سالهاست با چنين مقايسه هایی خود را برتر و با هوشتر از کشورهای ديگر میدانيم. در جلسهای با مسئولان استعدادهای درخشان به واقعيتی تلخ پیبردم که به شدّت نگرانم کرد؛ اينکه در 10 سال گذشته ميانگين ضريب هوشی مردم کشورمان از 97 به 84 رسيده است، يعنی به مرز «ديرآموزی»؛ میشود نتيجه گرفت بسياری از مردم ايران مشکل يادگيری دارند!
سئوال اين است چه اتفاقی برای کشور افتاده که شاهد چنين اتفاق نگران کنندهای هستيم؟ گزارش ديگری هم حاکی از آن است که در مسابقات بينالمللی «تيمز» که مهارت خواندن را میسنجد، به شدّت افت رتبه داشتهايم. اين افت از آن رو مهم است که مهارت خواندن لازمه درک و فهم ساير دروس و علوم است، يعنی وقتی فردی در خواندن مشکل دارد، مفاهيم کتابهای علوم و دينی و ادبيات و اجتماعی و فلسفه را هم درنمیيابد. اينکه کتاب و کتابخوانی در کشور ما برای مردم اهميت ندارد و اينکه تلويزيون و ماهواره و رسانههای مجازی وقت و انرژی مردم ما را به هدر میدهند درست است، امّا مشکل اساسی جای ديگری است. ساير مشکلات فرهنگی و اجتماعی ما مثل رانندگیهای وحشتناک و معاملات اقتصادی بی در و پيکر و سبک نادرست زندگی ما ايرانیها همه به يک موضوع مهم برمیگردد که دانسته يا ندانسته نديده گرفته میشود.
برای رسيدن به اصل مشکل بايد يک سئوال اساسی از خود بپرسيم: چطور کشوری مثل آمريکا که سطح سواد عمومی مردمش اينقدر پايين است، به چنين سطح بالايی از قدرت و تکنولوژی دست يافته است؟ آمريکا به کنار، چرا کشوری مثل مالزی که سطح علمی مردمش بسيار پايين است و هنوز هم بخشی از جمعيت آن در جنگلها زندگی میکنند و بهرهای از تمدن نبردهاند، به رشد اقتصادی بالا و پيشرفت نايل شدهاند؟
واقعيتی که نديده گرفتهايم اين است که برای جوامع پيشرفته، نخبگان آن جوامع برنامهريزی میکنند. در اين کشورها نخبههای علمی، اقتصادی، هنری، فرهنگی، ورزشی و سياسی شناسايی، جذب و حمايت میشوند و از آنها در برنامهريزيهای کلان کشوری و منطقهای استفاده میشود. اين کشورها برای جذب نخبگان کشورهای ديگر هم برنامه ريزی میکنند و ضمن حمايت از آنها و ارائه بهترين امکانات به آنها بيشترين استفاده را هم از تراوشات فكریشان میبرند. وجود انواع برنامهها و مسابقات برای شناسايی نخبگان در اين زمينه قابل تفسير است. يک نخبه موسيقی يا سينمايی براي آنها همانقدر ارزشمند است که يک دانشمند يا يک استاد برجسته دانشگاه يا يک تاجر ثروتمند. درآمدی که آمريکا از سينمای هاليوود دارد از درآمد نفتی ما بيشتر است! گاهی يک سی دی موسيقی ميلياردها دلار درآمدزايی برای اين کشورها ايجاد میکند. شرکتهايی مثل «مايکروسافت» تا دهها برابر فروش نفت ايران درآمدزايی دارند. اين را با رفتاری که ما با نخبگانمان داريم مقايسه کنيد تا متوجه عمق فاجعه شويد. در کشورهای پيشرفته نخبگان سياستها را تدوين و امور را برنامهريزی میکنند و ساير اقشار جامعه در سطوح مختلف اين سياستها را اجرا میکنند. همان حکايت قديمی است که آنها از آن خوب درس گرفتهاند: آدمهای بزرگ را به کارهای کوچک و آدمهای کوچک را به کارهای بزرگ نگماريد.
سئوال بعدی اين است که چگونه نسل جوان کشورهای پيشرفته متوجه نبوغ خود میشوند؟ جواب آسان است: سيستم درست آموزشی در اين کشورها حاكميت دارد. در اين سيستم آموزشی، علوم را تا حدّی که لازمه زندگی اجتماعی است به بچهها ياد میدهند و بيشتر فعاليتهای مدرسه روی آموزش مهارت زندگی، ورزش، هنر، ادبيات و کارهای عملی و آزمايشگاهی است. برای همه بچهها فرصت فراهم است تا استعدادهای خود را کشف و شکوفا کنند. مسابقات علمی، آزمايشگاهی و ورزشی با قدرت تحت پوشش قرار میگيرند و مسابقات مدارس گاهی مانند مسابقات المپيک از تلويزيون پخش میشوند. يک دانش آموز تا زمانی که علاقه وافر به کسب علوم نشان ندهد، به سمت علوم و حتّی تحصيل در دانشگاه هدايت نمیشود. وجود انواع بورسيه در زمينههای ادبی، هنری و ورزشی که کار ورود به بهترين دانشگاههای جهان را برای دانش آموزان نخبه هموار میکند، در همين چارچوب است. در اين کشورها اگر يک کودک هم مقاله يا داستانی قابل چاپ بنويسد، بابت آن حقالزحمه میگيرد که خود اين باعث ايجاد انگيزه برای نوشتن بيشتر میشود. باشگاههای ورزشی نخبهها را شناسايی میكنند و با خانواده آنها قرارداد میبندند و البته هيچ مانعی هم برای ادامه تحصيل وجود ندارد. مؤسسات مختلفی در اين کشورها هستند که نخبهها را با هر ميزان استعداد تحت حمايت مالی و فکری قرار میدهند، چون اين کار را نوعی سرمايه گذاری میدانند که البته در دراز مدّت جواب خواهد داد.
در اين کشورها بهترينها دير يا زود شناسايی میشوند و به بالاترين مقام میرسند. فيلمهای سينمايی زيادی درباره افراد برجسته ساخته میشود تا ديگران هم جسارت يابند و برای خلق آثار يا انجام کارهای فوقالعاده پيشقدم شوند. وجود کتاب رکوردهای گينس هم در همين زمينه قابل تفسير است. آنها معتقدند انسانها توانايی پيشرفت دارند و برای اين امر ارزش قائلند. کار تا آنجا پيش میرود که در سيستم پليس اين کشورها سارقان يا هکرهای نابغه استخدام میشوند و از مهارتهای آنها در راه درست استفاده میشود. در اين کشورها مهارت خواندن و حتّی هجی کردن کلمات آنقدر مهم است که برای آنها مسابقات ملّی دارند و کتاب و کتابخوانی به شدّت تشويق میشود و همان مردمی که فکر ميکنيم بيسوادند، ساعتها در صف کتابفروشیها میايستند تا جديدترين نسخه «هری پاتر» يا خاطرات رئيسجمهوری سابقشان را بخرند.
تفاوت اصلی سيستم آموزشی ما و آنها در اين است که آنها به بچهها اجازه میدهند زندگی کنند و در جريان زندگی چيزی بياموزند و استعداد خود را کشف کنند و برای همين هم بچهها مدرسه را دوست دارند و زمان تعطيلی مدرسه گريه میکنند و نمیخواهند مدرسه را ترک کنند، امّا ما با فشار بیاندازه بر روح و روان بچهها آنها را به انسانهايی خسته و عصبانی تبديل میکنيم که موقع تعطيل شدن مدرسه گويی از زندان آزاد شدهاند! در هيچ يك از کشورهای پيشرفته حجم کتابها و محتوای کتابهای درسی اينقدر سنگين نيست که در کشور ما هست. بچههای ما زير بار اين همه مطالب علمی که بسياری از آنها به زندگی روزمره شان هيچ ربطی ندارد، دارند له میشوند و استعدادهای پنهانشان ناشناس میماند. حتی اكنون هم برای تغيير در برنامی درسی مدارس و کتابهای درسی و حجم کتابها دير است چه برسد به اينکه برای اين کار دست دست کنيم.
*اطلاعات/ محمّد احمدوند
نظر شما