علامه طباطبایی در جامعه ما به عنوان یک فیلسوف بزرگ و یک مفسر عالیقدر شناخته میشود، ولی علاوه بر این، او یک شخصیت برجسته اخلاقی بود. علامه سبک خاصی در مسائل اجتماعی داشت و برای تبیین و تثبیت آن هم تلاش فراوانی کرد. یکی از ویژگیهای این سبک، آن است که به شدت از فردگرایی در تفکر انتقاد میکند و معتقد است که انسان وقتی میتواند درست فکر کند و به راه حل درست مسائل دست یابد که خود را در جامعه ببیند و خیر و شر خود را در ارتباط با خیر و شر دیگران ارزیابی کند، نه این که خود را جدای از دیگران پنداشته و مستقل بشمارد.
انتقاد علامه این است که ما شرقیها «تفکر اجتماعی» را نیاموختهایم و به جای هم فکری، مبتلا به تفکر فردی هستیم و لذا فقط درصدد منافع فردی خودمان برمیآییم.
علامه در پایان تفسیر سوره آل عمران یک فصل را به این موضوع اختصاص داده (فصل پنجم) و عقب ماندگی مسلمانان را در مقابل پیشرفت دنیای مدرن در این مشکل میبیند. ایشان در جلد اول المیزان بحثهای عمیقی درباره شفاعت دارند، ولی یک فصل آن، یک بحث اجتماعی در این موضوع است و در آنجا این سوال را مطرح میکند که چرا در جوامع غربی، اخلاق پسندیده مانند راستگویی و وفای به عهد و پیمان رواج پیدا میکند ولی در جوامع اسلامی آمار دروغ بسیار بالاتر است؟ آیا این وضع ما معلول درک دینی ما نیست؟ علامه در پاسخ، این تفاوت را ناشی از «تربیت اجتماعی» آنها که متفاوت از تربیت ماست، میداند. لذا علامه چنین دغدغهای دارد که جامعه اسلامی با تربیتی اجتماعی متناسب با آرمانهای آن شکل بگیرد.
علامه به نظریه تقدم تربیت بر سیاست باور دارد. چون ایشان وقتی به سراغ نقد تاریخی هم میرود با همین نگاه، حوادث صدر اسلام و جریانات بعد از رسول خدا (ص) را ارزیابی میکند. مثلاً انحراف در حکومت را در پیوند با «رکود تربیت» میبیند و میگوید: «توقفت التربیه ثم رجعت القهقری». نقد ایشان آن است که کسانی مانند معاویه قدرت را به دست گرفتند که نه خود بهرهای از تربیت داشتند و نه آرمان تربیت جامعه را دنبال میکردند و لذا پس از به دست گرفتن قدرت اعلام کرد که من برای نماز و روزه نمیجنگیدم، برای حکومت جنگیدم و به آن رسیدم! بر همین اساس است که علامه از سیاست خلفا پس از رسول خدا (ص)، که توسعه کشور اسلامی را در درجه اول اهمیت قرار دادند و تربیت اسلامی در میان مسلمانان داخل جامعه را جدی نگرفتند گلایه دارد.
علامه رویکرد خاصی به سیاست داشت، چون همان مبنای تقدم تربیت بر سیاست موجب آن میشد که دغدغههای تربیتی بر ایشان غالب باشد و نتواند با سرعت و شتابی که در شخصیتهای انقلابی وجود داشت، همراهی کند. علامه فکر میکرد که آیا همانگونه که زمینههای سیاسی و اجتماعی برای جنبش و نهضت آماده است، آیا زمینههای تربیتی هم برای آن مهیا شده است و ما میتوانیم پس از آن، بر اساس تربیت اسلامی، جامعه را اداره کنیم؟ (نگرانی از فرمانروایان) و آیا مردم هم از چنان آمادگی تربیتی برخوردارند که اجرای احکام اسلامی در میان آنها موفقیتآمیز باشد؟ (نگرانی از شهروندان) اساساً کسانی که دغدغههای فرهنگی و تربیتی برایشان اصل است، دیرتر به فکر کنش اجتماعی و به خصوص از نوع حاد آن میافتند.
وقتی علامه میخواهد نشان دهد که تربیت دینی چگونه جامعه را متحول میکند مثال میزند که عصر نبوی برخی مجرمان با پای خود به خدمت حضرت میرسیدند و درخواست اجرای حد و مجازات شرعی داشتند تا از لوث گناه پاک شوند. و البته وقتی جامعه در چنین شرایطی قرار میگیرد اجرای حد، بسیار تاثیرگذار است. همین نگاه تربیتی علامه موجب آن میشود که وی سیر تدریجی نزول احکام شرعی را در جهت آمادگی تربیتی ارزیابی کند و به جای استناد به فراهم شدن زمینههای اجتماعی و سیاسی، به ضرورت فراهم آمدن ظرفیتهای تربیتی در گذر زمان تاکید نماید.
یکی از مباحث علامه این است که حکومتها دوگونهاند: یا فردیاند و دیکتاتوری، و یا مردمیاند بر اساس نظر اکثریت. علامه همانگونه که حکومت فردی و استبدادی را به دلیل تصرفات خودسرانه حاکم محکوم مینماید، حکومت اکثریت را هم مورد نقد قرار میدهد چون در چنین حکومتی، حقوق اقلیت (نصف منهای یک) ضایع میشود و اکثریت با دست یافتن به قدرت، فقط به فکر تامین منافع خویش است. از این رو علامه، الگوی «حکومت انسانی» را متناسب با جامعه اسلامی میداند، حکومتی که حق هیچ انسانی در آن نادیده انگاشته نمیشود و اکثریت بهانهای برای سرکوب اقلیت نیست!
روشن است که علامه در این جا نمیخواهد نقش اکثریت را در شکلگیری حکومت، نفی کند، بلکه او وقتی اکثریت را ذی حق میداند که به حق اقلیت تجاوز نشود. یعنی ابتدا باید تربیت اخلاقی جامعه به آن حد برسد که همه شهروندان، در رعایت حقوق یکدیگر، از شایستگی تربیتی برخوردار باشند، و سپس در چنین جامعهای میتوان به رعایت حقوق اقلیت هم چون اکثریت امیدوار بود، والا استبداد فرد به استبداد اکثریت تبدیل میشود.
مرحوم علامه طباطبایی معتقد است اگر در جامعه، ارزشهای اخلاقی حاکم شود و شهروندان با تربیت اخلاقی پرورش یابند، قهراً «اکثریت» در مسیر حق گام برداشته و عوارض ظلم و طغیان به حداقل کاهش مییابد. اساساً تئوری علامه را میتوان تئوری تقدم تربیت بر سیاست دانست. در جلد چهارم المیزان، علامه فرمودهاند: «در جامعه علم و تقوا که اسلام تربیت میکند، هرگز اکثریت، خواستههای هوسآمیز خود را به حق و حقیقت ترجیح نخواهد داد.» معنی این سخن علامه این است که در نظامهای مبتنی بر مردم سالاری، اکثریت دارای موضوعیت است، ولی در نظام اسلامی، هر چند اکثریت معیار است، ولی این معیار جنبه طریقی دارد و پشتوانه آن تربیت و علم و تقوی است، از این رو وقتی که این پشتوانه معنوی و ارزشی فرو میریزد، نظام اسلامی نیست ولو طبق قاعده دموکراسی هم اداره شود، علامه آن بحث را اینگونه ادامه داده است: «محیط خداشناس و تقوای دینی که اسلام به وجود میآورد، محیطی است که هرگز اکثریت، آن عقل سلیم را تابع هوا و هوس، و حق و حققیت را فدای دل خواه نمیکنند و پیوسته نظر اکثریت با حق وفق داده خواهد شد.»
پس علامه در صدد آن است که قاعده اعتبار اکثریت را با قاعده اعتبار حقیقت سازگار کند، و در این میان، رمز پیوند و سازگاری را در «تربیت» میبیند. و به همین دلیل است که در نظریه علامه، سیاست اسلامی قبل از تربیت اسلامی، غیر معقول است، زیرا پایه سیاست را تربیت تشکیل میدهد. و سیاستی که فاقد چنین پایه و زیرساختی است، هر وضعی داشته باشد، ولی قطعاً وصف و پسوند اسلامی نمیتواند داشته باشد.
علامه در جلد ششم المیزان تحت عنوان «ادب» چند بحث نسبتاً مفصل مطرح کردهاند و از آن جمله درباره ادب انبیاء پس از آنکه به انواع اهانتها و اذیتهای مخالفان در حق پیامبران اشاره میکنند، میگویند: ولی انبیاء در مقابل کفار و مشرکان و حتی طاغیان چه ادب و چه ادبیاتی داشتند؟ آیا در لابلای سخنان انبیاء با طاغیان و جاهلان، ذرهای بیادبی دیده میشود؟ پاسخ علامه منفی است و میگوید انبیاء در مقابل دشنامها و طعنها و استهزاءها، هرگز مقابله به مثل نکردهاند و تعبیر زشت و اهانتآمیزی به کار نبردهاند، از قاعده ادب خارج نشده و مقید به سخنان زیبا و نیکو بودهاند. در این جا از عین عبارت علامه نمیتوان صرف نظر کرد: فانک لا تجد فیما حکی من شذرات اقوالهم مع العتاه و الجهله ان یخاطبوهم بشیء مما یسووهم او شتم او اهانه و ازراء و قد نال منهم المخالفون بالشتم و الطعن و الاستهزاء و السخریه کل منال فلم یجیبوهم الا باحسن القول و انصح الوعظ معرضین عنهم بسلام.
وقتی ادب و تربیت بر سیاست، تفوق و برتری پیدا کند، قهراً انسان با تربیت، هرگز در صحنه سیاست، به فحاشی و ناسزاگویی رو نمیآورد. علامه این ادعا را درباره خصوص پیامبر اسلام مطرح نکرده است، او میگوید هیچ پیامبری به مخالفان و دشمنان خود اهانت نکرده است و با تعبیر زشت و رکیک آنها را آزار نداده است. واقعاً عجیب است! یعنی اگر ما مسلمان هم نیستیم و بر اخلاق محمدی هم وفادار نیستیم، پیرو هر پیامبری باشیم، هتاکی زشت است و فحاشی ممنوع است! این سیره و روش پیامبران الهی است، ممکن است پیامبری در شرایطی و به خاطر مصالحی، از قدرت و حکومت کنارهگیری کند، ولی در هیچ شرایطی و به خاطر هیچ مصلحتی از ادب و اخلاق و نزاکت، کنارهگیری نمیکند!
وقتی تربیت بر سیاست، حاکم و غالب میشود، نه تنها ادبیات گفتاری و نوشتاری سیاستمداران معطر به اخلاق میگردد، بلکه رفتار آنان نیز اخلاقی میشود. توجیههای افراد متدین برای رفتارهای زشت سیاسی این است که میخواهیم به دین و به نظام خدمت کنیم. ولی آیا برای یک هدف مقدس، از روشهای منکر میتوان استفاده کرد؟ علامه طباطبایی در این باره می گوید: لقد ورد منه تعالى اشد النهی فی ذلک لانبیائه و ابلغ التحذیر حتى عن اتباع الباطل قولا و فعلا بغرض نصره الحق فان الباطل باطل سواء وقع فی طریق الحق او لم یقع، و الدعوه الى الحق لا یجامع تجویز الباطل و لو فی طریق الحق...
متأسفانه جامعه امروز ما برای استفاده از اندیشه اجتماعی علامه طباطبایی آمادگی زیادی ندارد. چون رویکرد علامه به جامعه و سیاست، با رویکرد غالب در فضای امروز کاملاً متفاوت است. فضای امروز، فضای سیاست زده است. یعنی هر سخنی را با انگیزههای سیاسی میسنجند و با آثار سیاسی آن ارزیابی میکنند، و با اهداف سیاسی با آن مقابله میکنند. در حالی که علامه هیچ تناسبی با این فضا ندارد. در فضای سیاست زده، اولین قربانی اخلاق و تربیت است. مثلاً در چنین فضایی که ما دچار خودستایی هستیم انتقاد از دیگران کاری صواب و انتقاد از خود کاری خطاست. در حالیکه علامه، هم نقد دولتهای غربی و سیاستهای استعماری آنان را دارد و هم نقد جامعه اسلامی و انتقاد از مسلمانان خودمان را. مثلاً علامه در همان جلد ششم تفسیر المیزان که مباحثی درباره ادب دارد در فصل پنجم آن میگوید ما «شرقیها» و ما «مسلمانان» در زمینه ادب و تربیت، کارنامه موفقی نداریم و سپس به بررسی علت آن پرداخته است که مربیان ما خود حظی از اخلاق ندارند و لذا نمیتوانند تاثیرگذار باشند.
نقد خود، توصیه بزرگ علامه طباطبایی و میراث ارزشمند او و نیاز ضروری امروز ماست، ولی آیا شرایط جامعه، بازگشت به اخلاق و برای چنین کاری مناسب است؟ و یا به جای آن فقط باید هرچه فریاد داریم بر سر دیگران بکشیم و هرچه هورا داریم برای خودمان سر دهیم؟ اجمالاً عرض میکنم، امروز «علامه فیلسوف» و «علامه مفسر» در حوزه و جامعه ما جایگاه بلندی دارد ولی آیا در جامعه «علامه مصلح» هم ارج و منزلتی دارد؟
آری اگر امروز منش اخلاقی علامه طباطبایی در میان ما زنده بود، اینقدر ناهنجاریهای تربیتی در نسل مسلمان و حتی متدین ما زیاد و عمیق نبود. البته اگر آن بزرگوار هم در میان ما بود ما با او چه میکردیم؟ و وقتی بداخلاقیهای ما را نمیپسندید و تایید نمیکرد و یا اعتراض میکرد، آیا در برابر او نمیایستادیم و او را متّهم نمیکردیم؟
سروش محلاتی/ روزنامه جمهوری اسلامی
messages.comments