در خصوص خلقیات و رفتارهای ایرانیان، هم نخبگان جامعه و هم مردم معتقدند که خلقیات ما دارای ضعفهایی است. از جمله این خلقیات که به صورت تاریخی در ایرانیان دیده میشود، خودخواهی و خودمداری، عدم توجه به خیرجمعی و منفعت طلبی، انتقادناپذیری، عدم شفافیت و دروغ گویی، غلبه احساسات بر خردورزی، ضعف در کار جمعی، تملق و چاپلوسی است.
با توجه به اینکه این خلقیات، قرن ها است که در رفتار ایرانیان وجود دارد آیا میتوان گفت ایرانیان بالذات، دارای خلقیات ناپسند هستند و ایرانی جماعت مثلا ذاتا خودمحور و منفعت طلب است یا ذاتا برای انجام گرفتن کارش دروغ میگوید یا تملق میکند؟
پروژه فکری ـ تحقیقاتی مقصود فراستخواه جامعه شناس و استاد دانشگاه در پاسخ به همین سوال است. وی در کتاب «ما ایرانیان» خود به این سوال اساسی پاسخ گفته است. فراستخواه در گفتوگو با دیدارنیوز به این سوال که خلقیات و رفتارهای ناپسند جامعه ایرانی چگونه شکل گرفته و چه تاثیری بر شکل گیری وضعیت نابسامان فعلیشان دارد، پاسخ میدهد.
فراستخواه در ابتدای سخن، فرض ذات محور بودن خلقیات را نادرست دانست و گفت: نمیتوان گفت ملتها روح و ذاتی دارند که مختص به آنهاست و در مورد ایرانیان هم نمیتوان بر اساس ذاتی بودن خلقیات، وجود عدم اعتماد در بین مردم و یا توجه نداشتن به منافع دیگران و خودخواهی آنها را تحلیل کرد. از نظر من موقعیتها و شرایط زیست تاریخی، موقعیتهای ساختاری، رویدادها و نهادهای موجود در تاریخ ایران مانند نهاد دولت و قدرت، مناسبات اقتصادی، محیط حقوقی و... شرایطی را فراهم آورده که ایرانیان توجه کمی به خیر عمومی داشته باشند؛ نه اینکه ایرانیان ذاتا خودخواه و منفعت طلب باشند. آنها بر حسب شرایط، از خود روحیات متفاوتی نشان میدهند. برای مثال در زلزله کرمانشاه، مردم ۲۰۰ میلیارد تومان کمک مالی کردند، بنابراین مردم یک همبستگی اقتضایی دارند. یعنی بر حسب شرایط پیش آمده رفتار میکنند؛ بنابراین ویژگیهای تاریخی یک سرزمین و وضعیت نهادها در این تاریخ تاثیر مهمی بر خلقیات افراد دارد، به ویژه اینکه تاریخ ایران، تاریخی بسیار طولانی است و یکی از دلایل عدم پیشرفت تاریخی ما نسبت به کشورهای دیگر و همچنین دشواری حل تضادها و نابسامانیهای ما در مقایسه با کشورهایی که تاریخهای کوتاهتر مثلا ۲۰۰ یا ۳۰۰ سال دارند، همین طولانی بودن تاریخ مان است.
در توضیح اثرگذاری موقعیتها بر خلقیات ایرانیان میتوان به مساله اهمیت جغرافیا و موقعیت ژئوپلیتیک و ژئوکالچر پیچیده ایران و همچنین بحث تراکم جمعیت و تاثیر آن بر ویژگیهایی چون واگرایی یا میل به نزدیکی و انسجام اشاره کرد. ایران از حیث موقعیت سرزمینی و تراکم جمعیت در هر کیلومتر مربع، بسیار کم تراکم و پراکنده بود؛ در حالی که مثلا در ژاپن در هر کیلومتر مربع چند صد نفر زندگی میکردند، این نزدیکی و تراکم، انسجام و گفتوگوی بین مردم را ممکن کرده، در حالی که در ایران، فاصله زیاد و پراکندگی روستاها و شهرها مردم را از هم دور کرده و مفهوم خیر عمومی را بی اثر میکرد.
در کنار این پراکندگی، استبدادی بودن نهاد قدرت و زمینه قانونی و حقوقی که چنین ساخت و نهادی ایجاد میکند نیز تاثیر بسزایی در خلقیات ما و رغبت اندکمان به مشارکت اجتماعی دارد. در تاریخ ما همواره مشارکت، دشوار و پرهزینه بوده است.
مقصود فراستخواه در ادامه صحبت خود به ژانوسی بودن چهره جامعه ایران اشاره کرد و گفت: جامعه ایران دو چهره دارد: یعنی میل به زندگی، رشد، بقا و امید دارد اما در عمل میبینیم که به دلیل وجود ساختارهای معیوب و ناکارآمد، امکان به دست آوردن آنها را ندارد و دچار پس افتادگی و نشانههای نگران کننده شده است. به عنوان مثال، ریا یکی از آفتهای جامعه ماست، این اخلاق ناپسند هرچند همواره در جامعه ما وجود داشته، اما در طول ۴۰ سال گذشته و به دلیل غلبه ایدئولوژی و حاکمیت دینی بر تمام شئونات زندگی اجتماعی سبب شده که افراد به آن چیزی که نیستند و یا حتی اعتقادی به آن ندارند تظاهر کنند، در چنین فضایی ریا، تزویر و مقدس مآبی رشد میکند.
فراستخواه در خصوص عدم وجود اعتماد در بین ایرانیان گفت: اعتماد در یک جامعه ارگانیک شکل میگیرد؛ زیرا مفهوم آن به معنی اعتماد یک فرد به فرد دیگر نیست، منظور اعتماد هر کسی به «دیگریِ» تعمیم یافته است یعنی مثلا من بتوانم با آسودگی و اعتماد، چک مبادله کنم، به پول ملی باید اعتماد کنم، به نشان استاندارد اعتماد کنم، و به نهاد انتخابات دلبستگی و اعتماد داشته باشم. در جامعه ما همدلی و اعتماد وجود ندارد و سرمایه اجتماعی پایین است. فقدان مدیریت صحیح و نظام تدبیر، ساخت قدرت غیردموکراتیک و توسعه نیافته و محیط حقوقی نامناسب از مهمترین عوامل به وجود آورنده این بی اعتمادی هستند.
فراستخواه در بررسی تاثیر نهادها بر خلقیات افراد به واکاوی عملکرد آموزش و پرورش در ساخت جامعهای بی اخلاق و افرادی با خلقیات ناپسند پرداخت و در این رابطه گفت: مشکل اساسی در نظام آموزشی ما، آموزش و پرورش ایدئولوژیک است. وقتی ایدئولوژی دولتی بر نظام آموزشی، غالب میشود، سیاست رسمی و حکومتی بر دانشگاه، مدرسه، برنامه درسی و آموزش و پرورش سیطره پیدا کرده و دانشگاه به مستعمره دولت، و مدرسه به قلمرو بوروکراسی حکومتی بدل میشود. غلبه ایدئولوژی و کنترل از بیرون، آموزش و تربیت را از سرشت واقعی خود تهی کرده و توان خودتنظیمی را از آن گرفته است.
تعجبی ندارد که بچههای ما خودخواه و خودمدار هستند؛ وقتی که با ورود به مدرسه خلاقیت از آنها گرفته شده و صورتهای خیال در آنها سرکوب میشود. تخیلهای خلاق، مرکز علم، هنر، معرفت، مشارکتهای اجتماعی و اخلاق هستند و افراد با تخیل خلاق است که اخلاقی میشوند؛ یعنی وقتی بتوانند درد و رنج دیگران را تخیل کنند متوجه میشوند که نباید دیگران را رنج دهند؛ اما وقتی خیال سرکوب شود، نه محنت دیگران فهم میشود و نه هنر و اکتشاف علمی، امکان ظهور مییابد. وقتی که از نهادها تخصص زدایی شده و همه چیز در تسخیر سیاست قرار میگیرد، معلم و مدرسه نیز عرصهای برای اثر گذاری مثبت ندارد. بچههای ما خودخواهاند، چون در شیوههای تدریس، نمره تنها به فعالیت فردی و حفظیات بچهها تعلق میگیرد بنابراین از آنجا که افراد در سن رشد و در طی آموزش، اجتماعی میشوند، مناسک گرا شدن آموزش و پرورش و برگزاری مسابقات و مناسک مختلف نمره محور، شیوههای تدریس و نمره دادن ـ اینکه حفظ کن، نمره بگیر ـ افرادی تحویل جامعه میدهد که تنها به فکر کشیدن گلیم خود از آب هستند. وقتی بچههای ما تنها رقابت فردی انجام میدهند و هرکس تلاش میکند که خودش نمره عالی بگیرد و عکسش به عنوان رتبه برتر مسابقه یا کنکور و المپیاد آویزان شود، مشخص است که نوعی حافظه محوری با گرایش خود مداری و فردگرایی افراطی که افراد تنها به فکر منافع خود هستند به وجود میآید.
اگر اسلوب آموزش ما به گونه دیگری بود، افراد بهتری تحویل جامعه میدادیم. ما در ایران دهه ۴۰ و ۵۰ مدرسهای به نام فرهاد با مدیریت خانم توران میرهادی داشتیم. در این مدرسه رسماً اعلام شده بود رقابت وجود ندارد و آنچه مهم است و بچهها آن را تمرین میکنند همکاری و ارزشمندی کمک به دیگران، گفتوگو با دیگران و فعالیت جمعی است.
در حال حاضر ما سبکهای آموزشی در اسکاندیناوی، فنلاند، دانمارک، نروژ و سوئد داریم که گفته میشود «تربیت کودکی با صد زبان» یعنی شیوه آموزشیشان به گونه ای است که فردی با صد زبان تربیت میکنند ـ زبان هنر، علم، عشق، اسطوره و مهارتهای اجتماعی ـ کودکانی که در سن رشد چنین آموزشهایی دریافت میکنند، کثرت گرا میشوند و میآموزند با هر کس به چه زبانی سخن بگویند، یاد میگیرند با قصاب و آهنگر و مادرشان به سه زبان مختلف صحبت کنند. این نوع آموزش به معنی وجود دموکراسی، توان گفتوگویی، توجه به خیرعمومی و پرهیز از منفعت طلبی، اعتماد و وجود سرمایه اجتماعی در جامعه است. به عنوان مثال فرد میداند که منافع فردی او در گرو نفع رساندن به دیگران است. یک معلم میداند اگر دانش آموزان خلاق، متفکر و مکتشف تربیت کند در واقع هم شأن و منزلت حرفه خودش را ارتقا داده و هم با تربیت دانش آموزانی که در آینده به جامعه خدمت میکنند، خود نیز منتفع میشود.
مقصود فراستخواه در توضیح دلایل وجود احساسات منفی در میان ایرانیان گفت: طبق نتایج تحقیقات صورت گرفته طی سال گذشته، جامعه ایران در حالی طی کردن روندی فرسایشی در مولفههایی چون اعتماد اجتماعی، پیوند، همدلی و مشارکت است که این روند خود نتیجه فقر، افزایش خودخواهی و منفعت طلبی در بین مردم و بی ثباتی کشور در اثر رویکرد ایدئولوژیک نظام سیاسی است.
وی افزود: موسسه گالوپ در سال ۲۰۱۹ گزارشی با این پرسش که «هیجانات عاطفی، احساسی و هیجانات منفی و مثبت ملتها طی ۲۴ ساعت در کشورهای مختلف چقدر بوده» تهیه کرد. طبق این گزارش، در بین کشورهایی که طی ۲۴ ساعت بیشترین تجربههای هیجانی منفی را داشتهاند، ایران پنجمین کشور است. مردم ایران علیرغم اینکه شادی طلب هستند، چنین رتبه نگران کنندهای از حیث تجربه احساسات ناخوشایند دارند. چنین رتبهای نتیجه وجود بی ثباتی، فقدان امید به آینده، تنشهای مدام ایران با کشورهای منطقه و جهان و میل به مهاجرت است. کثرت این احساسات منفی به نوبه خود تولید خشونت، پرخاشگری، تلاش برای بیرون کشیدن گلیم خود به هر قیمتی و کلک و فریب در جامعه میکند. ملت کانادا با ملت آفریقای جنوبی، برزیل، کره جنوبی، مالزی، ژاپن و یا ایران، تفاوتی ندارد، آنچه عملکرد و خلقیات بهتر آنها را رقم زده انباشت تربیتها و مدیریتهای صحیح و نهادینه شدن مفاهیمی مانند خیرجمعی در طول تاریخ آنهاست.
موسسه «گلوب» نیز شاخص «ملتها چقدر میخواهند موفق شوند» را بررسی کرده است. نتیجه پیمایشهای گلوب نشان داده که ملت ایران میل زیادی به پیشرفت دارد، اما شرایط این ترقی و پیشرفت برای مردم مهیا نیست. موفقیت اغلب ایرانیان در زمینههای مختلف در کشورهای خارجی یکی از مصادیق این میل و توان پیشرفت ایرانیان است.
فقدان نظام تدبیر و عقلانیت و بازداشتن جامعه از ظرفیتهایش، امکان پیشرفت را از ایرانیان گرفته است. دولت به معنای حاکمیت به قدری در ایران بزرگ است که عرصه را برای فعالیت بخش غیردولتی و یا نهادهای مدنی تنگ و محدود کرده است. به عنوان مثال اگر کسی بخواهد در ایران NGO تاسیس کند و در قالب آن مثلا برای مادران سرپرست خانوار، جمع آوری زبالههای شهر، حفظ محیط زیست و آب و آموزش کودکان فاقد سرپرست فعالیت کند، باید راهی بسیار دشوار با موانع عجیب و غریب را طی کند که در آخر هم این احتمال که به دلیل وجود سیستمهای سخت مقرراتی و کنترلی موفق نشود زیاد است. خب وقتی انجام کنش مدنی تا این اندازه در ایران سخت است، مردم در کجا تمرین دوستی و محبت، همکاری، حفظ محیط زیست و خیرجمعی کنند؟!
مردم ایران در گذشته، قدرت خودسازماندهی داشتند یعنی محلههای خود را با مکانیزمهای مختلف اداره و مشکلات افراد را حل میکردند. در دوران جدید این نهادهای سنتی نابود و نهادهای مدرن نیز در ایران جایگزین نشد، متاسفانه با وجود سیطره نظام متمرکز حاکمیتی که در تمام مسائل زندگی مردم مداخله و سبک زندگی آنها را کنترل میکند و همچنین فاعلیت اقتصادی مردم را محدود کرده است، دارای مقرراتی مبهم و دست و پا گیر و ساختارهایش نیز شدیدا بی ثبات است، انتظار تربیت چه ملتی و وجود چه نوع خلقیاتی از مردم را میتوانیم داشته باشیم؟
مقصود فراستخواه در خصوص تاثیر سیطره دولت بر خلقیات مردم گفت: در ایران هر حوزهای چندین متولی دارد. اگر شما بخواهید برای آینده این مملکت یک مدرسه بسازید باید برای گرفتن مجوز به چندین مرجع و متولی که هرکدام شروط و شرایط متفاوتی دارند، مراجعه کنید و در آخر شرایطشان به گونهای است که نمیتوانید در قالب آن فعالیت کنید. در چنین سیستمی که مدیر مدرسه از خود هیچ اختیاری ندارد و مجبور است مو به مو بر اساس بخشنامههای آموزش و پرورش عمل کند، وقتی که معلمها در چهارچوبهای ایدئولوژیک و با کنترلهای شدید سیاسی و ایدئولوژیکی استخدام میشوند و از سوی دیگر امکاناتی برای نشان دادن خلاقیت و ابتکار در تدریس در مدارس وجود ندارد، وقتی مدرسه چنین ناکارآمد و از تربیت افراد عاجز شده، معلوم است که افراد حسود و خودخواه و خبرچین بار میآیند، وقتی که از طرفی ساختارها در ایران غیرشفاف هستند و از طرف دیگر همین ساختارها افراد خودخواه و منفعت طلب تربیت کردهاند، خبرچینی و زیرآب زنی عجیب نیست.
مقصود فراستخواه در بیان تاثیر خانواده در تربیت افراد و جامعهای اخلاقی گفت: وجود فقر و نابرابری در ایران کارکرد خانواده در تربیت فرزندانی اخلاق مدار را با مشکل مواجه کرده است. وقتی که والدین تمام وقت خود را صرف تامین هزینههای زندگی میکنند و به دلیل فقر، یافتن مدرسه خوب برای فرزندان در اولویتشان نیست، تربیت شایسته افراد با مشکل مواجه میشود، مخصوصا که ایران دارای نرخ بالای نابرابری است. نرخ نابرابری آموزشی در ایران ۳۷ درصد و در استانهایی مانند سیستان و بلوچستان ۵۵ درصد است، این نرخ برای دیگر کشورهای در حال توسعه مانند ما ۱۶ درصد و در کشورهای توسعه یافته ۷ درصد است.
طبق آمار اعلام شده، در ایران ۶۰ میلیون نفر یارانه میگیرند یعنی این جمعیت اولویت اول زندگیشان نان بخور و نمیر و نه تربیت و آموزش فرزندانشان است. این مساله یارانه از زاویه دیگری نیز قابل تامل است؛ به این معنی که از اقتصادی که یارانه بگیران آن ۶۰ میلیون نفر است، نمیتوان انتظار فرهنگی توسعه یافته و پویا داشت. به گفته اینگل هارت یکی از معیارهای توسعه یافتگی فرهنگی در یک جامعه این است که چه تعداد از مردم درگیر ارزشهای بقا هستند یعنی فقط میخواهند زنده بمانند و چه تعداد ارزشهای شکوفایی دارند یعنی به اخلاقیات، خلاقیتها و آموزش میاندیشند؛ خوب در ایرانی که بیش از ۶۰ میلیون نفر، درگیر غم نان و معیشت هستند نمیتوان انتظار توجه به منافع عمومی، مهربانی، غمخواری و همدلی با دیگران و پیشرفت در هنر و علم داشت.
تحقیقات در پاسخ به این پرسش که مردم ایران ۲۴ ساعت شبانه روز خود را چگونه میگذرانند نشان میدهد که مردم به جز خواب، ۱۳ ساعت و نیم را صرف نگهداری شخصی، ۲ ساعت و ۱۰ دقیقه صرف رسانه، و ۳ دقیقه هم کار داوطلبانه انجام میدهند؛ در حالی که در کشورهای دیگر مقدار زمانی که مردم صرف فعالیتهای داوطلبانه میکنند بسیار فراتر است.
مقصود فراستخواه در توضیح راهکار شکل گیری جامعه اخلاقی گفت: با توجه به تلنبار عادت وارهها و خلقیات منفی در جامعه، نیازمند اصلاح نهادها و ساختارها هستیم، اما سوال اینجاست که چه کسانی قرار است این پالایش را انجام دهند؟ مردمی که خود درگیر فقر هستند و ۶۰ میلیونشان یارانه میگیرند؟ یا نظام سیاسی کنترل گر؟ واقعیت این است که ما در این سیکل معیوب مردم ناتوان و حاکمیت کنترل گر، گیر افتاده و دچار وضعیت اندوه باری شدهایم.
راه حل از نظر من امید بستن به اصلاح ساختارها توسط «نخبگان معمولی» و نه روشنفکران آکادمیک و نخبگان سیاسی است. ما اگر منتظر ساختارهای آماده اصلاح باشیم بعید است محقق شود، بنابراین جنبشهای اجتماعی ـ اصلاحی خرد و در سطح رسانهها، دانشجویان، معلمان و NGOها میتوانند راهگشا باشند. به عنوان مثال رسانهها در تربیت و آگاهی بخشی افراد بکوشند و معلمها و اساتید تلاش کنند دانش آموزان و دانشجویان با اخلاق تربیت کنند.
در ایران، نخبگان و روشنفکران به وسیله سرکوب از اثربخشی بازماندهاند؛ دولتمردان و افراد درگیر در سطوح حکومتی نیز به دلیل حفظ منافع خود، علاقهای به اصلاحات ندارند، در نتیجه نخبگان معمولی یعنی معلمان، دانشجویان، صاحبان حرف، روزنامه نگاران، کارآفرینان اجتماعی، NGOها و نهادهای مدنی میتوانند با ساختن موقعیتهای جدید، راههایی برای زیستن ایرانی و تمرین اخلاقیات مثبت اجتماعی پیدا کنند؛ زیرا تنها در حیطه فعالیت در نهادهای مدنی و مردمی و انجمنها و فضاهای عمومی و آزاد است که افراد میتوانند کار جمعی و همکاری، توجه به غیر، گفتوگو، انتقادپذیری و تحمل و دوست داشتن یکدیگر را صرف نظر از تفاوتهای فکری تمرین کنند.
*دیدار نیوز
نظر شما