twitter share facebook share ۱۳۹۵ اردیبهشت ۰۳ 668

عوامل بسیاری درکنار زدن مولا علی (ع) از خلافت دست به دست هم دادند، اما 3 عامل تفکر جاهلی، نفاق و عامل اخلاقی و نفسانی نقش کلیدی را در این امر ایفا نمودند.

1. تفکر غیر اسلامی درباره ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام

در شمار آن موانعِ ژرف یکی تفکر غیراسلامی درباره ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام است. رسول خدا صلی الله علیه و آله، امام علی علیه السلام را پس از خود حاکم بر همه مسلمانان قرار داد. اما آنچه سبب مخالفت پاره ای از مسلمانان شد، عدم آگاهی و سلطه احساسات و هیجان بر عقل بود.

آنان فکر می‌کردند چون حضرت محمد (ص) می‌خواهد شکوه بنی هاشم را رفعت بخشد و حضور این خاندان را برجسته سازد و(نام و قدرت) خود را پس از درگذشتش تداوم دهد، از این رو علی علیه السلام را برگزیده و پسر عموی خود را انتخاب کرده تا او نماینده بزرگی‌های خاندان خود باشد.

این تفکر با وضعیت روانی زندگی بیشتر مسلمانان که برونداد ته نشست‌های جاهلی آنان بود، هماهنگی داشت؛ ته نشست‌هایی که پیش از اسلام در باور آنان بوده است، و نمی‌توانستند آن را به طور کامل از میان ببرند. آیا نمی‌دانیم آن مسلمانان مجاهد در غزوه حنین چه کردند وقتی دیدند رسول خدا( ص) مال و غنایم را میان قریشیان تقسیم کرد و به انصار چیزی نداد؟ همه را میان قریشان و مکّیان تقسیم کرد و هیچ به اهل مدینه نداد. اهل مدینه چه کردند؟ شروع کردند به یکدیگر بگویند: محمد عشیره خود را دید و ما را فراموش کرد، قریش را دید و اوس و خزرج را از یاد بُرد، دو قبیله‌ای را فراموش کرد که همه چیز خود را برای اسلام در دست گذاشتند.

بنابراین آن‌ها در چنین سطحی بوده‌اند که می‌پنداشته‌اند پیشوای والای مکتب مداری که با رسالت می‌زیسته، قبیله خود را و عشیره خود را در مال ترجیح داده است. حال چگونه نپندارند ایشان عشیره خود را در حکومت و رهبری و پیشوایی در گذر زمان و تاریخ به دیگران ترجیح داده است؟ پندار آنان به چنین سطح پایینی از آگاهی می‌رسیده، آنان ابعاد محمد (ص) را و ابعاد رسالت را درک نمی‌کرده‌اند. بنابراین‌گاه به‌گاه در معرض سر بر آوردن ته نشست‌های جاهلی خود قرار می‌گرفته‌اند و به پیامبر از دیدگاه ته نشست‌های جاهلی خود به عنوان شخصی می‌نگریسته‌اند که با پسر عموی خود رابطه خویشاوندی دارد و با عشیره خود رابطه قبیله‌ای دارد و با عرب رابطه قومی دارد. همه این روابط‌ گاه به‌گاه در ذهن آنان می‌چرخیده است.

من بسیار احتمال می‌دهم که اگر علی بن ابی طالب (ع) پسر عموی پیامبر نبود، اگر به طور اتفاقی چنین نبود که شخص دوم اسلام از خانواده محمد (ص) باشد و مثلاً از عدی یا تمیم بود، اگر از غیر قریش بود، ولایت او تأثیری بزرگ داشت و این تفکر غیر اسلامی درباره ولایت در کار نبود. اما حضرت محمد (ص) چه چاره‌ای دارد وقتی شخص دوم اسلام پسر عموی ایشان است؟ وقتی بر گردن ایشان بوده تا کسی را برگزیند که خداوند برگزیده، چاره‌ای نداشته تا کس دیگری را برگزیند. حال، کسی که خداوند او را به عنوان شخص دوم در تاریخ رسالت و بنیان رسالت و جهاد در راه رسالت انتخاب کرده اتفاقاً پسر عموی پیامبر است. این اتفاق باب کشمکش را گشود.

این از عامل نخست که در جان کسانی که به خدا و رسول او (ص) ایمان داشتند، جریان داشت.

۲. عامل نفاق

عامل دوم عاملی بود که در جان منافقان جریان داشت و منافقان در جامعه اسلامی بسیار بودند. به ویژه اینکه کمی پیش از درگذشت رسول خدا (ص) مکه به تازگی فتح شده بود و اهل مکه به تازگی به اسلام گرویده بودند. قبیله‌های بسیاری بودند که تنها کمی پیش از درگذشت رسول خدا (ص) به اسلام درآمدند و شمار افزونی از آنان از روی نفاق و طمع، به اسلام گرویده بودند؛ زیرا پیشوایی محمد(ص) بر عرب بایسته شده بود و هیچ کس نمی‌توانست به تضعیف این پیشوایی بیاندیشد و ناگزیر بود به این پیشوایی اعتراف کند تا در سایه‌اش زندگی کند.

بسیاری از مردم با این تفکر به اسلام گرویده بودند. آن‌ها می‌دانستند علی بن ابی طالب علیه السلام شخص دوم این رسالت است و می‌دانستند او تداومی سرسخت برای رسالت است و نه تداومی سست و انعطاف پذیر.

آنان به طمع‌ها و منفعت‌هایی گره خورده بودند که تداوم این رسالت را می‌طلبید. مصلحت آنان بود که اسلام تداوم داشته باشد؛ زیرا اگر اسلام خاموشی می‌گرفت، معنایش این بود که این حرکت نیرومند نیز خاموشی می‌گیرد؛ حرکتی که حکومت و جامعه ساخته بود و می‌توانست جهان را در بر گیرد و به گنجینه‌های کسرا و قیصر دست یابد و اموال سرتاسر زمین را به این امت بسپارد. به مصلحت بود که این حرکت تداوم داشته باشد، اما نه به آن سختی و محکمی، بلکه با قدری نرمی و آسانی. هم چنان که امام جعفر صادق (ع) توصیف فرمود؛ از ایشان پرسیدند: چگونه ابوبکر و عمر در پیشوایی مسلمانان موفق شدند اما عثمان و حضرت علی (ع) در این پیشوایی شکست خوردند؟ ایشان فرمود: «چون علی (ع) این پیشوایی را بر اساس حق محض می‌خواست و عثمان آن را بر اساس باطل محض. اما ابوبکر و عمر حق و باطل را در هم آمیختند.

پس این رسالت باید تداوم می‌یافت؛ اما به گونه‌ای آسان و نرم، به گونه‌ای که برای آزمندی‌های ابوسفیان باز باشد و با عملکرد او همخوان باشد. ابوسفیان در لحظه‌ای سخت نزد علی (ع) رفت؛ در آن لحظه‌ای که هر انسان عادی احساس ستمدیدگی می‌کند، لحظه‌ای که مسلمانان به ایشان خیانت کرده بودند و علیه ایشان به دسیسه پرداخته بودند و همه جهادگری‌ها و بزرگی‌های ایشان را انکار می‌کردند؛ حتی برادری ایشان با رسول خدا (ص) را انکار می‌کردند... در چنین لحظه‌ای ابوسفیان نزد علی (ع) رفت و به ایشان پیشنهاد رهبری داد به این نیت که خود دست راست دولت اسلامی باشد. علی (ع) نپذیرفت حال آنکه ستم دیده بود و در دسیسه گرفتار بود و حقش پایمال شده بود. سپس ابوبکر و عمر نزد ابوسفیان رفتند و با او همکاری کردند و ولایت سرزمین‌های مسلمین را به فرزندانش دادند. این‌‌ همان تداوم نرمی است که مصلحت منافقان در آن هنگام می‌طلبید و رهبری و پیشوایی علی بن ابی طالب (ع) تهدیدی بر آن به شمار می‌رفت.

۳. عامل اخلاقی و نفسانی

عامل سوم به عوامل نفسانی و اخلاقی مربوط است. علی بن ابی طالب (ع) هم چنان که تداوم رسالت بود، چالشی نه برای منافقان، بلکه برای صحابه پیامبر به شمار می‌رفت؛ چراکه علی (ع) با جهادگری خود، با قاطعیت خود، با دلیری خود، با جوانی خود و با همه ویژگی‌های خود رکوردهایی بر جا می‌گذاشت که دیگر صحابه حتی در خواب هم نمی‌دیدند. همه آنان می کوشیدند در خذمت به اسلام، خودی نشان دهند، اما علی بن ابی طالب (ع) با درجه بسیار متفاوتی از آنان برتری می‌یافت.

علی بن ابی طالب (ع) تفاوت سنی زیادی با شیوخ صحابه داشت؛ با کسانی همچون ابوبکر و عمر و دیگرانی که در برهه پس از درگذشت پیامبر می‌زیستند. با این وجود ابوبکر و عمر و همه آنان در برابر جایگاه راسخ علی (ع) که با دو شمشیر می‌جنگید، در می‌ماندند.

معاویه به محمد بن ابی بکر می‌گوید: علی (ع) در روزگار پیامبر همچون ستاره‌ای در آسمان بود که دست هیچ کس به او نمی‌رسید. علی رغم اینکه شمار بسیاری از امت دوستدار علی (ع) نبودند، همه امت اسلام به ایشان همچون ستاره‌ای در آسمان می‌نگریستند؛ چرا که تفاوت میان آنان نسبتی معقول نداشت. علی (ع) آن چنان جهادگری بود که هیچ کس دیگری را نمی‌توانستند با ایشان بسنجند. همچنین در پرهیزگاری و در همه کمالات رسالت اسلامی.

بنابراین علی (ع) یک چالش و یک تنش بود. همه این دیگران فقط با رسالت نمی‌زیستند و مکتبی فکر نمی‌کردند؛ بلکه بسیاری از آنان با نفس خود و خودخواهی خود نیز می‌زیستند. گرچه حضرت آنان را عمداً به چالش نمی‌کشید و فقط می‌خواست راه را به آنان بنماید و شکوه آنان را و رسالت آنان را و عقیده آنان را استوار سازد، اما با مردمی که برای خود می‌زیستند چه کند؟ آنان او را چالش و تهدید خود می‌دیدند. واکنش به این حضور، احساس‌های دشمنانه متورّم نسبت به علی (ع) بود.

نمونه، همین بس که به یاد آوریم وقتی پیامبر برای غزوه‌ای بیرون رفت و علی (ع) را به جانشینی خود بر امیریِ مدینه نهاد، علی رغم اینکه رسول خدا (ص) پیش‌تر نیز چند بار یکی از انصار را در مدینه به جانشینی خود گذاشته بود و این مهم را به علی (ع) نسپرده بود چون معمولاً آن قدر اهمیت نداشت که این امام همام را بر این کار بگمارد، این بار آن مردم علی (ع) را‌‌ رها نکردند و شروع کردند شایعه بپراکنند که حضرت علی را در مدینه بر جا گذاشته چون او به درد جنگ نمی‌خورد!

علی (ع)، این مرد مقاوم و سرسخت و بلندطبع، کسی که می‌گوید: «روی آوردن مردم چیزی بر من نمی‌افزاید و پشت کردنشان چیزی از من نمی‌کاهد»، آن چنان عصبیتش برانگیخته می‌شود که مدینه را ترک می‌کند و به پیامبر می‌پیوندد و چون پیامبر از دلیل این کار می‌پرسد، به ایشان عرض می‌کند: می‌گویند شما مرا بر جا گذاشته‌اید چون من به درد جنگ نمی‌خورم! کینه توزی را ببینید! اگر هر یک از فضایل علی (ع) را بتوان انکار کرد، شایستگی ایشان در جنگ را نمی‌توان انکار کرد. اما کینه توزی از این بزرگ مرد به جایی رسیده که امیریِ علی (ع) بر مدینه را به ناشایستی ایشان برای جنگ تفسیر می‌کنند.

علی بن ابی طالب (ع) که هیچ‌گاه آزرده نمی‌شود و به لرزه نمی‌افتد، آن چنان از این حرف آزرده می‌شود که ناگزیر به راه می‌افتد و به پیامبر می‌پیوندد و به ایشان عرض می‌کند:‌ ای رسول خدا! آیا مرا به این خاطر بر جا گذاشتی؟!
آن‌گاه رسول خدا (ص) آن سخن مشهور خود درباره حضرت علی (ع) را بیان فرمود: همانا علی (ع) نسبت به من منزلتی همچون هارون برای موسی را دارد. به راستی شایسته نیست من از مدینه بیرون روم جز آنکه تو آنجا باشی تا اثبات حضور من باشی و مدینه را حمایت کنی.

به هر حال تمامی این عوامل در ساخت موانعِ بسیار سختی نقش داشته است؛ موانعی که هم پیش روی پیامبر بود وقتی خواست حکم را تشریع کند و هم پیش روی امام علی (ع) وقتی خواست در اجرایش بکوشد و با کژروی رویارویی کند و تجربه را راست گردانَد و آن را به وضعیت طبیعی بازگرداند. از این رو امام (ع) در تغییر وضعیت موجود پس از پیامبر شکست خورد. در همین هنگام خط دومش را آغاز کرد؛ خط مشخص کردن اسلام در چارچوب درست و کامل خود و مصون سازی و توانمندسازی امت برای پیگیری وجود اسلامی خود.

نظر شما