اول این که دولت و شرکای آمریکایی و ناتو[2]ی آن در افغانستان تاکنون به هیچ پیروزی نظامی دست نیافته و نخواهند یافت. نیروهای افغان، با وجود بهرهمندی از امکانات و توانمندی نظامی بیشتر، تاکنون به اندازهی کافی، خوب عمل نکردهاند و بعید به نظر میرسد که بتوانند طالبان را شکست دهند. این امر صرفاً به دلیل عدم وحدت سربازان دولتی و عدم مهارت آنان برای غلبه بر طالبان نیست، بلکه انگیزهی شدید طالبان و برخورداری آنان از حمایت هموطنانشان از یک سو و پاکستان از سوی دیگر، افغانستان را به یک پایگاه امن لجستیکی برای آنان مبدل ساخته است که بتوانند از حمایتهای حیاتی لازم برای بقاء و پیروزی خویش بهرهمند شوند.
حقیقت دوم این است که بعید به نظر میرسد مذاکرات صلح در این کشور، کارگر بیفتد. چنین مذاکراتی در طول تمام این سالها به وقوع پیوسته است، اما دیپلماسی در این کشور، هرگز با این واقعیت بیگانه نبوده است که روندهای موجود در عمل، بر علیه حل و فصل مذاکره پیش رفته است. گویی این مذاکرات، همواره این کشور را از چالهای درآورده و وارد چاه کردهاند.
قلمروی تحت کنترل دولت در این کشور، تقریباً دو سوم جمعیت را در بر دارد؛ این در حالی است که طالبان و حتی گروههای رادیکالتر، از جمله گروههای منتسب به القاعده و دولت اسلامی، کنترل تقریباً نیمی از کشور را در دست دارند و یا لااقل در حال ستیز برای آن هستند و بارها و بارها توانایی خود را، چه با حملهی نظامی و چه با اهداف غیرنظامی، در جای جای این کشور، از جمله پایتخت آن، کابل، به منصهی ظهور گذاشتهاند.
در واقع، آنچه چشمانداز دیپلماتیک این کشور را تضعیف میکند، آن است که طالبان تمایل چندانی به مصالحه نشان نمیدهد. برای آنان تنها مسئلهی زمان مطرح است؛ به نظر میرسد بر این باورند که پیش از اینکه ایالات متحده از توقف نیروهای نظامی خود و صرف هزینهای حدود 45 میلیارد دلار در سال برای جنگ در یک کشور دوردست که منتهی به برد آنان نیز نخواهد شد، خسته شود، تکلیف را یکسره سازند.
این ایدهی آنها ممکن است درست باشد. اعلامیهی اخیر کاخ سفید مبنی بر اینکه به زودی جهان، شاهد خروج تقریباً نیمی از 14000 نیروی نظامی مستقر در افغانستان خواهد بود، این نگرش را در طالبان تقویت میکند که آینده از آنِ آنهاست. در پی تصمیم ریاست جمهوری امریکا، دونالد ترامپ، مبنی بر خارج کردن کلیهی نیروهای ایالات متحده از خاک سوریه، جای تعجب نیست که طالبان و دیگر شورشیان چنین استنباط کنند که منظور از طرح این قضیه در اعلامیه که 7000 سرباز آمریکایی (و 8000 دیگر سرباز ناتو) در افغانستان باقی خواهند ماند، حکمی بیقید و شرط است.
با توجه به تردید ترامپ نسبت به ارزش تلاش ایالات متحده، عقبنشینی کامل نیروها یک احتمال واقعی است. ناامیدی او در این مقوله، قابل درک است؛ بیش از 2000 سرباز آمریکایی جان خود را در افغانستان از دست داده و 20000 تن دیگر نیز آسیب دیدهاند. هزینهی این جنگ پس از حملات 11 سپتامبر به بیش از 1 تریلیون دلار رسیده است. باور این مطلب دشوار است که چگونه 14000 (یا در صورت خروج 7000) نیروی آمریکایی میتوانند کاری را که بیش از 100 هزار نفر نتوانستند انجام دهند، به انجام رسانند؟!
پس چرا تمام نیروها عقبنشینی نکنند؟ یکی از دلایل این مطلب، این است که دولت افغانستان ممکن است سقوط کند؛ در این صورت افغانستان دوباره میتواند جایگاه از دست رفتهی خود را بازیابد و به همان جایی تبدیل شود که تروریستها در آن به تربیت نیروهای نظامی بپردازند و برنامههایی را علیه منافع ایالات متحده در سراسر جهان پایهریزی نمایند. البته، حتی در صورت این رخداد، افغانستان از منظر آنان، با سایر مکانها برای عملکرد و توانمندسازی تروریستها، کمی متفاوت خواهد بود.
یکی دیگر از دلایل عدم ترک افغانستان از سوی نیروهای آمریکایی این است که پس از خروج آنان از خاک سوریه، چنین خروجی بیشتر سبب شک و تردید در ابرقدرت بودن امریکا خواهد شد. این مطلب بدین معنا نیست که ایالات متحده به دلیل درگیر بودن با افغانستان، میباید در امور این کشور دخالت کند؛ اما درک این موضوع مهم است که به سادگی کنار رفتن امریکا، نه فقط در منطقه، بلکه در آسیا و اروپا، از سوی متحدانش نیز تبعات بسیاری را به همراه خواهد داشت و از سوی دیگر، این مسئله نیز جای تردید خواهد داشت که آیا شرکای آمریکا نیز حاضر به ترک افغانستان هستند یا خیر.
سیاست جدید امریکا در افغانستان، علاوه بر کاهش ریسک خروج سریع و بدون قید و شرط تمام نیروهایش از این کشور، هزینههای گزاف اقامت نیروهای امریکایی را نیز برای ایالات متحده کاهش میدهد. رسیدن به این هدف، نیازمند کنارگذاشتن جاهطلبیهای استراتژیک است. اگر چه ایالات متحده و شرکای اروپایی آن نمیتوانند انتظار پیروزی در جنگ را داشته باشند و یا واسطهی برقراری صلح پایدار در افغانستان باشند، اما بایسته است که دولت این کشور پابرجا بماند و به مبارزه علیه تروریست همت گمارد؛ این کار احتمالاً مستلزم باقیماندن چند هزار نیروی نظامی در این کشور و همچنان ارائهی اطلاعات، اسلحه و آموزش به نیروهای افغان و در شرایط خاص، برخورداری از آمادگی و توانایی لازم برای دخالت دقیق و مستقیم از سوی امریکاست و از سوی دیگر، کمک خواهد کرد که ایالات متحده فعالیتهای دیپلماتیک خود را دوباره هدایت و تقویت کند.
تلاشهای کنونی بر حل و فصل مسائل داخلی با طالبان متمرکز است. ثمرات این رویکرد ممکن است عاید شش همسایۀ نزدیک افغانستان، از جمله چین، ایران و پاکستان نیز شود. از سوی دیگر، کشورهای دیگر نظیر روسیه، هند و اتحادیه اروپا، که در آینده این کشور نقش خواهند داشت و تمایل ندارند افغانستان را پایگاهی برای تروریسم و تولید مواد مخدر ببینند، از ثمرات اقدامات یاد شده، بهره خواهند برد.
به رغم این که این راهبرد، یک استراتژی برد و باخت محسوب نمیشود و ممکن است در مورد سایر کشورها، ایدهای بلندپروازانه هم به نظر نرسد، در افغانستان، حتی این اهداف ظاهراً متوسط نیز، به آرمانی دست نیافتنی در اذهان مبدل شده است.
نویسنده: ریچارد ان.هاس[1]
منبع: پروجکت سندیکیت
مترجم: ط. مکارمی
.................................
[1] رئیس شورای روابط خارجی قبلا در سال 2001-2003به عنوان مدیر برنامهریزی سیاست برای وزارت امور خارجه ایالات متحده خدمت کرده است. و نماینده ویژه رییس جمهور جورج دبلیو بوش در ایرلند شمالی و هماهنگ کننده آینده افغانستان بود.
[2] سازمان پیمان آتلانتیک شمالی یا ناتو (به انگلیسی:North Atlantic Treaty Organization با مخفف NATO ) در ۴ آوریل ۱۹۴۹ میلادی (۱۵ فروردین ۱۳۲۸) با هدف دفاع جمعی در واشینگتن دی.سی پایهگذاری شد و هماکنون ۲۹ عضو دارد.قلب پیمان ناتو ماده ۵ آن است که در آن کشورهای امضاکننده توافق کردهاند حمله نظامی علیه یک یا چند کشور عضو در اروپا یا آمریکای شمالی را به عنوان حمله به تمامی کشورهای عضو تلقی کنند و به مقابله آن برخیزند. مطابق ماده ۱۴ و پایانی این پیمان، متون انگلیسی و فرانسوی آن هر دو معتبر هستند، پیمان نزد دولت ایالات متحده آمریکا سپرده میشود و مطابق وظیفه دولت ایالات متحده نیز نسخههای مورد تأیید آن را برای دولتهای امضاکننده پیمان میفرستد. این پیمان در حال حاضر، بزرگترین پیمان نظامی در جهان است و با پیوستن مونتهنگرو به این پیمان دارای ۲۹ عضوی خواهد شد.
messages.comments