twitter share facebook share ۱۳۹۶ بهمن ۱۴ 1539

جامعه ما، این روزها، دو نوع زلزله را تجربه کرده است؛ «زمین لرزه» و «لرزش جامعه». هر دو مشترکاتی دارند، اما تفاوت مهمی نیز دیده می شود:

زمین لرزه را اطلاع رسانی می کنیم؛ مراکز لرزه نگاری، درجه، مکان و زمان زمین لرزه ها را ثبت و هشدارها و راهنمایی های لازم را به شهروندان می رسانند. این که گسل های زمینِ زیرپای شهروندان ایرانی کجاهاست؟ خانه و سرپناه را چگونه و با چه مصالحی باید ساخت؟ و سر انجام در مواقع بحران و برای ایمنی خود و همسایه، چه اقدامی می توان نمود؟

لیکن، درباره زلزله ها و تکانه های اجتماعی، هرگز چنین دیدگاهی وجود ندارد؛ به جای اطلاع رسانی، میل به کتمان خبر و کنترل موقت حادثه است. می کوشیم این گونه رخدادها را امری گذرا و حتی حاصل بدخواهی دیگران تلقی کنیم و از تبدیل آن به «مسئله ای شفاف» و قابل بررسی در انظار عمومی هراس داریم. ماهیت این تکانه های اجتماعی چیست؟ از کجا می آیند؟ چرا تکرار و تشدید می شوند؟ در شرایط بحران و برای ترمیم و مقاوم سازی «خانه و حیات مشترکمان» چه باید کرد؟ پرسش هایی که لحظه ای انسان را راحت نمی گذارند.

وضع آشوب

اندیشمندان اجتماعی نیز، همانند زمین شناسان، مفاهیمی برای توضیح زلزله های اجتماعی وضع کرده اند، معیارهایی چون: شکاف های اجتماعی، کانون، عمق، مرکز، درجه، قدرت، شدت، حجم ، دامنه، نوع و جهت لرزه‌ها در یک واحد اجتماعی.

نقطه شروع تکانه های اجتماعی را کانونِ آشوب / جنبش می‌نامند، و محل جغرافی که تظاهرات انسانی از آنجا شروع و به دیگر نقاط سرایت می‌کند، مرکز لرزش های اجتماعی خوانده می‌شود. دیگر مفاهیم نیز تعریف مناسب خود را دارند. با این حال، بر خلاف زمین شناسی حرکت های اجتماعی مفاهیم یکدستی ندارد و بسته به پیشداوری ها و نظام ارزشی متفاوت، واژگان متفاوتی درباره آن به کار می رود؛ موافقان تغییر از واژگانی مثل جنبش، حرکت، قیام و انقلاب استفاده می‌کنند و محافظان وضع موجود نیز، واژه هایی مانند فتنه، اغتشاش، خرابکاری و شورش را به کار می‌برند.

قطع نظر از این جانبداری ها، ناآرامی های دیماه96 به تعبیر زمین شناسان چه نوع زلزله اجتماعی است؟ آیا یک زلزله اصلی کم جان و نسبتا سطحی است که تمام شده؟ آیا پس لرزه رخدادهای سال‌های88 و96 است؟ یا پیش درآمدی بر تکانش احتمالا شدیدتر و گسترده‌تر است؟ همچنین، آیا تکانه های اجتماعی نیز، همانند زمین لرزه‌ها، غالبا پیش بینی ناپذیرند و اخبارشان دیرتر از خودشان می آید؟ یا اینکه نه تنها قابل پیش بینی، بلکه حتی قابل پیش گیری هم می باشند؟ کدام فرضیه درست می‌نماید؟

زیستن روی گُسل

جامعه ما نیز همانند زمین زیر پایمان، پر از گسل ها و شکاف های اجتماعی است؛ برخی از این شکاف ها تاریخی- جغرافیایی است؛ برخی قدیم و برخی جدید؛ برخی فعال و برخی نیز غیر فعال اند. از جمله مهم ترین شکاف های جامعه ما می توان به موارد زیر اشاره نمود:

1-  گسل ملی- مذهبی که شکاف ملت- امت، ایرانیت و اسلامیت نیز خوانده می شود. این گسل که از قبل از مشروطه تا کنون برجسته شده، از جمله گسل های قابل توجه در آینده نزدیک خواهد بود.

2-  گسل زبانی – قومیتی؛ که البته جز موارد اندک تاریخی، وضعیت فعالی در ایران نداشته است. با این حال کشور چند زبانی مثل ایران هرگز نمی تواند نسبت به چنین گسل هایی غفلت نماید.

3-  گسل مذهبی- مذهبی؛ شکاف تشیع و تسنن، شاید مهم ترین گسل اعتقادی درون دینی است که معمولاً نه تنها انسجام داخلی، بلکه سیاست خارجی ما را نیز تحت تأثیر قرار می دهد.

4-  گسل مرکز- پیرامون؛ فقر و غنا، و نابرابری های شمال و جنوب، دارا و ندار و فساد ناشی از این نوع بی عدالتی ها، از جمله گرفتاری های مهم جامعه ایران است و به تدریج نیز به مرحله بحران رسیده است.

5-  شکاف ایدئولوژیک؛ شهروند درجه یک و دو؛ انقلابی و غیر انقلابی، خودی و غیر خودی،... از جمله مرزبندی های سنگینی است که فضای اجتماعی ما را تحت تأثیر دارد.

6-  شکاف بومی – جهانی؛ ایده خاص بودن، دگر ستیزی، بومی گرایی و انزوا گزینی، در عین تلاش برای زیستن با نهادها و جهان جهانی شده، نیز از جمله گسل های 60-70 ساله جامعه ایران است.

7-  گسل دولت- جامعه؛ عقب افتادگی نهاد دولت و نظام حکمرانی نسبت به تحولات اجتماعی چهل ساله، از جمله مهم ترین گسل های فعال جامعه امروز است.

8-  گسل جنسیتی؛ مردانه بودن حوزه سیاست و اجتماع و اقتصاد از یک سوی و گسترش توانمندی های علمی، اجتماعی و رسانه ای بانوان، شکاف جنسیتی را به مسئله ای جدی در جامعه ما بدل نموده است.

9-  گسل نسلی؛ پدیده رهبران پیر و شهروندان جوان، از جمله مهم ترین مسائل در جوامع پسا انقلابی است. پدیده ای که به تله بنیانگذار معروف است؛ تله بنیانگذار ناظر به وضعیتی است که بین بنیانگذاران و مقتضیات یک نظم جدید به تدریج فاصله می افتد؛ رهبران قدیم که نسبت به تحولات و آینده جامعه اعتماد ندارند، میل به کنترل نظام سیاسی دارند و بر عکس نظم سیاسی برای حفظ و تداوم خود میل به انطباق با شرایط جدید دارد؛ این شرایط معمولا به قفل شدگی و ناکارآمدی دولت های برآمده از انقلاب ها ختم شده، رهبران انقلاب را در تقابل با نسل جدید شهروندان که فرزندان همان انقلابند قرار می دهد.

10-  گسل جمهوری- اسلامی؛ یا گسل دولت انتصابی-دولت انتخابی، یکی از تازه ترین و در عین حال مهم ترین گسل های حکمرانی در نظام جمهوری اسلامی است که پیامدهای سیاستی و اجرایی گسترده ای دارد. معمولا چنین گسلی را بیماری «دو سر شدن دولت» می نامند. رویدادی که بی سابقه نیست و در برخی کشورهای مهم دنیا هم زمانی بروز کرده است؛ دوسر شدن به معنای نهادینگی دو دولت درون یک نظام سیاسی است و نتیجه عملی آن بدکارکردی یا اختلال در نظام های سیاسی این گونه است.

11-  گسل آرمان- واقعیت؛ نظام های انقلابی، به دلایلی، آرمان ها را تا منتهی الیه ممکن توسعه می دهند و به همین دلیل انتظارات فراوانی تولید می کنند. اما دولت پسا- انقلاب، که اغلب «وضعیت استثنایی» دارد، به دلایل بسیار، توان تحمل و تأمین این آرمان ها را ندارد. گسل آرمان- واقع محصول این وضعیت است.

این شکاف ها کانون های بالقوه یا بالفعل ناآرامی های اجتماعی در جامعه ما هستند. نسبتی از نوع همبستگی یا حتی علت و معلولی بین اغلب این گسل ها دیده می شود و این امکان وجود دارد که فعال شدن یکی؛ خواه گسل کوچک یا بزرگ، دیگر شکاف های مهم تر را تحریک و فعال نماید.

گسل هایی که هستند و آن هایی که می سازیم

شکاف های جامعه ما دو گونه است ؛ برخی ذاتی ملت ما، و بسیاری بر ساخته‌اند. این دومی نیز بر دو نوع است؛ زخم های قدیم که به ارث رسیده اند؛ و گسل های جدید که با دستان خود می‌سازیم و به فرزندان و آیندگان هدیه می‌دهیم. پس، جامعه ما به واقع با سه نوع گسل انسانی مهم مواجه است که هر کدام هندسه و آثار خود را دارند:

1) شکاف های ساختاری ؛

این نوع شکاف های ملی، به رغم تفاوت، بسیار شبیه به گسل های طبیعی/زمین شناسی اند: قهری و غیرارادی هستند؛ یا خاستگاه اقلیمی دارند و یا حداقل تاریخ طولانی دارند و دست پخت بشر ایرانی در گذشته نزدیک نیستند. 

تنوع جغرافیایی، زبانی، قومی و مذهبی از این دست گسل‌ها هستند. این ها، خوب یا بد، میراث طبیعی یا شبه طبیعی جامعه ما هستند. بسیاری از کشورها ممکن است طبعیت یکدست، یک زبانه، تک مذهبی،تک قومی بوده و یا همه این تک ها را به ارث برده باشند، اما جامعه ما چنین نیست. ما جامعه ای بالذات متنوع و متکثریم.  

وظیفه ما شناخت و قبول این چند گونگی و تامل در مزایا و معایب این میراث است و اینکه بیماری های این وضع را درمان و استعدادهای نهفته آن را کشف و رونق دهیم. به عنوان مثال، وحدت و انسجام جوامع متکثر در همه با هم بودن است و نه همه با من بودن. خواه این من یک شخص باشد، یا قوم یا زبان و یا مذهب و فرقه خاص.

باید بپذیریم که وحدت حذفی حنظل وحدت است. باغ ملت ایران آنگاه زیباتر است که نه یکی، بلکه گل هایی با رنگهای حتی متضاد داشته باشد؛ به شرط این که با سلیقه کنار هم دیده شده و به تناسب آبیاری و مراقبت شوند و این نیازمند سیاستگذاری دقیق و به موقع است. 

2) گسل های دولت ملی که ارث رسیده اند؛

برخی از مهم ترین گسل های فعال جامعه ما، چیزهایی هستند که نیاکان ما، از  مشروطه به بعد، ساختند و به ارث گذاشتند. چونان ریل گذاری های اجتماعی معیوب که هنوز هم باز اندیشی و اصلاح نشده است

انقلاب مشروطه نقطه عطف مهمی است؛ بصیرت ها و دستاوردهای بسیار مثبتی به ارمغان آورد و در عین حال، تناقض های جدید هم ساخت که اقتضای چنین دگرگونی عظیم بود؛ اشباحِ سرگردانی که سال هاست دورِ سرمان می چرخند؛ نه رهایمان می کنند و نه تاکنون قادر به حلشان هستیم؛ دوگانه هایی چون: ملت -امت، ایران-اسلام، حق-تکلیف، آزادی-امنیت، دین-دموکراسی، وکالت-ولایت، قانون-شریعت، خصوصی_عمومی، عدالت-توسعه، سنت- تجدد، و ...

برخی از این تضادها اصلی و برخی تابع اند؛ برخی نا اندیشیده و تعدادی نیز متأسفانه «اندیشه ناپذیر» شده و به حوزه تقدس رفته اند.

رهبران مشروطه، به رغم تلاش های اولیه، در حل این تضادها چندان توفیق نیافتند؛ به تدریج گسل مهمی ساخته شد؛ اسلام گرایانِ سنت اندیش، آزادی را «کلمه قبیحه» دانسته، کنار استبداد محمد علی شاهی ایستادند و با «استخاره»، مجلس شورای ملی را توپ بستند؛ روشنفکران نیز، عقب ماندگی را به پای دین نوشته و با استبداد رضا شاهی به جنگ مظاهر دین و مذهب رفتند. گسل عجیبی شکل گرفت؛ دین، استبداد و عقب ماندگی در یک طرف؛ نوگرایی، بی بند و باری و زندقه طرف دیگر. برچسب های منفی و متقابل که شکاف بین مردم را بیشتر و بیشتر می کرد.

نتیجه این تحولات عبرت انگیز بود؛ جامعه ما بی آنکه چشم انداز روشنی داشته باشد، هر از چندی از یک سویِ گسل، به طرفِ دیگر پرید و بر عکس؛ گریز از استبداد سنتی به استبداد مدرن؛ از استبداد سکولار به استبداد دینی؛ از اجبارهای ضد مذهبی به اجبارهای مذهبی.

سر انجامِ این گریزها و جابجایی های قطبی شده چیست؟ آیا نهادهای حکمرانی ما ظرفیت تعدیل، و اراده ترمیم این گسل ها را خواهد داشت؟ آیا تجربه مشروطه در حال تکرار است؟ جامعه و روشنفکران به کدام آینده می اندیشند؟ آیا نیم قرنِ دیگری در راه است که طرد و نفرت از نمادهای مذهبی، هندسه آن را می سازد؟ وضعیت خاصی است؛ در عین حال که افق آینده روشن نیست، اما نشانه های تغییر دیده می شود.

نظر شما