علیاکبر ناطقنوری تقریباً نیم قرن است که یکی از چهرههای ثابت جمهوری اسلامی بوده است: وزیر دولت، رئیس مجلس، نامزد ریاستجمهوری، مشاور رهبر انقلاب و از ارکان اصلی جناح روحانیون محافظهکار. کمتر کسی مانند او در تار و پود نظام اسلامی تنیده شده است. همین باعث شد که سخنان جدید او، هرچند آرام و آکادمیک، در تهران همچون انفجاری سیاسی تلقی شود. او در گفتوگو با «اکوایران» در مهرماه گفت: «اشغال سفارت آمریکا (در ۱۳ آبان ۱۳۵۸) یک اشتباه بزرگ بود و بسیاری از مشکلات ما از همانجا آغاز شد.» برای نظامی که بر قداست وقایع ۱۳۵۷ بنا شده است، این جمله فقط یک نظر نبود؛ نوعی شکستن خط قرمز اعتقادی بود.
ناطـقنوری حرفش را بر دو نکته ساده بنا کرد: همه سفارتخانههای جهان فعالیتهای اطلاعاتی دارند؛ سفارت آمریکا در تهران هم استثنا نبود. بنابراین، اشغال آن بهنام مقابله با «جاسوسی»، اقدامی غیرضروری و خطرناک بود.
به باور او، تصرف ۴۴۴ روزه سفارت، واکنشهایی کاملاً قابل پیشبینی را به دنبال داشت: مسدود شدن داراییها، قطع روابط دیپلماتیک و دشمنی بلندمدتی که ایران را در انزوای جهانی فرو برد.
او این انتقاد را نه از سر دشمنی، بلکه بهعنوان نوعی خودانتقادی مطرح کرد؛ اینکه انقلابیون جوان و پرشور آن زمان، جوشش و هیجان را با استراتژی اشتباه گرفتند.
این سخنان برای چهرهای که چهار دهه نزدیک به مرکز قدرت بوده، نوعی صراحت کمسابقه بود. پیام پنهان او این بود که اشتباهات جمهوری اسلامی «سرنوشت محتوم» نبود، بلکه «انتخاب» بود؛ بنابراین، میتواند در آینده تغییر کند.
«ضدانقلاب» یا «ضد نظام» نامیدن ناطقنوری مضحک است. او از نسل اول انقلاب است: شاگرد آیت الله خمینی از سال ۱۹۶۰، زندانی دوران شاه، عضو نخستین گروههای اسلامگرا مانند مؤتلفه، و بعدها از معماران نظام اداری جمهوری اسلامی. او نماینده آقای خمینی در نهادهای مختلف، وزیر کشور در دوران جنگ، پنج دوره نماینده مجلس و دو دوره رئیس مجلس بوده است. سالها دفتر بازرسی رهبری را اداره کرد و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام بود.
از نظر سیاسی، او نماد «راست سنتی» است: محافظهکار با نگاهی عملگرایانه. همین سابقه باعث میشود تندروها سخت بتوانند او را به «لیبرالیسم» یا «غربزدگی» متهم کنند. انتقاد او خطرناک است، چون از «درون خانه» مطرح میشود، نه از بیرون.
واکنش تندروها
واکنشها سریع و هماهنگ بود. روزنامه کیهان سخنان او را «غیرعلمی» و «غیرمنطقی» نامید. حسین شریعتمداری، سردبیر روزنامه، او را متهم کرد که اسناد «لانه جاسوسی» ـ یعنی اسناد بازسازیشدهای که ادعا میکنند سفارت آمریکا مرکز عملیات سیا بوده ـ را نادیده گرفته است.
دیگران لحنی شخصیتر داشتند. احمد علمالهدی، امامجمعه مشهد، پرسید: «مگر خودت آنجا نبودی؟ مگر نمیدیدی آمریکاییها از ۴۲ تا ۵۷ چه کردند؟» عباس مقتدایی، نماینده مجلس، سخنان او را «نتیجه پیری و فراموشی» دانست. سعید جلیلی هم در ایکس نوشت: «ملت ایران دههها پیش فهمید که سفارت آمریکا مرکز توطئه بود.»
از نگاه کیهان و همراهانش، پذیرش اشتباه یعنی نشانه «ضعف»، همان چیزی که به گفته رهبر انقلاب میتواند انقلاب را نابود کند. اگر کسی بپذیرد که تسخیر سفارت اشتباه بود، یعنی منطق ۴۶ سال مقاومت را زیر سؤال برده است.
اما این خشم بیش از آنکه درباره گذشته باشد، درباره امروز است. جمهوری اسلامی بعد از جنگ ۱۲روزه خرداد ۱۴۰۴ با آمریکا و اسرائیل، دوران حساسی را میگذراند. در چنین فضایی، بازنگری در مقدسات انقلاب خطرناک به نظر میرسد.
اگر حتی چهرههای درون سیستم بگویند آن اقدام «اشتباه» بود، ستون فکری نظام سست میشود. ۱۳ آبان برای دههها نماد حقانیت انقلاب و مقاومت بوده است. زیر سؤال بردن آن، یعنی باز کردن درِ پرسشهای بزرگتر: آیا رویارویی در لبنان، عراق یا پرونده هستهای نیز اشتباه بود؟ آیا رابطه با آمریکا میتوانست طور دیگری باشد؟
اما همه در ساختار قدرت چنین نمیاندیشند. روزنامههای اصلاحطلب مانند «هممیهن» و «اعتماد» و برخی محافظهکاران میانهرو مانند محمد مهاجری و غلامحسین کرباسچی از حق اظهار نظر ناطقنوری دفاع کردند.
محمد مهاجری نوشت: «ممکن است نظر او غلط باشد، اما شجاعتش ستودنی است.» کرباسچی یادآوری کرد که حتی روحانیانی چون مرتضی مطهری و محمدرضا مهدویکنی در ابتدا با اشغال سفارت مخالف بودند.
برخی سیاستمداران معتدل مانند عباس موسایی گفتند: «این حرف ناطقنوری یک ارزیابی ملی است، نه خیانت.» او نوشت: «اگر دانشجویان تسخیرکننده امروز ابراز پشیمانی میکنند، چرا دیگران نباید حق تأمل داشته باشند؟»
شکاف عمیقتر در نظام
سخنان ناطقنوری بخشی از روندی وسیعتر است: شکسته شدن تابوها از درون حاکمیت. همین پاییز، محمدرضا باهنر گفت «حجاب اجباری الزام قانونی ندارد» و با واکنش شدید روحانیون روبهرو شد. در حوزه سیاست خارجی نیز، برخی از عدم حضور عباس عراقچی در نشست صلح شرمالشیخ انتقاد کردند.
موضوع مشترک در همه اینها چیست؟ یک نوع خودانتقادی و بازخواست نسل انقلاب از خودش.
این جدال، نبرد اصلاحطلب و اصولگرا نیست؛ کشمکش میان دو نگاه برای بقاست: مطلقگرایان معتقدند که حفظ نظام فقط با ایستادگی کامل و بدون عقبنشینی ممکن است، حتی اگر این رویکرد به انزوا و فشارهای بیشتر منجر شود. در مقابل، استراتژیستها بر این باورند که بقا زمانی تضمین میشود که نظام بتواند خود را با شرایط جدید تطبیق دهد، اشتباهات گذشته را بپذیرد و برای جلوگیری از فروپاشی، مسیر خود را اصلاح کند.
از نگاه گروه دوم، پذیرش اشتباه نهتنها خیانت به انقلاب نیست، بلکه شرط تداوم آن است. آنها میگویند زیادهرویها و تندرویهای سالهای ابتدایی انقلاب، محصول شور جوانی و فضای انقلابی بود، نه یک قانون الهی؛ و اگر از آنها درس گرفته شود، انقلاب تقویت میشود، نه تضعیف.
به باور این جریان، پذیرش خطاهایی مانند اشغال سفارت یا سیاستهای انزواگرایانه خارجی، به معنای زیر پا گذاشتن آرمانهای استقلال و عزت ملی نیست؛ بلکه نوعی بازتنظیم آنها برای شرایط امروز است.
آنها به واقعیتهای جدید منطقه اشاره میکنند: احتمال گسترش توافقهای ابراهیم، حضور کمرنگ ایران در دیپلماسیهای چندجانبه، خستگی اقتصاد، و مردمی که از وضعیت «آمادهباش و برهه همیشه حساس کنونی» خسته شدهاند. از نظر آنان، «مقاومت» نمیتواند تا ابد جای «دیپلماسی» و «کشورداری» را بگیرد. در این شرایط است که سخنان ناطقنوری نوعی غریزه بقاست: هشدار اینکه تهدید اصلی، نه توطئه خارجی، بلکه جمود فکری در داخل است.
جدال ایجاد شده بر سر حرفهای ناطقنوری در واقع پرده از شکافی بزرگتر در ساختار قدرت ایران برمیدارد؛ شکافی که دیگر صرفاً «اصلاحطلب در برابر اصولگرا» نیست، بلکه «راهبردگرایان در برابر مطلقگرایان» است: راهبردگرایان (استراتژیستها) روحانیون عملگرا، مدیران باسابقه، و نسل اول انقلاب هستند که معتقدند بقا در گرو تغییر و انعطاف است. و اما مطلقگرایان رسانههای ایدئولوژیک، نهادهای امنیتی و روحانیون تندرو را شامل می شوند که بقا را در حفظ خلوص انقلابی و دشمنی بیوقفه میبینند.
هر دو گروه ادعا میکنند که از انقلاب دفاع میکنند، اما درباره معنای واقعی «حفظ انقلاب» توافق ندارند.
برای مطلقگرایان، بقا یعنی مقاومت دائمی، حتی اگر منجر به انزوا و فشار اقتصادی شود. برای استراتژیستها، بقا یعنی بازنگری، اعتراف به اشتباه در جایی که لازم است و تطبیق با جهان متغیر.
به همین دلیل است که یک جمله ساده از زبان یک روحانی سالخورده، چنین جنجالی به پا میکند چون این جمله فقط درباره یک حادثه در سال ۱۳۵۸ نبود، بلکه درباره منطق اداره ۴۶ ساله جمهوری اسلامی هم بود.


نظر شما