twitter share facebook share ۱۴۰۰ فروردین ۰۴ 1163

چند روز پس از آنکه دونالد ترامپ در اکتبر 2019 اعلام کرد که درصدد بیرون کشیدن نیروهای آمریکا از خاک سوریه است، من در ایستگاه قطار نیویورک بودم و مکالمه دو مأمور پلیس  را می شنیدم. موضوع سخن آنها سیاست خارجی آمریکا بود؛ آنان از این تصمیم ترامپ حمایت می کردند و هر دو معتقد بودند جنگی که هزاران مایل دورتر از کشورشان درحال وقوع است، ارتباطی به مردم و کشور آمریکا ندارد «نیروهای آمریکایی را به خانه برگردانید و به جنگ ها پایان دهید»

آن لحظه در مورد درست بودن آنچه این هفت سال دائما ذهنم را به خود مشغول کرده بوده و معتقد بودم که ارزیابی دستگاه سیاست خارجی آمریکا در مورد سوریه نادرست است، مطمئن شدم. ترامپ علیرغم ریاست جمهوری بدی که داشت، سؤال خوبی در مورد سوریه و به طور کلی در مورد خاورمیانه مطرح کرد: چرا این سیاست را در پیش گرفته ایم و نیروهای خود را به آنجا برده ایم؟ و ظاهرا چون به جواب قانع کننده ای نرسید، دستور عقب نشینی و خروج نیروهای آمریکا را صادر کرد.

حالا در دهمین سالگرد جنگ داخلی سوریه، بار دیگر بحث پیرامون آنچه آمریکا باید در قبال این جنگ انجام می داد، بالا گرفته و همچنان جوابی برای سؤالات مطرح شده، یافت نشده است. آیا دولت بایدن باید با حکومت اسد کنار بیاید؟ آیا جهان به سمت گشایش کانال دیپلماسی و گفتگو با اسد خواهد رفت؟

دلیل ادامه ابهامات و علامت سؤال ها، شاید این باشد که در سالهای گذشته هیچ تحلیل دقیقی بر شرایط آمریکا در سوریه و منافع و خطراتی که ایالات متحده در آن کشور پیش رو دارد، صورت نگرفته است. از پایان جنگ جهانی دوم، آمریکا سیاست های خود را در خاورمیانه با سه هدف وضع کرد: تضمین برقراری جریان آزاد انرژی از منطقه، اطمینان از امنیت اسرائیل، و حفظ قدرت آمریکا در خاورمیانه به نحوی که هیچ ائتلاف یا کشوری نتواند منافع ایالات متحده را در منطقه به چالش بکشد.

البته علاوه بر این سه هدف، تحلیلگران همیشه جلوگیری از گسترش سلاح های کشتار جمعی و اقدامات ضد تروریسم را نیز مطرح می کنند. با فرض اینکه این اهداف همچنان بنیان سیاست گذاری آمریکا را در منطقه شکل می دهند، تحلیلگران و سیاست گذاران در مورد رویکرد واشنگتن در خصوص سوریه چه نظری دارند؟ آیا راهی که هم اکنون آمریکا در پیش گرفته، از نظر اخلاقی مطرود و از نظر استراتژیک پذیرفتنی است؟ ارزش ها و منافع آمریکا در خصوص سوریه همگام با یکدیگر نیست و این مسئله ای است که غالبا در سیاست خارجی این کشور شاهد هستیم.

پس از آنکه ترامپ خروج نیروهای آمریکایی را اعلام کرد، معلوم شد که این خروج به طور کامل صورت نمی گیرد و وی بار دیگر عنوان نمود که این نیروها «به خاطر نفت» در آن کشور می مانند. بیان این حرف، گیج کننده بود چراکه سوریه هیچگاه صادرکننده عمده نفت نبوده است. بنابراین ادعای تهدید جریان آزاد انرژی، حرف پوچ و نادرستی است.

در مورد هدف دوم یعنی امنیت اسرائیل، زمانی بود که تحلیلگران اعتقاد داشتند سوریه تهدیدی بالقوه علیه امنیت اسرائیل است؛ اما عملکرد ضعیف ارتش سوریه در دهه گذشته، این نگرانی را برطرف کرده است. تهدید واقعی -حداقل از نگاه اسرائیل- ایران است که ظاهرا می خواهد در طولانی مدت در سوریه بماند؛ خواسته ای که اگر محقق شود، به ایران این امکان را می دهد تا با استفاده از حزب الله، اسرائیل را مستقیما تهدید کند. به همین دلیل است که اسرائیل، ایرانیان و نیروهای نیابتی شان را در سوریه و عراق هدف حملات هوایی قرار می دهد و تهران هم قادر به پاسخگویی نیست. این امر نشان می دهد که اسرائیل می تواند در درگیری های سوریه از خود مراقبت کند.

و اما آمریکا در تحقق هدف سوم خود که حفظ قدرتش در سوریه -و به طور کل در منطقه- بود شکست خورد. رهبران منطقه، ورود پوتین به کارزار سوریه و نجات متحدش از شکست را، در تضاد با رفتار آمریکا در قبال حسنی مبارک رئیس جمهور مصر دیدند و تحت تأثیر قرار گرفتند. این امر موقعیت روسیه را در منطقه تحکیم بخشید و دولت های منطقه را مجبور به کنار آمدن با اسد نمود؛ به این ترتیب چشم انداز پایان جنگ سوریه نزدیک تر شد. اما از همه مهمتر این است که در جنگ سوریه چیزی وجود ندارد که قدرت آمریکا و توان این کشور در دفاع از منافعش را به خطر اندازد.

اسرائیل در سال 2007 تأسیسات هسته ای سوریه را نابود کرد اما مشکل تسلیحات شیمیایی آن کشور همچنان باقی است. حکومت سوریه در توافقی که سال 2013 با روسیه منعقد کرد، متعهد شد که این سلاح ها را نابود کند اما اسد به طور کامل به این توافق عمل نکرد. با این وجود روند تحولات نشان داده است که برای جامعه جهانی این موضوع اهمیت ندارد؛ زیرا این سلاح ها بیش از هرکس دیگری علیه خود مردم سوریه استفاده می شود. ترامپ کوتاه مدتی پس از روی کار آمدنش، به حمله شیمیایی علیه غیرنظامیان پاسخ داد اما اقدام وی تغییری در مسیر جنگ سوریه ایجاد نکرد.

تنها پاسخی که در توجیه ادامه فعالیت آمریکا در سوریه باقی می ماند، ادامه مأموریت ضد افراط گرایی این کشور در سوریه است. سوریه به میدان رقابت گروههای شبه نظامی و تندرو تبدیل شده است؛ ممکن است برخی از این گروهها تضعیف شده باشند اما همچنان باقی هستند؛ به همین دلیل ایالات متحده روابط خود را با ی.پ.گ -علیرغم اعتراض ترکیه که متحد ناتو در آمریکا است- حفظ کرده است. مقامات ترکیه برای پیشبرد برنامه ضد کردیِ خود، با گروههای وابسته به القاعده همکاری می کنند؛ بنابراین با توجه به ماهیت جنگ سوریه و شمار زیاد افراط گرایانِ حاضر در درگیری، منطقی است که سیاست گذاران به تهدیداتی که از ناحیه این گروهها متوجه آمریکا است، توجه نموده و هوشیار باشند.

جو بایدن در رقابت های انتخاباتی خود قول داده بود که ارزش های آمریکا را سرلوحه سیاست خارجی کشور قرار دهد؛ اما با توجه به نادیده گرفتن جرایم اردوغان، ولیعهد سعودی و چشم پوشی از پایمال شدن حقوق بشر در مصر، جایگاه ارزش های ایالات متحده در خصوص سوریه نیز زیر سؤال می رود و علیرغم همه ظلم هایی که حکومت سوریه در حق مردم کرده است، بایدن هم احتمالا به همان نتیجه ای خواهد رسید که از آن دو افسر پلیس در ایستگاه راه آهن شنیدم: اینکه منافع آمریکا آنقدر در معرض خطر نیست که بخواهد با وضع تحریم های بیشتر، حمله به تروریست ها و اعتراض به اقدامات اسد، دست به تغییرات اساسی زده و به کابوس سوریه پایان دهد.

کوتاه سخن اینکه: دلایلی که بی عملی و رکود آمریکا را در پرونده سوریه توجیه می کند، بیشتر و منطقی تر از دلایلی است که از لزوم اقدام ایالات متحده در آن کشور سخن می گوید؛ و گرچه این امر از نظر اخلاقی مذموم است، اما حقیقتی است که باید آن را پذیرفت.

*منبع: فارین پالیسی

مترجم: فاطمه رادمهر

messages.comments