اسرائیل شریک صلح است یا تهدیدی جدید برای منطقه؟
کارزارهای نظامی پس از ۷ اکتبر — که از غزه، لبنان، سوریه و یمن آغاز شد و به حمله تاریخی مستقیم اسرائیل به ایران انجامید — باعث شده بسیاری از مقامات خلیج فارس نتیجه بگیرند که اسرائیل دیگر تنها به دنبال بازدارندگی نیست، بلکه به دنبال سلطه است. به نظر آنها، اسرائیل اکنون دارد از توان نظامی خود، برای تغییر نظم منطقهای استفاده میکند. هدف از توافقهای ابراهیم تا حدی ایجاد جبههای متحد از قدرتهای منطقه در برابر تهدید ایران و محور مقاومت آن بود، اما اکنون این معادله تغییر کرده است. تهدید ایران به شدت کاهش یافته و اسرائیل خود به چالشی تازه برای ثبات منطقه تبدیل شده است.
اقدامات دولت اسرائیل، از جمله تصویب قطعنامه کنست در ژوئیه ۲۰۲۴ مبنی بر رد هرگونه کشور فلسطینی در آینده و رد پیشنهاد سعودی-فرانسوی برای راهحل دو کشور در ژوئیه ۲۰۲۵ در سازمان ملل، این پیام را به دیگران منتقل میکند که اسرائیل اهداف بسیار گسترده و حداکثری دارد. بیش از ۶۰ هزار فلسطینی کشتهشده از آغاز جنگ غزه و جنگ ۱۲ روزه اسرائیل و ایران، این نگرش را تقویت می کند که اسرائیل آماده است از زور نه تنها برای دفاع از خود، بلکه برای تحول راهبردی منطقه استفاده کند.
توان اسرائیل در نادیده گرفتن فشارهای بینالمللی از سوی آمریکا و سازمان ملل بدون اینکه با پیامدی مواجه شود، نشاندهنده تغییر معادلات سیاسی است. ناظران در خلیج فارس یادآور میشوند که حتی واشنگتن هم نتوانسته اسرائیل را مجبور به پایان دادن به خصومتها، آزادسازی گروگانها یا جلوگیری از تشدید تنش با ایران کند. در ژوئن ۲۰۲۵، اسرائیل با وجود مخالفت آمریکا، حمله به خاک ایران را تنها چند روز قبل از آغاز دور جدید مذاکرات هستهای آغاز کرد. در ادامه آمریکا مجبور شد به سایتهای هستهای ایران حمله نماید تا از تشدید بیشتر تنش جلوگیری کند. مجموع این رویدادها، فرضیات دیرینه درباره بازدارندگی آمریکا و خودداری اسرائیل را در هم شکست.
در این شرایط، رهبران خلیج فارس در حال بازبینی توافقهای ابراهیم هستند. این توافقها که در اصل چارچوبی برای ترویج صلح و ثبات بودند، اکنون ممکن است تقویت کننده سلطه منطقهای اسرائیل شوند. این موضوع به ویژه برای عربستان نگرانکننده است، ریاض به طور نمادین از توافقهای اولیه حمایت کرد و فضای هوایی خود را برای پروازهای اسرائیل باز نمود. امروز، ریاض بر راهحل دو کشور به عنوان تنها مسیر برای عادیسازی تأکید دارد، امری که اسرائیل آشکارا آن را رد میکند.
در همین حال، تلاش برای وارد کردن کشورهای مسلمان مانند آذربایجان و قزاقستان به توافقهای ابراهیم، بیشتر از اینکه در راستای ایجاد صلح باشد، با هدف همگرایی منطقهای علیه ایران و روسیه صورت می گیرد. آذربایجان و قزاقستان دههها است که روابط دیپلماتیک با اسرائیل دارند، اما این موجب نشده که اعتراضات مردمی نسبت به اسرائیل در این کشورها شکل نگیرد. در آذربایجان، اعتراضاتی که در طول جنگ غزه رخ داد، محدودیتهای این کشور برای عادیسازی رابطه با اسرائیل، بدون توجه به حقوق فلسطینیان را نشان داد. شرایط کنونی با سال ۲۰۲۰ فرق دارد؛ امروز احساسات طرفدار فلسطین در جوامع عرب و مسلمان عمیقتر و گستردهتر شده است.
نگرانی اصلی کشورهای خلیج فارس این است که راهبرد اسرائیل -حمله پیشگیرانه به دشمنان در چندین جبهه- دیگر صرفاً جنبه دفاعی ندارد، بلکه به عنوان راهبردی برای تکهتکه کردن منطقه دیده میشود. در ایران، این امر به حمله به زیرساختهای نظامی، زندانها، پایگاههای شبهنظامی و همچنین تلاش برای ایجاد ناآرامی در مناطق اقلیت نشین مانند خوزستان، بلوچستان و مناطق کردنشین منجر شده است. الگوی مشابهی در سوریه نیز مشاهده شده است، جایی که اسرائیل عملیات در مناطق دروزی نشین را تحت عنوان حمایت از اقلیتها توجیه کرده است. رهبران خلیج فارس نگرانند که اگر این دکترین عادی شود، ممکن است به سایر کشورهای شکننده — حتی عراق یا عربستان — نیز تسری یابد.
این نگرانی فزاینده پرسشهای دشواری ایجاد میکند. آیا کشورهای عربی باید همچنان به چارچوبی پایبند بمانند که زمینهساز چنین رفتارهایی است، یا این چارچوب را دگرگون کنند تا با اولویتهای منطقهای مانند دیپلماسی، تنشزدایی و مشارکت فراگیر هماهنگ شود؟
برخی کشورهای خلیج فارس، مانند قطر و عمان، پیشتر نقش خود را به عنوان میانجی بین ایران و غرب تعریف کردهاند. دیگران، مانند عربستان، مسیر میانه محتاطانهای را دنبال میکنند: کانالها با اسرائیل را باز نگه میدارند و همزمان روابط با ایران را احیا کرده و بر تقویت داخلی کشور تأکید دارند. این شامل تلاش برای تثبیت عراق، جلوگیری از فروپاشی سوریه و بازنگری در تعامل با حوثیهای یمن است. هدف ایجاد توازن منطقهای است، نه سلطه.
اما جنگ ۱۲ روزه تغییر نگاه کشورهای خلیج به اسرائیل و معادلات منطقه را تقویت کرد. حملات اسرائیل به سایتهای هستهای ایران و حملات تلافیجویانه ایران به پایگاه هوایی العدید در قطر، اعتماد کشورهای خلیج فارس به حمایت آمریکا را متزلزل نمود. اکنون شاهزادگان خلیج فارس میدانند که تضمینهای آمریکا مشروط است و نظامیگری بیمهار اسرائیل میتواند فاجعهای را تا درب آنها بیاورد.
در این میان نگاه ایران نیز در حال تحول است. پس از جنگ ۱۲ روزه، تهران ساختار امنیت ملی خود را بازسازی کرده و شورای دفاعی جدیدی با ریاست رئیسجمهور مسعود پزشکیان و چهرههای میانهرو مانند علی لاریجانی تشکیل داده است. پیامهای پساجنگ ایران بر دیپلماسی تأکید داشته و شامل تلاش برای جلب توجه پاکستان و کشورهای عضو بریکس است. مقامات خلیج ایران را دیگر به چشم تهدید نمی بینند.
در این شرایط، کشورهای خلیج باید دوباره درباره یک نظم منطقهای پایدار فکر کنند. توافقهای ابراهیم بدون تغییر رفتار اسرائیل قابل گسترش نیست. صلح از راه سلطه به دست نمیآید، بلکه از همکاری حاصل میشود. این مستلزم آن است که اسرائیل به عنوان یک شهروند منطقهای عمل کند، نه یک قدرت اشغالگر.
اگر کشورهای خلیج بخواهند صلح پایدار ایجاد کنند، باید اصول بنیادین توافقهای ابراهیم — سرمایهگذاری در ایجاد دولتهای کارآمد، برقراری عدالت و به رسمیت شناختن دوطرفه — را تقویت کنند. چارچوبی باشد که ایران و اسرائیل را در بر گیرد و بر اصل عدم تجاوز استوار باشد.
در جهانی که هرچه بیشتر به سمت چندقطبی شدن میرود، منطقهای عاری از «قدرتهای سلطهگر» نه یک آرمان دستنیافتنی، بلکه ضرورتی راهبردی است. با این حال، ثبات واقعی صرفاً با حذف قدرتهای هژمون به دست نمیآید؛ زیرا نبود توازن قدرت، خلائی ایجاد میکند که پای قدرتهای خارجی تازهای را برای رقابت و سلطه باز میکند و بینظمیهای تازهای به همراه میآورد. بنابراین، چالش اصلی نابودی قدرت نیست، بلکه مهار و مدیریت آن است؛ ساختن نظمی منطقهای که بر خویشتنداری، تعامل و احترام به حاکمیت استوار باشد.
*برای مطالعه بیشتر در این زمینه رجوع کنید به: اسرائیل نمی تواند هژمون منطقه باشد
چرا پکک شکست خورد
در یک مراسم نمادین در ژوئیه، جنگجویان پکک در بخش کردنشین عراق سلاحهای خود را آتش زدند.
در ماه مه، عبدالله اوجالان، رهبر حزب کارگران کردستان (پکک)، خواستار پایان مبارزه مسلحانه و خلع سلاح سازمانش شد؛ درخواستی تاریخی که امیدها به پایان یک درگیری مسلحانه چند دههای را برانگیخته است. امید به انحلال پکک همچنین نقطه عطفی برای شبکهای از شبهنظامیان کرد در سراسر خاورمیانه محسوب میشود.
تحولات اخیر هنوز به معنای پایان پکک نیست، اما نشان میدهد که اوجالان به ارزیابی واقعبینانهتری از وضعیت سیاسی رسیده است. هدف آشکار او تلاش برای تضمین بقای جنبش از طریق روشهای مسالمتآمیز و کنار گذاشتن مطالبات ایدئولوژیک سختگیرانه است.
پکک در سال ۱۹۷۸ تحت رهبری اوجالان و در واکنش به دههها سرکوب سیاسی و فرهنگی جمعیت کرد ترکیه تأسیس شد. این حزب با ترکیب باورهای مارکسیستی و ملیگرایی کردی، هدف اعلامشدهاش را ایجاد یک دولت مستقل کردستان تعیین کرده بود.
در آن زمان، بیثبات کردن ترکیه در راستای منافع اتحاد جماهیر شوروی بود، زیرا ترکیه عضو ناتو بود و کنترل تنگههای بسفر و داردانل به منزله مانع راهبردی برای نیروی دریایی شوروی به شمار میرفت.
مبارزه مسلحانه پکک در سال ۱۹۸۴، چند سال پس از تأسیس، و در دوران دولت تورگوت اوزال آغاز شد. اوزال، که مادرش اصالت کردی داشت، نخستین نخستوزیر ترکیه بود که آشکارا پانترکیسم افراطی نخبگان آنکارا را مورد انتقاد قرار داد.
اوزال طرفدار جامعهای کثرتگرا بود. او علیه تبعیض قومی و مذهبی سخن گفت و اصلاحات اقتصادی را آغاز کرد. در عمل، او تمایل خود را برای شکستن ساختارهای اقتدارگرایانه به نفع آزادی بیان، بازار آزاد و بخش خصوصی قوی نشان داد.
با این حال، درست در همین زمان اوجالان جنگ داخلی را آغاز کرد؛ اقدامی که نه تنها مانع اجرای اصلاحات برنامهریزیشده شد، بلکه اوزال را تحت فشار ارتش و نیروهای کمالیست وادار به عقبنشینی کرد. اوزال با توصیف نخستین حملات مسلحانه پکک به عنوان «کار یک دسته راهزن»، به ارتش اختیار کامل برای سرکوب پکک داد.
این آغاز جنگی چند دههای بود که جان حدود ۴۰ هزار نفر، عمدتاً غیرنظامیان کرد را گرفت و بیش از ۱۰۰ هزار نفر را مجروح کرد که بسیاری از آنان دچار معلولیت دائمی شدند. بیش از ۲۰۰ روستا به آتش کشیده شد و ساکنان آن آواره شدند.
رهبران اولیه پکک بر این باور بودند که یک قیام موفق در ترکیه، جمعیت کرد در سوریه، ایران و عراق را نیز بسیج خواهد کرد و امکان ایجاد یک کردستان مستقل و متحد را فراهم میسازد. اما این یک توهم باقی ماند.
در اوایل دهه ۱۹۷۰، اوجالان یک فعال جوان در محافل چپگرایی بود که به اعتقادات ایدئولوژیک بیش از وابستگی قومی اهمیت میدادند. در آن زمان او خود را بخشی از ملت ترکیه میدانست و حتی نام پسرش را «عثمان» — یک نام سنتی ترکی — گذاشته بود. اما به مرور، ترکیبی از مارکسیسم-لنینیسم بدتفسیر شده و تخیلات هویتی او را به مسیر دیگری کشاند.
تحت این آمیزه ایدئولوژیک، اوجالان یک طبقه کارگر خیالی کرد را به عنوان پیشاهنگ انقلاب پرولتری در ترکیه تصور میکرد. او این واقعیت را نادیده گرفت که مناطق کردنشین عمدتاً کشاورزی بودند و پرولتاریا، به معنای مارکسیستی، تنها یک درصد از جمعیت را تشکیل میداد. جالب اینکه هیچیک از ۴۵ عضو بنیانگذار پکک کارگر نبودند.
افزون بر این، اوجالان هرگز مشخص نکرد که «کردستان» مورد نظرش دقیقاً کجا قرار دارد. گاهی از کردستان بزرگی سخن میگفت که شامل تمام کردهای ترکیه، سوریه، عراق، ایران، لبنان، ارمنستان و جمهوری آذربایجانِ و همچنین بیش از دو میلیون کارگر کرد در اروپای غربی میشد. گاهی هم دیدگاهش را به چند استان جنوبشرقی آناتولی محدود میکرد، حتی با وجود این که بخش قابلتوجهی از کردهای ترکیه مدتها پیش آن منطقه را ترک کرده بودند.
برای دور زدن این تناقضات، اوجالان از سال ۱۹۷۸ بر جنبه طبقاتی پکک تأکید کرد. طبقه کارگر کرد قرار بود رهبری کل پرولتاریای ترکیه را بر عهده بگیرد و — با الگوبرداری از انقلاب اکتبر روسیه — نظامی سوسیالیستی در آناتولی ایجاد کند.
این منطقی مملو از تناقض بود: اگر تمرکز بر طبقه اجتماعی است، پس چرا برچسب قومی؟ اگر هدف انقلاب پرولتری است، چرا کارگران ترک که بیش از ۹۵ درصد پرولتاریا را تشکیل میدهند، نباید پیشگام باشند؟
علاوه بر این، منطقه جنوبشرقی با اکثریت کرد تحت نفوذ گروههای مذهبی مانند نقشبندیه و علویها بود، گروههایی که با جهانبینی مارکسیستی بیخدایی پکک سر سازگاری نداشتند. از ابتدا نیز آشکار بود که دولت ترکیه چنین پروژه جداییطلبانهای را نخواهد پذیرفت.
بعدها، اوجالان راهحل فدرالی را پیشنهاد داد که در آن یک جمهوری خودمختار کرد در کنار ترکیه وجود داشته باشد؛ طرحی که با استقبال چندانی مواجه نشد.
در آستانه هزاره جدید، اوجالان مسیر جدیدی را برگزید که با مفهوم «کنفدرالیسم دموکراتیک» شناخته میشود. این مدل که او از ۱۹۹۹ آن را بسط داد، از برداشت کلاسیک مارکسیسم-لنینیسم از دولت فاصله گرفت و در عوض به دنبال نظم اجتماعی دموکراتیک، چندقومیتی و فمینیستی بود که بر خودگردانی و خودمدیریتی تمرکز دارد.
اما حتی این مسیر تازه هم نتوانست پنهان کند که پکک همچنان با چالشهای جدی — هم درون جامعه کردی و هم در روابط با دولت ترکیه و جامعه بینالمللی — روبهرو است. در نهایت، دلایل شکست آن را میتوان چنین خلاصه کرد:
۱. فروپاشی ایدئولوژیک جنبشهای چپ
یکی از سوءبرداشتهای محوری بسیاری از گروههای چپگرا، تفسیر نادرست از مفهوم «عدالت» است، بهویژه در مورد استفاده از خشونت علیه غیرنظامیان. بسیاری از این گروهها از جنبشهای مردمی به سازمانهایی تبدیل شدند که اهدافشان را با منطق ماکیاولیستی پیش میبردند. ادعای اخلاقی عدالت جای خود را به منطق بیرحمانه خشونت داد.
نقطه عطف در این زمینه، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در دسامبر ۱۹۹۱ بود. تا آن زمان، شوروی مهمترین پشتیبان ایدئولوژیک و مادی گروههای مسلح چپگرا در سراسر جهان بود. با فروپاشی آن، بسیاری از این گروهها — از جمله پکک — مهمترین پشتوانه خود را از دست دادند.
فروپاشی شوروی همچنین ضعفهای بنیادی مدل کمونیستی جامعه را آشکار کرد: به جای عدالت و برابری، دیکتاتوری، سرکوب و ناکارآمدی اقتصادی حاکم بود.
در مورد پکک، بسیاری از کردها خشونت و بمبگذاری در مناطق غیرنظامی را غیرقابلقبول دانستند. باید توجه داشت که حمایت اجتماعی از پکک در میان جمعیت کرد بسته به منطقه و زمان بهطور قابلتوجهی متفاوت بوده است.
برخی گروههای مردمی پکک را نماینده مشروع منافع کردها میدانستند، اما گروههای دیگر — از جمله حزب دموکراتیک خلقها (HDP) و سازمانهای مختلف جامعه مدنی — به مرور از آن فاصله گرفتند.
۲. کردها به عنوان مهرههای ژئوپولیتیک
بررسی تاریخ خاورمیانه نشان میدهد که شبهنظامیان کرد بارها مورد سوءاستفاده قرار گرفته و سپس رها شدهاند. با وجود سابقه طولانی ادغام در جوامع چندقومیتی، کردها بدون ایجاد اتحاد واقعی یا پشتیبانی پایدار، بارها بهصورت تاکتیکی و در لحظات حساس، چه در سطح منطقهای و چه بینالمللی، به کار گرفته شدهاند.
در دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰، شاه ایران از جنگجویان کرد در شمال عراق برای تحت فشار گذاشتن دولت بعثی بغداد که متحد نزدیک شوروی بود استفاده کرد. این امر نهایتاً عراق را وادار کرد در «توافق الجزایر» (۱۹۷۵) ادعاهای ارضی ایران بر شطالعرب را بپذیرد. کمی بعد، ایران حمایت خود از کردها را قطع کرد.
عراق هم به نوبه خود از شبهنظامیان کرد برای بیثبات کردن ایران در طول جنگ ایران و عراق (۱۹۸۰–۱۹۸۸) استفاده کرد، اما سپس در عملیات انفال (۱۹۸۶ تا ۱۹۸۹) به شدت همان جمعیت کرد را سرکوب کرد.
اسرائیل نیز با همکاری ایران از کردهای عراق برای مقابله با جاهطلبیهای پانعربی صدام حسین حمایت میکرد. این حمایت هم پس از توافق الجزایر قطع شد.
در دهه ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، همکاری راهبردی نزدیکی بین اسرائیل و ترکیه شکل گرفت و اسرائیل در مبارزه دولت ترکیه با پکک به آنکارا کمک کرد. حتی گزارشهایی وجود دارد که موساد در سال ۱۹۹۹ اوجالان را پیدا کرد و به ترکیه تحویل داد.
با آغاز جنگ سوریه در ۲۰۱۱، اتحادها دوباره تغییر کرد. برای تضعیف رژیم اسد، اسرائیل و آمریکا از شبهنظامیان کرد در سوریه مانند «نیروهای دموکراتیک سوریه» (SDF) که متحد پکک تلقی میشدند، حمایت کردند.
هسته اصلی SDF شامل گروه یگانهای مدافع خلق (YPG) است که به شریک دولتهای غربی، بهویژه در مبارزه با داعش، تبدیل شد. در این زمینه، جنبش کرد برای نخستین بار در سطح بینالمللی هم بهدلیل نقش نظامیاش و هم به خاطر رنج جامعه کرد، بهویژه ایزدیها، مورد همبستگی گسترده قرار گرفت.
۳. واقعیتهای جدید در خاورمیانه
اعلام اوجالان مبنی بر خلع سلاح پکک را باید در چارچوب تغییرات ژئوپولیتیک بنیادی فهمید. نظم جهانی که پکک در آن تأسیس شد دیگر وجود ندارد. خاورمیانه نیز در سیاست خارجی آمریکا اهمیت کمتری یافته است.
پس از آن که رژیم اسد در جنگ سوریه کنترل بخشهای بزرگی از کشور را از دست داد و بهویژه پس از خروج آمریکا از سوریه در ۲۰۱۹، آمریکا و اسرائیل بهطور قابلتوجهی حمایت خود از SDF را کاهش دادند.
ترکیه که ابتدا تا حد زیادی SDF را تحمل میکرد، به دلیل ارتباط نزدیک آن با پکک، حملات نظامی فزایندهای علیه آن آغاز کرد. SDF اکنون برای جلوگیری از حملات بیشتر، از حفظ ارتباط فعال با پکک خودداری میکند.
در شمال عراق، آمریکا پیشتر نیز حدود حمایت خود از نیروهای کرد را مشخص کرده بود، زمانی که در سال ۲۰۱۷ به شدت با همهپرسی استقلال اقلیم کردستان مخالفت کرد. محاصره بعدی این منطقه توسط دولت مرکزی بغداد، ایران و ترکیه نشان داد که هیچ جنبش کردی بدون رضایت قدرتهای منطقهای نمیتواند به دستاوردهای سرزمینی برسد.
در همین حال، حتی دولت اقلیم کردستان عراق نیز برای حفظ بقای خود به عنوان یک نهاد نیمهخودمختار، سعی دارد از گروههای مسلح کرد فاصله بگیرد. برای جلوگیری از به خطر افتادن روابط با تهران، این دولت فعالیتهای پژاک (شاخه ایرانی پکک) را محدود کرده است. این شاخه که عمدتاً از شمال عراق فعالیت میکند، توسط ایران بهشدت سرکوب میشود.
حملات هوایی مداوم ترکیه به مواضع پکک در شمال عراق باعث شده است که بازیگران کرد بیشتری دریابند پناهگاههای امن برای گروههای مسلح، تهدیدی برای کل منطقه محسوب میشود. در نتیجه، توازن قوا در خاورمیانه بهطور چشمگیری به زیان شبهنظامیان کرد تغییر کرده است.
پکک به عنوان یک جنبش سیاسی؟
به احتمال زیاد، اوجالان اکنون دریافته است که نه بازیگران منطقهای و نه بینالمللی علاقهای پایدار به حمایت از شبهنظامیان کرد ندارند و این حمایتها معمولاً فقط در خدمت اهداف کوتاهمدت است.
بهویژه رها کردن کردهای سوریه توسط آمریکا در سال ۲۰۱۹، برای کردها آشکار کرده است که وقتی منافع راهبردی — مانند روابط با ترکیه عضو ناتو — در میان باشد، هیچ اتحاد قابل اعتمادی وجود ندارد.
علاوه بر این، با کاهش اهمیت بنیانهای ایدئولوژیک پکک — کمونیسم و ملیگرایی کردی — و در حالی که نیروهای کرد در سوریه و عراق بیش از پیش به دنبال ادغام سیاسی هستند تا رویارویی، اوجالان اکنون آماده به نظر میرسد تا پکک را به یک جنبش سیاسی تبدیل کند.
اظهارات او در مه ۲۰۲۵ نشاندهنده تغییر فکری در این راستاست: فاصله گرفتن از مبارزه مسلحانه و حرکت به سوی گفتوگو و ادغام. اگر این رویکرد واقعاً عملی شود، نقطه پایانی بر یکی از طولانیترین درگیریهای مسلحانه خاورمیانه خواهد بود.
وقتی همه چیز طبق میل نتانیاهو پیش میرود
محبوبیت اسرائیل در ایالات متحده به پایینترین سطح تاریخی خود رسیده است. رهبران جهان تهدید میکنند که برای نشان دادن بیزاری روزافزون خود از جنگ لاینحل اسرائیل در نوار غزه، یک کشور فلسطینی فرضی را به رسمیت خواهند شناخت. ایرلند، اسپانیا و لیتوانی از جمله کشورهایی هستند که اعلام کردهاند ممکن است نخستوزیر اسرائیل، بنیامین نتانیاهو، را در صورت سفر به این کشورها بازداشت کنند و او را به اتهام جنایات جنگی در غزه به دادگاه کیفری بینالمللی تحویل دهند. یهودستیزی خشونتآمیز در شهرهای آمریکا در حال وقوع است و جوامع یهودی این کشور را به لرزه انداخته است. جمعی فزاینده از پژوهشگران هولوکاست، رهبران پیشین اسرائیل، گروههای حقوق بشری، چهرههای مشهور هالیوود و روشنفکران اسرائیلی، جنگ این کشور در غزه را «نسلکشی» مینامند. تصاویر کودکان فلسطینی گرسنه موج جهانی تازه ای از محکومیت سیاستهای اسرائیل را برانگیخته است؛ سیاستهایی که به قحطی دامن زده و جان هزاران فلسطینی را تهدید میکند.
به نظر میرسد شرایط برای نتانیاهو تیرهوتار باشد، اما نخستوزیر اسرائیل دقیقاً به آنچه میخواهد میرسد و جنگی که همچنان ادامه دارد، اهداف بلندمدت دولت او را پیش میبرد: جلوگیری از هرگونه امکان تشکیل کشور فلسطینی و گسترش مرزهای سرزمینی اسرائیل.
شکل کلی جاهطلبیهای نتانیاهو در روزهای پس از حمله هولناک ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به جنوب اسرائیل توسط حماس—که حدود ۱۲۰۰ کشته و ۲۵۰ گروگان به همراه داشت—آشکار شد.
از همان آغاز، امتناع نتانیاهو از بحث درباره «روز بعد» به این معنا بود که او میتواند خلأ ایجادشده را پر کرده و نوار غزه را دوباره اشغال کند؛ کاری که اکنون در پی انجام آن است. نتانیاهو سه «نه» خود را اعلام کرد: نه به گفتوگو درباره ایجاد کشور فلسطین، نه به بازگرداندن تشکیلات خودگردان فلسطین (با حمایت آمریکا) برای اداره غزه، و نه به توافقی برای پایان جنگ بدون انحلال کامل حماس.
با گفتن «نه» به آمریکا و سایر میانجیها برای پایان دادن به جنگ، نتانیاهو اسرائیل را در مسیر اجتنابناپذیر اشغال کامل نوار غزه قرار داده است.
اسرائیل با برنامهای منظم، بیمارستانها، دانشگاهها، مدارس و ساختمانهای دولتی غزه را نابود کرده است. این کشور کارزار بدنامسازی علیه سازمان ملل به راه انداخت و عملاً آن را از تلاشهای چند دههای کمکرسانی در غزه کنار زد، تا زمینه را برای ورود پیمانکاران خصوصی مسلح مورد علاقه دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، فراهم کند؛ پیمانکارانی که توزیع کمکها را به شکلی غیرمدنی انجام داده و صدها غیرنظامی را به کشتن دادند. نتانیاهو همچنین تلاش کرد خانوادههای فلسطینی با سابقههای مشکوک را به مقابله با حماس و جانشینی تشکیلات خودگردان در غزه ترغیب کند، اما موفقیتی نداشت. این سیاستها آشوب بیشتری در غزه ایجاد کرد و خلأ قدرتی به وجود آورد که اکنون نتانیاهو در پی پر کردن آن است.
به لطف نتانیاهو، اکنون بحث از این نیست که اسرائیل چه زمانی از همه نوار غزه خارج میشود، بلکه این است که پس از پایان جنگ، چه مقدار از آن را همچنان اشغال خواهد کرد. ارتش اسرائیل میگوید اکنون ۷۵ درصد نوار غزه را تحت کنترل دارد، بیآنکه موفق به نابودی حماس یا نجات ۲۰ گروگان اسرائیلی زنده باقیمانده شود.
در این میان، بولدوزرهای اسرائیلی هزاران خانه فلسطینی را در امتداد مرز تثبیتشده غزه و اسرائیل تخریب کردهاند تا یک «منطقه حائل» خودخوانده تحت کنترل اسرائیل ایجاد کنند. هزاران خانه دیگر در امتداد مرز غزه و مصر نیز ویران شده تا اطمینان حاصل شود دو میلیون فلسطینی بهطور کامل در محاصره اسرائیل قرار گیرند. صدها خانه دیگر برای ایجاد یک گذرگاه نظامی که نوار غزه را به دو بخش تقسیم میکند، تخریب شده است. برخی اسرائیلیها حتی درباره الحاق بخشهایی از نوار غزه برای گسترش مرزهای کشور صحبت میکنند.
رهبران جهان شاید بتوانند یک کشور فلسطینی فرضی را به رسمیت بشناسند، اما در واقعیت، هر روز چیز کمتری برای شناسایی باقی میماند.
وقتی حماس در سال ۲۰۰۷ تشکیلات خودگردان را از غزه بیرون راند، عدهای با طعنه گفتند که فلسطینیها بالاخره به راهحل دوکشوری که خواهانش بودند رسیدند؛ فقط آن راهحل، آن چیزی نبود که انتظار داشتند. کودتای حماس آرزوهای لرزان فلسطینیها برای کشور مستقل را بیش از پیش تکهتکه کرد. نتانیاهو با قطر، اصلیترین حامی مالی حماس، همکاری کرد تا میلیاردها دلار به غزه سرازیر شود؛ جایی که مبارزان فلسطینی آشکارا و در برابر دید اسرائیل برای حمله ۷ اکتبر آموزش میدیدند.
اسرائیل نه تنها نوار غزه را اشغال کرده، بلکه همچنان بر بخشهای کلیدی جنوب لبنان—در نقض معاهده آتشبس سازمان ملل—کنترل نظامی دارد و از خروج نیروهایش از جنوب سوریه نیز خودداری میکند.
وفادارترین حامیان اسرائیل مدتهاست بیبی (نتانیاهو) را نخستوزیری نیکنیت معرفی میکنند که ناچار به اتخاذ تصمیمات ناخوشایند است، زیرا به اعضای افراطی کابینهاش وابسته است: وزیر امنیت ملی، ایتامار بنگویر، و وزیر دارایی، اسموتریچ، که هر دو آشکارا از آرزوی فتح غزه و بازسازی شهرکهای اسرائیلی سخن گفته اند.
با وجود محکومیت جهانی روزافزون اسرائیل، بیشتر اسرائیلیها همدلی چندانی با فلسطینیها نشان نمیدهند. یک نظرسنجی اخیر نشان داد بیش از ۸۰ درصد یهودیان اسرائیلی از اخراج اجباری فلسطینیها از غزه حمایت میکنند. اکثریت اسرائیلیها گفتند از قحطیای که اسرائیل در غزه ایجاد کرده، ناراحت نیستند. محبوبیت شخصی نتانیاهو همچنان پایین است، اما او مانند ترامپ، همه رقبای بالقوهای را که تلاش کردهاند او را سرنگون کنند، از میدان به در کرده است.
در جریان نگارش کتابی درباره اورشلیم، با داستانی آشنا شدم که به نظر میرسد برای درک جهانبینی کنونی نتانیاهو بسیار مرتبط باشد.
وقتی جنگ ۱۹۴۸—که مرزهای اولیه اسرائیل را شکل داد—رو به پایان بود، مقامهای اسرائیلی و اردنی مرزهای اورشلیم را ترسیم کردند و منطقه کوچکی را «بین خطوط» ایجاد کردند که در کنترل هیچیک از طرفین نبود.
در سال ۱۹۵۷، نه سال پس از تأسیس اسرائیل، شهروندان، سربازان و بولدوزرهای اسرائیلی وارد این منطقه بین خطوط شدند تا ۱۰۰ هزار درخت را در ۵ هزار جریب زمین بکارند. اردن به این نقض آشکار قوانین بینالمللی اعتراض کرد و شکایت خود را تا شورای امنیت سازمان ملل پیش برد.
گولدا مئیر، یکی از چهرههای اصلی سیاسی اسرائیل و وزیر خارجه وقت، حاضر به عقبنشینی نشد.
او در اوت ۱۹۵۷ به اعضای کابینه گفت: «میدانیم اگر این بار متوقف شویم، شروع دوباره کار در آینده سختتر خواهد بود. فکر میکنم بهترین کار این است که کار را سریع تمام کنیم، دستکم با تجهیزات سنگین. به هر حال بولدوزرها که مسلسل نیستند.»
به زبان آشنای دیپلماتهای مقیم واشنگتن و دیگر پایتختها، هنری کابوت سفیر آمریکا در سازمان ملل، به شورای امنیت گفت که ایالات متحده امیدوار است «هر دو طرف از هرگونه اقدامی بین خطوط آتشبس که تنشها را افزایش دهد خودداری کنند.»
بهطور خلاصه، سازمان ملل، آمریکا و جهان هیچ کاری نکردند. و اسرائیل به بولدوزر زدن ادامه داد.
اسرائیل دههها همین راهبرد را با موفقیت پیش برده و برنامه شهرکسازی یهودی در کرانه باختری را توسعه داده است؛ برنامهای که همچنان با استفاده از کنترل نظامی، خشونت قومی و حملات مرگبار، قلمرو سرزمینی را گسترش میدهد که روزگاری قرار بود بخشی از کشور مستقل فلسطین باشد. اکنون رهبران اسرائیل درباره الحاق بخشهای وسیع—یا حتی همه—کرانه باختری صحبت میکنند.
نتانیاهو، مانند ترامپ در دور دوم، آموخته است که مرزهای قدرتش فقط زمانی آزموده میشود که نیروی مخالف جدی وارد میدان شود. ترامپ به نتانیاهو چراغ سبز داده است. ارتش اسرائیل آغاز به برنامهریزی برای اجرای طرح فیالبداهه ترامپ کرده که بر اساس آن کل نوار غزه از ۲ میلیون فلسطینی زنده آن «بهطور داوطلبانه» تخلیه شده و برای توسعه آماده شود، ایدهای که منتقدان به آن برچسب «پاکسازی قومی» میزنند.
نتانیاهو، مانند ترامپ، بارها پیشبینیهای بدبینانه درباره پایان عمر سیاسیاش را نقش بر آب کرده است. هر بار که کسی از سقوط سیاسی او سخن گفته و او دوباره از خاکستر برخاسته، نویسندگان لقب «جادوگر» او را تکرار کردهاند. شکستهای فاجعهبار اسرائیل در ۷ اکتبر و سالهای پیش از آن قرار بود میخ آخر تابوت سیاسی او باشد و او را به یکی از منفورترین رهبران کشور بدل کند که نتوانسته بدترین حمله تاریخ اسرائیل را پیشگیری کند.
اما به جای این، نتانیاهو آمریکا را متقاعد کرده به برنامه هستهای ایران حمله کند، تهدید موشکی هراسانگیز حزبالله از لبنان را خنثی کرده، کنترل بخشهایی از سوریه و لبنان را به دست گرفته، طرحهایی برای الحاق بخشهایی از کرانه باختری مطرح کرده و برنامههایی برای اشغال مجدد غزه به راه انداخته است.
نتانیاهو گامبهگام و مایلبهمایل، مرزهای اسرائیل را با نقض قوانین بینالمللی گسترش میدهد، زیرا با هیچ پیامد جدی روبهرو نیست.
و آن بخش از اورشلیم «بین خطوط» که اسرائیلیها در سال ۱۹۵۷ در آن درختهای مورد مناقشه را در نقض قوانین بینالمللی کاشتند؟ اکنون «جنگل صلح» اورشلیم نام دارد.


نظر شما