هرچه انسان کاملتر شود، محبّت او به دیگران بیشتر و دایره شمول آن گستردهتر میشود؛ و مدرسه حسینى تلاش میکند که انسانها را بدین سو تربیت کند.
راه و رسم حسینی شاخصهایی دارد که لازمه دوستی و پیروی حضرت حسین(ع) تنظیم کردن زندگی خویش با آن شاخصها است. از جمله شاخصهای راه و رسم حسینی «انساندوستی» و «دیگرخواهی» است. مدرسه حسینی مدرسه عبور کردن از خودخواهیهای فردی و جمعی، و مدرسه دیگرخواهى است؛ که انسان با چنین عبورى، از مرزهاى حیوانیت فردى و جمعى عبور میکند و در مرزهاى انسانیت گام مینهد؛ و هرچه در این مسیر پیش رود، به مراتب بالاترى از انسانیت دست مییابد. هرچه حیوانیت در انسان چیرهتر باشد، وجود آدمى تنگتر میشود و دیگرخواهى در آدمى کمرنگتر میگردد، و هرچه انسانیت در انسان قویتر باشد، وجود آدمى گشادهتر میشود و دیگرخواهى در آدمى پررنگتر میگردد.
مدرسه حسینى، مدرسهاى است که میآموزد که تا انسان از مرزهاى تنگ وجود خود فرا نرود و به دیگردوستى راه نیابد، از ارزش انسان بودن بیبهره است. هرچه انسان کاملتر شود، محبّت او به دیگران بیشتر و دایره شمول آن گستردهتر میشود؛ و مدرسه حسینى تلاش میکند که انسانها را بدین سو تربیت کند.
ابن شعبه حَرّانى روایت کرده است که مردى در حضور امام حسین(ع) گفت: «نیکى و احسان اگر بر ناسزاوارش صرف شود، تباه شده و به هدر رفته است.» پس امام(ع) فرمود: «چنین نیست، بلکه نیکى و احسان مانند باران تندى است که بر نیکوکار و بدکار فرو میبارد.» (تحفالعقول، ص175)
امام حسین(ع) خود چون باران رحمتى است که بر همگان میبارد و مؤمن و کافر، و نیکوکار و بدکار، و دوست و دشمن را مشمول برکت خود میسازد و هرکه استعداد رویش و بالندگى داشته باشد، در پرتو او میروید و بالنده میشود، که مدرسه او چنین مدرسهاى است.
خاست آن سر جلوه خیرالامم
چون سحاب قبله باران در قدم
بر زمین کربلا بارید و رفت
لاله در ویرانهها کارید و رفت (کلیات اشعار فارسی اقبال لاهوری ، ص 75 )
امام حسین(ع) همانند پیامبر اکرم(ص) و دیگر اوصیاى آن حضرت جلوه رحمت و محبّت حق است و دست پر مهرش چون پدرى مهربان بر سر همه مردمان است. آنان باب راهنمایى و سعادت آدمیاناند و به چنان مرتبهاى رسیدهاند که از گمراهى و شقاوت مردمان در رنجاند، و خیر و کمال همگان را خواهانند.
مدرسه حسینى، مدرسه دوستى انسانها و تلاش براى نجات آنان از همه بندها و بردگیها و پستیها است. امام حسین(ع) پرچمدار مدرسهاى است که پیامبر اکرم(ص) بنیان نهاد و مربّیان این مدرسه، یعنى اوصیاى پیامبر چنان به مردمان رحمت و محبّت داشتند که با همه وجود در راه نجات و هدایت آنان به منزل مقصود، تلاش میکردند و در این راه هر گونه سختى و مصیبت را به جان میخریدند. آنان از ایمان نیاوردن مردمان و سقوط آنان، به غم و اندوه فرومیرفتند و سخت آزرده خاطر میشدند. شدّت دلسوزى و دیگرخواهى پیشوایان هدایت بر هدایتنایافتگان چنان بود که آنان را تا مرز مرگ پیش میبرد. خداى رحمان در بیان شدّت مهربانى و دلسوزى پیامبر اکرم(ص) نسبت به همه مردمان فرموده است:«لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلاَّ یَکُونُوا مُوْمِنِینِ» (شعراء/ 3/ شاید تو از اینکه [مشرکان] ایمان نمیآورند، جان خود را تباه سازى.)
و نیز خداى رحمان خطاب به پیامآور رحمت و محبّت فرموده است: «فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ یُوْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا» (کهف/ 6 / شاید، اگر به این سخن ایمان نیاورند، تو جان خود را از اندوه، در پیگیرىِ [کار]شان تباه کنى.)
«باخِع » از مادّه «بَخْع » به معناى هلاک کردن خویشتن از شدّت غم و اندوه است؛ و این بیان نشان میدهد که پیامبر اکرم(ص) تا چه اندازه به مردمان مهربانى و دلسوزى داشته است و چگونه براى نجات و هدایت آنان تلاش میکرده و پافشارى مینموده است و در این راه هر گونه سختى و مصیبت را به جان میخریده و از ایمان نیاوردن ایشان تا این اندازه اندوهگین میشده است و خداوند با نزول این آیات آن حضرت را دلدارى و تسلّى داده است.
این آیات به خوبى بیانگر میزان مهربانى، دلسوزى و غمخوارى رسول خدا(ص) نسبت به کفّار و منکران حق، و میزان علاقهمندى آن حضرت به نجات و سعادت بندگان خدا است و مشاهده میشود که این امر تا چه حد، کار را بر آن حضرت تنگ کرده که خداى متعال وى را تسلیت داده و دلجویى نموده است تا مبادا از شدّت اندوه و اهتمام به حال آنان، خود را از بین ببرد و قالب تهى کند، زیرا پیامبر اکرم(ص) همه آدمیان را ـ بدون استثناءـ چون فرزندان دلبند و پاره تن خود میدانست و خیر و هدایت آنان را میخواست و چون میدید که به راه گمراهى و هلاکت میروند، سخت اندوهگین میشد، همانگونه که پدرى مهربان از تباهى و هلاکت فرزندانش دچار اندوه میشود
امام حسین(ع) نیز جلوه کامل انساندوستى و دیگرخواهى بود و با همه وجود به مردمان عشق میورزید و در راه نجات و سعادت آنان تلاش میکرد و هلاکت و شقاوت ایشان بر او سخت و پر مصیبت بود؛ به بیان استاد مطهری: «بدبختى دشمنان، بر اباعبدالله گران بود. یک دفعه سوار شتر میشود و میرود، باز میگردد، عمامه پیغمبر را بر سر میگذارد، لباس پیغمبر را میپوشد، سوار اسب میشود و به سوى آنان میرود، بلکه بتواند از این گروه شقاوتکاران کسى را کم کند. در اینجا میبینیم حسین یک پارچه محبّت است، یک پارچه دوستى است که حتّى دشمنان خودش را هم واقعاً دوست دارد.» (حماسه حسینی ، ج 1 ، ص 299 – 300)
امام حسین(ع) حتّى تلاش کرد عمر بن سعد را از برهوت دنیاپرستى به در آورد و نجات بخشد. از اینرو در شب هشتم یا نهم محرّم حضرت یکى از یاران خود به نام عمرو بن قَرَظه انصارى را به نزد عمر بن سعد فرستاد تا با یکدیگر ملاقات و گفتوگو کنند. عمر بن سعد با این پیشنهاد موافقت کرد و امام حسین(ع) همراه بیست تن از یارانش به سوى محلّ مقرّر که خیمهاى در میانه دو سپاه بود حرکت کرد و فرمان داد یارانش بجز برادرش ابوالفضل و فرزندش علیاکبر وارد خیمه نشوند. عمر بن سعد هم به یارانش که تعداد آنان بیست تن بود همین فرمان را داد و فقط فرزندش حفص و غلام مخصوصش به همراه او وارد خیمه شدند. امام حسین(ع) خطاب به عمر بن سعد گفت: «اى پسر سعد، واى بر تو! آیا میخواهى با من بجنگى؟ آیا از خدایى که بازگشتت به سوى اوست نمیترسى؟ و میدانى من پسر چه کسیام. این قوم را رها کن و با من باش که این عمل به خدا نزدیکتر و مورد توجّه اوست.»
عمر بن سعد در پاسخ دعوت نجاتبخش امام حسین(ع) بهانهها ساز کرد و از ویران شدن خانه و کاشانه، و باغ و نخلستان خود، و نیز آسیب دیدن سلامت خانوادهاش در صورت پیوستن به حضرت سخن راند و امام(ع) قول داد که در صورت پیوستن او به وى سلامت خانوادهاش را تضمین کند و خانه و کاشانه، و باغ و نخلستانى بهتر براى او در حجاز فراهم نماید. امّا عمر بن سعد این همه را نادیده گرفت و حق را پوشانید و دعوت امام(ع) را که سراسر مهر و رحمت بود نپذیرفت و درِ خیر و سعادت را که امام(ع) بر او گشوده بود بر خود بست! (مقتل الحسین، خوارزمی، ج 1، ص 245)
من خدا چهرم شما ابلیس چهر
من همه مهرم شما غافل ز مهر
رحمت من در مَثَل همچون هماست
سایهاش گسترده بر فرق شماست
چون کنم چون؟ نفس کافرمایتان
میکند محروم از این سایهتان
غیر کافر کس ز من محروم نیست
از هما محروم غیر از بوم نیست (گنجینه اسرار، عمّان سامانی، ص 62)
امام حسین(ع) مردمان را چون فرزندان دلبند خویش و پارهتن خود میدانست و در راه هدایت آنان با همه وجود تلاش مینمود و میگفت وجود من با وجود شما یکى است و فرزندان و خانواده شما در حکم فرزندان و خانواده خود مناند، چنانکه در منزل «بِیْضَه» ـ یکى از منزلگاههاى به سوى کوفه ـ ضمن خطبهاى فرمود: «همانا من حسین فرزند فاطمه دختر پیامبر و فرزند على هستم، من با شمایم و خاندانم با خاندان شما است، و من سرمشق و الگوى شمایم.» (تاریخ الطبری، ج 5، ص403)
با چنین نگرشى، در مدرسه حسینى هیچ کس طرد نمیشود، بلکه تلاش جدّى صورت میگیرد تا همگان نجات یابند و هدایت شوند. امام حسین(ع) در آغاز نهضت خود پس از ورود به مکّه نامهاى به مردم بصره نوشت و آنان را به هدایت خویش فرا خواند و چنین فرمود: «اگر گفتار مرا بشنوید و فرمانم را ببرید، شما را به راه رشد و سعادت هدایت میکنم.»(همان، ص 357)
اینگونه بود که امام حسین(ع) به سراغ عبیدالله بن حُرّ جُعْفى نیز رفت که سابقهاى پرشرارت داشت. و او را به توبه از گذشته خویش و پیوستن به جبهه حق فراخواند، امّا او نپذیرفت و خود را از سعادت حقیقى محروم ساخت؛ و تا آخر عمر از این اقدام خود و پشت کردن به دعوت حضرت اظهار ندامت و پشیمانى میکرد و از اینکه چنین سعادتى را از دست داده بود، تأسّف میخورد و خود را سرزنش میکرد و تأثّر و پشیمانى خویش را در اشعارى بیان میکرد. (أنساب الاشراف، بلاذری، ج 3، ص 384، ج 7، ص 30 – 32)
انساندوستی و دیگرخواهى چنان در راه و رسم حسینی جلوه دارد که عواطف هر انسانى را با آن همراه میکند و او را به تسلیم در برابر این همه عظمت انسانى وامیدارد و آتش انسان بودن را در خرمن ظلمانى بودن میافکند و ظلمتها را میسوزاند و انسانیت را جلوه میبخشد. از آن جمله است این ماجرا که چون امام حسین(ع) به منزل شَراف رسید، سحرگاه به جوانانش فرمان داد تا از آنجا مقدارى زیاد آب برداشتند و به سوى کوفه حرکت کردند. هنگام ظهر بود که سپاه حرّ بن یزید ریاحى رو در رو با امام(ع) قرار گرفت. هوا بیاندازه گرم بود. امام حسین(ع) و یارانش همگى عمامه بر سر نهاده و شمشیر به کمر آویخته و آماده شده بودند. حضرت به جوانانش فرمود: «به آنان آب بدهید و خود و اسبانشان را سیراب کنید.» جوانان برخاستند و سپاهیان و اسبان لشکر حرّ را سیراب کردند.
على بن طعان محاربى گوید در آن روز من از جمله سپاهیان حرّ بودم که از همه دیرتر رسیدم. پس چون امام حسین(ع) مرا و مرکبم را تشنه یافت، خود به سراغم آمد و فرمود شترت را بخوابان و خود و شترت را سیراب کن؛ و چون من نتوانستم به درستى از مشک آب استفاده کنم، خود برخاست و با دست خویش مرا و مرکبم را سیراب کرد. (تاریخ الطبری، ج 5، ص400 – 401)
مدرسه حسینى، مدرسهاى است که اینگونه زیستن و مبارزه کردن در راه حق را میآموزد، زیستنى انسانى و مبارزهاى براساس انساندوستى و دیگرخواهى
*ایران
نظر شما