَالَ عَزّ وَ جَلّ وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ ثُمّ بَقُوا بَعْدَهُ فَتَقَرّبُوا إِلَی أَئِمّةِ الضّلَالَةِ وَ الدّعَاةِ إِلَی النّارِ بِالزّورِ وَ الْكَذِبِ وَ الْبُهْتَانِ فَوَلّوْهُمُ الْأَعْمَالَ وَ حَمَلُوهُمْ عَلَی رِقَابِ النّاسِ وَ أَكَلُوا بِهِمُ الدّنْيَا وَ إِنّمَا النّاسُ مَعَ الْمُلُوكِ وَ الدّنْيَا إِلّا مَنْ عَصَمَ اللّهُ فَهَذَا أَحَدُ الْأَرْبَعَةِ؛ حدیث را چهارکس نقل می کنند و پنجمی ندارند: شخصی منافق که اظهار ایمان می کند و خود را مسلمان می نمایاند ولی از ارتکاب هیچ گناه و جرمی باک ندارد و به رسول خدا(ص) به عمد دروغ می بندد. اگر مردم می دانستند که منافق و دروغگوست سخنش را نمی پذیرفتند و تصدیق نمی کردند ولی می گویند یار رسول خدا(ص) است، او را دیده و از او شنیده و ضبط کرده است؛ پس مردم گفتارش را می پذیرند و خداوند در قرآن از منافقان خبر داده و بدان صفات که دارند برای تو وصفشان کرده است. این منافقان پس از رسول خدا(ص) ماندند و بر آستان پیشوایان ضلالت و داعیانی که به باطل و بهتان مردم را به آتش فرا می خواندند تقرب یافتند. آنان این منافقان را به کار گرفتند و امور مردم را به دستشان سپردند و ایشان را بر گردن مردم سوار کردند و به دست ایشان دنیا را بلعیدند و مردم غالبا آنجا روند که زمامداران و دنیاداران روی آرند؛ جز آنان که خداوند از این خطر نگاهشان دارد و این منافقان یکی از آن چهار گروهند»

«وَ رَجُلٍ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ شَيْئاً لَمْ يَحْمِلْهُ عَلَی وَجْهِهِ وَ وَهِمَ فِيهِ وَ لَمْ يَتَعَمّدْ كَذِباً فَهُوَ فِي يَدِهِ يَقُولُ بِهِ وَ يَعْمَلُ بِهِ وَ يَرْوِيهِ فَيَقُولُ أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صل علی علیه و آله و سلم فَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ أَنّهُ وَهِمَ لَمْ يَقْبَلُوهُ وَ لَوْ عَلِمَ هُوَ أَنّهُ وَهِمَ لَرَفَضَهُ؛ و دیگر شخصی است که از رسول خدا(ص) خبری شنیده اما درستش را به خاطر نسپرده و به عمد دروغی نگفته؛ او چیزی را که آموخته، اینک روایت می کند و خود نیز به کارش می بندد و همه جا می گوید که این سخن را از رسول خدا(ص) شنیده ام. اگر مسلمانان می دانستند که او اشتباه دریافته و به خطا رفته، از او نمی پذیرفتند و خود نیز اگر می دانست ترکش می گفت»

«وَ رَجُلٍ ثَالِثٍ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صل علی علیه و آله و سلم شَيْئاً أَمَرَ بِهِ ثُمّ نَهَی عَنْهُ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ أَوْ سَمِعَهُ يَنْهَی عَنْ شَيْ ءٍ ثُمّ أَمَرَ بِهِ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ فَحَفِظَ مَنْسُوخَهُ وَ لَمْ يَحْفَظِ النّاسِخَ وَ لَوْ عَلِمَ أَنّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ وَ لَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ إِذْ سَمِعُوهُ مِنْهُ أَنّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضُوهُ؛ و سومین شخصی است که از رسول خدا(ص) چیزی شنیده که بدان فرمان داده سپس از آن نهی کرده است بی آنکه او آگاه شده باشد؛ یا شنیده است که از کاری نهی کرده است سپس به آن فرمان داده بی آنکه او خبردار شده باشد؛ بنابراین منسوخ را شنیده ولی ناسخ را نشنیده است. این شخص اگر می دانست آنچه می گوید نسخ شده، هرگز نمی گفت و اگر مسلمانان هنگامی که آن را از او شنیدند می دانستند که نسخ شده آن را ترک می گفتند»

«وَ آخَرَ رَابِعٍ لَمْ يَكْذِبْ عَلَی رَسُولِ اللّهِ صل علی علیه و آله و سلم مُبْغِضٍ لِلْكَذِبِ خَوْفاً مِنَ اللّهِ وَ تَعْظِيماً لِرَسُولِ اللّهِ صل علی علیه و آله و سلم لَمْ يَنْسَهُ بَلْ حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلَی وَجْهِهِ فَجَاءَ بِهِ كَمَا سَمِعَ لَمْ يَزِدْ فِيهِ وَ لَمْ يَنْقُصْ مِنْهُ وَ عَلِمَ النّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ فَعَمِلَ بِالنّاسِخِ وَ رَفَضَ الْمَنْسُوخَ فَإِنّ أَمْرَ النّبِيّ صل علی علیه و آله و سلم مِثْلُ الْقُرْآنِ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ وَ خَاصّ وَ عَامّ وَ مُحْكَمٌ وَ مُتَشَابِهٌ؛ چهارم شخصی است که هرگز به خدا و پیامبر او دروغ نمی بندد چون از خدا می ترسد و رسول خدا(ص) را حرمت می نهد و به اشتباه نیز نیفتاده است بلکه هر سخنی را چنانکه از پیامبر(ص) شنیده است به خاطر سپرده و اینک روایتش می کند، نه بر آن می افزاید و نه از آن می کاهد؛ ناسخ را به خاطر سپرده و به کار می بندد و منسوخ را به خاطر سپرده و از آن دوری می جوید؛ خاص را از عام تمیز می دهد و متشابه را به جای محکم نمی نشاند و هرچیز را به جای خود می نهد»

حضرت در ادامه می فرماید: «قَدْ كَانَ يَكُونُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صل علی علیه و آله و سلم الْكَلَامُ لَهُ وَجْهَانِ كَلَامٌ عَامّ وَ كَلَامٌ خَاصّ مِثْلُ الْقُرْآنِ فَيَشْتَبِهُ عَلَی مَنْ لَمْ يَعْرِفْ وَ لَمْ يَدْرِ مَا عَنَی اللّهُ بِهِ وَ رَسُولُهُ صل علی علیه و آله و سلم وَ لَيْسَ كُلّ أَصْحَابِ رَسُولِ اللّهِ صل علی علیه و آله و سلم كَانَ يَسْأَلُهُ عَنِ الشّيْ ءِ فَيَفْهَمُ وَ كَانَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْأَلُهُ وَ لَا يَسْتَفْهِمُهُ حَتّی إِنْ كَانُوا لَيُحِبّونَ أَنْ يَجِي ءَ الْأَعْرَابِيّ وَ الطّارِئُ فَيَسْأَلَ رَسُولَ اللّهِ صل علی علیه و آله و سلم حَتّی يَسْمَعُوا؛ گاه اتفاق می افتاد که سخن رسول خدا(ص) از دو جنبه بود: جنبه ای روی در خاص داشت و جنبه ای روی در عام. چنین سخن را کسی که از قصد خداوند سبحان و پیامبر او آگاهی نداشت می شنید، آنگه بی آنکه به معنی آن معرفتی یافته و منظور گوینده را از بیان آن شناخته باشد به صورتی توجیه می کرد و چنان نبود که همه اصحاب رسول خدا(ص) از او چیزی پرسیده و فهم آن سخن را خواسته باشند؛ تا آنجا که برخی آرزو می کردند که عربی بادیه نشین یا غریبی بیاید و از پیامبر چیزی بپرسد و آنان بشنوند.»

آری اینهاست علل اختلاف مردم در روایتها. بدین ترتیب در بسیای از مفاهیم دینی تحریف معنوی صورت گرفت و این امر موجب دگرگونی اساسی در فهم دین شد به گونه ای که زمامداران ستمگر و فزونخواهان غارتگر و عالمان تباهگر تا آنجا که توانستند دین و دینداری را در جهت منافع خویش تحریف نمودند و به نام دین و دینداری چه ستم ها و ناراستی ها که روا نداشتند. همچنین جاهلان و ظاهرگرایان و خشک مغزان و کج فهمان به سبب جهالت و ظاهرگرایی و خشک مغزی و کج فهمی خویش، مفاهیم دین را دگرگون ساختند و دینداری را به مسیرهای غیر طبیعی و به دور از صورت فطری آن کشاندند چنانکه در روایتی از امام صادق(ع) بیان شده است: «همانا مردم پس از پیامبر راه امت های پیشین را طی کردند سپس دین خدا را تغییر دادند و آن را به امری دیگر مبدل کردند و تحریفش ساختند و بدان چیزهایی افزودند و از آن مطالبی کاستند»

نمونه هایی از تحریف معنوی مفاهیم دینی

در بیانات امیرمؤمنان علی(ع) نمونه هایی از رفع تحریف معنوی مفاهیم دینی وجود دارد که بیانگر تلاش پیشوایان دین در حفظ اسلام از اینگونه تحریفهاست

زهد

از نمونه های بارز و شایع تحریف معنوی زهد اسلامی است. زهد در لغت به معنای ترک و در اصطلاح به معنای پشت کردن به دنیا و ترک دنیاست و همین مفهوم ترک دنیا زمینه ای را فراهم کرده است تا این حقیقت مثبت و بالنده در دین و دینداری به امری منفی و بازدارنده تبدیل شود؛ درحالیکه ترک دنیا در اندیشه دینی به مفهوم ترک رابطه نفسانی و تعلق پست و نسبت آلوده با هر امری از امور عالم است و نه ترک زندگی و کار و تلاش و مبارزه و نشاط و شادمانی. زهد اسلامی بریدن از مردم و جامعه و زندگی و خانواده نیست بلکه با مردم بودن و در جامعه زیستن و تلاش همه جانبه نمودن و در عین حال از رابطه نفسانی و تعلق پست و نسبت آلوده با امور مختلف آزاد بودن است

زهد اسلامی چنانکه از نصوص اسلامی بر می آید بر سه پایه اصلی که از ارکان جهان بینی اسلامی است استوار است:

1. بهره گیری مادی از جهان و تمتعات طبیعی و جسمانی تنها عامل تأمین کننده خوشی و بهجت و سعادت انسان نیست. برای انسان به حکم سرشت خاص، یک سلسله ارزش های معنوی مطرح است که با فقدان آنها تمتعات مادی قادر به تأمین بهجت و سعادت نیست

2. سرنوشت سعادت فرد از سعادت جامعه جدا نیست. انسان از آن جهت که انسان است یک سلسله وابستگی های عاطفی و احساس مسئولیت های انسانی درباره جامعه دارد که نمی تواند فارغ از آسایش دیگران آسایش و آرامش داشته باشد

3. روح در عین نوعی اتحاد و یگانگی با بدن، در مقابل بدن اصالت دارد؛ کانونی است در برابر کانون جسم؛ منبع مستقلی است برای لذات و آلام. روح نیز به نوبه خود بلکه بیش از بدن نیازمند به تغذیه و تهذیب و تقویت و تکمیل است؛ روح از بدن و سلامت آن و نیرومندی آن بی نیاز نیست، اما بدون شک غرقه شدن در تنعمات مادی و اقبال تمام به لذت گرایی جسمانی، مجال و فراغتی برای بهره برداری از کانون روح و منبع بی پایان ضمیر باقی نمی گذارد و در حقیقت نوعی تضاد میان تمتعات روحی و تمتعات مادی –اگر به نحو غرقه شدن و محو شدن و فانی شدن در آنها باشد- وجود دارد

با توجه به این سه اصل است که روشن می شود چگونه اسلام رهبانیت را طرد می کند اما زهدگرایی را در عین جامعه گرایی و در متن زندگی و در بطن روابط اجتماعی می پذیرد

امیرمومنان آنجا که با تحریف معنوی مفهوم زهد اسلامی روبرو شد به تبیین مفهوم درست زهد اسلامی همت نمود. حضرت در بصره به عیادت علاءبن حارث رفت و چون فراخی خانه اش را دید چنین فرمود: «مَا كُنْتَ تَصْنَعُ بِسِعَةِ هَذِهِ الدَّارِ فِي الدُّنْيَا وَ أَنْتَ إِلَيْهَا فِي الْآخِرَةِ كُنْتَ أَحْوَجَ وَ بَلَى إِنْ شِئْتَ بَلَغْتَ بِهَا الْآخِرَةَ تَقْرِي فِيهَا الضَّيْفَ وَ تَصِلُ فِيهَا الرَّحِمَ وَ تُطْلِعُ مِنْهَا الْحُقُوقَ مَطَالِعَهَا فَإِذاً أَنْتَ قَدْ بَلَغْتَ بِهَا الْآخِرَةَ؛ سرایی به این فراخی در دنیا به چه کارت آید و حال آنکه در آخرت نیازت به آن بیشتر است، البته اگر بخواهی با همین خانه به خانه آخرت هم خواهی رسید، هرگاه در آن مهمانان را اطعام دهی و خویشاوندان را بنوازی و حقوقی را که بر گردن توست ادا کنی، بدین سان به خانه آخرت هم پرداخته ای»

علاء گفت: ای امیرمومنان از برادرم به تو شکایت می کنم جامه پشمین پوشیده و از دنیا بریده است. امام گفت: او را نزد من بیاورید؛ چون نزد وی آمد بدو فرمود: «يَا عُدَيَّ نَفْسِهِ لَقَدِ اسْتَهَامَ بِكَ الْخَبِيثُ أَ مَا رَحِمْتَ أَهْلَكَ وَ وَلَدَكَ أَ تَرَى اللَّهَ أَحَلَّ لَكَ الطَّيِّبَاتِ وَ هُوَ يَكْرَهُ أَنْ تَأْخُذَهَا أَنْتَ أَهْوَنُ عَلَى اللَّهِ مِنْ ذَلِكَ؛ ای دشمن حقیر خویش شیطان سرگشته ات کرده و از راه به درت برده آیا به زن و فرزندانت رحم نمی کنی آیا چنین می پنداری که خدا چیزهای نیکو و پاکیزه را بر تو حلال کرده ولی ناخشنود است که از آنها بهره مند گردی؟ تو در نزد خدا خوارمایه تر از آنی که می پنداری»

امام علی(ع) زهد اسلامی را به روشنی تعریف کرده چنانکه فرموده است: «يا ايها الناس الزهادة قصر الامل والشكر عند النعم والورع عند المحارم؛ ای مردم زهد دامن آرزو درچیدن است و شکر نعمت حاضر گزاردن و از ناروا پارسایی ورزیدن»

بنابراین زهد اسلامی کوتاه کردن آرزوهای دنیایی و پست آدمی و بهره گرفتن درست از امکانات و گزاردن شکر نعمات و پارسایی نسبت به نبایستنی ها و حفظ خود از حرامهاست و چنین زهدی زهدی مثبت و زنده و پرنشاط و پویاست

قضا و قدر

اعتقاد به قضا و قدر آنگاه که از مفهوم حقیقی اش منحرف می گردد از جمله آفت های جدی برای دین و دینداری است زیرا اعتقاد به قضا و قدر به معنای خنثی بودن نقش انسان در سرنوشت خویش، موجب انحطاط در همه عرصه های زندگی می شود

باور به قضا و قدر به دور از تحریف، باوری اساسی در دین و دینداری است زیرا حوادث جهان از آن جهت که وقوع آنها در علم و مشیت الهی قطعیت و تحتم یافته است مقتضی به قضای الهی می باشد و از آن جهت که حدود و اندازه و موقعیت مکانی و زمانی آنها تعیین شده است مقدر به تقدیر الهی است؛ بدین معنا که اصل علیت عمومی و نظام اسباب و مسببات بر جهان و جمیع وقایع و حوادث حکمفرماست ولی انسان مادام که در این عالم است می تواند به اختیار و اراده خود در جهت سعادت و شقاوت خویش عمل نماید و راه هر طرف به روی او باز است و اگر جز این بود نوید و تهدید و پاداش و کیفر باطل بود و ارسال رسل و انزال کتب و تلاش تربیتی عاطل بود.

از همان اوایل ظهور اسلام برخی قضا و قدر را از مفهوم اصیل آن منحرف کردند و چنین القا نمودند که قدرتی نامرئی ولی بی نهایت مقتدر به نام سرنوشت و قضا و قدر بر جمیع وقایع عالم حکمرانی می کند و آنچه در زمان حاضر در حال صورت گرفتن است یا در آینده صورت خواهد گرفت، در گذشته معین و قطعی شده است و انسان مقهور و مجبور به دنیا می آید و از دنیا می رود

امیرمومنان در این باره سخنی والا فرموده است که نمونه ای گویا در رد دریافت تحریف شده از قضا و قدر و سرنوشت می باشد. چون کسی از حضرت پرسید: آیا رفتن ما به شام به قضا و قدر خدا بود؟ حضرت پاسخی فرمود که گزیده اش چنین است: «وای بر تو شاید قضای لازم و قدر حتم را گمان کرده ای؟ اگر چنین باشد پاداش و کیفر باطل بود و نوید و تهدید عاطل. خدای سبحان بندگان خود را امر فرمود –و در آنچه بدان مأمورند- دارای اختیارند و نهی نمود تا بترسند و دست باز دارند؛ آنچه تکلیف کرد آسان است نه دشوار و پاداش او بر –کردار- اندک بسیار؛ نافرمانی اش نکنند از آنکه بر او چیره اند و فرمانش نبرند از آن رو که ناگزیرند؛ پیامبران را به بازیچه نفرستاد و کتاب را برای بندگان بیهوده نداد»

اگر کسی به نوعی بیماری مبتلا باشد به ناچار علت خاصی سبب رنجوری او شده است و این سرنوشت خاص از آن علت ناشی شده است؛ حالا اگر بیمار دوا بخورد، دوا علت دیگری است و سرنوشت دیگری همراه دارد. با خوردن دوا علت بیماری از میان می رود یعنی سرنوشت بیمار تغییر می کند. اگر از این بیمار دو پزشک عیادت کرده باشند و تشخیص و نسخه شان مخالف یکدیگر باشد، یک نسخه مفید و شفا دهنده است و نسخه دیگر مهلک و کشنده؛ باید گفت دو سرنوشت مختلف در انتظار این بیمار است و از آن نظر که از جانب بیمار امکان انتخاب هر دو نسخه موجود است، پس هیچکدام از دو سرنوشت حتمی نیست. پس سرنوشت های گوناگون در کار است و این سرنوشت ها می توانند جانشین یکدیگر بشوند؛ جانشین شدن آنها به حکم سرنوشت است. علیهذا اگر کسی بیمار شود و دوا بخورد و نجات پیدا کند، به موجب سرنوشت و قضا و قدر است و اگر دوا نخورد و رنجور بماند یا دوای زیانبخش بخورد و بمیرد، باز به موجب سرنوشت و قضا و قدر است و اگر هم از محیط بیماری دوری گزیند و مصون بماند، باز به حکم سرنوشت و قضا و قدر است. بالاخره هرچه بکند نوعی سرنوشت است و از حوزه قضا و قدر نمی تواند بیرون باشد

آنچه از امیرمومنان در این باره نقل شده است نمونه ای روشن بر تبیین این مفهوم است. اصبغ بن نباته از اصحاب حضرت گوید که امیرمومنان در سایه دیواری کج نشسته بود، از آنجا حرکت کرد و در زیر سایه دیواری دیگر نشست. به آن حضرت گفته شد: ای امیرمومنان آیا از قضای الهی می گریزی؟ فرمود: از قضای الهی به قدر خدای عزوجل پناه می برم؛ بدین معنا که اگر بنشینم و دیوار بر سرم خراب شود قضا و قدر الهی است زیرا در جریان اسباب و علل، اگر انسانی در زیر دیواری مشرف به انهدام بنشیند، آن دیوار بر سرش خراب می شود و صدمه می بیند و این خود قضا و قدر الهی است و اگر خود را کناری بکشد، از خطر مصون می ماند و این نیز قضا و قدر الهی است.

*برگرفته از کتاب راهزنان دین؛ نوشته دکتر مصطفی دلشاد تهرانی

نظر شما