ما میدانیم که زندگی بشر با تغییر و تحولات همراه است؛ از سوی دیگر با دینی مواجهیم که مشتمل بر عناصر ثابتی است و ادعای خاتمیت دارد. پس تحولاتی که در زمان اتفاق میافتد باید نسبتش با دین مشخص شود. میتوان اینگونه سؤال کرد: با توجه به تغییراتی که در زندگی بشر در جریان است، آیا اسلام میتواند پاسخگوی نیاز ما باشد؟ چگونه دین را با تحولات زندگی بشر سازگار کنیم؟ آیا دین را متغیر قرار دهیم یا به عکس، جلوی تغییرات زمان را بگیریم تا آن ثباتی که در دین است حفظ شود؟ آیا چنین کاری شدنی است؟ یا بهتر آن است که اساسا دین را در قلمروی مسائل اجتماعی وارد نکنیم و برای آن یک مرزبندی قرار دهیم؟ مثلا دین در شئونی از زندگی بشر که دستخوش تغییرات نیست وارد شود، مثل ارتباط انسان با خدا و قلمرو مسائل اخلاقی؛ و باقی مسائل را از دخالت و دسترس دین دور کنیم.
برای رسیدن به جواب ابتدا باید مشخص شود قلمرو دین و شعاع دخالت آن در زندگی بشر تا کجا است.
تعریف دین
در ابتدا باید تلقی خود را درباره دین مشخص کنیم. دین یعنی چه؟
تعریفی که بین دانشمندان اسلامی از دین تقریبا مورد اتفاق نظر می باشد این است: دین مجموعه ای است از معارف و اخلاق و احکام.
مرحوم علامه طباطبایی تعریف دیگری نیز در «تفسیر المیزان» ارائه داده است: «هو انه نحو سلوک فی الحیاه الدنیا یتضمن صلاح الدنیا بما یوافق الکمال الاخروی؛ دین شیوهی خاصی از زندگی است که مصلحت زندگی دنیایی را به گونهای تأمین میکند که با کمال و سعادت اخروی انسان موافق و سازگار باشد.».
اهمیت موضوع قلمرو دین
1- انسان میخواهد بداند که دین تا کجا حضور پیدا می کند و بیرون این قلمرو، در کجا جایی برای آزادی بشر است؛ به عبارت دیگر بدنبال آن است که چارچوب دین مشخص گردد.
2-برای انسان امروز اهمیت دارد که بداند خداوند در چه مسائلی در زندگی بشر دخالت کرده و به او امر و نهی نموده، و چه مسائلی را به عقل و تجربهی آدمی محول کرده است؟ آیا اصلا چنین قلمرویی وجود دارد، یا همه چیز را دین برعهده گرفته و بساط دیگر علوم باید برچیده شود.
چند دیدگاه در این زمینه وجود دارد.
دیدگاه اول: منحصر کردن دین در مسائل اخروی (دیدگاه حداقلی)
طبق این نظر از آنجا که ما از زندگی اخروی تجربهای نداریم و راهی نیز برای شناخت آن در دسترس ما نیست؛ دین از طریق انبیاء، اطلاعاتی از این زندگی تجربه نشده در اختیار ما قرار میدهد. اما در مسائل دنیوی، خود بشر میبیند، میفهمد، تجربه میکند و راهحلهایی مییابد.
دیدگاه دوم: هیچ چیزی از قلمرو دین بیرون نیست(دیدگاه حداکثری)
نگاه دوم برعکس و در نقطهی مقابل نگاه اول است. در این نگاه همه چیز از دین خواسته و همه چیز در دین دیده میشود. دین آمده است تا نیازهای دنیوی و اخروی را تأمین کند و هیچ چیز از قلمرو دین بیرون نیست.
نقد و بررسی دیدگاه اول
اولین سؤالی که در این زمینه مطرح میگردد، این است که آیا مرزبندی بین زندگی دنیا و آخرت امکان پذیر است؟ آیا میتوان به انسان گفت که با هر شیوهای در دنیا زندگی کنی، سعادت اخروی تأمین میشود زیرا این دو زندگی کاملا از هم منفک است؟ مثلا میتوانی در دنیا مال حرام بخوری و در آخرت مشکلی نداشته باشی؟ یا زندگی سعادتمند در عالم آخرت محصول نوع خاصی از زندگی در دنیا است؟ به اعتقاد ما عالم آخرت از طریق دنیا شناخته میشود و محصولی که در آخرت در اختیار ما قرار میگیرد، بذرش در دنیا افکنده شده است «فَمَن يَعَمل مِثقَالَ ذَرَّةٍ خَيرا يَرَهُۥ ». پس امکان پذیر نیست که ما در انتخاب شیوه و سبک زندگی خود در دنیا آزاد باشیم.
نکتهی دوم: آیا میتوانیم دین را صرفا معطوف به عالم آخرت بدانیم؟ در این صورت با آیاتی که در قرآن کریم در مورد زندگی دنیایی است چه میکنیم؟ به طور مثال خداوند درباره حق مجازات قاتل، کیفر سارق یا کیفر زناکار دخالت کرده و جدولی را برای ارث مشخص نموده است. این همه آیاتی که در قرآن کریم در ابعاد مختلف فردی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آمده، قابل اغماض و نادیده گرفتن نیست؛ لذا این تفسیر، تفسیر درستی نمیباشد.
بررسی دلایل دیدگاه حداکثری و نقد آن
اولین سؤالی که در این زمینه وجود دارد، این است که دلیل این ادعا چیست؟ این ادعا که دین برای همه چیز پاسخ دارد و همهی بارها باید بر دوش دین باشد، ادعای بزرگی است و دلیل استوار و محکمی می خواهد. بهترین دلیلی که طرفداران این دیدگاه مطرح میکنند، استناد به برخی از آیات قرآن است؛ از آن جمله این آیه در سوره مبارکهی نحل که میفرماید: «وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ»؛ ما قرآنی را بر تو ای پیامبر نازل کردیم که بیان کننده هر چیزی است و هر چه بخواهید خداوند در قرآن بیان کرده است. یا آیهی دیگری در سوره مبارکه انعام که میفرماید «مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ؛ ما هیچ چیز را در قرآن فروگذار نکردیم.» یعنی همه چیز در قرآن آمده و اگر بشر امروز به علوم مختلف نیاز پیدا کرده، به خاطر این است که اعتنا و اهتمام کافی به قرآن نداشته است. آیا این ادعا با این دلیل قابل قبول است؟ فهم مفسرین قرآن از این آیات چیست؟ مرحوم علامه طباطبایی میفرماید: اول باید مشخص شود که قرآن چه غایتی دارد و برای چه نازل شده است؟ در مرحله ی دوم باید روشن کرد که برای رسیدن به آن غایت چه شیوهها و نقشههایی را ارائه کرده است؟ غایت قرآن به فرموده خداوند در همان کتاب شریف هدایت انسانها است و در ادامه خداوند چنین میفرماید: «من همه چیز را ارائه کردهام». وقتی این دو را کنار هم بگذاریم، چنین نتیجهای حاصل میشود: «هر چیزی را که برای هدایت لازم است ارائه کردهام». مثلا اگر پزشکی نسخهای را ارائه میکند و بعد میگوید همه چیز را نوشتهام؛ منظور او چیست؟ یعنی همه آن چیزی که برای سلامتی و درمان این بیماری خاص لازم است را نوشتهام، نه همه بیماریها را. منظور پزشک از همه چیز، مطلق نیست؛ بلکه تنها هدف و مسئولیتی که برعهده گرفته است را شامل میشود. قرآن کریم کتاب هدایت بشر است و برای این هدف سه چیز لازم است؟1-جهان بینی درست؛ 2-اخلاق؛ 3-احکام و مواعظ؛ که خداوند هر سه اینها را در قرآن به بشر ارائه کرده است. پس استدلال به این آیات برای اثبات این ادعا که دین همه نیازهای بشر را یک جا تأمین کرده، استدلال کاملی نیست و تاکنون دلیل عقلی هم در اثبات آن یافت نشده است.
آیا می توان دیدگاه سومی را مطرح کرد؟
اگر نتوانیم هیچکدام از این دو نظریه را بپذیریم، چه باید گفت و قلمرو شریعت را چگونه باید مشخص کرد؟ برای گرفتن پاسخ این سؤال، توجه به یک نکته ضروری است.
آیا مسائلی در دین وجود دارد که خداوند نسبت به این مسائل سکوت کرده باشد؟ و ما خودمان باید در مورد این مسائل کار کرده و خوب و بد و مصلحت و مفسده آن را کشف کنیم و ببینیم که باید آن کار را انجام دهیم یا خیر؟ امام علی (ع) در این زمینه بیانی در «نهج البلاغه» دارد که شاید برای برخی افراد مقدسمآب مایه شگفتی باشد «إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى حَدَّ حُدُوداً فَلاَ تَعْتَدُوهَا وَ فَرَضَ فَرَائِضَ فَلاَ تَنْقُصُوهَا وَ سَكَتَ عَنْ أَشْيَاءَ لَمْ يَسْكُتْ عَنْهَا نِسْيَاناً لَهَا فَلاَ تُكَلَّفُوهَا رَحْمَةً مِنَ اَللَّهِ لَكُمْ فَاقْبَلُوهَا». خداوند مرزهایی را مشخص کرده که از اینها عبور نکنید؛ حرامهایی را قرار داده که نقض نکنید و آنها را محترم شمارید؛ وظایفی برعهده شما قرار داده که باید عمل کنید. بعد امیرمؤمنان در ادامه میفرماید: «و سکت عن اشیاء»؛ خداوند در مورد بعضی از موضوعات سکوت کرده است. نه اینکه نمی توانسته حرف بزند یا اطلاعاتش ناقص بوده، بلکه بنابه مصالحی در زمینه برخی از مسائل اظهار نظر نکرده است. پس در جاهایی که خداوند سکوت کرده، خودتان را به زحمت نیندازید که مثل قصه گاو بنی اسرائیل می شوید. خداوند گفته بود بروید گاوی را بکشید؛ ولی آنها با سؤالهای پی در پی خود را به زحمت انداختند. بنابراین در دین قلمرویی وجود دارد که قلمرو سکوت است؛ در مواجهه با این قلمرو، امیرمؤمنان(ع) می فرماید خودتان را به زحمت نیندازید که به زور حکمی از دین درباره آن موضوع بیابید. سکوت خداوند برای شما رحمت است.
در سالهای اول انقلاب در سمینارها و همایشهایی که برگزار میشد، یک روحانی میآوردند تا متناسب با موضوع، آیه یا روایتی بیاورد و یک سخنرانی انجام دهد، مثلا نظر دین درباره سدسازی چیست، یا فلان آیه شریفه بر آبیاری قطرهای دلالت دارد و..... امیرمؤمنان(ع) میفرماید: نه آن چیزی که در دین است کم نمایید و نه اینکه به زحمت زیادش کنید، که دین تسلیم شدن در برابر اراده خداست. پس بنابه فرموده امام علی(ع) در بحث قلمرو دین، یک قسمتی از زندگی بشر، منطقه الفراغ است و خدا در این حوزه انسان را آزاد گذاشته است. استاد مطهری در این زمینه تعبیر زیبایی دارد، ایشان میفرماید: بعضیها جمود به خرج میدهند، خیال میکنند که چون دین اسلام دین جامعی است، پس باید در جزئیات هم تکلیف معینی روشن کرده باشد. نه، این طور نیست. اتفاقا جامعیت اسلام ایجاب میکند که اساسا در بسیاری از امور دستور نداشته باشد؛ نه اینکه دستور نداشته باشد، بلکه دستورش این است که مردم آزاد باشند و به اصطلاح تکلیفی در آن امور نداشته باشند. حدیثی است به این مضمون که: «اِنَّ اللّه َ يُحِبُّ اَنْ يُؤخَذَ بِرُخَصِهِ كَما يُحِبُّ اَنْ يُؤخَذَ بِعَزائِمِهِ» خدا دوست دارد بندگانش به دستورات و الزامات او عمل کنند و در آنجایی هم که دستوری نیست، آزاد باشند. آزاد بودن مردم مورد عنایت خداست؛ خداوند دوست دارد که مردم از آزادیهای خود استفاده کنند و در آن جایی که آنان را آزاد گذاشته، محروم نشوند و برای خود محدودیت و گرفتاری درست نکنند. توجه به این اصل در زندگی فردی باعث راحتی و تسهیل امور شده و در امور اجتماعی و سیاسی، آزادیهای مشروع را به حداکثر افزایش میدهد و تحدید و تقنین را به حداقل میکاهد.
اما به جز منطقه الفراغ، یک منطقه ممنوعه نیز وجود دارد که دین اصلا در آن ورود نمی کند.در حوزه منطقه الفراغ، خواست خدا بر سکوت است، ولی در منطقه ممنوعه اصلا دین نمیتواند وارد شود. آن در مسائلی است که با تغییر زندگی بشر تغییر پیدا میکند و اگر دین بخواهد وارد شود و نظر ثابت و یکنواختی ارائه کند، موجب توقف و رکود در زندگی انسانها میشود.
این بحث را مرحوم علامه طباطبایی در کتاب «بررسیهای اسلامی» که مجموعهای از مباحثشان است، مطرح کرده است. ایشان در مقدمهای که در این کتاب دارد، سؤالاتی را در زمینه حکومت اسلامی مطرح نموده و در ادامه میگوید که این سؤالات، سؤالاتی نیست که ما جواب بدهیم و در قلمرو دین باشد، برای پاسخگویی به آنها نباید از دین توقع داشت. سؤال این است: آیا جامعه اسلامی در صورتی که وسعت پیدا کرد و دارای منطقههای مختلف و ملیتها و قومیتهای متنوع شد، باید تحت یک ولایت و حکومت اداره شود؟ یا حکومت های ائتلافی و متحدی که تحت یک حکومت مرکزی است باید وجود داشته باشد؟ علامه با اشاره به این سؤال میگوید: اینها مسائلی است که در شریعت اسلام دستوری مربوط به آن وارد نشده است و حقا هم نباید وارد شود «زیرا شریعت متضمن مواد ثابتهی دین است». شریعت، مواد ثابت دین را ارائه میکند و مدل و شیوهی حکومت، با تغییر جامعهها، حسب پیشرفت تمدن قابل تغییر است .
بسیاری از علما و بزرگان احکام را بر دو قسم ثابت و متغیر میدانند؛ ولی نکتهای که مرحوم طباطبایی مطرح میکند این است: احکام ثابت، احکامی است که منتسب به دین و جزء دین است؛ اما احکام متغیر علیرغم معتبر و لازمالاجرا بودن، جزء دین نیست. تعبیر آقای طباطبایی این است: چه پیامبر اکرم(ص) این مقررات را وضع کرده باشد، چه امیرمؤمنان(ع) فرقی نمی کند. اگر پیامبر(ص) هم دستوری برای مدیریت جامعه داشته باشد که بر اساس شرایط زمان و مکان قابل تغییر است، آن دستور جزء دین نیست؛ مثلا امروز با این کشور میجنگیم، فردا با این کشور صلح میکنیم؛ نه آن دستور جنگ، دستور خداست، نه آن دستور صلح، به پای خدا نوشته میشود؛ بلکه بنابه تشخیص پیامبر اکرم(ص) صورت گرفته است.
برای روشن شدن مطلب مثال دیگری می زنیم: در قرآن کریم آمده است «وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ وَمِن رِباطِ الخَيلِ» هرآنچه که توان دارید در برابر دشمن آمادگی پیدا کنید. در بعضی از شرایط این توان را باید به کار گرفت و در بعضی از شرایط نباید از آن استفاده کرد؛ اما توانایی و ظرفیت همیشه باید وجود داشته باشد؛ این یک حکم کلی و ثابت است. اما خداوند در ادامه از رباط الخیل به معنای اسب سخن گفته است. در هر دوره و زمانی مسلمانها الزاما برای مقابله با دشمن باید امکاناتی از جمله اسب تهیه کنند، ولی دشمن هر روز دارای ادوات پیشرفتهتری میشود؛ در آن صورت ما باید همچنان اسب تدارک ببینیم؟ این مسأله کمابیش بین مقدسین بوده است، به طوریکه در گذشته بعضی میگفتند باید برای ظهور امام زمان(عج) اسب نگهداری کنیم تا وقتی حضرت آمدند مهیا باشیم. اما این را هیچ آدم عاقلی از این آیه شریفه نمیفهمد. آن چه که در عصر نزول آیه در آن محیط به عنوان ابزاری برای توانمندی امت اسلامی بوده، اسب بوده و خداوند ان را از باب مثال آورده است، وگرنه حکم شرعی خاص دیگری ندارد. اگر شرع بخواهد در این زمینهها وارد شود، تعبیر علامه طباطبایی این است که در منطقه ممنوعه وارد شده است. دین نمیتواند زندگی بشر و روند تحولات آن را متوقف کند. یا مثلا اگر درباره تیر وکمان و مسابقات سوارکاری تشویقی صورت گرفته، این را باید با اصل کلیتری سنجید. آن اصل کلی باقی است و اینها مثال است. مسائل سیاسی و روابط مختلف با کشورها نیز همینگونه است؛ چنانکه پیامبر اکرم(ص) گاهی اوقات میجنگید و گاهی صلح میکرد. این که روابط بر یک اصل کلی قرار بگیرد که پیوسته بجنگید یا پیوسته صلح کنید، در قلمرو قضاوت دین نیست و اگر دین در این گونه مسائل بخواهد وارد شود، غیر از این که زندگی دنیایی بشر به بنبست برسد، نتیجهای ندارد.
پس تصمیمات متغیری که حکومت مشروع در جامعه اسلامی میگیرد، نباید مستقیما به خدا نسبت داده شود، و اگر کسی با این دستورات مخالفت کند، نمیتوانیم بگوییم با حکم خدا مخالفت کرده است؛ بلکه با حکم آن کسی که خداوند او را برای حکومت کردن معین کرده، مثلا با پیامبر یا امام مخالفت نموده است. اما به فرموده علامه طباطبایی این حکم، حکم خدا نیست؛ دین همانی است که خداوند مقرر کرده، نه چیزی بر آن افزوده میشود و نه چیزی از آن کم میگردد.
پس طبق نظر سوم، در قلمرو دین هم منطقهالفراغ میتواند وجود داشته باشد، هم منطقه ممنوعه؛ که قهرا در این موارد، دین وارد نمیشود.
*برگرفته از کتاب «اسلام و مقتضیات زمان» نوشته حجتالاسلام محمد سروش محلاتی؛ به کوشش حکیمه سادات راغبزاده
messages.comments