گرچه این موج بیشتر در مرکز و جنوب اروپا جان گرفته اما دولتهای عمده اتحادیه اروپا نظیر آلمان، فرانسه و کشورهای اسکاندیناوی از جمله سوئد و فنلاند را هم بینصیب نگذاشته است.
مسالهای که همیشه باعث اختلافات میشود، بحث عرضه و تقاضاست. در بحث سیاست هم این مساله همچون اقتصاد اهمیت دارد. ذائقه مردم و همینطور نیازهایشان متفاوت شده است. دیگر کمپینهای تکراری سیاسی برای مردم جذابیت آنچنانی ندارد.
پوپولیسم یا عوامگرایی در پی این است که خوشایند مردم عادی باشد، آنها که گمان میکنند که ساختار دولتی دغدغههایشان را نادیده گرفته است.
در دیکشنری کمبریج، پوپولیسم را شامل اندیشه ها و فعالیت های سیاسی ای دانسته اند که از حقوق «مردم عادی» حمایت می کند. اما بعضی پژوهشگران معتقدند پوپولیسم را صرفا می توان یک پروژه سیاسی گسترده دانست که بخش های اجتماعی عموما حاشیه ای جامعه را برمی انگیزاند تا با اعمالی ستیزنده و اعتراضی، حضور خود را به عموم مردم بنمایانند. این حرکتی است ضدنخبگی با بیان و گفتمانی به ظاهر ملی گرایانه که خود را حامی مردم عادی می داند.
از منظر این دسته پوپولیسم دارای چند ویژگی اساسی است: تقدم حال بر آینده، توسل به وعدههای معیشتی، نفرت آفرینی در جامعه، ترجیح عوام بر نخبگان، نداشتن پارادایم مشخص، ضدیت با ليبراليسم و...
پوپولیست یا عوامگرایی چنانکه جون ورنر مولر نویسنده کتاب «عوامگرایی چیست» میگوید «از آنجا آغاز میشود که تعدادی از سیاستمداران با چهره و قیافه مردمی در مقابله با نخبگان سیاسی وارد کارزار سیاست میشوند و خود را تنها نماینده مردم جا میزنند. عوامگرایی در حقیقت ساده انگاشتن واقعیتهای بسیار پیچیده و چندلایه و گریز از چالشهای سخت و مشکل و پناه بردن به راه حلهای ساده و آسان است».
در همه جوامع همواره یک سطحی از نارضایتی وجود دارد. این نارضایتیها گاهی برآمده از مشکلات ساختاری مانند فساد سیستم یا ناکارآمدی دستگاههای حکومتی و دولت است و گاهی نیز ناشی از واقعیتهای روز -همچون خشکسالی- میشود. در چنین شرایطی کسانیکه این مشکلات را بیان کنند، محبوب می شوند.
اما نوع بیان این مشکلات دو گونه است: در رویکرد اول بر این امر تاکید میشود که اولا مسائل شما پیچیده است، اصلاحات باید ساختاری باشد، زمان قابلتوجهی نیاز دارید و برای این امر باید هزینه بپردازید. در رویکرد دوم نخستین اصل سادهسازی مسائل پیچیده است. در روش سادهسازانه فردی است که ادعای طرفداری از مردم و همراهی با آنها را دارد و چون یک سطح از نارضایتی و مشکلات در همه جوامع وجود دارد، همواره شعار مبارزه با بیعدالتی و فساد سر می دهد
ذهن مردم معمولا توان و حوصله درافتادن با پیچیدگی را ندارد و آدمها براساس نقشههای ذهنی سادهای تصمیم میگیرند و چندان پیچیده فکر نمیکنند. افرادی هستند که از این بیحوصلگی افراد و اضطرارهای زندگی آنها استفاده میکنند. مردم حال و حوصله زمان، هزینه و پیچیدگی را ندارند. بنابراین کسانی که بتوانند زمان، هزینه و پیچیدگی را دور بزنند، در جامعهای که مشکلات آن زیاد باشد، دست بالا را پیدا میکنند.
پوپولیست ها به هنگام تصمیم گیری به جای استدلال و مطالعه و رجوع به خردمندان و کارشناسان، بر اساس حال عمومی جامعه عمل می کنند و اگر ببینند مردم حرف اشتباهی میزنند، همراهشان میشوند تا هدفشان را پیش ببرند و هدف چیزی نیست جز کسب قدرت از طریق جذب مردم. بیتردید قدرت در داشتن هوادار نهفته است، پس کسی که میخواهد قدرتمند شود، باید هوادار جمع کند؛ هوادارانی که شعار دهند، اسمش را فریاد زنند، پرچمش را تکان دهند، دنبال ماشینش بدوند و در سخنرانیهایش هیاهو کنند.
اما جذب مردم کار بس دشواری است. درون مردم هزار گروه متفاوت و متضاد، هزار دسته و جنبش و جریان وجود دارد که منافع خاص خود را دارند و به سادگی فریب نمیخورند. بنابراین، بهتر است به جای کل مردم، به سراغ بخشی از مردم رفت که فریبپذیرتر، سرایتپذیرتر، خوشخیالتر و سادهانگارترند: عوام. پس هدف اصلی دولتمرد پوپولیست دلربایی از «عوام» است
سیاستمدار پوپولیست اظهارنظرهایی عامهپسند انجام میدهد که در عین جذاب بودن، غیرواقعبینانه یا آسیبزا است. او میکوشد پیچیدگیهای دنیای اقتصاد، سیاست، مدیریت و حقوق را انکار کند یا نادیده بگیرد و از این طریق مسائل را بیش از حد ساده جلوه دهد. فایدۀ این سادهسازی افراطی این است که عوام حرفش را میفهمند و خشنود میشوند. عوام چیزی را قبول میکنند که بفهمند، با ایدههای پیچیده میانهای ندارند.
پوپولیسم تضادی آشتیناپذیر میان مردم و نخبگان تعریف میکند و اصرار دارد نخبگان کمتر از مردم عادی میفهمند و هر چه نخبگان میگویند به ضرر مردم است. به همین دلیل با نهادهایی که نخبگان در آن نقشی تعیینکننده دارند، میستیزد و دائم علیه آنها سخن میگوید.
سیاست مدار پوپولیست به دنبال تشدید و رزونانس موضوع های محبوب و مورد توجه در جامعه است. تودۀ مردم خود را به طور مستقیم با چنین موضوعهایی روبه رو می بیند. ورود هزاران پناهندۀ جنگی در سال 2015 به آلمان از نظر سیاسی و اجتماعی اهمیت زیادی برای مردم این کشور داشت. مسئولین دولت و نیروهای سیاسی برای گرم نگاه داشتن رفتار خوش آمدگویانه مردم نسبت به فراریان، به طور یک طرفه به دنبال توجیه اثرات مثبت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ورود این مهاجران به آلمان برآمدند. نخبگان جامعه و رسانه ها نیز در این خوش آمدگویی شرکت کردند و به جنبه های مثبت آن پرداختند؛ تا حدی که هرگونه شک و تردید در این باره با مهر خارجی ستیزی و حتی راسیسم مورد انتقاد قرار گرفت.
چنین پدیده ای، بستری مناسب برای رشد پوپولیسم است، زیرا موضوع نگرانی از ورود هزاران فراری جنگی به عنوان یک موضوع مورد توجه حداقل بخشی از مردم، رزونانسی نیافته است. پوپولیست چنین نقشی را بر عهده می گیرد و با تظاهرات و استفاده از رسانه ها، جمعی به نام پگیدا که در آغاز شاید از چند صد نفر تجاوز نمی کردند به یک جنبش اجتماعی میلیونی رسیدند که در انتخابات پیشین در پارلمان آلمان با در صد بالایی حضور یافتند.
پوپولیسم شیوه و متد شکوفایی و گسترش خود را در ساده سازی با یک زبانو رمزگان قطبی شده می بیند. پاسخ پوپولیسم به موضوعات جاری در جامعه پاسخی ساده و بر اساس یک رمزگان دوگانه خوب و بد است. امر سیاسی اما نمی تواند – بر خلاف دیدگاه کارل اشمیت – بر اساس یک رمزگان دوگانه دوست– دشمن باشد. چنین کدی، همچون کد خوب و بد یا درست و غلط یک برخورد متدیک و مشخص با پدیده ها نبوده، بسیار انتزاعی است و شماری از ویژگی های مشخص یک پدیده را نادیده می گیرد. زبان پوپولیسم از اینرو یک زبان ساده سازانه و انتزاعی است که مردم پسند و بدون زحمت قابل درک است. جستن ریشه های اجتماعی و تاریخی پدیده ها یا نگرش استراتژیک به آن ها خارج از حوصله مردم است. راز موفقیت پوپولیسم در همین زبان مردم پسندانه است.
پوپولیسم با رمزگان بالا-پایین خود را به عنوان تنها نماینده و حامی پایین در مقابل کل سیاستمداران و نمایندگان قدرت سیاسی مستقر در بالا می بیند.
ضمن اینکه پوپولیسم به دنبال منافع کوتاه مدت است. استراتژی پوپولیسم حفظ یا بر آواری منافع کوتاه مدت برای رسیدن به قدرت سیاسی است. پوپولیسم با رابطه مستقیم و ساده ای که با مردم دارد، صاحب قدرت است. تبدیل این قدرت به قدرت سیاسی، با گسترش ارادۀ سیاسی مردم در جهت پلورالیزاسیون هر چه بیشتر برای جدایی بین جامعه و حکومت سیاسی می تواند ممکن شود. پارادوکس این است که آن گاه که پوپولیست خود به قدرت سیاسی برسد، همه تلاش خود را در یگانه سازی بین جامعه و حکومت سیاسی به کار برده، حتی از ابزار های غیر دمکراتیک نیز استفاده می کند.
اگر درجامعهای جریانهای پوپولیستی رشد و گسترش پیدا میکنند، دلیل آن وجود ضعفها و کاستیهایی است که پوپولیستها میتوانند آنها را به شعار مبارزاتی دایمی و تبلیغات خود تبدیل کنند. فساد اداری، فقر ناشی از اجرای برنامههای آزادسازی اقتصادی، حاشیهنشینی طبقه متوسط پایین به واسطه گسترش ارزشهای مادی سرمایهداری و وجود کارتلهای پنهان اقتصاد. اینها تقریبا مشکلاتی هستند که کشورهای در حال توسعه کموبیش با آنها دست به گریبان میباشند.
در جوامع توسعهیافته پوپولیسم اساساً پدیدهای غیرمتعارف تلقی شده و ظهور آن نشانگان نوعی بیماری سیاسی/ فرهنگی تلقی میشود که باید به فکر درمان آن بود. سقوط دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ و هجوم جهانیسازی، صحنه جهانی تازهای آفرید که خصوصیات آن عبارت بودند از: تضعیف حاکمیت ملی، مرزهای باز، برداشتن مقررات مالی، ظهور چین بهعنوان یک ابرقدرت اقتصادی و کاهش فرصتهای شغلی در اروپا به دلیل انتقال کارگاهها به کشورهای حاشیهای و یا حتی ظهور فنآوریهای تازه. سرعت و گسست حاصل از این تغییرات به شرایط سیاسی تازهای انجامید که بدبینی به واحد پولی یورو، ترس از مهاجران و خشم طبقه متوسط از احساس ناامنی را در پی داشت و همه اینها به ظهور و گسترش پوپولیسم دامن زد.
از این رو یکی از شاخصه های احزاب پوپولیستی در اروپا، مخالفت آشکار آنها با جهانی سازی و یکپارچگی اقتصادی و هم جنس سازی فرهنگی و سیاسی ناشی از این پدیده است.
اعضای جنبش های پوپولیستی چنین همگن سازی ای را تهدیدی برای هویت ملی خود می دانند. از این رو، ایدئولوژی این جنبش ها و احزاب همیشه نوعی ملی گرایی را شامل می شود؛ به این ترتیب که با ترس و اضطراب های عمومی از قبيل خطر مهاجرت و تضعيف تماميت ارضی در نتيجه عضويت در اتحاديه اروپا، بازی کرده و از این طریق بر آتش ملی گرايی هيزم می ریزند.
این ملی گرایی که تمایل به بازیابی هویت ملی و کنترل منابع را در بر می گیرد، جهانی سازی را به عنوان علت کاهش کیفیت زندگی و رفاه طبقات اجتماعی مردمی قلمداد می کند. درنتیجه، جنبش های پوپولیستی، جهانی سازی و احزاب و نهادهای ترویج دهنده آن را رد می کنند.
از منظر آنان، با اتخاذ سياست آزادسازی تجارت در دوره های متوالی، رهبران سياسی در ايالات متحده و اروپا زيرآب بنيان توليد داخلی را زدند؛ مسئله ای که بالطبع کاهش مشاغل پردرآمد برای کارگران با مهارت نسبی که اکنون بين دو گزينه بی کاری و تن دادن به مشاغل خدمتی دون مايه سرگردانند را به دنبال داشت.
شاخصه دیگر احزاب پوپولیستی، مخالفت با سیاست های نولیبرال همچون اصلاحات در بازار کار که باعث ایجاد بی ثباتی و بیکاری می شود، و کاهش در هزینه های عمومی اجتماعی که حمایت اجتماعی و حقوق اجتماعی را تضعیف می کند است
اما شاخصه سوم، برجسته سازی بخش های گسترده ای از طبقه کارگر ظاهرا نادیده گرفته شده است. در ایالات متحده، بریتانیا، سوئد، فرانسه، آلمان و بسیاری از دیگر کشورها، بخش وسیعی از طبقه کارگر که سابق بر این به جناح چپ رای می داد، اکنون به احزاب پوپولیستی رای می دهد.
یکی از نمونه ها در سال 2016 در شهر بالتیمور در ایالت مریلند ایالات متحده رخ داد: محله کارگرهای سفید پوست داندالک (محله کارگرهای کارخانه فولاد سازی) به نامزد مخالف جهانی سازی یعنی ترامپ رای داد که انتقال کوره های انفجار فولاد (یکی از بزرگ ترین مراکز اشتغال در این شهر) به کشورهایی با دستمزد پایین تر و در نتیجه ایجاد مشکل در وضعیت اشتغال در منطقه را مورد انتقاد قرار داده بود؛ آنها در حقیقت علیه هیلاری کلینتون نامزد دموکرات که از جهانی سازی حمایت می کرد، رای دادند. این اتفاق در بسیاری از محله ها در ایالات متحده روی داد و مشابه آن در بسیاری از کشورهای اتحادیه اروپا نیز قابل مشاهده است
این، یک واکنش قابل درک به شرایطی است که طبقات مردمی در این کشورها در حال تجربه آن هستند: شواهد تجربی مشهود و قانع کننده که نشان می دهند انتقال صنعت به کشورهایی با سطح دستمزد پایین به طور قابل ملاحظه ای به استانداردهای سطح زندگی طبقه کارگر کشورهای سرمایه داری توسعه یافته یعنی دو سوی اقیانوس اطلس شمالی آسیب زده است
شواهد قانع کننده هم وجود دارد که نشان می دهد اگرچه مهاجرت عاملی مثبت برای کشورهای سرمایه داری توسعه یافته است، اما می تواند با ضرر و زیان هایی (مانند دستمزد پایین تر) برای بخش های آسیب پذیر طبقات مردمی همراه باشد که این مساله رد مهاجرت از سوی آنها را توجیه می کند
بنابراین یکی از دلایل نمو و رشد جنبش های پوپولیستی، وخیم شدن شرایط زندگی طبقات مردمی به طور کلی و به طور خاص شرایط زندگی طبقه کارگر در هر دو سوی اقیانوس اطلس شمالی بوده است.
این وخیم تر شدن شرایط که با وقوع رکود بزرگ در سال 2007 به اوج خود رسید، پیامد اعمال گسترده سیاست های نولیبرال بود. سیسات هایی که عمدتا توسط سیاستمداران نولیبرال به کار گرفته شد و به ضعف طبقات کارگر انجامید
داده ها شرایط را به خوبی نشان می دهند. درآمد قشر کارگر از زمان به کار گیری سیاست های نو لیبرال (که در اواخر دهه 1970 و اوایل دهه 1980 معرفی شدند) در بیشتر کشورهای هر دو سوی اقیانوس اطلس شمالی رو به کاهش گذاشته، در حالی که درآمد حاصل از سرمایه روندی افزایشی داشته است. به ویژه در دهه 1970 سهم دستمزدها به صورت غرامت کارکنان (واژه ای آماری که اساسا به مجموع دستمزدهای ناخالص پیش از مالیات پرداخت شده از سوی کارفرما به کارگر برای کار انجام شده در مدت زمان مورد محاسبه اطلاق می شود) برابر با 70 درصد از تولید ناخالص داخلی ایالات متحده، 72.9 درصد از تولید ناخالص داخلی کشورهایی که بعدتر تحت عنوان 15 کشور اتحادی اروپا شناخته شدند، 70.4 درصد تولید ناخالص داخلی آلمان، 74.3 درصد در فرانسه، 72.2 درصد در ایتالیا، 74.3 درصد در بریتانیا و 72.4 درصد از تولید ناخالص داخلی اسپانیا بوده است. این درصدها بعدتر به میزان قابل توجهی کاهش یافت و در سال 2012 در ایالات متحده به 63.6، در 15 کشور اتحادیه اروپا به 66.5، در آلمان به 65.2، در فرانسه به 68.2، در ایتالیا به 64.4، در بریتانیا به 72.7 و در اسپانیا به 58.4 درصد از تولید ناخالص داخلی رسید. بدین ترتیب کاهش سطح دستمزدها در بازه زمانی 1981 تا 2012 در ایالات متحده 5.5، در 15 کشور اتحادیه اروپا 6.9، در آلمان 5.4، در فرانسه 8.5، در ایتالیا 7.1، در بریتانیا 1.9 و در اسپانیا 14.6 درصد بود. پشت این اعداد و ارقام سطح وسیعی از افزایش نابرابری های اجتماعی نهفته است که بخش زیادی از آن به دلیل نابرابری ها و اختلاف شدید سطح دستمزدها از مدیر عامل مدیران اجرایی تا کارکنان سطوح میانه و کارگرهای سطح پایین تر است.
این افزایش نابرابری حتی در رسانه های جمعی هم به یک مساله تبدیل شد که علت آن آگاهی فزانیده در سطح خیابان از این موضوع بود که افزایش قابل توجه ثروت و درآمد اقلیت ثروتمند با هزینه کاهش شدید رفاه و استانداردهای زندگی بیشتر افراد طبقه های مردمی که همچنان اکثریت جمعیت را تشکیل می دهند، به دست آمده است.
اما این حقایق، توجیه کننده سیاست های عوام گرایانه نیست؛ چراکه پوپولیستها معمولاً فاقد طرح و برنامهریزی جامع و مشخصی هستند و از اینرو نمیتوانند کشور را به سوی توسعه سوق دهند. ضمن اینکه وعدههای آنان قابلیت تحقق یافتن ندارد؛ وعده هایی که هرچند با هیجان زیاد و به شکلی عوامفریبانه مطرح میشود اما به دلیل آنکه نمیتواند حتی اندکی از پیشبینیها را نیز محقق سازد، جامعه را در یأس و ناامیدی فرومیبرد و دچار سردرگمی میکند.
نظر شما