twitter share facebook share ۱۴۰۴ آبان ۲۰ 337
بسیاری از ایرانیان باور دارند که قدرت‌های خارجی می‌توانند سرنوشت ج.ا را تعیین کنند، اما تجربه افغانستان و عراق نشان داده که هیچ قدرت خارجی نمی‌تواند اجماع ملی لازم برای دگرگونی در ایران را بسازد. این اجماع باید از درون جامعه ایران برخیزد.

کریم سجادپور پژوهشگر ارشد در اندیشکده «بنیاد کارنگی برای صلح بین‌المللی» است که بر ایران و سیاست خارجی ایالات متحده در خاورمیانه تمرکز دارد. او اخیراً مقاله‌ای در نشریه Foreign Affairs منتشر کرده است با عنوان «پاییز آیت‌الله‌ها». مجله دیوان اوایل نوامبر با او گفت‌وگویی انجام داده تا درباره این مقاله و در کل، آینده ایران پس از آقای خامنه‌ای صحبت کند.

مایکل یانگ: در مقاله‌ای که به‌تازگی در Foreign Affairs منتشر کردید، به نوع تغییراتی پرداختید که ممکن است پس از درگذشت رهبر جمهوری اسلامی، در ایران رخ دهد. نخستین نکته‌ای که توجه خواننده را جلب می‌کند این است که نتیجه‌گیری‌های شما بسیار متفاوت—و می‌توان گفت بدبینانه‌تر—از فرض‌های رایج در غرب درباره آینده ایران پس از جمهوری اسلامی است. تا چه اندازه انگیزه شما، واکنشی به آن خوش‌بینی‌های رایج بود؟

کریم سجادپور: هدف من نوشتن سناریوهای خوش‌بینانه یا بدبینانه نبود، بلکه ارائه سناریوهایی واقع‌بینانه بود که بر پایه تاریخ منحصربه‌فرد و فرهنگ سیاسی ایران استوار باشند.

پس از «جنگ دوازده‌روزه»—زمانی که سرنوشت آقای خامنه‌ای نامطمئن به نظر می‌رسید—تحقیقات دانشمند علوم سیاسی «باربارا گدِس» برایم جالب بود. بر اساس پژوهش های او، از زمان جنگ جهانی دوم تاکنون، کمتر از یک‌چهارم گذارهای رژیم‌های اقتدارگرا به دموکراسی منجر شده‌اند و در اغلب موارد، تنها به شکل دیگری از اقتدارگرایی انجامیده اند. انقلاب ۱۳۵۷ ایران، فروپاشی اتحاد شوروی و سرنوشت اغلب کشورهای عربیِ درگیر بهار عربی، همه نمونه‌هایی از این روندند.

وقتی حکومت‌های اقتدارگرا بر اثر خشونت داخلی یا درگیری خارجی سقوط می‌کنند، احتمال گذار دموکراتیک حتی کمتر می‌شود.

پرسشی که می‌خواستم بررسی کنم این بود که آیا جمهوری اسلامی پس از آقای خامنه‌ای دوام می‌آورد، دگرگون می‌شود یا فرو می‌پاشد و در صورت فروپاشی، چه نوع نظامی جایگزین آن خواهد شد. برداشت من این است که وضع موجود پایدار نیست، اما اگر نظام در آینده نزدیک فروبپاشد، بدیل اقتدارگرا آمادگی و توان بیشتری برای به‌دست گرفتن قدرت دارد تا بدیل دموکراتیک.

همان‌طور که نوشتم، ایران همه ویژگی‌های لازم برای تبدیل شدن به یک کشور عضو گروه بیست را دارد: جمعیتی تحصیل‌کرده و جهانی، منابع طبیعی فراوان و هویتی تمدنی و تاریخی. اما برای دموکرات‌های ایرانی، شرایط جهانی به‌شدت نامساعد است. ایالات متحده و دولت‌های غربی که زمانی از دموکراسی دفاع می‌کردند، از این مأموریت عقب‌نشینی کرده و درگیر پس‌رفت دموکراسی در کشورهای خود هستند. در چنین فضایی، ایران احتمالاً از روند غالب جهانی پیروی خواهد کرد؛ روندی که در آن مردان قدرتمند با تأکید بر «نظم» به‌جای «آزادی»، قدرت می‌گیرند.

یانگ: از دید شما، ایران پس از آقای خامنه‌ای چه مسیرهایی ممکن است در پیش گیرد؟

سجادپور: برای پاسخ به این پرسش، از یک چارچوب مقایسه‌ای استفاده کردم تا سناریوها ملموس‌تر شوند. ایده‌ام را از مقاله‌ای از تاریخ‌نگار «استیون کاتکین» در Foreign Affairs با عنوان «پنج آینده روسیه» گرفتم.

طبیعتاً ایران مسیر خاص خود را طی خواهد کرد، اما به‌طور کلی پنج سناریوی محتمل را ترسیم کردم، نه بر اساس اولویت، بلکه به‌صورت موازی:

1. ایرانِ شبیه روسیه: ظهور یک مرد قدرتمند ملی‌گرا. نظام زیر بار تحریم‌ها، فساد و ناآرامی اجتماعی فرو می‌پاشد و خلأ ایجادشده را نخبگان امنیتی و الیگارش‌ها پر می‌کنند. از دل این آشوب، ممکن است یک «پوتین ایرانی» سر برآورد که اسلام‌گرایی را با ملی‌گرایی که بر پایه خشم، انتقام و بازپس‌گیری عظمت ازدست‌رفته شکل گرفته است، جایگزین کند.

2. ایرانِ شبیه چین: اقتدارگرایی عمل‌گرایانه. رهبران برای حفظ نظام، از شور انقلابی به منافع ملیِ واقع‌گرایانه روی می‌آورند؛ اقتصاد را باز می‌کنند و در پی آشتی با آمریکا برمی‌آیند. نظام همچنان سرکوبگر است، اما مشروعیتش را از رشد اقتصادی و ملی‌گرایی می‌گیرد، نه از ایدئولوژی.

3. ایرانِ شبیه کره شمالی: تداوم رهبری روحانیان و بازتولید ایدئولوژی. حکومت، انزوا و سرکوب را دوچندان می‌کند—شاید تحت رهبری مجتبی خامنه‌ای یا روحانی تندرو دیگر—و بقای خود را بر کنترل کامل داخلی و بازدارندگی هسته‌ای بنا می‌نهد.

4. ایرانِ شبیه پاکستان: حاکمیت نظامیان. سپاه پاسداران بر روحانیت غلبه می‌کند و مستقیم یا غیرمستقیم به نام «وحدت ملی» حکومت می‌راند. ایران به کشوری نظامی‌سالار بدل می‌شود که نه ایدئولوژیک، بلکه ژنرال‌محور است و میان تقابل و مصالحه با غرب در نوسان خواهد بود.

5. ایرانِ شبیه ترکیه: ظهور دموکراسی پوپولیستی. قدرت روحانیان کاهش می‌یابد و انتخابات رقابتی‌تر می‌شود؛ رهبران پوپولیست با ترکیب ملی‌گرایی، نمادهای دینی و جذابیت توده‌ای، قدرت می‌گیرند. این الگو مشروعیت مردمی دارد اما خطر لغزیدن به اقتدارگرایی غیرلیبرال را نیز در خود دارد.

این سناریوها الزاماً جدا از هم نیستند؛ ممکن است گذار ایران ترکیبی از چند مورد باشد برای مثال، یک رهبر پوپولیستی که تکیه‌اش بر قدرت نظامیان است.

به‌گمان من، جامعه ایران ظرفیت پذیرش حکومتی مبتنی بر نمایندگی را دارد، اما تغییر از نظام اقتدارگرا معمولاً نه از مسیر محبوبیت، بلکه از مسیر زور و قدرت صورت می‌گیرد. روشن است که اگر اپوزیسیون دموکراتیک نتواند خود را سازمان دهد، نظام پس از جمهوری اسلامی نیز غیردموکراتیک خواهد بود.

یانگ: در نوشته‌تان چندان به شبکه منطقه‌ای متحدان ایران اشاره نکرده‌اید. در شرایط کنونی، آیا هنوز تمایل به احیای «محور مقاومت» وجود دارد، یا بیشتر هدف تهران این است که این کارت را حفظ کند تا روزی بتواند آن را در مذاکرات واگذار کند؟

سجادپور: تا زمانی که آقای خامنه‌ای رهبر است، جمهوری اسلامی به حمایت از گروه‌های نیابتی ضد آمریکا و ضد اسرائیل ادامه خواهد داد. برای او این یک ابزار چانه‌زنی نیست، بلکه «اصل اعتقادی» است که تمام عمرش بر آن بنا شده است. توان نظام تضعیف شده، اما ایدئولوژی‌اش تغییر نکرده است.

پرسش اصلی این است که آیا ایرانِ پس از خامنه‌ای همچنان ایدئولوژی انقلابی را بر منافع ملی ترجیح خواهد داد یا نه. از دید من، دو ستون اصلی ایدئولوژی جمهوری اسلامی—«مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل»—منافع ملی ایران را به‌شدت تضعیف کرده‌اند. ایرانیان فقیرتر و ناامن‌تر شده‌اند. بیشتر مردم ایران می‌دانند کشورشان هرگز به پتانسیل واقعی‌اش نمی‌رسد مگر زمانی که با آمریکا روابطی عادی برقرار کند و این، مستلزم بازنگری در سیاست منطقه‌ای، به‌ویژه در دشمنی با اسرائیل و حمایت از نیروهای نیابتی مسلح است.

یانگ: در اشاره‌تان به شباهت با روسیه، گفتید ممکن است رهبری پدید آید که بر پایه «ملی‌گراییِ برخاسته از رنج و شکایت» یک نظم اقتدارگرای جدید بسازد. اما آیا ایرانیان واقعاً چنین آینده‌ای را بد می‌دانند؟ یا خواست آن‌ها برای جامعه‌ای بازتر و رابطه‌ای بهتر با غرب نیرومندتر است؟

سجادپور: به نظرم بیشتر ایرانیان آرزویی فراتر از زندگی زیر سلطه دیکتاتوری‌ فاسد مانند حکومت ولادیمیر پوتین دارند حتی اگر آن حکومت سکولار باشد و آزادی‌های اجتماعی بدهد. اما گذارهای اقتدارگرایانه معمولاً نه با رأی مردم، بلکه با زور کسانی رقم می‌خورد که توانایی بیشتری در کنترل و به‌کارگیری ابزارهای اجبار دارند، چنان‌که پوتین کرد.

با این حال، روسیه و چین، صرف‌نظر از نظام سیاسی‌شان، همیشه خود را رقیب قدرت‌های بزرگ مثل آمریکا تعریف می‌کنند؛ اما ایران کشوری منطقه‌ای است که تاریخی طولانی از هم‌سویی با واشنگتن داشته تا از همسایگان متجاوزی چون روسیه در امان بماند. بنابراین، دشمنی جمهوری اسلامی با آمریکا، یک «استثنای تاریخی» است نه یک ضرورت.

 یانگ: در جهان چندقطبی امروز، که گزینه‌های متنوعی برای ائتلاف‌ها وجود دارد، چقدر برای ایران اهمیت دارد که روابطش را با آمریکا بهبود دهد؟ آیا ممکن است رهبر پس از آقای خامنه‌ای بدون دشمنی آشکار با واشنگتن، اما با حفظ فاصله رسمی، بتواند نفوذ و قدرت سیاسی و اقتصادی ایران را حفظ کند؟

سجادپور: چنین چیزی ممکن است. هیچ کشوری در جهان به اندازه جمهوری اسلامی ایران بخش به این بزرگی از سرمایه سیاسی و اقتصادی خود را صرف دشمنی با آمریکا نکرده و بهای گزافی برای آن نپرداخته است.

ایران با ۹۲ میلیون نفر جمعیت، بزرگ‌ترین کشور در جهان است که دهه‌ها از نظام مالی و سیاسی جهانی منزوی مانده؛ اقتصادش یکی از تحریم‌شده‌ترین‌هاست، پول ملی‌اش از بی‌ارزش‌ترین‌ها، گذرنامه‌اش از کم‌اعتبارترین‌ها، اینترنتش از سانسورشده‌ترین‌ها و هوایش از آلوده‌ترین‌هاست.

در عین حال، کشورهایی که در مقاله به آن‌ها اشاره کردم—مانند پاکستان و ترکیه—با وجود اختلاف‌های عمیق با واشنگتن، همواره شرکای ایالات متحده باقی مانده‌اند. ویتنام هم نمونه‌ای جالب است: کشوری که زمانی با آمریکا در جنگ بود، اما پس از عادی‌سازی روابط، یکی از اقتصادهای سریع‌الرشد آسیا و شریک مهم واشنگتن شد. حتی متحدان نزدیک آمریکا مانند عربستان و امارات، روابط اقتصادی و راهبردی خود را با چین و روسیه حفظ کرده‌اند.

پرسش برای ایرانِ پس از خامنه‌ای این است: آیا همچنان خود را در تقابل با آمریکا تعریف خواهد کرد یا در پی منافع ملی خود خواهد بود؟

یانگ: شما سپاه پاسداران را «منظومه‌ای از کارتل‌های رقیب» توصیف کرده‌اید که آقای خامنه‌ای تا امروز توانسته رقابت‌های درون آن را مهار کند. با رفتن او، پیامد این وضعیت چیست؟

سجادپور: نکته شگفت‌انگیز این است که با وجود شکست‌های رهبری آقای خامنه‌ای و شکاف‌های عمیق در سیاست ایران، تقریباً هیچ مقام سیاسی ارشد یا فرمانده فعال سپاه تا امروز به‌طور علنی از او انتقاد نکرده است. با این حال، همه کشور در سکوت، چشم به فردای پس از او دوخته‌اند.

نهادی که طبق قانون اساسی اختیار انتخاب رهبر بعدی را دارد، مجلس خبرگان رهبری است که متشکل از ۸۸ روحانی سالخورده است. هنوز مشخص نیست سپاه پس از آقای خامنه‌ای همچنان در انتخاب رهبر به روحانیان تمکین خواهد کرد یا می‌خواهد آشکارا قدرت را به دست گیرد. سپاه هم یکپارچه نیست؛ حدود ۱۵۰ هزار عضو دارد با جاه‌طلبی‌ها و دیدگاه‌های متفاوت.

همان‌طور که «سیامک نمازی»—که هشت سال گروگان سپاه بود—گفته است: «ایران امروز مجموعه‌ای از مافیاهای رقیب است—زیر سلطه سپاه و وابستگانش—که وفاداری اصلی‌شان نه به ملت است، نه به دین و نه به ایدئولوژی، بلکه به منافع شخصی.»

به همین دلیل، حتی در میان مخالفان سرسخت نظام نیز نگرانی وجود دارد که مسأله فقط بقای جمهوری اسلامی نیست، بلکه انسجام خودِ حکومت ایران در خطر است و حکومت از این ترس برای یکی دانستن سرنوشت خود با سرنوشت ایران بهره می‌گیرد.

یانگ: در مقاله‌تان بازگشت سلطنت به رهبری خاندان پهلوی را کم‌اهمیت دانسته‌اید. چرا؟ آیا ایرانیان واقعاً چنین خواسته‌ای دارند؟

سجادپور: در پیش‌نویس نخست مقاله‌ام بخشی با عنوان «ایرانِ شبیه اسپانیا» داشتم که به امکان بازگشت به سلطنت می‌پرداخت. آن بخش به دلیل محدودیت فضا حذف شد، اما در آن نوشتم که تنها چهره مخالف جمهوری اسلامی که نامش به‌طور گسترده شناخته شده و ظاهراً پایگاه مردمی دارد، رضا پهلوی، ولیعهد پیشین است که در ۱۷سالگی و پیش از انقلاب ۱۳۵۷ ایران را ترک کرد.

رهبری اپوزیسیون در تبعید و بازگرداندن سلطنت سرنگون‌شده کار آسانی نیست، اما بی‌سابقه هم نیست. لنین در روسیه، هوشی‌مین در ویتنام و آقای خمینی در ایران، هر سه بیش از پانزده سال در تبعید بودند و سپس بازگشتند تا نظام‌هایی را سرنگون کنند که تبعیدشان کرده بود. کشورهایی نیز بوده‌اند که سلطنت را لغو کردند اما بعدها دوباره آن را بازگرداندند، مانند اسپانیا، کامبوج، و حتی بریتانیا پس از اولیور کرامول.

اما قیاس با اسپانیا از نظر زمینه تاریخی نادرست است. در اسپانیا، ژنرال فرانسیسکو فرانکو خود خوان کارلوس را—که وارث سلطنت بود—به‌عنوان جانشینش برگزید. اما پس از مرگ فرانکو در سال ۱۹۷۵، خوان کارلوس برخلاف انتظار، دیکتاتوری را برچید و کشور را به سوی قانون اساسی دموکراتیک برد. او مشروعیتی دوگانه داشت: هم جانشین مورد اعتماد دیکتاتور بود و هم نماد سلطنت مشروع پیشین.

رضا پهلوی اما چنین جایگاهی ندارد.

پرسش عمیق‌تر این است که سلطنت‌طلبان چه نوع نظمی را می‌خواهند بازگردانند. رضا پهلوی بارها گفته هدفش کمک به گذار ایران به دموکراسی است و اگر مردم بخواهند، شاید به‌عنوان پادشاه مشروطه ایفای نقش کند.

اما پرشورترین هوادارانش آشکارا از احیای سلطنت مطلقه دفاع می‌کنند، و این دوگانگی مانع از آن شده که او بتواند اپوزیسیونی دموکراتیک و فراگیر بسازد.

و در پایان...

درس کلی تاریخ فروتنی است. گذارهای اقتدارگرایانه به ندرت خطی و قابل پیش‌بینی‌اند. همان‌طور که در مقاله‌ام نوشتم، هم پژوهشگران غربی و هم روشنفکران ایرانی در ارزیابی آقای خمینی و مسیر انقلاب به‌شدت خطا کردند. کمتر کسی تصور می‌کرد روحانیان حکومت کنند، و برخی حتی او را «گاندی اسلامی» می‌نامیدند.

امروز نیز بسیاری از ایرانیان هنوز باور دارند که قدرت‌های خارجی می‌توانند سرنوشت جمهوری اسلامی را تعیین کنند، اما تجربه افغانستان و عراق نشان داده که هیچ قدرت خارجی نمی‌تواند اجماع ملی لازم برای دگرگونی در ایران را بسازد. این اجماع باید از درون جامعه ایران برخیزد.

منبع: بنیاد کارنگی

 برای مطالعه بیشتر در این زمینه رجوع کنید به: پاییز آیت الله ها


نظر شما