twitter share facebook share ۱۳۹۵ فروردین ۱۲ 2075

 موقعي كه اين مجتهدان كه فعلا مرجع تقليد واقع شده‌‌اند، محصل بودند، من رساله داشتم و در عراق عرب چقدر اشخاص به من مراجعه و درخواست كردند رساله خود را بدهم به چاپ و مردم از من تقليد نمايند و من حاضر نشدم و گفتم من نمي‌خواهم كه مرجع تقليد بشوم، فعلا آنهايي كه لياقت شاگردي مرا ندارند، زيادتر از من مورد اطمينان بعضي خرمقدس‌هاي بازاري هستند.»

اين گفته «سيدابوالقاسم كاشاني» يكي از رهبران سياسي دهه‌هاي 20 و 30 است كه از حوزه علميه قم و مرجعيت آن دوران دل پري داشت و آن را در اسفند 1329 بيان كرد. او اگرچه در دايره سياسيون مي‌گنجيد، اما همواره بر كسوت روحانيت خود پاي مي‌فشرد تا گواهي بر «دخالت ديانت در سياست» باشد. چراكه كاشاني در سن 25 سالگي با تاييد آخوند خراساني مجتهد شده بود و از او به عنوان مشاور اين مرجع بزرگ ياد مي‌كردند؛ مشاور مرجعي كه در كوران انقلاب مشروطيت از مدافعان آن بود. همين نگرش سياسي آخوند، او را در كسوت آيت‌اللهي قرار داد كه «سياست» را بر «فقاهت» ترجيح مي‌داد و در جنگ عراقي‌ها عليه دولت انگلستان در آن دوره، در صف مقدم علماي سياسي قرار گرفت. اين رويكرد مجتهد جوان دليلي بر اين شد كه ماندگاري در حوزه مرجعيت را واگذارد و در قد و قامت يك روحاني سياستمدار قرار گيرد. اين انتخاب كاشاني با توجه به فضاي حاكم بر حوزه در آن دوران او را از «مرجعيت» و «فقاهت» دور كرد و به «سياست» نزديك.

سيدرضي شيرازي، از معاشران دوران جواني كاشاني و حتي پس از آن در اين‌باره مي‌گويد: «ايشان اگر در حوزه‌ها مي‌ماند، يكي از مراجع بزرگ تقليد مي‌شد. وارد عرصه مرجعيت نشد، چون آن زمان اگر فردي روحاني وارد سياست مي‌شد، چندان مورد اقبال عمومي قرار نمي‌گرفت.» در تكميل اين ادعا، «سيدابوالحسن» يكي از فرزندان كاشاني نيز مي‌گويد:« بر اثر تبليغات سنگين عوامل استعمار، به‌خصوص استعمار انگليس، متدينين ناآگاه تصور مي‌كردند كه اگر مرجعي سياسي است، آن فرد كاري خلاف مرجعيت و شأن و جايگاه اسلامي خود انجام داده است.» او سپس از قول پدرش دليل ترك حوزه و فقاهت را اينچنين بازگو مي‌كند:«به دليل برنامه‌هاي سياسي و مبارزاتي كه براي آينده خود طراحي كرده بودم،‌ از ورود به اين عرصه چشم‌پوشي كردم، زيرا مي‌دانستم كه اگر بخواهم در عين مرجعيت به مبارزات سياسي خود ادامه بدهم، مردم رساله‌هاي مرا در نهر آب خواهند انداخت.»

اينچنين بود كه كاشاني پس از شكست در برابر انگليسي‌ها از عراق فراري مي‌شود و به ايران مي‌آيد. او از ابتداي حضور كه تقريبا با آ‌غاز تاسيس حوزه علميه قم توسط «عبدالكريم حائري يزدي» همراه بود، به جاي بازگشت دوباره به فقه و فقاهت به سوي سياستمداري در ايران حركت كرد و نماينده مجلس موسسان شد و به پادشاهي رضاخان راي مثبت داد. اما پس از آغاز اصلاحات رضاخاني، او به «كشف حجاب» معترض شد؛ اما با اين حال «سيدمحمود» ديگر پسر كاشاني مي‌گويد:«رضاشاه شديدا به شخصيت آيت‌الله كاشاني احترام مي‌گذاشت و به همين جهت هم بدون اطلاع قبلي،‌يك يا دو بار به منزل ايشان ‌آمد و به ديدارشان شتافت و اين جمله هم از رضاشاه نقل شده است كه مي‌گفت:«آيت‌الله كاشاني هرچه مي‌گويد از روي اعتقاد شخصي است.» و به همين دليل احترام خاصي براي ايشان قائل بود.»

البته به قول «محمود كاشاني» «مقابله با رضاخان بسيار خطرناك بود» كه حتي نامي از اين روحاني سياست پيشه در برخي اعتراض‌هاي طلبه‌ها نسبت به كشف حجاب يا محدوديت‌هايي براي روحانيون شنيده نشد، بلكه با كنار رفتن رضاخان بار ديگر تنفس سياسي آغاز و كاشاني وارد گود سياست شد.

 

سید ابوالقاسم کاشانی در حاليكه 27خرداد 23 به اتهام همكاري با افسران اس‌اس آلماني توسط انگليسي‌ها بازداشت شد، در قم در همان سال مجتهدي ديگر بر جايگاه مرجعيت قرار گرفت. «آيت‌الله العظمي حاج آقا حسين بروجردي» با وجود حضور مراجع ثلاث آيات عظام «صدر،‌حجت و خوانساري» با تلاش همين مراجع و برخي علما از بروجرد به قم آمد تا حوزه علميه را در اين شهر سروسامان دهد و قدرت مرجعيت را حفظ و مستحكم‌تـر كند. او همچون «كاشاني» شاگرد «آخوند خراساني» بود، اما با ورود اين استاد و ديگر علماي نجف به عرصه سياست و دفاع يا مخالفت با مشروطيت از حوزه علميه نجف بيرون آمد و به موطن خود «بروجرد» بازگشت و مشغول تبليغ و تدريس علوم حوزوي شد. اين انتخاب بروجردي شايد آغاز فصل جدي دو نگرش دو مجتهد در آن دوران بود كه بعدها آيت‌الله منتظري به آن اذعان كرد و گفت:«اينها در مسائل سياسي دو سياست يا به تعبير ديگر دو مشرب داشتند.» البته «مهدي حائري يزدي» از مقربين آيت‌الله بروجردي و فرزند موسس حوزه علميه قم اين اختلاف را فراتر از اظهارات آيت‌الله منتظري مي‌دانست. او در ميان خاطره‌گويي خود گفت:«آقاي بروجردي و آقاي كاشاني روابط خوبي نداشتند. خيلي روابطشان سرد بود، چون آقاي كاشاني خيال مي‌كرد كه آقاي بروجردي رقيبش است، ولي رقابت نبود. او مرجع تقليد بود و آقاي كاشاني يك رهبر سياسي. ‌يك رهبر سياسي – مذهبي بود و هيچ جنبه مرجعيت تقليد نداشت.»

بدين ترتيب مبدا آشنايي كاشاني و بروجردي در موطن اجتماعي – سياسي آنان يعني حوزه علميه نجف و مكتب آخوند خراساني باعث شده بود كه اگرچه يكي در سياست و ديگري در ديانت جست‌وجو مي‌كرد، تنه به تنه يكديگر بزنند و در كوران حوادث دهه 20 اين مراودات شتاب بيشتري گيرد. اين دو سويي حركت كاشاني و بروجردي با ورود يك روحاني جوان رنگ و جلا گرفت و رخ‌نمايي كرد.

هنوز يك سال از مرجعيت بروجردي برفراز حوزه علميه قم نگذشته بود كه «كاشاني» با «مجتبي ميرلوحي» معروف به «نواب صفوي» ديدار كرد و پس از آن بود كه «احمد كسروي» روحاني ضدروحانيت و آداب و سنن تشيع كشته شد. آشنايي كاشاني با نواب صفوي باعث شد كه ديدگاه‌هاي راديكال صفوي پيوندي جديد را بيافريند و شكاف كاشاني – بروجردي را عمق بخشد. چرا كه نواب به ديگر مرجع ساكن نجف يعني «سيد حسين طباطبايي قمي» نزديك بود و گويي حتي فتواي قتل كسروي را از او اخذ كرده بود.

كاشاني در قامت رهبري سياسي –مذهبي بازويي اجرايي‌ يافته بود كه «حكومت اسلامي» را طلب مي‌كرد. اين ديدار آغاز شكل‌گيري خط‌مشي‌اي بود كه ناآگاهانه و حتي در آينده آگاهانه نظام مرجعيت بروجردي را به مخاطره مي‌انداخت. نواب به روايت «مهدي عراقي» از نزديكان و همرزمان او در آن جلسه گفته بود:« در اجراي احكام اسلام و رسيدن به هدف ديني خود و با نقشه و تدبير كافي، با مشورت و همكاري شما (كاشاني) حاضرم تا آخرين نفس استقامت كنم و از آزار دشمن نهراسم.» كاشاني نيز بنا به روايت «عبدالحسين واحدي» ديگر همفكر نواب از او اينگونه طلب كرده بود:« (كاشاني) خود را به نام يك عالم دلسوخته و روحاني غيرتمندي كه از مظالم دولت‌هاي ضداسلام و تعطيل احكام قرآن دلي پرخون دارد معرفي و ازحضورشان درخواست كرد كه او را ياري و مردم را به طرفداريش تشويق نمايند.»

اين ديدار يك مجتهد و يك طلبه جوان پرشور،‌بي‌پاسخ نماند و زماني كه كاشاني براي بار دوم توسط «قوام السلطنه» بنابر ماده پنج حكومت نظامي بازداشت و به «بهجت‌آباد» قزوين تبعيد مي‌شود، نواب در مراسم چهلمين روز درگذشت «سيدحسين طباطبايي قمي» مرجع تقليد ساكن نجف پس از سخنراني منبري، ‌در ميان جمعيت ايستاد و درحضور دولتمردان ايراني حاضر در آن مراسم به تبعيد «ابوالقاسم كاشاني» اعتراض كرد و خواستار آزادي فوري او شد:«دولت ايران به نام اينكه يك روحاني بزرگ رخت از جهان بربسته است، تسليت مي‌گويد، ولي در همين ايام يك روحاني بزرگ ديگر را بازداشت و تبعيد نموده و به روحانيت اهانت كرده است. بازداشت آقاي كاشاني با عرض تسليت منافات دارد.» پس از اين دفاع نواب از كاشاني،‌ آيت‌الله سه ماه بعد آزاد مي‌شود و نواب هم كه چند ماهي پس از قتل كسروي به نجف فرار كرده بود، به ايران بازمي‌گردد و عقد اخوت اين دو در عرصه سياست ايران آغاز مي‌شود كه اين مولود هرازچند گاهي «آيت‌الله العظمي» را در قم آزرد...

 

اولين مانور كاشاني –نواب در برپايي ميتينگ «حمايت از فلسطين» رخ‌نمايي مي‌كند كه نواب سخنراني مي‌كند و خطابه كاشاني قرائت مي‌شود. پس از اين ميتينگ بزرگ 5هزار نفر از هواداران نواب و تشكل اول يعني «فدائيان اسلام» نام‌نويسي مي‌كنند تا به فلسطين اعزام شوند. فرداي آن روز اين افراد در منزل كاشاني اجتماع مي‌كنند كه دولت اجازه اعزام آنان را نمي‌دهد.

البته اين حلقه سياسي – مذهبي در فعاليت‌هاي خود فقط به تهران بسنده نمي‌كند، بلكه در موطن روحانيت نيز نام‌نويسي از طلاب در مدرسه دارالشفاء قم آغاز مي‌شود.

اين امر باعث مي‌شود كه در جلسه‌اي كه ميان «بروجردي، خوانساري و صدر» سه مرجع تقليد ساكن قم برگزار مي‌شود، بروجردي در برابر اقدامات كاشاني-نواب موضع بگيرد و نه تنها روي خوش نشان ندهد بلكه معترض هم شود. آيت‌الله صدر روايت مي‌كند:«آقاي بروجردي تمام راه‌هاي توجيه را به آقاي خوانساري بسته بود.» چرا كه آيت‌الله خوانساري از همدرسان و دوستان كاشاني در نجف بود و از اعزام نيرو به فلسطين طي اطلاعيه‌اي حمايت كرده بود. بروجردي همچنان بدون در نظر گرفتن خط‌مشي جريان «كاشاني» راه خود را طي مي‌كرد. در اين مساله نيز اگرچه با اين شيوه و منش مخالف بود، اما در قامت يك مرجع بزرگ تقليد در بيانيه‌اي آن هم به زبان عربي براي مسلمانان فلسطين دعا كرده بود و در حق يهودي‌هاي اسرائيلي نفرين. منش اين روحاني ارشد البته به مذاق كاشاني خوش نمي‌آمد؛ به گونه‌اي كه او چند سال بعد پس از بازگشت از تبعيد لبنان در اجتماعي در منزل خود گفته بود:« براي حل مسائل اجتماعي،‌ دوران صبر و دعا سپري شده و مي‌بايستي با اتحاد و صميميت، مجاهدت و فداكاري شود.»

نواب صفوي،‌ رهبر فدائيان اسلام در اين ميان تبديل به يار،‌ مشاور، نماينده مخصوص، بازوي فعال و گرداننده بيت آيت‌الله مي‌شود؛ به گونه‌اي كه «محمديزدي» در ذكر خاطرات خود مي‌‌گويد:«معروف بود كه مرجع تقليد فدائيان اسلام كاشاني است.» «طاهري خرم‌آبادي» نيز به گونه‌اي ديگر از ارتباط تنگاتنگ پرده بر مي‌دارد:«فدائيان اسلام در آن زمان ابزار دست مرحوم كاشاني بودند و با فرمان ايشان عمل مي‌كردند.» مرحوم آيت‌ا‌لله‌فاضل لنكراني در گفت‌وگو با نشريه حوزه، بيت كاشاني را در برخورد با حوزه مقصر مي‌دانست و گفته بود:« فدائيان اسلام با اينكه افراد مومني بودند و داراي هدفي مقدس، ولي تحت تاثير بيت كاشاني قرار گرفته بودند. به خاطر تحريكاتي كه از ناحيه كاشاني مي‌شد در برابر بروجردي و حوزه، خيلي بد عمل مي‌كردند. به طوري كه قضاوت عمومي اين بود كه اينان مخالف حوزه و بروجردي هستند. طبعا در ذهن بروجردي مطلب همين بود كه اينها با حوزه و مرجعيت مخالفند.» چنين بود كه پي از ترور نافرجام محمدرضا شاه نوع ديالوگ دو جريان كاشاني-نواب و بروجردي كاملا شفاف و به رويارويي كشيده مي‌شود.

در 15بهمن 1327 ، فردي به نام «فخرآرايي» محمدرضا را ترور مي‌كند. او خبرنگار نشريه‌اي به نام «پرچم اسلام» بود كه گفته مي‌شد كاشاني او را به مدير آن نشريه معرفي كرده بود. در پي ترور محمدرضا، كاشاني در بامداد 16بهمن بازداشت و به قلعه «فلك‌الافلاك» منتقل و پس از مدتي به «لبنان» تبعيد مي‌شود. در پي اين اتفاق رويارويي حاميان كاشاني و فدائيان اسلام با بروجردي شكل مي‌گيرد. به گونه‌اي كه چند روز پس از ترور، آيت‌الله بروجردي بدون اشاره بازداشت كاشاني و درخواست آزادي به شاه تلگرافي ارسال مي‌كند. همچنين فدائيان اسلام پس از بازداشت كاشاني به قم مي‌روند و در بيت بروجردي متحصن مي‌شوند. اما دو، سه روز مي‌گذرد و اعتنايي به تحصن آنان نمي‌شود. سپس با آيت‌الله ديدار مي‌كنند كه از اين ملاقات نه تنها نتيجه‌اي عايد آنان نمي‌شود بلكه پس از آن منزل آيت‌الله محاصره متحصنين توان خارج شدن از منزل را نداشته و حتي «مهدي عراقي» گفته بود:«بروجردي از اين امر (تامين غذاي متحصنين) سر باز زده و اين طلبه‌هاي جوان بودند كه از پشت‌بام نان و پنير و حلوا ارده به فدائيان اسلام مي‌دادند.» بالاخره متحصنين از منزل بروجردي بيرون مي‌روند كه در راه بازگشت به تهران اتوبوس 30 نفره آنان متوقف و همگي بازداشت مي‌شوند.

در پي اين تحصن بار ديگر بروجردي بر تفاوت نگرش خود وحوزه با ديدگاه كاشاني و هوادارانش پاي مي‌فشارد. دوم اسفند 27 درس حوزه تعطيل و تجمع دو هزار نفره طلاب در مدرسه فيضيه برگزار مي‌شود. هدف از اين تجمع سلب مصونيت از افرادي بود كه در حوزه علميه قم و ساير حوزه‌هاي علميه «به لباس روحانيت ملبس مي‌باشند» و در «امور سياسيون و احزاب مداخلاني نموده يا آلت اجراي مقاصد آنها بشوند.»

همچنين حوزه علميه قم به هيچ وجه چنين افرادي را به رسميت نمي‌شناسد. در پيام آيت‌الله بروجردي براي اين گردهمايي نيز بر غيرسياسي شدن حوزه تاكيد مي‌شود.

 

پيش از اعلام نگرش صريح بروجردي درباره فعاليت‌هاي حوزويان، كاشاني نسبت به اين نگاه حاكم به حوزه موضع داشت و هرازچندگاهي آن را ابراز مي‌كرد. او در بخشي از بيانيه‌اش در 17اسفند 1326 گفته بود:« گوشه‌گيري و بي‌اعتنايي به امور و مصالح و ديانت و مملكت، نتيجه‌اش بيچارگي اسلام و مسلمين و از بين رفتن مملكت اسلامي است.» اما زماني كه او به لبنان تبعيد شد، داغ دلش تازه شد و حتي نسبت به رفتار مردم هم خرده گرفت:«اين ملت بي‌غيرت و بي‌شعور هستند كه من را بدون هيچ گناهي مي‌برند و يك روز تعطيل نمي‌كنند.» او همچنين بار ديگر بدون نام بردن از بروجردي، مرجع تقليدي را مورد خطاب قرار مي‌دهد كه دخول در سياست را حرام مي‌داند. او در نامه‌اي در مهر 1328به دوست خود به نام «محمدعلي توتونچي» نوشته بود:«در ايران عمدتا دو طبقه وجود دارد يكي طبقه بي‌دين كه توقعي از آنها ندارم. طبقه ديگر متدين ترسوي، (...) كه به جهت تبعيت از مرجع تقليدش هر حقيقتي را اسمش را سياست مي‌گذارد و كناره‌گيري مي‌نمايد، با آنكه دخول در سياست معلوم نيست به كدام آيه يا روايت حرام است.»او ادامه داده بود:« متدينين اعتقاد دارند، پيشواي متقي زاهد كسي است كه كار به هيچ كاري نداشته باشد.» كاشاني همچنين از پرداخت وجوهات به اين نوع مراجع تقليد گلايه كرده و سيستم اقتصادي آنان را هدف گرفته بود:«مردم به مرجع تقليدشان كه مخصوصا خيلي كناره‌گير باشد، پول مي‌دهند. ولي به كسي كه فقط در مقام حفظ اسلام و جلوگيري از خائنين و ظلم است مثل مخلص،‌پول نمي‌دهند و در نتيجه بايد براي مبارزه تهي‌دست باشد.» او حتي دليل موضوع‌گيري نكردن آنان درباره فلسطين را به اين دليل دانسته بود:« چون نبايد داخل سياست بشوند، والا سهم امام عليه‌السلام كسي به آنها نمي‌دهد.» كاشاني حتي در اين نامه هيات حاكمه ايران را مقصر اصلي نمي‌دانسته، بلكه انگشت اشاره خود را به سوي «زعماي قوم» نشانه مي‌رود و «اساس تقصير» را از آن آنان عنوان كرده بود.

نكته ديگري كه كاشاني در نامه‌هاي خود در لبنان بر آن تاكيد كرده، «تصفيه در حوزه » است. او بسيار محرمانه و سربسته در نامه‌اي به «رضا فقيه‌زاده» مي‌نويسد:« همه رفقاي حوزه را سلام مي‌رسانم. خيلي خيلي محرمانه است، بعضي از خودماني‌ها داخل حوزه شده‌اند. خيلي بايد ملاحظه كرد. نمي‌توانم اسم ببرم و مطالبي را كه مي‌دانم بنويسم. البته اين مطلب را مكتوم از همه كس بداريد، حوزه را تصفيه نمايند والسلام.»

اين تفاوت نگرش در ساختار حوزه به اين امر منتهي مي‌شود كه فدائيان اسلام كتابي را با نام «راهنماي حقايق» تاليف كند كه آن را به قلم «مجتبي نواب صفوي» مي‌دانند. او در فصلي از اين كتاب به نام «طريق اصلاح عموم طبقات» به روحانيت مي‌پردازد و مي‌نويسد:« مراجع تقليد بايستي كساني كه در لباس روحانيت و مرجعيت بوده و صلاحيت اين مقام را ندارند و وجودشان ناپاك بوده و در باطن امر دوستان و معاونين دشمنان اسلام و اجنبي‌ها و خائنين خائفين هستند، در هر كجا كه هستند آنان را به جامعه معرفي نموده و از لباس و هدف مقدس روحانيت بيرونشان آرند تا اسلام و مسلمين از جنايات مرموز آنان مصون و اساس مقدس روحانيت هم از مفاسد آنها منزه ماند.»

او همچنين در فصلي ديگر از اين كتاب با عنوان «اي بشر راست بگو» بي‌پروا مي‌‌نويسد و نگاه خود را به بخشي از حوزه بسط مي‌دهد:«تو اي عالم اسلامي، تو اي بي‌وفا، علوم آل‌محمد و معارف الهي تحصيل نمودي، آنگاه كه افكارت بدين معارف نوراني پرورش يافت و در گلستان نوراني حق پر و بالي يافت، روش و لباست را تغيير دادي و در صف بدعت گزاران و ظالمين قرار گرفته‌اي بي‌رحمانه با جعل قوانين خلاف اسلام و اجراي نقشه‌هاي دشمنان اسلام همه روزه بر پيكر اسلام ضربات شديدي نواختي، تو اي بي‌وفا بشر،‌اي ‌كاش وفاداري را از ... آموخته بودي؛ تو براي (...) و رياست خود آنقدر كه كوشيدي، به خدا براي حفظ اساس اسلام يك هزارم آن در تمام مدت عمرت كوشش نكردي، به خدا آن گاهي كه احساس كوچكترين خطري براي عنوان و مقام دنياي خود كني، مهياي هر اقدامي و تفكير و تفسيقي مي‌باشي و...

 

در تكميل اين نگرش فدائيان به حوزه كه در آن زمان آنان حاميان كاشاني بودند، آتش ديگري نيز در آستانه بازگشت كاشاني از لبنان به ايران در قم افروخته مي‌شود؛ آتشي كه بار ديگر فدائيان اسلام معركه‌گردان آن هستند. مقدمات اين واقعه با مرگ رضاشاه و زمزمه‌هاي تشيع جنازه او در قم آغاز شد.

«سيدعبدالحسين واحدي» در قم ماموريت آگاه‌سازي سياسي-مذهبي طلبه‌ها و اعتراض‌ها را از سوي نواب صفوي برعهده گرفته بود. واحدي آنچنان در ميان طلبه‌هاي جوان حامياني جسته بود كه آيت‌الله منتظري در اين باره مي‌گويد:«وقتي واحدي مي‌خواست برود حمام 600-500 طلبه دنبالش راه مي‌افتادند. اصلا درس و بحث به هم خورده بود و اينها حوزه را قبضه كرده بودند. صحن مدرسه فيضيه در كنترل آنها بود.» در چنين فضايي در آغاز زمزمه‌هاي حضور جسد رضاخان در قم، نواب به طلاب دستور مي‌دهد كه حق خروج از منزل را در روز تشييع جنازه ندارند. او مي‌گويد:«اگر چنانچه معممي در مراسم تشيع جنازه رضاه‌شاه ديده شود، اين عمامه به سرحق زندگي ندارد.» همچنين نواب به آيت‌الله بروجردي در اين باره مي‌نويسد كه دفتر آيت‌الله از دريافت نامه سرباز مي‌زند و به نامه‌رسان پيغام مي‌دهد كه ايشان از چنين كارهايي خوشش نمي‌آيد. از سوي ديگر «سيدمرتضي برقعي» از منبري‌هاي قم كه از سخنرانان دفتر آيت‌الله بروجردي بوده‌ را تهديد مي‌كنند.

عبدالحسين واحدي در پشت پاكت مقوايي سيگار هما براي اين منبري كه قرار بوده در مجلس ختم رضاشاه سخنراني كند، نوشته‌اي تهديدآميز مي‌نويسد و به دستش مي‌رساند كه:«سيدمرتضي برقعي اگر در مجلس ختم رضاخان قلدر، اين مرد جهنمي منبر رفتي شكمت را مانند سگ پاره مي‌كنيم.»

در نهايت مراسم سردي در قم برگزار مي‌شود؛ اما در پي آن در اواخر ارديبهشت يا اوايل خرداد فدائيان مانور سياسي خود را در برابر بروجردي آغاز مي‌كنند. به مناسبت روز ولادت امام حسين(ع) پس از نماز مغرب و عشاء به امامت آيت‌الله خوانساري- مرجع همراه و همفكر با كاشاني – در فيضيه، «عبدالحسين واحدي» مسوولان فدائيان اسلام در قم به منبر مي‌رود. همچنين در 7خرداد فردي ديگر در فيضيه سخنراني مي‌كند كه بار ديگر بر مسائل سياسي پاي مي‌فشرد و از تبعيد آيت‌الله كاشاني و رسميت شناختن رژيم اسرائيل به شدت انتقاد و رفتار دولت را نيز تقبيح مي‌كند.

با آغاز فعاليت‌هاي مجدد و رشد سياسي فدائيان اسلام و نگرش‌ حامي كاشاني، آيت‌الله بروجردي به سخن مي‌آيد و در 10خرداد 29 بر سر كلاس درس خارج فقه و اصول خود مباني تفكرات حوزوي خود را مطرح مي‌كند و از اين نگرش خرده مي‌گيرد:« اخيرا بعضي از طلبه‌ها پاره‌اي مذاكرات نموده و دست به اقداماتي مي‌زنند كه خارج از وظيفه طلاب علوم روحاني مي‌باشد و حتي عليه خود من و ساير طلاب صحبت‌هايي كرده‌اند كه از مراتب مطلع و به مكنونات خاطر آنها پي برده‌ام.» او سپس مي‌گويد:« اين اشخاص را نمي‌توان جزو طلاب علوم دينيه دانست و بايد آنان را از رديف طالبين علوم روحاني مردود و مطرود نمود و طلاب حقيقي بايد به وظايف روحاني خود آشنا باشند و به آن عمل نمايند.» همچنين واعظ‌زاده خراساني از بروجردي نقل مي‌كند:« اينان (فدائيان اسلام) با اين موقعيت و وضع مرجعيت من مخالفند. كساني كه از اين گروه حمايت مي‌كنند، انسان در عدالت و اسلاميت آنان شك مي‌كند.» البته مهدي عراقي از همرزمان نواب در بيان حوادث آن دوران نقل قول‌هايي تندتر را از بروجردي به خاطر مي‌آورد و از قول بروجردي در سر كلاس درس مي‌گويد:« عده‌اي گرگ هستند كه به لباس‌ ميش درآمده‌اند، با حوزه مخالف هستند، با من مخالف هستند، مي‌خواهند حوزه را تخريب كنند كه در حوزه بسته شود و ما نمي‌توانيم به درس و بحثمان ادامه بدهيم. اينهايي كه اين كار را مي‌كنند، چون دشمن من هستند، يعني دشمن امام زمان هستند، يعني دشمن پيغمبر هستند.»

آيت‌الله خاتم يزدي درباره مباحث اخير بروجردي گفته بود:« بروجردي نه تنها صلاح كار حوزه را بر اين ديد كه در مقابل فدائيان اسلام بايستد بلكه پس از نصيحت و سپس پرخاش به آنان و عدم تاثير آن بر ايشان نهايتا ايشان را تهديد به تكفير كرد...

 

فدائيان همچنان رفتارهاي خود را ادامه دادند و 14خرداد شش روز مانده به بازگشت كاشاني به ايران، دو اطلاعيه را در فيضيه پخش كردند كه باعث زد و خورد جدي ميان آنان و طرفداران آيت الله بروجردي شد. آنان در يكي از اطلاعيه‌ها طلاب را به شركت در مراسم استقبال از كاشاني دعوت كرده و در ديگري تند و تيز به مرجعيت بروجردي تاخته بودند. اين اطلاعيه كه به نوشته «سيدهاشم حسيني و سيدعبدالحسين واحدي» دو عضو ارشد فدائيان در قم نوشته شده بود، آورده بودند:« حضرت آيت‌الله بروجردي ! گمان نمي‌كنيم غيرت ديني شما از آيت‌ الله قمي كمتر باشد. ايشان وقتي ديدند رضاخان پهلوي مي‌خواهد كشف حجاب كند، اعتراض كردند تا تبعيد شدند.» هنگام پخش آن در ميان نمازگزاران در فيضيه ، تعدادي از حاميان آيت‌الله بروجردي همچون شيخ علي لر (الشتري)، شيخ عبدالرحيم بروجردي و شيخ اسماعيل ملايري اعتراض كردند و گفتند:« اينها مي‌‌خواهند حوزه را به هم بريزند.» آنان سپس با جلوگيري از پخش اين اطلاعيه‌ها، از حجره‌هاي خود چوب و چماق بيرون آوردند و زد و خورد ميان آنان و فدائيان درگرفت. سال‌ها پس از اين واقعه، روزي كه صادق خلخالي در اولين دوره مجلس پس از انقلاب اسلامي به «ملايري» تاخت و اين واقعه را يادآور شد ملايري در پاسخ به او فقط اين جمله را گفت:« اين كار را به دستور مرحوم آيت‌الله بروجردي انجام داديم.» پس از اين واقعه نواب به قم مي‌آيد تا آيت‌الله را ببيند اما آيت‌الله حتي با وساطت آیات «خوانساري و صدر» نمي‌پذيرد و آيت‌الله سلطاني، عموزاده آیت الله بروجردي از قول ايشان به آنان مي‌گويد:«گفتند نمي‌شود، منتظر نمانيد.»

پس از اين واقعه، ديگر فدائيان اسلام توان مانور در قم را نيافتند. به گونه‌اي كه حتي عبدالحسين واحدي، طلبه جواني كه در زمان بازداشت نواب رهبري اين گروه را برعهده گرفت در 13مرداد 30 آن زمان كه روابط آنان با كاشاني شكرآب شده بود، در منزل «استاد حسن‌معمار» عليه دولت مصدق اعلام قيام كرد و گفت:« دستور هيچ كدام از علما لازم نيست.» چرا كه حوزه تاب و تحمل رفتارهاي آنان را نداشت. آيت‌الله محمد يزدي در اين باره مي‌گويد:«ترور امثال رزم آرا در سطح بسيار محدودي در حوزه با مقبوليت مواجه شد... برخي هم مي‌پرسيدند كه فدائيان در روز قيامت جواب اين خون‌ها را چگونه خواهند داد؟!»

اگرچه مانور فدائيان در قم پايان يافت، اما همچنان مراودات كاشاني و آیت الله بروجردي ادامه داشت؛ از اختلاف نظرهاي اين دو در بحث توليت قم، مجلس موسسان و واقعه ملي شدن صنعت نفت، 19اسفند 31 و كودتاي 28مرداد 32 تا اتفاقاتي همچون تفاوت ديدگاه بر سر مجلس موسسان، توده‌اي‌ها، حق راي زنان، نحوه منع مسكرات و نيز كانديدا توري شمس قنات‌آبادي از نزديكان كاشاني و غلامرضا فولادوند از مريدان آيت‌ الله بروجردي در شاهرود.

اما با برخورد مريدان آيت‌الله با فدائيان در قم و تيرگي روابط ميان فدائيان و كاشاني پس از 30 تير31، ديگر آنان مجال نيافتند در ميان مراودات كاشاني با آیت الله بروجردي نقش ايفا كنند و آتش‌آور معركه شوند.

■ منابع:

- رهنما، علي، «نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» تهران، گام نو،1384

-حسينيان، روح الله «بيست سال تكاپوي اسلام شيعي» تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي،‌1381

- كرباسچي، غلامرضا ،‌«تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي»، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي،‌1380

-لاجوردي، حبيب، «خاطرات دكتر مهدي حائري يزدي» تهران، كتاب نادر، 1381

- به روايت اسناد، «روحاني مبارز آيت‌الله سيد ابوالقاسم كاشاني» جلد اول،‌تهران: مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، 1379

- شاهد ياران، ماهنامه تاريخي- فرهنگي، شماره 16، بنياد شهيد و امور ايثارگران، اسفند85

نویسنده: فرید مدرسی

نظر شما