گرچه ربع قرن از پایان سیاستهای تبعیض نژادی میگذرد و 23 سال است که حزب کنگره ملی آفریقا در کشور آفریقای جنوبی توانسته در عرصه قدرت جایگاه مستحکمی برای خود دست و پا کند، اما همانطور که رئیس این حزب «جاکوب زوما» در شرح حال ملت خود میگوید سفیدپوستان همچنان در این کشور از نفوذ و قدرت بیشتری برخوردارند.
به گفته وی «خانوادههای سفیدپوست لاأقل پنج برابر خانوادههای سیاهپوست درآمد دارند، تنها 10% از سهام 100 شرکت بزرگ حاضر در بازار بورس اوراق بهادار ژوهاسنبورگ (بزرگترین شهر آفریقای جنوبی) از آن سیاهپوستان است و سفیدپوستان همچنان 72% از پستهای مهم دولتی را در اختیار دارند».
این آمار درحالی منتشر می شود که 14 سال از شروع یکی از برنامه های اجرایی دولت به نام «توانمندسازی اقتصاد سیاهپوستان» می گذرد؛ برنامهای که هدف از تدوین آن بکارگیری تمام راهکارها و ابزارهای لازم برای حضور حداکثری سیاهپوستان در مالکیت، مدیریت، قدرت، توسعه مهارتها، خرید کالا، کارآفرینی و غیره بود.
این برنامه همچنین تعدادی از سفیدپوستان را مجبور میکرد که قسمتی از سهام خود را در بورس اوراق بهادار به سیاهپوستان بفروشند که اغلب این سهام مربوط به اموال عمومی می باشد .
به گفته جاکوب زوما اهداف این برنامه حتی فراتر از این بود و برای نمونه رئیس وقت کنگره ملی آفریقا «أولیورتامبو» در نظر داشت که از طریق این برنامه، اقتصاد آزاد را از راه «بازگشت کل ثروت کشور به ملت» به ارمغان آورد.
اما تحقق این هدف منوط به این است که یک تحول ریشهای در اقتصاد این کشور صورت گرفته و تغییراتی اساسی در امور زیربنایی، نظام اقتصادی، مؤسسهها، الگوهای مالکیتی، مدیریت و کنترل اقتصادی انجام شود، به گونه ای که در نهایت مردم آفریقای جنوبی به ویژه تهی دستان که بیشتر آنان را سیاهپوستان و زنان تشکیل می دهند از منافع حاصل از تغییرات انجام شده سود برند.
تنها راه رسیدن به این هدف مبارزه با چیزی است که بعضی آن را «سرمایهداری انحصاری سفیدپوستان» نامیدهاند.
به نظر میرسد که جاکوب زوما قصد دارد توزیع اساسی و ریشه ای داراییها را بازگرداند و آن را طبق پیشنهاد ژولیوس مالیما (فرمانده فعالان اقتصاد آزاد و یکی از طرفداران رویکرد چاوز در ونزوئلا) قرار دهد.
هوگوچاوز و جانشین وی نیکولاس مادورو در ونزوئلا توانستند که نفت ، فولاد ، سیمان ، مخابرات ، بانکها ، زمینهای کشاورزی، شرکتهای لبنیاتی و فروشگاههای زنجیرهای را ملی کنند. همچنین آنان توانستند با جذب سرمایه خصوصی و با مشارکت دولت به تولید خودرو، وسایل الکترونیکی، لوازم خانگی و بسیاری چیزهای دیگر بپردازند. ولی متأسفانه تمام این کارخانجات صنعتی ورشکسته شد و این کشور در بحران عمیقی فرو رفت.
در جهانی که اختلاف طبقاتی بین مردم یکی از بزرگترین چالش ها به شمار می اید و تغییرات اساسی طرفداران بسیار پیدا کرده است ، چگونه میتوان از تجربه این کشورها استفاده کرد ؟ چرا ونزوئلا و آفریقای جنوبی در تحقق آرمان رهبران خود ناتوان بودهاند ؟
در واقع قسمت زیادی از افکار زوما، تامبو، چاوز و مادورو برگرفته از تفکر مارکس است. طبق نظریه مارکس و تعدادی دیگر از اقتصاددانهای امروزی همچون «توماس بیکتی» اقتصاددان فرانسوی، اقتصاد جهانی از دو عنصر اساسی تشکیل شده است: سرمایه و کار. سرمایهداران ابزارهای تولید را در اختیار دارند و از این طریق بر کار و کارگر نیز تسلط مییابند. در نتیجه برای رسیدن به اقتصاد آزاد -همانگونه که تامبو گفته بود- «بازگشت ثروت کشور به مردم» ضروری است؛ چه این ثروت به صورت مستقیم به دست آنها داده شود یا دولتی که منتخب آنهاست وکیل دریافت این سرمایه گردد. نکته اینجاست که امروزه شرایط اقتصادی مثل گذشته نیست؛ امروزه کالاها با قیمت کم و در حجم انبوه تولید می شود و هرکس امکان خرید ندارد، می تواند از طریق اجاره، از کالاهای تولیدی بهره مند شود.
گزارشها نشان میدهد که مالکان 40 شرکت بزرگ که در بورس اوراق بهادار «ژوهانسبرگ» فعالیت دارند سرمایهگذاران خارجی هستند. 12% از حق مالکیت بورس نیز به شرکت جنوب آفریقا که سهامی عام است اختصاص دارد؛ این شرکت عهدهدار صندوق مستمری بگیران بازنشستگان میباشد؛ بنابراین افراد سیاهپوست تنها 10% از بورس اوراق بهادار را مالک هستند، که این تسلط سرمایهگذاران خارجی را بر اقتصاد آفریقای جنوبی نشان میدهد.
پس باید توجه داشت که مالکیت سهام توسط تعداد کمی از ثروتمندان صاحب نفوذ تحت شعار مالکیت افراد سیاهپوست هیچگاه به آزادی اقتصادی منجر نخواهد شد.
مشکل اینجاست که تولید، تنها به سرمایه و کار وابسته نیست بلکه علاوه بر این دو، به آگاهی و شناخت ـ عاملی که مارکس و پیروانش از آن غافلند ـ نیاز است. آگاهی و شناخت همان مهارت و توانایی انجام کار است و جایگاه معرفت و شناخت، عقول بشری است. تنوع و گوناگونی این مهارتها و تخصصها نیز بسیار است و سرآشپزی، حسابداری، لولهکشی، طراح سایتهای الکترونیکی و اینترنتی و... را شامل می شود.
آگاهی و شناخت غالباً در محیط کار از راه انتقال تجربه حاصل شده و با تمرین و تکرار نهادینه میشود. یکی از نقاط مثبت سیاست «توانمند سازی اقتصادی سیاهپوستان» این است که شرکتها را موظف می سازد تا از تنوع بیشتری در کار اجرایی خود استفاده کنند و از این راه افرادی که روزی در حاشیه بوده و نادیده گرفته میشدند را وارد چرخه تولید و کسب تجربه و مهارت کنند.
نمیتوان در یک شبانهروز، مدیری ساخت که 20 سال سابقه کاری و تجربه داشته باشد. تغییر و تحول در نظام اقتصادی هر قدر هم که ریشهای باشد باز نمیتوان آگاهی و شناخت را به ملکیت در آورد و آن را همگانی کرد؛ همانگونه که نمیتوان صاحبان شناخت و آگاهی را مجبور به ترک این صفات نمود چراکه این تجربه، آگاهی و شناخت در اندیشه و عمق جان آنان نفوذ کرده است. البته می توان آنان را تبعید کرده یا از کار بیکار نمود، چنانکه چاوز در سال 2003م حدود 300 هزار نفر از دست اندرکاران صنعت نفت را اخراج کرد، یا با ایجاد ترس و وحشت آنها را فراری داد همانطور که 500 هزار سفیدپوست از آفریقای جنوبی فراری شدند، یا از راه تصویب قوانین کار و مهاجرت از ورود آنها به کشور جلوگیری کرد مانند سیاستی که هماکنون در آفریقای جنوبی جاری است.
هنگامی که معرفت و آگاهی و تخصص کنار گذاشته شوند تولید نیز از بین خواهد رفت مانند آنچه در ونزوئلا و زیمباوه اتفاق افتاد. اما مشکل تنها در شرکتهای بنیانگذاری شده و فعال نیست، بلکه شرکتهای تأسیس نشده نیز در ایجاد مشکلات اقتصادی نقش پررنگی دارند؛ چراکه اگر وارد چرخه تولید می شدند 9 میلیون تن از مردم آفریقای جنوبی هم اکنون به دنبال کار نبودند.
آفریقای جنوبی در سیاست گذاری خود خطا کرد و راه کشورهایی چون زیمباوه، ونزوئلا و الجزائر را ادامه داد. در این کشورها پس از انقلاب نیروی متخصص، با تجربه و آگاه مورد شک و سوء ظن رهبران و دولتمردان قرار گرفتند و درحالیکه استفاده از دانش و تجربه آنان برای رشد و پیشرفت کشور امری ضروری بود، اعمال سیاستهای تحول ریشهای باعث شد این سرمایه عظیم انسانی با مهاجرت یا تبعید از دست رود. بنابراین حاکمان این کشورها با سیاست اشتباه خود باعث شدند آگاهی و تخصص در کشور کمیاب شود، ازاینرو ناچار شدند برای جذب این نیرو هزینه بیشتری متحمل شوند و نتیجه این شد که فقر و تهیدستی مردم افزایش یافت و فاصله طبقاتی بیشتر شد.
راه رهایی از نتایج زیانبار این سیاست های نادرست این است که گستره ضمیر «ما» را افزایش دهیم تا با این کار تمام افراد متخصص و آگاه که روزی به کشور و مردم خود پشت کرده بودند، در هر کجا که هستند بار دیگر به جامعه بازگردانند.
حال سؤال این است که آیا آفریقای جنوبی همچون زیمبابوه عمل خواهد کرد و با متعلق دانستن خود به سیاهپوستان، سفیدپوستان را مانع پیشرفت کشور خواهد دید، یا راه نیلسون ماندلا را ادامه داده و کشور را همچون رنگین کمانی از نژادها و رنگ های گوناگون خواهد خواست که بر پایه تخصص و آگاهی و تنوع استوار است؟
نویسنده: بروجيكت سنديكيت
مترجم: محمد منوری
نظر شما