چهره های زیادی در حزب الله بوده و هستند که ارکان این گروه را تشکیل می دهند. محمد رعد رئیس بلوک پارلمانی حزب الله با چهره عبوس و جدی خود، به عنوان شخصیتی قدرتمند در پارلمان شناخته می شود. حزب الله او را برای دیدار و گفتگو با متحدان و رقیبان سیاسی اش می فرستد؛ او کسی است که با قدرت و قاطعیت خود، طرف مقابل را تحت تأثیر قرار می دهد.
یا وفیق صفا از چهره های امنیتی و اطلاعاتی حزب الله بود. او با وجودی که کمتر در انظار عمومی ظاهر می شد ولی نامش در سراسر کشور طنین انداز است. همواره حزب الله برای انجام توافقات پشت پرده و حل و فصل مسائل حساس از او استفاده میکرد. وی با نهادهای امنیتی داخلی و بین المللی مذاکره داشت، مسئولیت مأموریت های حساس را برعهده می گرفت و دوست و دشمن زیرنظر او بودند.
اما شیخ نعیم قاسم قبل از رسیدن به مقام دبیرکلی حزب الله، هیچ ویژگی خاصی نداشت؛ تنها گهگاه در شبکه های اجتماعی برای انجام مصاحبه های کوتاه و صدور بیانیه دیده می شد.
وی در نخستین حضور خود در تلویزیون به عنوان دبیرکل حزب الله، عصبانی و ترسیده به نظر می رسید. آقای قاسم شخصیتی کاریزماتیک ندارد و گوش دادن به او خسته کننده است. در شرایطی که اسرائیل کارزاری خشونت بار را علیه لبنان آغاز کرده، هزاران غیرنظامی را کشته و بیش از یک میلیون نفر را آواره کرده است، تنها کاری که حزب الله پس از مرگ رهبر محبوبش کرد اعلام جانشینی شیخ نعیم قاسم بود.
رسیدن قاسم به این مقام حاکی از کمبود چهره و استعداد در رده های بالای حزب الله در پی کشته شدن چهره های بلندپایه این گروه توسط اسرائیل است. از زمانی که اسرائیل سید حسن نصرالله را کشت، حزب الله به شدت تضعیف شده و بسیاری از بزرگان خود را از دست داده است.
تقریبا یک ماه پس از کشته شدن نصرالله، اسرائیل هاشم صفی الدین جانشین نصرالله را کشت. صفی الدین یکی از چهره های ارشد در ساختار فرماندهی حزب الله بود و جانشینی شایسته و باتجربه برای نصرالله تلقی می شد. محمد رعد که پیشتر از او نام بردیم، شخصیتی نظامی نیست و شایعه شده است که وفیق صفا در پی حمله اسرائیل به بیروت در ماه اکتبر، سلامتی خود را از دست داده است.
حتی فرزندان شخصیت های ارشد حزب الله نیز کشته شده اند؛ مردانی که در پست های کلیدی خدمت می کردند و احتمالا برای جانشینی پدرانشان اماده می شدند. پسر محمد رعد سال گذشته در یک حمله هوایی کشته شد و پسر علی عمار نماینده پارلمان از بلوک حزب الله، در انفجار پیجرها جان خود را از دست داد.
بهترین و بااستعدادترین افراد حزب الله توسط سازمان های اطلاعاتی و نظامی اسرائیل از بین رفته اند. افراد کارکشته و باتجربه حزب الله دیگر در میدان حضور ندارند و به نظر نمی رسد که تازه واردان توان پر کردن جای اسلاف خود را داشته باشند و بتوانند وظایف آنها را به خوبی انجام دهند.
نعیم قاسم در اولین حضور تلویزیونی خود پس از کشته شدن نصرالله، بیش از آنکه شبیه سخنران باشد، شبیه دانش آموزی بود که تکالیف خود را از روی کاغذ می خواند؛ نکاتی را که در صدد بیان آن بود، با دست می شمرد و هر از گاه به کاغذی که پیش رو داشت نگاه می کرد. او شبیه بازیگری تازه کار بود که نمی توانست احساسات خود را به خوبی منتقل کند و هرچه می گفت مصنوعی به نظر می رسید. با خود گفتم «او قرار است الهام بخش مردانی باشد که روی زندگی خود قمار می کنند و در جبهه ها می جنگند؟»
هرگز گمان نمی رفت که قاسم روزی دبیرکل حزب الله شود. او مسئول شاخه فرهنگی حزب الله بود و وظیفه سازماندهی امور دینی و آموزشی شیعیان را برعهده داشت. وی از دستاوردهای حزب الله، هم در عرصه نظامی و هم در عرصه فرهنگی-اجتماعی از جمله تأثیرگذاری بر زندگی جوانان تجلیل می کرد؛ از حقوق و جایگاه زنان سخن می گفت، در مسائل آموزشی و تربیتی فرزندان اظهار نظر می کرد و از اینکه جوانان حزب به جای ورزش و تفریح به جنگ با اسرائیل و تکفیری ها می پردازند، می بالید.
اما آیا بهتر نبود که این جوانان، انرژی خود را به جای جنگیدن، در جاهای دیگری بکار گیرند. علی حیدر از مبارزان حزب الله بود که قبل از اخذ مدرک دکتری در رشته فناوری ارتباطات کشته شد. بهترین و باهوش ترین جوانان کشور در جنوب لبنان جان خود را از دست می دهند، بدون اینکه فداکاری آنها دستاوردی داشته باشد. من اغلب به حیدر فکر می کنم؛ به اینکه کاش حزب الله تاکتیک های جنگی خود را در خدمت دفاع ملی به کار می گرفت و حیدر به جای شرکت در جنگ، از دانش خود در راستای پیشرفت صنایع نظامی کشور استفاده می کرد و اینگونه از لبنان در برابر تهدیدات و مداخلات خارجی محافظت می نمود.
کشورهای خارجی حزب الله را اغلب به عنوان شریک ایران می دیدند، نه نیابتی ایران؛ این تصویر محصول عملکرد نصرالله بود. او به عنوان یک روحانی برخوردار از دانش نظامی، در بین رهبران ایران جایگاه و احترام بالایی داشت.
در داخل لبنان حزب الله برای تصمیم گیری و اقدام، خودمختاری داشت و از ایران دستور نمی گرفت زیرا ایران به نصرالله اعتماد داشت و معتقد بود که لبنانی ها در امور مربوط به خود آگاه تر هستند. اما حالا که نعیم قاسم جانشین نصرالله شده، مطمئن نیستم که ایران همان نگاهی را که به نصرالله داشت، به قاسم هم دارد و آیا از توان او برای مدیریت امور داخلی لبنان مطمئن است یا نه.
حزب الله تاکنون با وجود تلفات سنگین، پیشروی زمینی اسرائیل را در لبنان ناکام گذاشته و به حمله به اسرائیل ادامه می دهد؛ اما نمی توان بیش از یک میلیون آواره لبنانی، هزاران کشته و زخمی را نادیده گرفت. زمستان نیز در راه است و بسیاری از آوارگان که در خیابان یا پناهگاه های فاقد تجهیزات زندگی می کنند، در معرض خطر قرار دارند. حزب الله اکنون ضعیف تر از همیشه است؛ هر روز انتظار می رود که انفجارهایی پیاپی رخ دهد و خبر کشته شدن نعیم قاسم منتشر شود.
هرگاه عضوی مهم و شناخته شده کشته می شود، حزب الله مرگ او را تأیید می کند اما معلوم نیست که در یک ماه گذشته چند تن از اعضای درجه یک حزب الله جان خود را از دست داده اند. حزب الله قبلا به کشته شدن اعضای خود افتخار می کرد و آنها را شهید می نامید ولی در جنگ جاری هنوز رقم رسمی از تعداد شهدای حزب الله منتشر نشده است.
با تمام شدن جنگ، مردم حزب الله را مورد سؤال قرار خواهند داد. آنها می خواهند بدانند که چرا پایشان به این جنگ باز شد؟ چرا رهبر محبوبشان بدون هیچ دلیل و هدف روشنی کشته شد؟ چرا عزیزانشان جان خود را از دست دادند؟ چرا خانه هایشان ویران شد؟ چه کسی این ویرانه ها را بازسازی خواهد کرد؟ بچه ها کی و کجا قرار است به مدرسه بروند؟ چه کسی هزینه انها را می دهد؟ روشن است که هیچ پاسخی به این سؤالات داده نخواهد شد؛ زیرا پاسخگو بودن گروههای شبه نظامی در قبال مردم مسبوق به سابقه نیست. البته حزب الله راهی برای دفع این فشارهای داخلی پیدا می کند؛ این کاری است که همیشه انجام می دهد.
اما حزب الله برای برون رفت از این وضعیت، تنها نخواهد بود. ایران اجازه نمی دهد که نگین گروههای شبه نظامی اش به این راحتی از بین برود و هرانچه در توان دارد، برای حفاظت از حزب الله بکار می گیرد. درحال حاضر فرماندهان ایرانی نقش بزرگی در هدایت عملیات حزب الله در جنوب لبنان دارند اما آیا این همکاری نزدیک، بعد از پایان جنگ نیز ادامه می یابد؟
جواب این سؤال روشن نیست ولی انچه روشن است این است که حزب الله در داخل لبنان از گروهی قهرمان به گروهی شرور تغییر چهره داده است و شرایط داخلی به نحوی است که فعلا تنها اولویت این گروه، حفظ بقای خود در حکومت و رفع شک و نارضایتی مردم است.
بسیاری از شیعیان از فلسطینیان خشمگین هستند و آنها را مسئول وضعیت خود و جنگ ناخواسته ای که دامنشان را گرفته است می دانند. پدر من یکی از آنها است؛ من همیشه از دوستان فلسطینی خود در برابر پدرم دفاع می کردم. پدرم در هفتاد سالگی کسب و کار خود را از دست داده و منزلش به خاطر آرمان فلسطین سوخته است. دیدگاه او در مورد فلسطینیان متأثر از وقایع دهه 1970 هست؛ او آنها را به عنوان کسانی می بیند که برای لبنان مرفه و زیبا، جز ویرانی و جنگ چیزی نداشته اند.
یکی از خاطراتی که او از دوران جنگ داخلی لبنان دارد، این است: یک روز پدر بزرگم بچه های خود را جمع کرد و به آنها خبر داد که همه چیز خود را از دست داده اند. مغازه و کسب و کار آنها توسط گروههای فلسطینی به آتش کشیده شده بود؛ پدرم از آن زمان از فلسطینیان متنفر شد.
با خود فکر می کنم که آیا این جنگ بر تغییر نگاه دیگران تأثیر خواهد گذاشت و موجب خواهد شد که آنها نیز همچون پدر من بیندیشند؟
messages.comments