twitter share facebook share ۱۴۰۰ آذر ۱۴ 688

درست یک سال پیش وقتی نخست وزیر اتیوپی «ابی احمد» دید دولت محلی ایالت تیگری در شمال کشور از دستور وی مبنی بر به تعویق انداختن انتخابات خودداری می‌کند، به ارتش متوسل شد و به سرعت شهر مکله پایتخت آن ایالت را تسخیر کرد. مشکل این استراتژی این بود که رهبران مسن‌تر جبهه آزادیبخش خلق تیگری، زمانی بخشی از ائتلاف حاکم در اتیوپی بودند و در نتیجه ناسیونالیسم اتیوپی را پذیرفته‌ بودند، اما تیگری‌های جوان‌تر علاقه ای ندارند که بخشی از اتیوپی باشند و استقلال را ترجیح می‌دهند. در مواجهه با حمله ارتش اتیوپی، نیروی دفاعی تیگری به حومه شهر عقب‌نشینی کردند و سپس در یک ضد حمله، ارتش اتیوپی را شکست دادند. حالا مردم تیگری و برخی از متحدان انها از سایر گروههای قومی اتیوپی، تهدیدی علیه آدیس‌آبابا شده‌اند.

بعید است که ابی بتواند دوباره کنترل تیگری را در دست بگیرد اما حتی اگر موفق به این کار شود، به بافت اتیوپی آسیب جبران‌ناپذیری وارد شده است. حاکم سابق اتیوپی «ملس زناوی» فدرالیسم قومی را در قانون اساسی 1994 پذیرفت اما حالا خطر تجزیه واحدهای تشکیل دهنده قومی، بیش از همیشه کشور را تهدید می‌کند.

در آستانه تجزیه اتیوپی، برخی از سیاستمداران آمریکایی و شاید اسرائیلی این فکر واهی را دارند که ایران نیز می‌تواند سرنوشتی همچون اتیوپی پیدا کند. هر دو کشور وارث امپراتوری‌های باستانی هستند، هر دو مقاومت کردند و مستعمره نشدند، و هر دو چند قومیتی و چند فرقه‌ای هستند.

ایران و اتیوپی در یک امر دیگر نیز مشترک هستند؛ اینکه رهبرانی واقع‌گرا ندارند و احتمال زیادی می‌رود که در هر دو کشور به زودی شاهد انتقال قدرت باشیم: در مورد اتیوپی این امر می‌تواند از طریق نظامی محقق شود و در مورد رهبر ایران با فوت او خواهد بود. حالا این سؤال مطرح است که آیا ایران راه یوگسلاوی دهه نود و اتیوپی سال 2020 را طی خواهد کرد یا اینکه می‌تواند یک کل منسجم باقی بماند؟

ایران در طول تاریخ شاهد جنبش‌های جدایی‌طلبانه قومی و منطقه‌‌ای بوده و مناطقی از کشور هم توسط روسیه و بریتانیا جدا شده است. از سال 1915 تا 1921 استان گیلان شاهد جنبش جنگل بود که البته در مورد انگیزه‌های جدایی‌طلبانه میرزا کوچک خان سؤال است. سال 1924 شورش اعراب به رهبری شیخ خزعل در خرمشهر رخ داد؛ امروزه بسیاری از اعراب ایران بر این باور هستند که اگر شاه شورش آنان را در منطقه نفت‌خیزشان سرکوب نمی‌کرد، الان وضعیت بهتری داشتند. دهه‌ها پس از شورش خزعل، صدام با تکیه بر احساسات ناسیونالیسم عربی به ایران حمله کرد تا به گفته خود خوزستان را آزاد کند. حمایت شوروی از تجزیه‌طلبان آذربایجانی، از جمله رویدادهایی بود که به جنگ سرد انجامید. همزمان کردها از ضعف دولت مرکزی استفاده کرده و اعلام جمهوری مهاباد کردند؛ این امر تا سال 1946 که دولت مرکزی توانست دوباره کنترل منطقه را بدست گیرد ادامه داشت. در سال‌های اخیر جدایی‌طلبان بلوچ حملات مکرری در استان سیستان و بلوچستان ترتیب داده‌اند.

با این حال هیچکدام از اینها به این معنی نیست که تجزیه ایران بر اساس خطوط قومی، امری اجتناب‌ناپذیر یا محتمل می‌باشد. در مورد ایران باید موجودیت کشور را از نظام جدا کرد. ایرانی‌ها چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن، بدنبال خودمختاری بودند نه جدایی از سرزمین مادری. موجودیت ایران به هزار سال پیش از ظهور دولت‌های قومی برمی‌گردد؛ هویت ایرانی و افتخار به ناسیونالیسم ایرانی علیرغم مخالفت با جمهوری اسلامی در این مردم ریشه دوانده است. سرکوب کردها و بلوچ‌ها نیز بیش از آنکه به دشمنی با قومیت‌ها بر گردد، ناشی از بی‌اعتمادی فرقه‌ای است. چنانکه می‌بینیم اعضای قومیت‌های دیگر در ایران به مقام‌های عالی سیاسی می‌رسند؛ برای مثال ایت الله خامنه‌ای و یحیی رحیم صفوی فرمانده سابق سپاه آذربایجانی هستند، محمود هاشمی شاهرودی رئیس سابق قوه قضائیه عرب بود و اعضای سپاه را به همان اندازه که فارس‌ها تشکیل می‌دهند سایر قومیت‌ها نیز تشکیل می‌دهند. ضمن اینکه جمهوری آذربایجان علاقه‌ای به جذب آذری‌های ایران ندارد چراکه الحاق آنها، جمعیت آن کشور را سه برابر می‌کند. سکولاریسم آذربایجان ممکن است برای ایرانیان جذاب باشد اما دیکتاتوری و فساد حاکم بر آن کشور جذاب نیست.

برای کسانی که بدنبال ایجاد مانع بر سر جاه‌طلبی‌های ایران هستند، کارت قومی سیاست بدی نیست اما همانگونه که استفاده از کارت مجاهدین بدلیل نفرتی که مردم از این گروه دارند نتیجه‌بخش نبود؛ این بار هم بازی با کارت قومی و تهدید یکپارچگی کشور بیشتر باعث میشود که حاکمیت مردم را در زیر پرچم ایران جمع کرده و بایکدیگر متحد نماید.

*منبع: نشنال اینترست

مترجم: فاطمه رادمهر

نظر شما