twitter share facebook share ۱۳۹۶ شهریور ۰۱ 804

* باورهای روانشناختی

* باورهای جامعه شناختی

* باورهای مصلحت اندیشانه

* باورهای اخلاقی

باورهای روانشناختی

1- عدم توجه به اینکه «انسان ها، آن قدری که گمان می رود مختار نیستند.»

یکی از بزرگترین خطاهای معرفتی هر انسان، این است که خود را مجبورتر از آنچه که هست تصور می کند و دیگران را مختار تر از آنچه که فی الواقع مختار هستند می داند. برای مثال فردی را تصور کنید که برای کار بانکی، به بانک مراجعه می کند. کارمند بانک رفتار خوبی با او نمی کند و اندکی کج خلقی می کند. حال این مراجعه کننده به بانک، به منزل که می رود برای همسر خود تعریف می کند که این کارمندان بانک زیر کولر نشسته اند و همیشه یک لیوان چای در کنارشان است و کاری جز پرداخت چند عدد چک و قبض نمی کنند و ماهانه سه یا چهار میلیون تومان هم حقوق می گیرند و همین حقوقشان هم حاصل سرمایه گذاری خود ماست، اما باز هم کج خلقی و بدرفتاری می کنند. در اینجا، شخص مراجعه کننده چنین تصور می کند که آن کارمند، در محیطی کاملا خونسردانه و بدون هیچ گونه فشاری، تصمیم گرفته که گفتاری آزاردهنده داشته باشد. حال اگر این فرد خود کارمند بانک باشد و با مراجعه کننده ای جر و بحثی داشته باشد، در خانه برای همسر تعریف می کند که:

امروز مراجعه کننده ای آمد و با او بد رفتاری کردم. البته حق او هم بود. کولر شعبه 3 روز است که خراب است. حقوقمان هم که چهار ماه است عقب افتاده است. مادر هم که می گویند ممکن است مریضی اش بدخیم باشد، دیشب هم دیدی که بچه ها چه بلایی سرم آوردند!

این فرد با تعریف کردن و بیان این واقعیت ها، سعی می کند که علل مخفّفه ای برای رفتار خود بیابد. نه اینکه به لحاظ اخلاقی رفتار خود را توجیه کند، اما سعی دارد بگوید که من آن قدرها هم مختار نبودم.

2- عدم توجه به اینکه «عفو، به معنای دوست نداشتن قربانی نیست، به معنای دوست داشتن خاطی است.»

عفو، به معنای دوست نداشتن قربانی نیست، به معنای دوست داشتن خاطی است. وقتی از کسی تقاضای عفو می شود، او معمولا می گوید که اگر خاطی را عفو کنم، مردم می گویند که مثلا عجب مادر بی عاطفه ای است که قاتل فرزند خویش را عفو کرد! انگار اصلا فرزندش را دوست نداشته که قاتل را عفو کرده است. در واقع کسانی هستند که فکر می کنند اگر قاتل فرزند خود را عفو کنند، بی عاطفه هستند. باید به این نکته توجه شود که عفو، به معنای عدم محبت به بزه دیده نیست، بلکه به معنای محبت فراوان به بزهکار است. شخص بخشایش گر علاوه بر اینکه قربانی را دوست می دارد، شخص خاطی را هم دوست می دارد و این نافی محبت به قربانی نیست.

3- عدم توجه به اینکه «گناه و خطا از چه دهلیزهایی می گذرد »

به تعبیر ویکتور هوگو: هر کس که بداند جنایت از چه دهلیزهایی عبور کرده است، جنایت را می بخشد. یکی از دلایلی که شخصی نمی تواند فرد خطاکار را ببخشد، این است که فقط همین تکه از زندگی او را می بیند. انسان ها معمولا فقط همان برش و تکه از زندگی فرد مجرم یا خطاکار را نگاه می کنند که مرتکب گناه و اشتباه شده است و ناگفته پیداست که این برش از زندگی، تنها برشی از زندگی آن فرد است نه تمام زندگی او و اگر قرار باشد که زندگی و ویژگی های فرد خطاکار را، به یک اتفاق تقلیل بدهیم، تحلیل ناقصی از او ارائه داده ایم. هر چقدر که به گذشته ی فرد، تربیت خانوادگی او، ویژگی های ژنتیکی او، محیط مدرسه ی او و اقتضائات اجتماعی او نظر کنیم، رحم و شفقتمان نسبت به وی بیشتر می شود. در واقع همبستگی معناداری بین شناخت هر چه بیشتر یک فرد، و رحم و شفقت نسبت به او وجود دارد.

4- عدم توجه به اینکه «خطاکاری فرد تنها به علت سوء نیتش نیست»

ندانستن، امری بی حد است. بخشی از بی شفقتی نسبت به گناهکاران، از آنجا ناشی می شود که خطاکاری خاطی تماماً به سوء نیت او نسبت داده می شود. حال آنکه مجموعه ی سوء نیت ها و جهل ها است که منجر به جرم و خطا می شود، نه صرفاً سوء نیت. باید به این نکته توجه شود که جهل جرم نیست. فیلسوفان اخلاق می گویند که برای داوری اخلاقی در مورد یک فرد، باید آگاهی های او در هنگام انجام آن عمل در نظر گرفته شود. نباید چنین اندیشیده شود که خطاکاران دانای کل اند و سوء نیت آن ها مطلق است. ترکیبی از جهل و سوء نیت است که جرم و گناهی را رقم می زند و در مواقعی، این جهل است که بار بیشتری از وقوع جرم را بر دوش می کشد نه سوء نیت.

5- عدم توجه به اینکه «ممکن است علت های کوچک معلول های بزرگ را ایجاد کرده باشند.»

یکی از تفاوت های بین علوم تجربی انسانی مثل جامعه شناسی و روانشناسی و سیاست و ... با علوم تجربی طبیعی در این است که گویا در علوم انسانی، معلول های کوچکی مشاهده می شود که عامل ایجاد علت هایی بزرگ می شوند و علی الظاهر در علوم تجربی طبیعی این گونه نیست. وقتی پدری کشته می شود، فرزند او به این می اندیشد که قاتل، حق حیات پدر او را از او ستانده است و این جنایت بزرگی است. اما ممکن است حقیقتی هم در پشت پرده وجود داشته باشد. اینکه پدر، سال ها قاتل را به امری واهی متهم می کرده است و سال ها با بهتان و شوخی هایی او را آزار می داده است. این اذیت ها و آزارهای کوچک بر روی هم متراکم شده اند و انگیزه ی قتل را ایجاد کرده اند. این اتفاقات کوچک، معمولا ثبت هم نمی شوند، چرا که انتظار نمی رود که مثلا یک شوخی، انگیزه ای برای قتل باشد. در علوم تجربی انسانی، گاز گرفتگی یک پادشاه توسط یک میمون، ممکن است جنگی به راه بیاندازد. نکته این است که در علوم انسانی، ممکن است معلول های کوچک، علت های بزرگ را ایجاد می کنند.

باورهای جامعه شناختی

1- عدم توجه به اینکه « نمیتوان خشونت را با خشونت از بین برد.»

 هرگز نمی توان خشونت را با خشونت از بین برد. وقتی خشونتی صورت گرفت، اگر در پاسخ خشونتی کمتر یا برابر یا حتی بیشتر صورت بگیرد، نباید انتظار از بین رفتن خشونت را داشت. خشونت پدیده ای خودشکن نیست و توسط خود از بین نمی رود. خشونت علیه خشونت، یعنی بازتولید خشونت.

2- عدم توجه به اینکه «با نبخشیدن ، به انسانهای بی گناه زیادی درد و رنج وارد می کنیم.»

آنچه که انسان را به عفو نکردن سوق می دهد این است که فرد خطاکار، مستحق عفو شناخته نمی شود. ما انسان ها باید توجه کنیم که وقتی از خطا و اشتباه یک فرد نمی گذریم و او را مستحق تنبیه می دانیم، ممکن است انسان های بی گناه دیگری را بی جهت به درد و رنج بیاندازیم، از جمله خانواده ی او را و این درد و رنج ها، طیف وسیعی از درد و رنج های عاطفی و اجتماعی است.

باورهای مصلحت شناختی

این باورها، باورهایی هستند که می گویند اگر در قید و بند زندگی اخلاقی نیستی، این را بدان که اعمال تو، آثار و نتایجی را برای خود تو هم ایجاد می کنند.

1- عدم توجه به اینکه «ممکن بود خود تو هم گنهکار باشی»

آیا انسان مصون از این است که تا آخر عمر خود مرتکب خطا نشود؟ آیا ضمانتی هست که فرد هیچ گاه جرمی را مرتکب نگردد؟ آیا فرد این احتمال را نمی دهد که در سه دقیقه، یک واقعه ای او را از یک شهروند خوب و منظم و قانون مدار، تبدیل کند به یک خطاکار؟ کم نیستند افرادی که این چنین سرگذشت هایی داشته اند. مصلحت اندیشی اقتضا می کند که ممکن است خود فرد یا یکی از عزیزان او دست به خطایی بزند. با توجه به این مصلحت اندیشی، رواج فرهنگ عفو، خود فرد و عزیزان او را نیز مشمول خود قرار می دهد.

2- عدم توجه به «وجوه منفی انتقام جویی»

انسان وقتی عفو نمی کند، به خود زیان می رساند. او در ابتدا فکر می کند که با عفو نکردن، تشفّی خاطر پیدا می کند. انتقام، یک دلخوشی و تشفی خاطر موقت دارد، اما تحقیقات نشان داده است که به مرور زمان، وجوه منفی انتقام جویی خود را نشان می دهند. حسرت از دست دادن فرصت خوب و پشیمانی از انتقام جویی از جمله آثاری است که بعد از عفو نکردن، در فرد ایجاد می شود.

3- عدم توجه به « تأثیرهای مثبت بخشایش در جامعه»

 رواج بخشایندگی ای که بر اثر بخشایش فرد فرد انسان ها در جامعه ایجاد می شود، تاثیر مثبتی بر عوامل تاثیر گذار بر همبستگی اجتماعی دارد. بخشایندگی، علاوه بر اینکه ترویج خود می کند، بر سه چیز تاثیر می گذارد:

اول) مدارای انسان ها با یکدیگر بیشتر می شود. چرا که هر فرد می فهمد که با انسان هایی زندگی می کند که عدالضّروره می بخشایند. و این به معنای تقویت مداراگری است.

دوم) شفقت ناشی از احساس هم سرشتی و هم سرنوشتی. شفقت نوعی رحم است که ناشی از آگاهی بر هم سرشت بودن و هم سرنوشت بودن پدید می آید.

سوم) ایجاد خوش بینی در جامعه.

باورهای اخلاقی

هر سه مکتب نتیجه گرایی یا وظیفه گرایی یا فضیلت گرایی، قائل به این هستند که بخشایش و عفو، لذتی غیر قابل پیش بینی در انسان پدید می آورد. در واقع ملازمتی بین زندگی اخلاقی و لذت عمیق وجود دارد.

*دکتر مصطفی ملکیان

نظر شما