واقعه عاشورا نمود بارزی از وجود دو نوع اخلاقیات متناقض در برابر هم بود. درحالیکه در جبهه مخالف امام حسین(ع) برخی رذایل اخلاقی همچون تهمت، دروغ، فسق، قدرت طلبی و غیره به وضوح وجود داشت، امام حسین(ع) بارها و بارها بر ترک این رذایل اخلاقی توصیه کرد.
در نهضت کربلا، امام حسین(ع) دو نوع اخلاق، جوانمردی و خردمندی را به عرصه ظهور درآورد که از قضا ما امروز بسیار به این اخلاقها نیازمندیم؛ در طول داستان عاشورا، از زمانی که امام حسین(ع) از مدینه به سمت مکه و سپس به سمت کوفه و عراق حرکت کردند، این دو اخلاق را در رفتار، گفتار و منش ایشان مشاهده میکنیم؛ اما متأسفانه ما معمولاً به این دو نوع اخلاق کمتر میپردازیم.
فتوت و جوانمردی آنگاه ارزشی مضاعف می یابد که در مواجهه با دشمن، مخالف و منتقد انجام شود، وگرنه انسان میتواند هر اخلاقی را با دوستانش، همدلانش و خویشانش اجرا کند، به عنوان مثال شما میتوانید با اعضای خانواده خود مهربان باشید، حمل بر صحت کنید، کارهای آنها را تا آنجایی که ممکن است، بپوشانید، اما حمل بر صحت کردن، رازپوشی یا پرهیز از عیبجویی در مواجهه با دشمن، منتقد و مخالف است که ارزشمند هست.
قرآن در سوره مائده میفرماید: «لا یَجرِمَنَّکُم شَنَآنُ قَومٍ عَلی أَلّا تَعدِلُوا اعدِلوا هُوَ أَقرَبُ لِلتَّقوی؛ تقوا این است که شما وقتی با دشمنانتان مواجه میشوید آنجا هم عدالت را مراعات کنید نه اینکه چشمتان را ببندید، دهانتان را باز کنید و هرچیزی که دوست دارید درباره کسانی که دوستشان ندارید، بگویید».
اخلاق قرآنی و جوانمردی این است که ما مروت و فتوت و همه اصول اخلاقی را با کسانی که نسبت به آنها هیچگونه گرایش یا نسبتی نداریم، مراعات کنیم، امام حسین(ع) در مواجهه با حر و سپاهیان ابن سعد، بدون اتمام حجت دست به شمشیر نبرد و تا توانست سعی و کوشش کرد که از خونریزی جلوگیری کند، این اصول در اخلاق جوانمردی میگنجد. امام حسین(ع) لحظهای هم که مجبور شد به میدان بیاید و جنگ کند، باز هم یکسری اصول را رعایت کرد، اصولی که امروز نام آن را «قوانین جنگی» میگذاریم.
تا به حال فکر کرده اید که چرا ما همچنان نام این بزرگان را زنده نگه میداریم؟ چون اخلاق جوانمردی را رعایت کردند؛ امام علی(ع) میگوید: «الْغَالِبُ بِالشَّرِّ مَغْلُوبٌ؛ کسی که از طریق شر غالب میشود، در واقع غالب نشده، مغلوب شده است»؛ در حقیقت پیروزی و شکست مهم، پیروزی و شکست اخلاقی است. اینکه بعد از عاشورا توابین به میدان آمدند، بنیعباس به بهانه خونخواهی امام حسین(ع) بنیامیه را برانداخت، همگی به این معناست که عاشورا به لحاظ اخلاقی پیروزی بود، گرچه به لحاظ ظواهر و از منظر حکومت، امام حسین(ع) شکست خورد، اما این شکست اهمیتی در مقابل پیروزی اخلاقی ندارد. ممکن است شما بتوانید همه دشمنانتان را بکشید یا ساکت کنید، اما اگر در این سکوت و شکست دشمنانتان، سر سوزنی از اخلاق فاصله بگیرید در واقع شکست خوردید و زمینههای شکست خود را در زمانی نزدیک فراهم کردید.
پیروزی اسلام نیز از طریق اخلاق میسر شد؛ مردم نه به دلیل معجزات بلکه به دلیل اخلاق و امین بودن پیامبر به ایشان ایمان آوردند؛ در حال حاضر در دنیای معاصر اگر برای برخی از انسانها صد معجزه هم بیاورید از عقیدهشان برنمیگردند و قانع نمیشوند، اما اگر رفتار نیک و خلقوخوی جوانمردانه ببینند، دلشان و سپس عقلشان به این سمت مایل میشود.
در هر منطقهای که انسانهای اخلاقی وارد شدند، توانستند با خودشان اسلام و دین را ببرند و دیگر اینکه خدا هم از ما خواسته که به اخلاق پایبند باشیم، ولو اینکه در طرف مقابل اثر نگذارد.
مشکل اینجاست که ما مسایل اصلی را که موجبات بیاخلاقی، دروغ و بیانصافیهاست، رها کردیم و به مسایل بیاهمیتتر میپردازیم. به عنوان مثال در حال حاضر حوزه علمیه قم میخواهد همایشی برای نقد عرفان و تصوف به نام «خرقه تزویر» برگزار کند. من از این دوستان میپرسم که شما بر اساس چه مقدماتی به این نتیجه رسیدید که امروز وقت آن رسیده است که علیه عرفان و تصوف، فعالیت گسترده کنید؟ آیا مثلا شریعتگریزی یا جبرگرایی که میگویید در میان برخی صوفیان است، شما را به این گونه فعالیتها کشانده است؟ اگر چنین است، شریعتگریزی که در میان خودمان بیشتر است! اگر واقعاً درد دین داشته باشیم، بیدینی در جاهای دیگر است، نه در چند خانقاه یا در چند کتاب قدیمی. ما همه را رها کردیم و به جنگهای خیالی دامن میزنیم. چرا؟ برای اینکه غلفت خود را از مسایل اصلی توجیه کنیم.
یکی دیگر از صفاتی که امام حسین(ع) در واقعه عاشورا به منصه ظهور رساند، اخلاق خردمندی بود.
اخلاق خردمندی یک نوع اولویتبخشی به اخلاقیات و فضائل است؛ ممکن است از منظر ما یک جامعهای، حکومتی، نظامی یا مردمی دچار بیاخلاقیهایی باشند و مشکلاتی داشته باشند و ناهنجاریهایی در رفتارشان باشد و ما آنها را نپذیریم، اما اینکه شما در اصلاح آن جامعه یا نظام از کجا شروع کنید، نیاز به خردمندی دارد. اینکه شما چه رذیلتهایی را در اولویت قرار دهید، چه رذیلتهایی را بزرگ کنید و چه رذیلتهایی را کوچک شمارید، نیاز به تفکر و اندیشه دارد. انتقادهایی که امام حسین(ع) در عاشورا از یزید میکند، مقداری با جنس انتقادهای ما تفاوت دارد. امام حسین(ع) مراتب فضائل اخلاقی را مراعات کرده، مثلاً به ظلم بنیامیه، بیاهلی و خلف وعده بنیامیه اشاره میکند که خلاف عهدنامه عمل کردند. معاویه و امام حسن مجتبی(ع) در صلحنامه پذیرفته بودند که معاویه ولیعهد تعیین نکند. امام حسین(ع) میفرماید: این به ناحق است و بی شرمی است که شما خلاف وعدهتان عمل میکنید؛ قرار این بود که بعد از معاویه امت در مورد خلیفه تصمیم بگیرند نه معاویه ولیعهد تعیین کند. ما این اولویتها را در اخلاق امام حسین(ع) میبینیم، اما امروز که میخواهیم در مورد یزید، ابن زیاد و ابن سعد گفتوگو کنیم، مسایل دیگری را برجسته میکنیم مثلاً صحبت از میمونبازی و شرابخواری آنها میکنیم؛ این نوع صحبتها، در کلام ائمه ما کم است یا اصلاً نیست چون رذیلتهای بسیار بزرگتری در میان آنها بود که امام آنها را در اولویت میگذاشت و با آنها میجنگید، مانند اینکه میگفتند: «تو حق و صلاحیت حکومت بر این امت را نداری».
اکنون جامعه ما هم دچار چنین مشکلی است. ما با یکسری رذایل، ناهنجاریها، نامردمیها و بیمرامیها مواجه هستیم، اما نمیدانیم باید از کجا شروع کنیم، بهجای اینکه به سرچشمهها بپردازیم، به شاخ و برگ میپردازیم. به عنوان مثال هیچکسی موافق دزدی، برخی رفتارها و ناهنجاریها نیست و باید توجه داشته باشیم که هر جامعهای که مبتلا به شماری از ناهنجاریها میشود، زمینه و علتی در آن جامعه هست، ما به جای اینکه به دنبال علتها باشیم، با معلولها برخورد میکنیم. در جامعهای که قانون حکمفرما نیست، قانون فصلالخطاب نیست، قانون محترم و مقدس نیست و هر کس که زور بیشتری دارد، بیشتر ظلم میکند، برخورد شدید با بزهکاریهای کوچک، دور از اخلاق خرمندی است. اخلاق خردمندی به ما میگوید سراغ منشاءها و علل بروید و امام حسین اینگونه بود. نوع انتقادهای امام حسین(ع) به خلافت بنیامیه از همین دست است، مثلاً ظلم و نااهلی و اینکه مردم در تعیین خلیفه حقی ندارند، از جمله مسایلی بود که امام را برآشفته کرد.
شمر در جنگ صفین نه تنها در سپاه علی(ع) حضور داشت بلکه از نزدیکان امام علی(ع) بود و کارهای شخصی امام(ع) را حل و فصل میکرد. چرا زمانی که در کنار علی(ع) است یک خوی و شخصیت و رفتاری دارد و وقتی در سپاه یزید قرار میگیرد، خوی و شخصیتی دیگری پیدا میکند تا حدی این تفاوت شدید میشود که بر پسر علی(ع) شمشیر میکشد؟
اعتقاد به اینکه حیات اسلام، وابسته به قدرت ظاهری است، زمینه بسیاری از بیاخلاقیها را فراهم میکند. در ذهن شمر و امثال شمر مسایلی بود که اخلاق را کمرنگ میکرد و آنان بر این اساس به این نتیجه رسیده بودند که این دستگاه خلافت باید حفظ شود و برای حفظ این دستگاه انجام هر کاری را مجاز میدانستند.
به همین دلیل بسیاری از کسانی که به جنگ امام حسین(ع) آمده بودند، اعتقاد و باوری به خلیفه و دستگاه خلافت داشتند که آن عقیده آنها را به بی اخلاقی وادار میکرد. باور آنان این بود که حیات دین وابسته به حیات خلافت است و اکنون خلافت از آنها این امر را خواسته است. بعد از ماجرای عاشورا شخصی نقل میکند که روزی شمر را دیدم که کنار خانه خدا مناجات میکند، به او گفتم: ای ملعون با خدا مناجات میکنی در حالی که چندی پیش فرزند رسول پیامبر(ص) را آنگونه کشتی. شمر به او گفت: وای بر تو! من از این خران آبکش کمتر بودم اگر فرمان خلیفه را اجرا نمیکردم.
در ذهن افرادی مانند شمر این بود که در این عالم مسایلی هست که از اخلاق مهمتر است؛ این همان چیزی است که ما باید با آن مبارزه کنیم. در این دنیا هیچ چیز مهمتر از اخلاق، انصاف، حفظ حیات و آبروی بشر نیست و هیچ چیز نمیتواند ظلم و بیاخلاقی را توجیه کند حتی بقای نسل بشر. ممکن است هر فرد و گروهی باورهایی داشته باشد، مثلاً یک کمونیست بگوید حیات بشر بر روی این کره خاکی ممکن نیست مگر با روی کار آمدن حکومت کارگری. اگر یک کمونیست این گونه بیندیشد و این باورش را برای رسیدن به این مقصود بپذیرد، هر وسیله ای را موجه میداند چون آنقدر هدف خود را میپرستد که از هر وسیله ای برای رسیدن به آن استفاده میکند. اسلام اینگونه نیست. اسلام همان قدر که به هدف می اندیشد به وسیله ها هم می اندیشد، ما اجازه نداریم با هر وسیله ای به هر هدفی برسیم و این درس بزرگ عاشورا بود که هیچ هدفی در جهان آنقدر مهم و مقدس نیست که بتواند هر وسیلهای را توجیه کند.
*شفقنا/رضا بابایی
نظر شما