شاید با مطالعهی تاریخ پیامبران برای برخی از ما این سؤال پیش آمده باشد که مثلاً چرا حضرت یوسف علیه السلام مدت طولانی زندان را صرف هدف مهم اصلاح و تغییر زندانیان نمود؟ آیا صرفاً حضور آن حضرت در زندان و نهایتاً ایراد چند موعظهی اخلاقی برای این که آنان بزهکاری و جنایت را کنار بگذارند، کافی نبود و ضرورت داشت که پیامبر خدا، برای هدایت مردم سالها در عذاب زندان به سر برد؟ یا این که چرا پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله، پس از گذشت سه سال دعوت پنهانی در حوالی 40 سالگی، دعوت و هدایت خویش را علنی ساخت؟ آیا جمع کردن مردم و ارائهی یک سخنرانی برای تغییر جهانبینی مردم و پذیرفتن دین مبین اسلام، به جای تلاش مستمر آن حضرت در طی آن سالها کفایت نمیکرد؟
پاسخ این است که بازسازی و تغییر جهانبینی و منش انسانها و جامعه، فرایندی دشوار و پیچیده است و نیاز به صرف زمان طولانی و به کارگیری ابزار متنوع و مهمتر از همهی اینها، الگوبرداری از یک اسوه دارد. نقش این اسوه در عمل صورت میپذیرد و اگر تنها به صورت تئوری ارائه شود، مؤثر و کارآمد نخواهد بود. این همان نکتهای است که پیامبران الهی آن را سرلوحهی رسالت خویش قرار داده بودند.
حضرت یوسف علیهالسلام می دانست که زندانیان باید در عمل ببینند که اسوهی آنان از آنچه که آنان می خورند، میخورد و لباسی همچون آنان بر تن دارد و همچون آنان روی فرش خشن میخوابد. به طور خلاصه، آدمیان باید احساس کنند که پیشوایشان یکی از آنهاست و خود را از آنها متمایز نمی داند؛ تنها در این صورت، قلب و ذهن خود را برای تغییر و تحول آماده ساخته و در اختیار او قرار می دهند و او را پیشوای خود ساخته و قلباً و با تمام وجود به پیروی از او و فرامینش همت میگمارند. نتیجهی چنین رفتاری در داستان حضرت یوسف علیهالسلام بسیار شگفتانگیز و خیرهکننده بود؛ به گونهای که بزهکاران و جنایتکاران محبوس در زندان را مبدل به پیروانی کرد که در تبلیغ ندای آن پیامبر خدا، نقش اساسی داشتند.
همین اتفاق در مورد دعوت پنهانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز رخ داد؛ تا جایی که آن حضرت با بکارگیری این منهج و روش توانست مردم را آنچنان تغییر دهد که در انتشار دعوت علنی، یار و یاورش باشند.
از تاریخ پیامبران که بگذریم و نگاهی به تاریخ معاصر کشورهای جهان بیاندازیم نیز با رهبرانی مواجه میشویم که زندگی مردمی و همرنگ شدن با آنان، رمز پیروزیشان در همراه ساختن مردم با آنان بوده است. به عنوان نمونه، در ابتدای سدهی گذشته، انگلستان، محصول پنبهی هند را به قیمت ارزان از این کشور خریداری کرده و سپس از آن لباس تهیه میکرد و با قیمت بسیار گزافی آن را به خودِ هندیها میفروخت. در سال 1920، مهاتما گاندی با ذکر این جمله که «من نخ میریسم، شما هم از من پیروی کنید»، از مردم خواست كه این لباسها را تحریم كرده و خودشان محصول پنبه را بریسند. اما این جملهی او شعار نبود، بلکه او شروع به بافتن لباسهای خود کرد و این گونه بود که پیروانش نیز از او تبعیت کردند.
این داستان در سال 1930 نیز با روایتی دیگر مجدداً تکرار شد؛ هنگامی که انگلیس به وضع مالیات بر نمک اقدام کرد، گاندی تصمیم گرفت برای استخراج نمک، خود به دل دریا بزند. مردم به مدت 24 روز با او همگام شدند و 240 مایل راه را برای رسیدن به دریا طی کردند و به همراهی وی، موفق به استخراج نمک شدند. اگر گاندی، خود به ریسیدن نخ برای تهیهی لباسش اقدام نمیکرد و همچنان لباسهای ظریف اروپایی را بر تن مینمود و برای مردم شعار سر میداد که «لباس خود را خودتان تولید کنید» یا اگر خود راه دریا را پیش نمیگرفت، مردم به او پاسخ نمیدادند و دعوت وی با ناکامی مواجه میشد.
شاید با خود بگویید که دورهی این حرفها سرآمده و در این روز و روزگار دیگر چنین منهجی به فراموشی سپرده شده است و با این شیوه نمیتوان بر دلهای مردم عصر حاضر حکومت کرد. ولی با نگاهی نه چندان دور به همین چند سالهی اخیر، میتوان نمونههایی نادر یافت که چراغ امید را روشن کند. در سال 2012 ، خانم جویس باندا رئیس جمهور مالاوی شد. وی برای مقابله با بحران اقتصادی در کشورش، تصمیم گرفت هزینههای دولت را کاهش دهد و برای این کار از خود آغاز کرد. لذا 60 اتومبیل و هواپیمای ریاست جمهوری را فروخت و با هواپیماهای معمولی پروازهای خود را انجام داد. در ادامه، حقوق و دستمزد وزرا را 30٪ كاهش داد و حتی منزل شخصیاش را نیز فروخت و پول حاصل از آن را به فقرا اهدا كرد. وی پس از انجام این اقدامات از مردم خواست كه ریاضت اقتصادی را سرلوحهی خویش قرار دهند؛ چرا که وی با اقداماتی که شخصاً انجام داده بود، اکنون شایستگی چنین درخواستی را از مردم داشت؛ او از خود آغاز کرده بود.
این مثالها و مواردی از این دست، گواه آن است که آدمی برای پیروی و اطاعت به یک اسوه و الگوی عملی نیازمند است؛ سرلوحهای که آنچه فرمان میدهد را از خود آغاز کرده باشد و مردم این سبک را در رفتار و منهج عملی زندگی وی ببینند. زیرا غیرمنطقی است که آدمی از دیگری بخواهد که بر خود سخت بگیرد و مدارا و تحمل کند، در حالی که این کار را از خود آغاز نکرده باشد. غیر منطقی است که از مردم بخواهیم در کمال صداقت به اصلاح امور بپردازند، در حالی که رؤسای امورشان در فساد غرقند. چگونه می توان سوار بر اتومبیلهای لوکس شد و در کاخ سکنی گزید و از فقرای کوخنشین انتظار صبر، استقامت و اصلاح فساد داشت؟ آنهایی که بر این باورند که انسان با گوش دادن به سخنرانیهای دلگرم کننده تغییر خواهد کرد و وضعیت با این شیوه اصلاح خواهد شد، سخت در توهمند! شواهد و قرائن گویای آن است که واقعیت چیز دیگری است!
مترجم: ط. مکارمی
نظر شما