حمله گسترده اسرائیل به ایران، تازهترین مرحله از کارزار این رژیم برای از میان بردن یا تضعیف تمامی رقبای منطقهایاش به شمار میرود. پس از حمله حماس در اکتبر ۲۰۲۳، اسرائیل جنگی بیرحمانه را برای نابودسازی مردم فلسطین آغاز کرده است؛ اقدامی که توسط نهادهای معتبر حقوق بشری و بسیاری از پژوهشگران دانشگاهی، بهعنوان نسلکشی توصیف شده است. اسرائیل با استفاده از حملات هوایی، تلفنهای همراه بمبگذاریشده و سایر روشها، رهبری حزبالله لبنان را هدف قرار داده و تضعیف کرده است. همچنین حوثیها در یمن را مورد حمله قرار داده و سوریه پس از دوران بشار اسد را بمباران کرده است تا انبارهای تسلیحاتی را نابود کند و مانع از قدرتگیری نیروهایی شود که از نظر اسرائیل خطرناکاند.
حملات اخیر به ایران نیز فراتر از نابودی زیرساختهای هستهای آن کشور است. در حداقلترین هدف، اسرائیل قصد دارد مذاکرات درباره برنامه هستهای ایران را متوقف کند؛ با ترور رهبران ارشد، فرماندهان نظامی، دیپلماتها و دانشمندان، قدرت پاسخگویی ایران را فلج سازد؛ و در حالت حداکثری، امیدوار است حکومت ایران را آنقدر تضعیف کند که فروبپاشد. همچنین یکی دیگر از اهداف، کشاندن ایالات متحده به درگیری عمیقتر در جنگ است.
با توجه به اینکه این اقدامات اسرائیل دستکم در کوتاهمدت موفقیتهایی به همراه داشتهاند، آیا اکنون میتوان اسرائیل را یک هژمون منطقهای دانست؟ اگر هژمون منطقهای را چنین تعریف کنیم: «قدرت برتر در یک منطقه خاص که هیچ دولت یا مجموعهای از دولتها نتواند در یک نبرد تمامعیار، در برابر آن ایستادگی کند»، آیا اسرائیل اکنون در این جایگاه قرار دارد؟ اگر چنین است، آیا باید انتظار داشته باشیم همسایگانش نیز همانطور که دیگر کشورها در برابر قدرتهای هژمون عمل کردهاند، سلطه آن را بپذیرند و در مسائل حیاتی تابع آن شوند؟
در نگاه نخست، چنین تصوری دور از ذهن به نظر میرسد. چگونه ممکن است کشوری با جمعیتی کمتر از ۱۰ میلیون نفر (که تنها حدود ۷۵ درصد آنها یهودی هستند) بتواند بر منطقهای با صدها میلیون عرب مسلمان و بیش از ۹۰ میلیون ایرانیِ فارسزبان سلطه پیدا کند؟
اما اگر از زاویه مزیتهای اسرائیل بنگریم، این ایده قابل تأملتر میشود. شهروندان اسرائیلی نسبت به همسایگان عرب خود از تحصیلات بالاتری برخوردارند، عِرق میهنی بیشتری دارند، و غالباً توسط رهبرانی کارآمدتر هدایت شدهاند. این کشور از حمایت سخاوتمندانه و پیوسته یهودیان مهاجر در کشورهای مختلف بهرهمند است و در گذشته نیز از کمکهای قدرتهایی مانند بریتانیا و فرانسه استفاده کرده است. بیشتر کشورهای عربی با شکافهای داخلی، بیثباتی، یا کودتا مواجه بودهاند و رقابتهای درونعربی نیز آنها را از هم جدا کرده است.
افزون بر این، قدرت نظامی مدرن بیش از آنکه به تعداد نیروها وابسته باشد، بر فناوری، آموزش و فرماندهی متکی است. نیروهای دفاعی اسرائیل (IDF) همواره نسبت به دشمنان خود توانمندتر بودهاند، و با پیشرفت تکنولوژی جنگی، این مزیت بیشتر شده است. گرچه حماس و حزبالله طی زمان بهبود یافتهاند، اما هیچگاه تهدیدی وجودی برای اسرائیل محسوب نمیشدند و هرگز نتوانستند به اندازه اسرائیل، ویرانی به بار آورند. زرادخانه اتمی اسرائیل و توانایی اطلاعاتیاش نیز این برتری را تقویت کرده است.
مهمتر از همه، اسرائیل از حمایت عظیم و تقریباً بیقید و شرط ایالات متحده برخوردار است. آمریکا بدون توجه به اقدامات اسرائیل از آن پشتیبانی میکند و به حفظ «برتری نظامی» این رژیم متعهد است. بدون این حمایت، اسرائیل شاید بتواند از خود دفاع کند (بهویژه با اتکا به تسلیحات هستهایاش)، اما قطعاً قادر نخواهد بود منطقه را تحت سلطه خود درآورد.
با در نظر گرفتن همه این عوامل، ایده سلطه اسرائیل بر خاورمیانه دیگر آنقدر هم بیمنطق به نظر نمیرسد. اما باز هم اشتباه است که اسرائیل را یک هژمون واقعی منطقهای بدانیم.
نخست، یک هژمون منطقهای آنقدر قدرتمند است که دیگر از همسایگان خود تهدید امنیتی قابلتوجهی احساس نمیکند و نگران ظهور رقیبی در آینده نزدیک نیست. آمریکا در آغاز قرن بیستم چنین موقعیتی داشت: دیگر قدرتهای بزرگ از نیمکره غربی عقبنشینی کرده بودند و هیچ کشور یا ائتلافی توانایی مقابله با قدرت اقتصادی و نظامی آمریکا را نداشت. بهجز بحران موشکی کوبا – که پای یک قدرت خارجی یعنی شوروی را به میان آورد – ایالات متحده از اواخر قرن نوزدهم تاکنون با چالشی جدی در منطقه خود روبهرو نشده است. این موقعیت ممتاز به واشنگتن اجازه داد تمرکز سیاست خارجیاش را به اوراسیا معطوف کند تا مانع از شکلگیری یک هژمون رقیب در سایر مناطق مهم جهان شود.
اما اسرائیل امروز در چنین جایگاهی نیست. حوثیها همچنان مقاومت میکنند و با وجود تخریب شدید غزه، ارتش اسرائیل هنوز در این منطقه درگیر است. گرچه حزبالله و حماس بهشدت تضعیف شدهاند، اما این گروهها دولت نبودهاند و هیچگاه تهدیدی وجودی برای اسرائیل محسوب نمیشدهاند. در حال حاضر هیچ کشور عربی یا ائتلافی توان برابری با اسرائیل ندارد، اما کشورهایی چون ترکیه و ایران از جمعیت بالا و توان نظامی قابلتوجهی برخوردارند. این یعنی اگرچه ممکن است در جنگی تمامعیار شکست بخورند، اما میتوانند دفاعی مؤثر داشته باشند و اسرائیل نمیتواند آنها را نادیده بگیرد یا فرض را بر تبعیتشان بگذارد.
مقاومت ایران، این واقعیت را بهخوبی نشان میدهد. پاسخ ایران به حملات اخیر، گرچه از نظر میزان خسارت کمتر از ضرباتی بوده که دریافت کرده، اما قابل اغماض نیست و همچنان ادامه دارد. نشانهای وجود ندارد که ایران بخواهد داوطلبانه منافع خود را در برابر اسرائیل قربانی کند، حتی اگر در این رویارویی شکست بخورد. همین یک دلیل، کافی است تا نشان دهد اسرائیل هنوز به یک هژمون تبدیل نشده است.
علاوه بر این، دلیل اصلی حملات اخیر اسرائیل، نگرانی از دستیابی ایران به سلاح هستهای بوده است. نگرانی اسرائیل از آن نبود که ایران از این سلاح برای حمله استفاده کند – چرا که چنین کاری بهنوعی خودکشی خواهد بود – بلکه ترس اصلی آن است که بمب اتمی ایران، دست اسرائیل را برای اقدام نظامی آزاد ببندد. اینکه رهبران اسرائیل، داشتن محدودیت در استفاده از زور را یک تهدید تلقی میکنند، نشان میدهد که از «امنیت آزاد»ی که آمریکا – بهعنوان تنها هژمون واقعی – در منطقه خود دارد، برخوردار نیستند.
پیروزیهای میدانی اخیر اسرائیل نیز هنوز نتوانسته مشکل اساسیتر یعنی مسئله فلسطینیها را حل کند؛ فلسطینیهایی که تقریباً نیمی از جمعیت تحت کنترل اسرائیل را تشکیل میدهند. توانمندیهای برتر نظامی و اطلاعاتی اسرائیل نتوانستند مانع از آن شوند که حماس در اکتبر ۲۰۲۳، صدها اسرائیلی را بکشد؛ و کشتار بیش از ۵۵ هزار فلسطینی نیز نتوانسته اسرائیل را به راهحل سیاسی نزدیک کند. در عوض، وجهه بینالمللی اسرائیل بهشدت آسیب دیده و حمایت برخی از متحدان قدیمیاش نیز کاهش یافته است.
مهمتر از همه، اسرائیل بهشدت به حمایت آمریکا وابسته است؛ هم از نظر نظامی – دریافت هواپیما، بمب و موشک – و هم از نظر دیپلماتیک. اما یک هژمون واقعی، برای سلطه بر منطقهاش نیازی به تکیه بر دیگران ندارد. اسرائیل نیاز به تکیه گاه دارد، و این تکیهگاه نیز ممکن است در آینده سست شود؛ چراکه قدرت جهانی آمریکا رو به افول است. اگر درگیری اخیر، ایالات متحده را وارد جنگی فراگیرتر کند، احتمال دارد آمریکاییهای بیشتری – حتی طرفداران ترامپ که فکر میکردند او کشور را از جنگ دور نگه میدارد – متوجه بهای سنگینی شوند که آمریکا بابت «روابط ویژه» با اسرائیل میپردازد.
در نهایت، هژمونی پایدار منطقهای، نیازمند آن است که کشورهای همسایه سلطه هژمون را بپذیرند، یا حتی در مواردی از آن استقبال کنند. در غیر این صورت، هژمون ناچار است مدام نگران ظهور دوباره مخالفتها باشد و برای سرکوب آنها دست به اقدامات پیدرپی بزند. برای اینکه سلطهاش را قابلقبول جلوه دهد، باید با همسایگان خود با مدارا رفتار کند؛ کاری که رئیسجمهور روزولت با اتخاذ سیاست «همسایه خوب» در قبال آمریکای لاتین انجام داد. نباید فراموش کنیم که قدرتهایی همچون فرانسه ناپلئون، آلمان نازی یا ژاپن امپراتوری نیز زمانی به سلطه موقتی دست یافتند، اما نتوانستند آن را تثبیت کنند و در نهایت توسط ائتلافهای قویتر شکست خوردند.
رفتار با مدارا هیچگاه نقطه قوت اسرائیل نبوده و با افزایش نفوذ جناح راست و تندروهای مذهبی در این رژیم، بعید است چنین تغییری رخ دهد. با در نظر گرفتن همه این عوامل، اسرائیل هنوز فاصله زیادی با تبدیل شدن به یک هژمون واقعی دارد. شکی نیست که رهبران اسرائیل آرزوی چنین جایگاهی را دارند – چه کسی نمیخواهد چنین باشد؟ – اما این رؤیا برای آنان دستنیافتنی خواهد ماند. این یعنی امنیت بلندمدت اسرائیل، نهایتاً نه از راه قدرت نظامی، بلکه از مسیر دستیابی به یک توافق سیاسی پایدار با همسایگانش – از جمله فلسطینیها – تأمین خواهد شد. این نیز بار دیگر نشان میدهد که آنچه امنیت واقعی و پایدار را میسازد، نه قدرت، بلکه سیاست است.
ایران مغز متفکر نظامی خود را از دست داد
در ساعات اولیه ۱۳ ژوئن، اسرائیل حملهای شگفتانگیز به ایران انجام داد و اهدافی را در سراسر کشور هدف گرفت. این عملیات وسیع و ادامهدار بر ساختار نظامی و برنامه هستهای ایران متمرکز بود.
هرچند هنوز ابعاد کامل این حمله غافلگیرکننده روشن نشده است، اما رسانههای رسمی ایران مرگ چندین چهرهی ارشد نظامی و دانشمند هستهای را تأیید کردند.
از جمله کشتهشدگان میتوان به ژنرال محمد باقری، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح؛ ژنرال حسین سلامی، فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛ ژنرال غلامعلی رشید، جانشین فرمانده کل نیروهای مسلح؛ و ژنرال امیرعلی حاجیزاده، فرمانده نیروی هوافضای سپاه اشاره کرد.
برای درک بهتر اینکه این تلفات و تغییرات در زنجیره فرماندهی چه تأثیری بر توان نظامی ایران، ثبات حکومت و آینده منطقه دارد، «فارین پالیسی» با دکتر افشون استوار، استاد مطالعات امنیت ملی در مدرسه عالی نیروی دریایی ایالات متحده گفتوگو کرده است. استوار، کارشناس مسائل نظامی ایران و نویسندهی کتابهای «جنگهای جاهطلبانه: ایالات متحده، ایران و نبرد برای خاورمیانه» و «دین، سیاست و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران» است.
فارین پالیسی: ایران رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، فرمانده کل سپاه، جانشین فرمانده کل نیروهای مسلح و فرمانده نیروی موشکی سپاه را از دست داده است. این ضربه چقدر جدی است؟
افشون استوار: این یک ضربه بزرگ است. مغز متفکری که طی بیست سال گذشته راهبردهای نظامی ایران را طراحی و هدایت میکرد از بین رفته است. در بسیاری جهات، بزرگترین ضربه، از دست دادن حاجیزاده است. او حتی بیشتر از قاسم سلیمانی، معمار راهبرد نظامی ایران و مهمترین متفکر نظامی کشور تا سال گذشته بود.
او برنامه موشکی و پهپادی ایران را ساخت؛ برنامهای که باعث شد ایران به نیرویی مرگبار، پیچیده و دشوار در برابر دشمنان تبدیل شود و حتی به یک صادرکنندهی تسلیحات، بهویژه برای روسیه بدل گردد. او ژنرالی بود که در مواجهه با هر تهدیدی علیه ایران، همه نگاهها به او بود. حال که سایتهای راهبردی و تأسیسات هستهای ایران هدف قرار گرفته یا نابود شدهاند، جای خالی حاجیزاده بهشدت حس میشود.
* برای درک بهتر اهمیت این تلفات، میتوان معادل آن را در ایالات متحده تصور کرد؟ مثلاً مثل از دست دادن رئیس سیا یا وزیر دفاع، همزمان؟
استوار: مقایسهی یکبهیک با ایالات متحده سخت است، چون ساختار نظامی آمریکا بسیار نهادینهتر است و کمتر به شخصیتها متکی است.
در سیستم ایران، نقش شخصیتها بسیار پررنگ است، چون آنها مدت طولانیتری در سمتهای خود باقی میمانند. و چون ایران یک دیکتاتوری است، روابط شخصی این فرماندهان با رهبر، نقش تعیینکنندهای در تصمیمسازی دارد. رهبر ایران واقعاً به این حلقهی مشورتی متکی است؛ نه صرفاً نمادین، بلکه واقعی. آنها به او مشاوره میدهند و او به این افراد اعتماد میکند تا آنچه پیشنهاد میکنند را اجرا کند.
بنابراین، از بین رفتن این افراد فقط معادل از دست دادن فرماندهان نظامی نیست، بلکه شبیه از بین رفتن بخش بزرگی از شورای امنیت ملی یا کابینهی دولت است. [آیتالله] خامنهای اکنون بسیار تنهاتر از روز گذشته است.
*ایران چقدر سریع و آسان میتواند این فرماندهان را جایگزین کند؟ عمق ذخیرهی رهبری در چه حد است؟
استوار: در سطح کلی، ایران بلافاصله جایگزینها را معرفی کرده و خواهد کرد. معاونان یا جانشینان آنها که ساختار را میشناسند، میتوانند بهسرعت جای آنها را بگیرند. اما نکته اینجاست که این افراد تجربه، اعتبار، اعتماد رهبری و روابط شخصی موردنیاز در سطوح بالای حاکمیت را ندارند.
در کارهای روزمرهی سازمانی و عملیاتی، احتمالاً خوب عمل خواهند کرد. اما در سطح راهبردی و تصمیمگیریهای بزرگ، خلأ آن مغزهای متفکر کاملاً حس خواهد شد.
*آیا انتظار دارید نسل جدید فرماندهان تندروتر باشند؟ آیا تغییری در ایدئولوژی قابل تصور است؟
استوار: جانشینان مستقیم هنوز از نسل قدیمی هستند. اما با ارتقای آنها، نسل جوانتر هم به ردههای بالا نزدیکتر میشود. این نسل جدید در میدانهای سوریه، عراق، یمن و لبنان تربیت شدهاند؛ جایی که ایران در اوج قدرت و نفوذش بود. آنها همچنین سقوط شدید این نفوذ را در سال گذشته دیدهاند. ذهنیتشان در حال حاضر دقیقاً معلوم نیست.
اگر سال گذشته از من میپرسیدید، قبل از فروپاشی موقعیت ایران در سوریه، میگفتم این نسل جوان درون سپاه، بسیار تندرو، بااعتمادبهنفس و شدیداً ضد اسرائیل و ضد آمریکا هستند. آنها از تجربههای اولیه جمهوری اسلامی، بهویژه جنگ ایران و عراق، جدا افتادهاند.
همه فرماندهان کشتهشده، از جمله حاجیزاده، کهنهسربازان جنگ ایران و عراق بودند؛ جنگی طولانی، فرسایشی و ویرانگر که نگاه آنها را نسبت به خطرات جنگ شکل داد. آنها تلاش کردند که جنگ را -از طریق جنگ نیابتی- از ایران دور نگه دارند، و هزینهی جنگ را به دشمنان منتقل کنند.
اما اکنون، جنگ به درون ایران رسیده. و این نسل جوان، آن تجربهی تلخ را ندارد. حالا سؤال اینجاست: آیا تمایل به درگیری نظامی در آنها ایجاد شده یا برعکس، دلسرد شدهاند و به دنبال راه خروجاند؟
*ایران پیش از این حمله نیز تضعیف شده بود. با این ضربهی جدید، وضعیت توان دفاعی و تهدیدآمیز ایران چگونه خواهد بود؟ آیا هنوز باید آن را تهدیدی جدی برای اسرائیل و متحدانش دانست؟
استوار: صادقانه بگویم، من حتی پیش از این حمله، ایران را آنقدر که اسرائیل تصور میکرد، تهدید نمیدیدم. ایران بسیاری از مناطق نفوذش را از دست داده بود، و بیشتر گروههای نیابتیاش یا نابود شده بودند (مثل حماس) یا از کار افتاده بودند (مثل حزبالله). توان ایران در جنگ نیابتی تا حد زیادی از بین رفته است. حوثیها هنوز باقیاند و ممکن است دست به اقدامات جدی بزنند، اما ایران بهطور کلی تضعیف شده است.
به نظر من، ایران در وضعیت ۵۰ درصدی از قدرت سابقش بود. نه اینکه بیخطر باشد، اما دیگر آن نیروی مهیب سابق نبود. البته، هنوز هم نیت تهاجمی دارد و تواناییهای مهمی حفظ کرده، و حاضر نشده در برنامه هستهایاش آنقدر کوتاه بیاید که نگرانیهای آمریکا و اسرائیل را رفع کند. اما حالا دیگر تهدیدی جدی محسوب نمیشود.
با بمباران، خیلی چیزها را میشود نابود کرد، اما بسیاری از تأسیسات ایران زیرزمینیاند. نظام احتمالاً در سرکوب تلاش برای سرنگونی، مقاوم خواهد بود. اگر واقعاً هدف نابودی همه چیز ایران باشد، باید نیروی زمینی وارد شود و سایتبهسایت آن را از بین ببرد.
احتمال دارد ایران هنوز مواد غنیشدهی کافی و ظرفیت زیرزمینی لازم را حفظ کرده باشد و تخصص ساخت سلاح را نیز از دست نداده باشد. بنابراین، هنوز میتواند به سلاح هستهای برسد؛ شاید نه بلافاصله، اما در هفتهها، ماهها یا سالهای آینده. هرچند ایران حالا ضعیفتر شده، اما هنوز ممکن است از این مسیر عبور کند.
اگر برنامه هستهایاش را از دست بدهد، چه از راه مصالحه و چه از راه حملات نظامی، آخرین ابزار بازدارندهاش را نیز از دست میدهد. این بازدارندگی دیگر در برابر اسرائیل هم کارآمد نیست.
ایران هنوز میتواند آسیبهایی وارد کند، اما توان بازسازی بازدارندگی را از دست داده است. بنابراین، قدرت نظامیاش دیگر همان کارکرد سابق را ندارد.
*آیا حملهی اسرائیل ایران را ناگزیر به حرکت بهسوی سلاح هستهای خواهد کرد؟
استوار: نمیتوانم با قطعیت بگویم، اما چنین نتیجهای کاملاً محتمل است. ایران گزینههای زیادی ندارد: یا باید وارد جنگی شود که نابودیاش را تضمین میکند؛ یا باید با آمریکا مصالحه کرده و توافقی امضا کند، به امید آرامسازی تنشها با اسرائیل.
یا اینکه ممکن است از مسیر «فعالیت هستهای» وارد شود، آزمایش انجام دهد و به سلاح برسد. شاید برای نظامی که در سایر جبههها شکست خورده، این آخرین راهحل باشد.
ولی این بدترین گزینه است؛ سناریوی کرهشمالی برای ایران. اگر ایران هستهای شود، مسیر عادیسازی روابط، اصلاحات داخلی، و بهبود اقتصادیاش برای همیشه بسته میشود. تحریمها باقی میمانند، اقتصاد سقوط میکند و جامعه عصیانگرتر میشود. در نتیجه، تمرکز نظام صرفاً بر سرکوب داخلی خواهد بود، در حالی که اسرائیل نیز حملات بیشتری انجام میدهد.
این گزینهی مطلوبی برای نظام نیست، اما ممکن است تنها گزینهی باقیمانده باشد.
*این حمله چه تأثیری بر قدرت نظام ایران خواهد داشت؟
استوار: نظام را به شدت وحشتزده خواهد کرد. اولین اولویت هر نظامی، حفظ قدرت است. اکنون، نه تنها از خطرات خارجی نگراناند، بلکه نگران اوضاع داخلی هم هستند.
نظام میداند که بیشتر مردم ایران از مدتها پیش از درگیری با اسرائیل حمایت نمیکردند. این جنگ، جنگ نظام است، نه مردم و مردم میدانند که سیاست های حکومت، دلیل اصلی بحران اقتصادی ایران، ضعف پاسپورت ایرانی و ممنوعیت سفر به آمریکا است.
جنگ منطقهای حکومت با اسرائیل، ایران را به ورطهی اقتصادی کشانده و این در حالی است که هیچگاه از حمایت عمومی برخوردار نبوده است. حالا، این نقطهی ضعف جدیدی است و نظام میترسد که مردم به خیابان بریزند و اعتراض کنند. این سناریو میتواند اوضاع را شکننده کند.
اما چیزی که نظام در آن مهارت دارد، برخورد با معترضان است؛ و احتمالاً خیلی زود، تمرکزش بر این حوزه خواهد رفت. اگرچه مغز متفکر برنامههای موشکی، منطقهای و پهپادی از بین رفته، اما فرماندهان ارشد امنیت داخلی، پلیس، بسیج و نیروهای سرکوب هنوز دستنخوردهاند و بدون وقفه، وارد فاز مدیریت بحران میشوند.
مردم هم این را میدانند. به همین دلیل، بعید میدانم بهزودی شاهد اعتراض گسترده باشیم؛ چون نظام، اگر نتواند به اسرائیل ضربه بزند، احتمالاً بر سر مردمش خشم خالی خواهد کرد.
ایران بدنبال راه برون رفت
با ورود تنش میان اسرائیل و ایران به چهارمین روز خود، هنوز مسیر روشنی برای پایان این بحران دیده نمیشود. بهنظر میرسد که اسرائیل قصد دارد از فرصت ضعف ایران استفاده کند. از سوی دیگر، تهران نیز، حتی در وضعیت تضعیفشده، تلاش دارد به منطقه و مردم خودش نشان دهد که حملات اسرائیل را بیپاسخ نخواهد گذاشت.
با ولی نصر، استاد دانشگاه که مشاور چند دولت ایالات متحده در سیاست خاورمیانه بوده، گفتوگو کردم که در ادامه بخش هایی از آن را می خوانید:
*ایران دیدار با نماینده ترامپ، استیو ویتکاف، که قرار بود یکشنبه برگزار شود را لغو کرد. حالا گزارشهایی داریم که نشان میدهد ایران ممکن است بخواهد مذاکراتی برای کاهش تنش آغاز کند. آیا ایران واقعاً میخواهد این بحران زود تمام شود، یا نیاز دارد نشان دهد که هزینهای جدی به اسرائیل تحمیل کرده است؟
نصر: من فکر میکنم ایران بهدنبال راهی برای خروج از بحران است و نشانههایی که ترامپ ارسال میکند را با دقت میخواند. ترامپ با ترور رهبر ایران توسط اسرائیل مخالفت کرد؛ در واقع نقش «پلیس خوب» را بازی کرد و خواست زمینهای سیاسی برای بازگشت ایران به میز مذاکره فراهم کند. یا شاید هم ترامپ فکر میکند ایران و اسرائیل باید به صلح برسند و هنوز امکان توافق خوبی وجود دارد. او این در را باز نگه داشته.
اما ایران نمیتواند در حالی که شکستخورده بهنظر میرسد، سر میز بیاید. حالا که اسرائیل بهشدت آنها را کوبیده، ایران ضعیفتر به میز مذاکره خواهد آمد. تهران نیاز دارد نشان دهد که هنوز سرپا است، برنامه هستهایش هنوز آنقدر قدرتمند هست که مستحق معامله جدی با آمریکاست، و در برابر اسرائیل هم آنقدر ایستادگی کرده که تهدیدش برای حمله، واقعی به نظر برسد؛ اما رسیدن به این نقطه برای ایران آسان نیست.
فکر میکنم آنها میخواهند مذاکره را آغاز کنند، اما معتقدند اسرائیل هنوز آنقدر ضربه نخورده که آمریکا بتواند مهارش کند یا اسرائیل را متقاعد سازد که راهحل نظامی علیه ایران بیفایده است. بنابراین دیپلماسی در دسترس است، اما هنوز زمان آن نرسیده.
*قبل از اقدام یکجانبه اسرائیل، تلاشهای مختلفی برای مهار و تشویق بدون جنگ انجام شد. بهنظر شما نتانیاهو به چه فکر میکرد؟ از یکسو میگوید اقدامش برای جلوگیری از دستیابی ایران به بمب اتم بوده، اما برخی منتقدان میگویند او داشت جلوی دیپلماسی را میگرفت.
نصر: من با نظر دوم موافقترم؛ یعنی اینکه او دیپلماسی را خنثی کرد. او هرگز علاقهای به راهحل دیپلماتیک با ایران نداشت، چون حتی بهترین توافق هم برنامه هستهای ایران را بهطور کامل نابود نمیکرد.
اما فراتر از آن، هر نوع کاهش تنش یا توافق میان ایران و آمریکا میتوانست باعث شود ایران فضای تنفسی اقتصادی بیشتری پیدا کند و آمریکا در کنترل ایران کمی عقب بنشیند. این همان چیزی بود که در دوران اوباما اتفاق افتاد.
اسرائیل نمیخواهد شاهد سناریویی باشد که در آن ایران توسط آمریکا پذیرفته میشود، با آن روابط برقرار میکند، و جایگاه منطقهایاش تقویت میشود. یک توافق هستهای شاید فقط مسئله اتمی را حل کند، اما مشکل اسرائیل با ایران فقط هستهای نیست. اسرائیل میخواهد مسئله «ایران غیرهستهای» را هم حل کند؛ یعنی اینکه این کشور بیشازحد بزرگ، قدرتمند، بانفوذ و توانمند است، و نباید هیچگونه تقویت جدیدی به دست آورد، چون در آن صورت مهار آن بسیار دشوارتر میشود.
*چند روز پیش شنیدیم که نتانیاهو مستقیماً با مردم ایران صحبت کرد. انگار میخواست به آنها بگوید که به فکر رهبری جدید باشند، و اینکه اقداماتش به نفع آنهاست. ولی وقتی چنین حملاتی رخ میدهد، معمولاً یکی از دو اتفاق میافتد: یا همان چیزی که نتانیاهو میخواهد—تضعیف رژیم و شورش مردمی—یا اینکه مردم حول پرچم جمع میشوند چون کشورشان تحت حمله است.
نصر: تصویر بسیار پیچیدهای است، و همچنان در حال تغییر خواهد بود. اول اینکه، نتانیاهو سالهاست خودش را ناجی مردم ایران جا زده و از آنها خواسته برای رهایی از جمهوری اسلامی تلاش کنند. این حرفها شاید بخشی از اپوزیسیون ایران را، چه در داخل و چه خارج، جذب کند.
وقتی اسرائیل برای اولین بار پنج یا شش فرمانده سپاه را کشت و تأسیسات هستهای را هدف قرار داد، در تهران و شهرهای دیگر جشنهایی برگزار شد چون مردم از این افراد متنفر بودند و آنها را عامل مشکلات کشور میدانستند.
اما فردای آن روز و روزهای بعد، وقتی مردم دیدند آپارتمانها و مناطق مسکونی هدف قرار گرفتند و قربانیان غیرنظامی شدند، فضا عوض شد. نهتنها «همگرایی ملی» بهوجود آمد، بلکه ترس جدی بهوجود آمد که شاید اسرائیل برای ایران یک «راهحل غزهای» در نظر دارد.
برخی اظهارات وزیر دفاع اسرائیل مبنی بر اینکه در تهران از «قانون ضاحیه» (الگویی که اسرائیل در جنوب بیروت و غزه بهکار گرفت) استفاده خواهد کرد، در میان افکار عمومی ایران طنین زیادی داشت.
غزه در کنترل حکومتی بود که اسرائیل آن را تروریستی میدانست. جنوب لبنان هم در دست حزبالله بود. اسرائیل در هر دو منطقه جنگ را به میان غیرنظامیان برد و ساختمانها و جمعیت غیرنظامی را هدف قرار داد. اگر چنین سناریویی برای ایران هم در نظر گرفته شده، پس اسرائیل دوست مردم ایران نیست.
مردم ایران را نمیتوان بهسادگی به دو گروه طرفدار یا مخالف جمهوری اسلامی تقسیم کرد. مثل خیلی از ملتهای دیگر، ممکن است همزمان با حکومت مخالف باشند و در عین حال وطنپرست هم باقی بمانند.
هرچقدر این جنگ ادامه پیدا کند، احتمالاً اپوزیسیون هم بیشتر دچار شکاف خواهد شد: میان کسانی که دفاع از کشور را وظیفه میدانند و مخالف حمله اسرائیلاند، و کسانی که این لحظه را فرصتی برای سرنگونی حکومت میبینند.
واقعیت این است که اسرائیل میتواند ساختار جمهوری اسلامی را دچار فروپاشی کند و شاید امیدوار است که این حکومت از درون متلاشی شود. اما زیر این ساختار، نه جنبش دموکراسیخواهی منسجمی وجود دارد، نه رهبری مشخصی در اپوزیسیون هست، نه دولت جایگزین آمادهای.
بنابراین اگر جمهوری اسلامی فروبپاشد، نتیجه بیشتر شبیه به لیبی، عراق یا سوریه خواهد بود تا یک گذار آرام به یک دولت جدید. هرچقدر این واقعیت برای مردم ایران روشنتر شود، احتمالاً مقاومت در برابر ایده «بیایید حکومت را ساقط کنیم» بیشتر میشود.
*ما معمولاً فکر میکنیم حکومتهای استبدادی انعطافناپذیرند و برای بقا تنها به سرکوب تکیه میکنند. ولی چیزی که شما توصیف میکنید این است که شاید نگاه رهبران ایران به مسئله هستهای تا این اندازه سفت و سخت نباشد. آیا امکان دارد که رفتار ایران در بلندمدت تغییر کند؟
نصر: تا به حال لحظهای نبوده که ایران یک چرخش ۱۸۰ درجهای داشته باشد. اما لحظاتی بسیار بوده که در آن ایران ده درجه تغییر کرده. و اگر این تغییرات تدریجی ادامه پیدا کند، در نهایت ممکن است تغییرات تاکتیکی تبدیل به تغییرات راهبردی شوند.
جمهوری اسلامی ایدئولوژیک است، اما هر زمان که نیاز داشته، انعطاف نشان داده. مثلاً وقتی قطعنامهی آتشبس جنگ ایران و عراق را پذیرفت (۱۹۸۸) یا وقتی در سال ۲۰۱۵ توافق هستهای امضا کرد.
اگر به روند تغییر شوروی نگاه کنید، میبینید که مجموعهای از اصلاحات پیاپی بود، گاهی دو قدم جلو، یک قدم عقب. ایران هم خیلی متفاوت نیست.
برای ایران، برنامه هستهای تا حالا تنها موضوعی بوده که آمریکا و اروپا حاضر به مذاکره درباره آن برای کاهش تحریمها و ایجاد فضای تنفس اقتصادی بودند. آمریکا دربارهی هیچ موضوع دیگری—نه نفوذ منطقهای، نه حقوق بشر، نه موشکها—تمایل به مذاکره نداشته. بنابراین ایران هم فقط برنامه هستهای را روی میز گذاشته.
* اجازه بدهید کمی کلانتر نگاه کنیم. طی ۲۰ سال گذشته، دو قطب نظامی اصلی در خاورمیانه ایران و اسرائیل بودند. حالا بهنظر میرسد اسرائیل در حال تبدیل شدن به ابرقدرت نظامی منطقه است. نهتنها نیروهای نیابتی ایران را تضعیف کرده، بلکه خود ایران را هم در میانمدت فلج کرده. آیا اسرائیل اکنون هژمون منطقهای است؟ آیا ما شاهد نظم جدیدی در خاورمیانه هستیم؟
نصر: بله، اسرائیل دارد بهعنوان تنها قدرت مسلط منطقه ظاهر میشود. رفتارش هم همین را نشان میدهد. از نظر توان نظامی بسیار مطمئن است، احساس میکند هیچ محدودیت بینالمللی در استفاده از قدرت نظامیاش ندارد.
ایران، بهدلیل موقعیت و دشمنیاش با آمریکا، هدف واضحی برای اسرائیل است. اگر ایران از صحنه حذف شود، در واقع اسرائیل تنها قدرت در خاورمیانه خواهد بود.
البته، ترکیه هم هست، اما فقط بخشی از آن در خاورمیانه قرار دارد. هیچکدام از کشورهای عربی توانایی ایستادن در برابر اسرائیل را ندارند. بنابراین اسرائیل خواهد توانست نظم منطقهای را تعیین کند.
از حمله به تأسیسات تا حمله به ساختار قدرت
با بالا گرفتن تنش میان ایران و اسرائیل پس از حملهی غافلگیرانهی هفتهی گذشتهی اسرائیل، یک اجماع شکل گرفته است: اینکه گرچه جاهطلبیهای هستهای تهران بهشدت ضربه خورده، اما بدون حمایت آمریکا، اسرائیل عملاً نمیتواند این برنامه را برای همیشه نابود کند.
با اینحال، اسرائیل امیدوار است که با به شکست کشاندن مذاکرات هستهای ایران و آمریکا و تضعیف شدید حکومت ایران بهعنوان یک تهدید نظامی، این قمار سیاسیاش ارزشمند جلوه کند. افزون بر این، یک هدف دیگر نیز هست که به نظر میرسد بنیامین نتانیاهو آن را ممکن میداند: تغییر نظام.
عبارت «تغییر نظام» که با ماجراجویی فاجعهبار نظامی ائتلاف تحت رهبری آمریکا در عراق گره خورده، در پایتختهای غربی تابو محسوب میشود. اما نتانیاهو آشکارا از پایان حکومت آیتالله خامنهای ابراز خوشبینی کرده است. او روز شنبه گفت: «میتوانم به شما بگویم، ما نشانههایی داریم که مقامات بلندپایه ایران در حال جمعکردن چمدانهایشان هستند. آنها متوجه شدهاند چه چیزی در راه است.»
در برخی بیانیههای دیگر، نتانیاهو با ابهام بیشتری سخن گفته است و دلایل خوبی وجود دارد که باور کنیم حملات اسرائیل، که روز گذشته حتی به صداوسیمای جمهوری اسلامی رسید، ممکن است نتیجهای معکوس داشته باشد. در این گزارش، نویسنده با «صنم وکیل»، مدیر برنامه خاورمیانه و شمال آفریقای اندیشکده چتم هاوس، گفتوگو کرده تا روشن شود اسرائیل واقعاً چه هدفی را دنبال میکند و چرا هنوز یک تحول ناگهانی در تهران بعید به نظر میرسد.
تمرکز بر «تهدید وجودی» و اهداف اصلی
در بیشتر بحثها پیرامون «تهدید وجودی» که اسرائیل از سوی ایران احساس میکند، تمرکز بر خطر دستیابی تهران به سلاح هستهای بوده است. نتانیاهو روز یکشنبه گفت که سلاحهای هستهای و موشکهای بالستیک کنونی ایران اهداف اصلی عملیات اسرائیل هستند.
اما اظهارات او فضای زیادی برای این پرسش باقی میگذارد که آیا هدف دیگری با عنوان براندازی نظام ایران هم در کار است؟ نتانیاهو گفته است که اسرائیل «نه فقط برای محافظت از خودمان، بلکه برای محافظت از جهان در برابر این رژیم آتشافروز» وارد عمل شده است و پس از موج اول حملات، خطاب به مردم ایران خواستار اتحاد در سایهی پرچم و میراث تاریخی کشور شد: «برای آزادی خود از شر این رژیم پلید و ستمگر برخیزید.»
آیا این هدف واقعبینانه است؟
صنم وکیل میگوید: «بدون تردید، این [تغییر نظام] یک سناریوی رویایی برای ساختار سیاسی اسرائیل است.» اما به گفتهی او، میان یک رؤیای ایدئال و یک هدف راهبردی واقعبینانه تفاوت زیادی وجود دارد. «از زمان حملات ۷ اکتبر، در اسرائیل یک اجماع شکل گرفته که ایران باید محدود شود. اما در محافل نظامی و اطلاعاتی اسرائیل، دستیابی به تغییر نظام بهخودیخود هدفی بسیار دشوار قلمداد میشود.»
با این حال، هنوز روشن نیست که نتانیاهو و متحدان سیاسیاش دقیقاً چه میخواهند یا چه چیزی را ممکن میدانند. وکیل میگوید: «نتانیاهو دو دهه است که ایران را بزرگترین تهدید امنیتی اسرائیل معرفی کرده.»
سیاست خارجی او عموماً بر مهار ایران متمرکز بوده تا رویارویی مستقیم؛ بخشی از این امر به دلیل رویکرد محدودکننده روسای جمهور پیشین آمریکا، حتی ترامپ در دور اولش، نسبت به اقدامات تهاجمی اسرائیل بود. «اما از ۷ اکتبر به بعد، محاسبات اسرائیل تغییر کرده، و مشخص نیست که نتانیاهو تا چه اندازه دربارهی این مسیر جدی است. در بهترین حالت، میخواهند نظام را تضعیف کنند و بگذارند دومینوها یکی پس از دیگری بیفتند.»
آیا اسرائیل واقعاً خواهان براندازی نظام است؟
برخی تحلیلگران بر این باورند که هرچند اسرائیل اکنون شعار براندازی سر میدهد تا ایران را بیثبات کند، اما در عمل شاید تغییر نظام مطلوبترین نتیجه برایش نباشد. «مریم علمزاده»، استاد علوم سیاسی ایران در دانشگاه آکسفورد، در پستی در شبکه اجتماعی X (توییتر سابق) — با اذعان به اینکه این دیدگاه «نامحبوب» است — نوشت: «اسرائیل خواهان یک دولت تندرو در ایران است؛ دولتی که از اقدامات تلافی جویانه ابایی نداشته باشد و اسرائیل را قربانی نشان دهد، اما موفق به وارد کردن ضربهی مؤثر نشود.» او اضافه کرد: «براندازی رژیم در نهایت به این معناست که دشمنِ نمادین اسرائیل — ایران — از بین خواهد رفت.»
آیا حملات اسرائیل نگاه مردم ایران را تغییر داده؟
دعوت نتانیاهو از مردم ایران برای شورش علیه نظام شان، نشاندهندهی امید او به شعلهور شدن نارضایتیهای موجود در ایران در پی بیثباتی ناشی از حملات اسرائیل است.
اما در کشوری با بیش از ۹۰ میلیون جمعیت و فرصتهای محدود برای بیان آزادانهی نظرات، بسیار سادهانگارانه است که بگوییم «مردم ایران» چه میخواهند. وکیل میگوید: «من نمیتوانم مدعی باشم که بر تنوع دیدگاهها در ایران تسلط دارم و شک دارم اسرائیل هم چنین شناختی داشته باشد.» اما احتمال بیشتری وجود دارد که این حملات نتیجهای معکوس داشته باشند.
وزارت بهداشت ایران مدعی شده که ۹۰٪ قربانیان غیرنظامیاند؛ در همین حال، وزیر دفاع اسرائیل، «یوآف گالانت»، تهدید کرده که به دلیل حملات تلافیجویانهی ایران به مناطق مسکونی اسرائیل «ساکنان تهران هزینه خواهند داد».
وکیل میگوید: «این نوع تهدیدها در ایران بازتاب خوبی ندارد. بهنوعی، از مردمِ سرکوبشدهای انتظار دارند به خاطر حملهی اسرائیل، علیه حکومتشان قیام کنند. این نگاه، از نوعی غرور و خودبرترپنداری خبر میدهد.» گزارش «ویلیام کریستو» و «دیپا پرنت» از پذیرشهای اورژانسی در بیمارستانی در تهران، نمونهای از آن است که چرا اسرائیل اکنون برای بسیاری از ایرانیان پیامآور قانعکنندهای به نظر نمیرسد.
در مجموع، طی سالهای اخیر، ایرانیان از راهبرد «محور مقاومت» حکومتشان علیه اسرائیل حمایت زیادی نشان ندادهاند. اما اکنون ممکن است یک اثر معکوس ایجاد شود. وکیل میگوید: «آنچه اسرائیل و نتانیاهو انجام میدهند، در واقع، ایجاد خشم بیشتر در میان جمعیت غیرنظامیای است که پیشتر نسبت به اسرائیل بیتفاوت بودند.»
آیا اسرائیل بدون حمایت مردمی میتواند نظام را سرنگون کند؟
اگر احتمال وقوع یک خیزش مردمی ناگهانی را کنار بگذاریم، ممکن است اسرائیل امیدوار باشد حملاتش از راههای دیگر به براندازی نظام بینجامد. وکیل میگوید: «جمهوری اسلامی ایران بهوضوح از این حملات آسیب دیده است. ممکن است این آغازی بر یک تحول باشد؛ دومینویی که منجر به ظهور چهرههای تازهای در رأس قدرت شود.»
گرچه کشته شدن فرماندهان ارشد نظامی ایران، حاکمیت را شوکه کرده، اما تأثیر چندانی بر ساختارهای مدنی و روحانیت نداشته است. وکیل تأکید میکند که ساختار دولت ایران بهقدری محکم هست که از دست رفتن برخی افراد باعث فروپاشی کلی آن نشود. «نمادین بودن حذف بالاترین سطوح سپاه پاسداران — نهادی که طبق قانون اساسی، محافظ در برابر تهدیدهای داخلی و خارجی است — برای مردم ایران روشن است. این نشان میدهد که سیستم حتی نمیتواند امنیت خودش را مدیریت کند.»
با این حال، او اضافه میکند: «گرچه این موضوع برای جمهوری اسلامی مهم، شوکهکننده و تحقیرآمیز است، اما خوشبینی مفرط است اگر تصور کنیم که بهخاطر آن، رژیم سقوط خواهد کرد.»
یک مانع دیگر: ماهیت حملهی اسرائیل
وکیل میگوید: شواهد تاریخی نشان میدهد که تغییر نظام از طریق جنگ، بهندرت تنها با حمله هوایی حاصل شده است. «مگر آنکه ایالات متحده ناگهان تصمیم بگیرد که با نیروهای زمینی وارد عمل شود و عملیات نظامیای شبیه عراق را آغاز کند؛ که در آن صورت هم بعید است جمهوری اسلامی ایران یکشبه سرنگون شود.»
اگر آیتالله خامنهای کشته شود، آیا تغییر بزرگی رخ میدهد؟
روز یکشنبه، خبرگزاری رویترز ادعای قابل توجهی از سوی مقامات بلندپایه آمریکایی منتشر کرد: اسرائیل برنامهای برای ترور رهبر ایران، آیتالله خامنهای، داشته اما کاخ سفید آن را وتو کرده است. اگر چنین عملیاتی موفق میبود — گزارش مذکور ادعا میکند اسرائیل فرصت چنین کاری را داشته — ساختار سیاسی ایران دچار شکاف عمیقی میشد.
اما وکیل میگوید ایران با عراق صدام یا لیبی قذافی تفاوت دارد؛ در آن کشورها تمرکز قدرت بهگونهای بود که با حذف فرد اول، ساختار فرو میپاشید. «در ایران، قدرت نهادینه شده، نه شخصی. مسلماً این اتفاق ضربه بزرگی خواهد بود اما رژیم بهسرعت گرد هم میآید و تصمیماتش را میگیرد.»
یکی از دلایل مهم برای تردید نسبت به تأثیر عمیق مرگ خامنهای این است که ایران مدتهاست برای دوران پس از او آماده میشود. وکیل میگوید: به دلیل فشار تحریمها، بحثهای جانشینی چندان علنی نشدهاند. «بخشی از دلیل مذاکره رژیم با ترامپ این بود که فضا برای طی شدن روند جانشینی در فضای عمومی فراهم شود.»
نظام آینده چگونه خواهد بود؟
صنم وکیل در یک رشتهتوییت در روز شنبه، سناریوهای مختلفی را برای آینده ایران مطرح کرد، از جنگ داخلی فرقهای با خلأ قدرت گرفته تا کودتای سپاه پاسداران. اما یک دموکراسی کثرتگرا در میان این گزینهها نیست.
او میگوید: «هیچ نشانهای از اینکه دموکراسی امکانپذیر باشد دیده نمیشود. در تهران، اپوزیسیون سازمانیافتهای وجود ندارد و اپوزیسیون در تبعید هم در داخل کشور پایگاه چندانی ندارد.»
وکیل در پایان اضافه میکند: «حتی در میان ایرانیان خارج از کشور، دیدگاههای متنوعی دربارهی شکل مطلوب تغییر رژیم وجود دارد. و در داخل کشور، نوعی فلج سیاسی حاکم است. میتوان با اطمینان گفت که اکثریت مردم نسبت به رهبری جمهوری اسلامی بسیار ناراضیاند؛ اما این به معنای وجود یک تصویر روشن و منسجم از آنچه میخواهند، نیست.»


نظر شما