یکی از اهداف این حرکت که در سخنان و خطبههای آن حضرت از مدینه تا کربلا نمود فراوان پیدا کرده، و قابل استناد در جوامع انسانی و دینی و سخنی فرادینی میباشد و با استمداد از آموزهها و سخنان آن حضرت استنباط پذیر است، در مبارزه با ستم و نابودی استبداد دولتهای جائر است.
این حرکت از سویی برای نشان دادن مشروعیت نداشتن حکومت بنیامیه و حاکمِ بدنام آن از طریق تسلیم نشدن و بیعت نکردن با چنین حکومتی و تن دادن به شهادت است. و از سوی دیگر افشاگری و رسوا کردن و ذکر معیارهای بدی آن است. محورهای مهم این افشاگری نشان دان شناعت و زشتی چنین حکومتی در ابعاد مختلف و از آن جمله خودسری و یکتازی و پایمال کردن حقوق انسانی و ارزشهای الهی و بی توجهی به حقوق مردم و به تعبیر آن حضرت عدم اجرای عدالت است.
از این رو استبداد ستیزی مبارزه با ظلمی است که گاه حاکم مشروعیت سیاسی و پشتوانه مردمی ندارد. و گاه در آغاز داشته، ولی چون قدرت فساد آور است، رفتار حاکمان و والیانش دگرگون و به انحراف کشیده شده و به تدریج جای خود را به عدم مشروعیت داده و ضرورت مبارزه با آن را میطلبد.
در اینجا این پرسش مطرح است که چه نکات برجستهای در این حماسه استبداد ستیز وجود داشته که در قلب آزادگان جهان الگویی بر جای ماندنی شده و از آن همواره یاد میکنند؟
یکی از مباحث مهم در تحلیل واقعه عاشورا، کشف جهت گیری پیامها و تعیین شاخصترین محورها و مهمترین پیامهای حسین بن علی است. اینکه حرکت حسینی هدفمند بوده و این هدف امری شناخته شده و معقول و انسانی بوده، و این عمل میتواند برای نسلها بعدی الگویی رفتاری باشد، در میان عاشورا پژوهان معاصر تردیدی نیست. به این جهت در منابع حدیثی و تاریخی، از اهل بیت و به ویژه امام حسین بن علی(ع) به عنوان «مصباح الهدی و سفینة النجاة» یاد شده است، یعنی کسانی که چراغ هدایت و کشتی نجات هستند.
چیستی استبداد
استبداد، در لغت، از کلمه بُدّ، باب استفعال، گرفته شده، و به خودرأیی و خودسری و تنها از رأی خود استفاده کردن معنی شده است. در اصطلاح، این واژه به فرد و حکومتی اطلاق میشود که بدون مشورت و نظر خبره و به طور استقلال فرمانروایی میکند.
استبداد در حوزه فردی، به خود محوری و خودرأیی و به رأی خود اتکا کردن، بدون دلیل و منطق اطلاق میشود و زیان فردی خاص خود را دارد، در حالی که در حوزه عمومی استبداد، منتهی به ظلم و ضایع کردن حقوق دیگران میشود.
استبداد زمینههای فساد را در شکل اعلای آن فراهم میسازد، چون حاکمان مسند قدرت در اختیار دارند و «قدرت فساد میآورد و قدرتِ مطلق، فساد مطلق». دولتمردان بیش از هر قشر دیگری نیازمند نظارت و کنترل همگانی هستند، تا در معرض فساد که مهمترینش استبداد است، قرار نگیرند. از این رو خطر و ضرر فاسد شدن آنها بیش از خطر و ضرر فاسد شدن تودهی مردم است.
بنابراین، استبداد از دو جهت قابل توجه است، یکی آنکه انسان در زندگی شخصی و خصوصی خودرأیی و خودسری کند و از نظر کارشناسان و اهل خبره استفاده نبرد و یکی آنکه در مدیریت و اداره جامعه و کارهایی که دیگران به او واگذار کردهاند، نظر مردم و زیر مجموعه را در نظر نگیرد و هر کاری را که بخواهد انجام دهد.
نکته دیگر، آن است که چون استبداد امر مذمومی است و هر انسان عاقلی زشتی آن را درک میکند، گاه مستبد این عمل خود را به حساب مصلحت جامعه، وظیفه دینی، یا مبارزه با توطئه دشمن مینامد. در جوامعی که عالمان مُلجم و جاهلان مُکرمند، خفقان و ارعاب حاکم و رسانهها تعطیل و انحصاری است، تمام این کارها به حساب رعایت مصلحت و تأمین امنیت و رضایت خاطر مردم گذاشته میشود.
مفهوم استبداد ستیزی
در فرهنگ اسلامی افزون بر مذمت استبداد دستوراتی در ضرورت استبداد ستیزی آمده است. زیرا همانطور که پیش از این اشاره شد، استبداد گاه شکل فردی و اخلاقی دارد و گاه شکل اجتماعی و سیاسی که در محور اجتماعی مبارزه با استبداد به عنوان وظیفهای انسانی و دینی مطرح شده است.
مبارزه با استبداد، بکار گرفتن راه و روشهایی در جهت اجرای حق، عدالت، مشروط و محدود کردن حکومت از طریق فردی و عمل جمعی است. این کلمه در جایی به کار گرفته میشود، که هدف آن نابودی استبداد و محدود و مقید کردن حاکم در چارچوب قانون و پاسخگویی وی در تصمیمات و اداره جامعه است.
امام على(ع) در نامهای به اهل مصر مینویسد: «من از اين اندوهناكم كه سرپرستىِ حكومتِ اين امت به دست اين بى خردان و نابكاران افتد. بیتالمال را به غارت ببرند، آزادى بندگان خدا را سلب كنند و آنها را برده خويش سازند. و با صالحان نبرد كنند و فاسقان را همدستان خود قرار دهند.» (نهج البلاغه، نامه شماره 62.)
نهادینه شدن استبداد
استبداد محدود به حوزه سیاسی نیست و شامل حوزههای خانوادگی، اجتماعی و فرهنگی و مطلق گرایی و حق بینی خود و باطل بینی دیگران نیز میشود. استبداد یک نوع رفتار و تربیت و منش اجتماعی و سیاسی است. آسیبی که جوامع اسلامی از نظامهای استبدادى ديده، بيشتر از جوامعى است كه آزادى داشته و احياناً افكار غلط در ميان آنها رواج یافته است.
بدون شک تربیت عقلانی و رشد فکری و رواج علم به نفی استبداد کمک میکند، اما در جوامع دينى ايى كه عقل و منطق و برهان در آن جايگاهى ندارد ـ به هر دليلى كه میخواهد باشد ـ استبداد دينى و سياسى حاكم میشود و چون آزادى و تبادل افكار نيست و حاكمان همواره از ضعف منطق برخوردارند و از هجوم افكار مخالف دل نگرانند، هر فكر و ایدهای را توطئه مى شمارند و مانع نشر اندیشه و نقد افکار میشوند. از سویی چون باورها محك زده نمیشوند، آلوده به خرافات و بدعتها شده و شبهات تبديل به اشكالات و بحرانهای فكرى اساسى جامعه خواهند شد.
استبداد ستیزی در فرهنگ اسلامی
بى گمان در اديان توحيدى، بندگى خدا، و رهایی از هر طاغوت و قدرت ستمگری اصل است. دستورات و تعاليم دينى، همگى مردم را به خداى يگانه و پذيرفتن هدايت انبيا دعوت میکند: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ؛ (نحل/36) به ميان هر ملتى پيامبرى مبعوث كرديم، كه خدا را بپرستيد و از طاغیان و جباران دورى جوييد.»
اما اين دعوت مسبوق به حريت و انتخاب آگاهانه انسانهاست. انسانهایی كه بدون آزادى و آگاهى، عقيده و دينى را انتخاب كرده باشند، از توحید بهره و نصيبى نخواهند داشت. چه فضيلت و ارزشى براى دين و عقیدهای است كه از روى ترس و با تظاهر و ريا پذيرفته شده باشد. حتى دين تقليدى و چشم بسته و كوركورانه ـ گرچه حق باشد ـ ارزش ندارد. زيرا در معرض زوال و اضمحلال است.
نقش پيامبران در مبارزه با استبدادها و اختناقها و درگيرى با مظاهر طغيان، از اساسى ترين نقشهاست. قرآن بر اين نقش پيامبران تأكيد فراوان دارد: اولاً بپا داشتن عدل را به عنوان هدف بعثت و رسالت ذكر مى كند؛ ثانياً در داستانهای خود درگیریهای پيامبران را با مظاهر استبداد، مكرر يادآورى مى كند و در برخى آيات خود تصريح مى كند كه طبقه اى كه با پيامبران همواره در ستيز بوده اند، اين طبقه بوده اند.
سوی دیگر این تعالیم، رسمیت یافتن حق انتخاب در کارها و رسمیت شناختن حق انتخاب کسانی است که میخواهند بر کار آنان اعمال مدیریت کنند. حال اگر جامعه دينى در چنان استبداد و ديكتاتورى قرار گيرد كه مانع ابراز نظريات دانشمندان دينى شود، یا مردم نقشی در انتخاب حاکمان نداشته باشند، چگونه میتواند مدعى دينى بودن باشد.
مسئله استبداد چنان در فرهنگ دینی و معنوی خطرناک و ضد انسانی تلقی شده که پیامبر با همه عظمت و استواری در بینش و عصمت در قرآن فرمان میگیرد که با مردم مشورت کند و در برابر کارهایی که به مردم مربوط میشود، از تک رأیی بپرهیزد. (آل عمران: 159).
در روایتی آمده است: کسی که خود رایی میکند، هلاک میشود و کسی که با دیگران مشورت میکند، در خرد دیگران شریک میشود. (بحارالانوار، ج72 ، ص 104، باب 48- المشورة...) و جالبتر آنكه امام علی(ع)، ادبیات و زبان سخن گفتن با حاکمان را که همواره تملق و چاپلوسی و مداهنه بوده نقد میکند و در خطبهای خطاب به مردم میگوید: «فلا تُكَلِمُونى بِما تَكَلَمَ به الجبابرة.» با من همانند كسانى كه با جباران و مستبدان سخن میگویند، سخن مگوييد. (نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶، چاپ صبحى صالح.) يا در باره بيعت خود در نامه يكم میگوید: «و بايَعنى الناس غير مستكرهين ولا مجبرين.» مردم با من بيعت كردند و حكومت من را پذيرفتند در حالى كه نه كسى آنها را اكراه كرده بود و نه مجبور.
در اسلام اولين كسى كه براى توجيه افعال خود از واژه جبر استفاده و به آن تمسك كرد، معاويه بود.( قاضى عبدالجبار همدانى، المغنى، ج 8، ص 4.) او میگفت اگر من حكومت میکنم، چون خدا خواسته و اگر خدا نمیخواست، من حكومت نمیکردم. حكام مُستبّد را هم جباران میگفتند؛ چون معتقد بودند كه چنين جبرى وجود دارد و لذا جبار از همين باب ناميده شده است.
استبداد دینی
علامه نایینی استبداد دینی را از بدترین استبدادها میدانست. طالبان قدرت همواره میخواهند از اهرمهایی استفاده كنند كه جنبه مردمى و قدسى و مشروعيت مذهبى و معنوى داشته باشد، طبيعى است كه بخواهند به نام دين و مذهب و به نام دفاع از عقايد دينى به خودكامگى روى آورند. به اين جهت در صورتى میتوان اين روزنه را مسدود و از سوءاستفاده از دين و دفاع از عقيده جلوگيرى كرد كه ديگران امكان دفاع از عقايد خود را داشته باشند. بايد توليت تفسير دين را از انحصار گروه خاصى ـ به ویژه صاحبان قدرت ـ خارج كرد و امكان فرصت نقد و آزادى انديشه را در جامعه رواج داد.
در تاریخ بشر یکی از رنجهای بشریت سوءاستفاده از دين بوده است و تنها راه آن آگاهی مردم و توجه به خطرات آن است که بدانند اگر حوزه دین به دنیا کشیده شد، دیگر قدسی نخواهد بود و باز به تعبیر علامه نائینی – در استبداد دینی التفات و تنبه ملت منحصر است و این که هرکس امكان دفاع از عقايد خود را داشته باشند و جامعه در صورتى از گزند استبداد دینی در امان است كه اولاً سطح آگاهی مردم افزایش یابد و زمینه نقد نهادینه شود و ثانیاً این قدرت مذهبی توزيع شده باشد و تمركز در يك مجموعه حتى با عنوان مرجعیت و تفسیر دین در دست يك گروه نباشد.
استبداد ستیزی در قرآن
هر چند كلمه استبداد و استبداد ستیزی در قرآن نيامده است، اما در شرح حال مستبدان، برخی علائم استبداد را بر شمرده است. قرآن كريم در چند جا از فرعون ظالم و جبار عهد موسى ياد میکند و مبانى و اندیشههای استبداد خواهى او را برمى شمرد. قرآن در سوره زخرف میگوید: « فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ» (زخرف/54). «پس قوم خود را سبك و خوار شمرد، پس اطاعتش كردند، چرا كه آنها مردمى منحرف بودند». مقدمه استبداد و ديكتاتورى، تحقیر و بى توجهى به شخصيت و نقش و اراده مردم در اداره جامعه و خواستههای طبیعی آنان است لذا استخفاف(کوچک کردن) و ذلیل کردن، وسيله به اطاعت در آوردن مردم و خفه كردن صداها و اندیشه آنان است. اگر استبداد نباشد، امكان استخفاف و خوارکردن و بی چیز شمردن نيست. اگر دليران جرئت اعتراض داشته باشند و بتوانند سخن خود را بگويند و كارهاى حاكم و حكومت را مورد نقد قرار دهند، ديگر حاكم نمیتواند سركشى كند.
همچنين در جايى ديگر اين استبداد فرعون را صريحاً بازگو میکند و میگوید: «اى قوم من، امروز فرمانروايى از آن شماست در اين سرزمينى سلطه كامل داريد.» لازمه استبداد سلطه مطلق است. يا در جایی نقل میکند: «يا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظاهِرِينَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ يَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا قالَ فِرْعَوْنُ ما أُرِيكُمْ إِلاَّ ما أَرى وَ ما أَهْدِيكُمْ إِلاَّ سَبِيلَ الرَّشاد» .(غافر/29) فرعون پس از به رخ کشیدن قدرت و ملک خود و اینکه چگونه از آنان نگهداری میکند، میگوید: جز آنچه میبینم به شما نمینمایم و شما را به جز راه راست راهبر نيستم.
به همین دلیل ضرورت مبارزه با مستبدان و ستمگران که منتهی به اجرای عدالت میشود، یک اصل اجتماعی قرآنی است(حدید/25). چنانکه یک ضرورت اجتماعی و دینی تکیه نکردن به ستمگران است كه نه تنها به هيچ فردى نبايد ستم كرد، بلكه نبايد به كسانى كه مرتكب ستم میشوند تكيه كرد. اتكاى به ستمگران، افزون بر اينكه موجب اظهار رضايت از اعمال آنان میگردد، موجب تقويت و ادامه ظلم آنان نيز میگردد. در کتاب عُيُونِ الْأَخْبَارِ از إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِيِّ روایت شده که کمک به ظالم خودش ستم است: «قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا (ع) ... مَنْ أَعَانَ ظَالِماً فَهُوَ ظَالِمٌ وَ مَنْ خَذَلَ ظَالِماً فَهُوَ عَادِلٌ». لذا قرآن از زبان موسی نقل میکند: به شکرانه نعمتی که به من دادی پشتوانه ستمگران نخواهم شد: «قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ». (قصص/ 17). موسى گفت پروردگارا به خاطر اين نعمت كه به من ارزانى داشتى تا آخر عمرم هرگز پشتيبان مجرمين نمىشوم. «پشتوانه ستمگران شدن ممنوع است.» تعاون بر گناه و ستمگرى محكوم است. (سوره مائده، آيه 2.)
جایگاه استبداد ستیزی در حماسه حسینی
تردیدی نیست که محور مهم مبارزه حسین بن علی(ع) را مبارزه با ستمگر عصر خود تشکیل داده است و شاخص مهم ستمگری خودکامگی و به حساب نآوردن مردم است. از سوی دیگر تحقق جامعهای دین محور جز با نظامی آزاد و آباد و با نشاط و متکی به اراده ممکن نیست. تا ستمگر جبار وجود دارد، توسعه و استقرار عدالت هم عملی نیست. تا نظام بر اساس اختیار و اراده مردم بنا نشود، کارهای دین و دنیا منتظم نمیشود. جایی که استبداد هست، معنویت واقعی هم وجود ندارد. جامعه استبداد زده، جامعه بیماری است که هیچ چیز در جای خودش نیست و حاکم با زور و تهدید و ارعاب به جا بجا کردن امور از جای اصلیشان میپردازد و در جایی که به او اعتراض کنند، با فریب میخواهد از حقیقت امور بکاهد و به گونهای زشت را زیبا جلوه دهد و این نمیشود.
بنیامیه بر جایگاه خلافت پیامبر نشسته و براى توده مردم در مقابل حكمران حقّى قائل نبودند و تنها چيزى كه براى مردم در مقابل حكمران قائل شدند وظيفه و تكليف بود. اين عدّه که مردم را به مسخره گرفته و اموال را به بازیچه، به همراهی خود عدهای از عالمان را به همراه داشتند، در استدلالهای خود براى اينكه پشتوانه اى براى نظريّات استبداد مآبانه پيدا كنند، به مسأله خدا چسبيدند و مدّعى شدند كه حكمران در مقابل مردم مسؤول نيست، بلكه او فقط در برابر خدا مسؤول است، ولى مردم در مقابل حكمران مسؤول اند و وظيفه دارند. مردم حقّ ندارند حكمران را بازخواست كنند كه چرا چنين و چنان كرده اى؟ و يا برايش وظيفه معيّن كنند كه چنين و چنان كن؛ فقط خداست كه مىتواند او را مورد پرسش و بازخواست قرار دهد. مردم حقّى بر حكمران ندارند، ولى حكمران حقوقى دارد كه مردم بايد ادا كنند. از اين رو طبعاً در افكار و انديشه ها نوعى ملازمه و ارتباط تصنّعى به وجود آمد ميان اعتقاد به خدا از يك طرف، و اعتقاد به لزوم تسليم در برابر حكمران و سلب حقّ هرگونه مداخله اى در برابر كسى كه خدا او را براى رعايت و نگهبانى مردم برگزيده است.
امام حسین(ع) در توصیف حکومت جائرانی مانند یزید میگوید: «إنّ هؤلاء قومٌ لَزمُوا طاعةِ الشیطان و تَرکوا طاعة الرحمان، و أظهروا الفساد فی الارض و أبطلوا الحدود و شربوا الخمور و أستأثروا فی الأموال الفقراء و المساکین و أنا أولی مَن قامَ بِنُصرةِ دین الله و إعزاز شرعِه و الجهاد فِی سبیله لِتکون کلمةُ الله هی العلیا».
در سخنرانى سليمان بن صرد، يك جمله هست كه ماهيت حركت امام را که ستم ستیزی و بیعت با امام جائر است، آشکار میکند و نشان میدهد که حرکت حضرت چگونه وصف طاغوت ستیزی و ضد استبدادی داشته است. «و هذا الحسين بن على قد خالفه و صار الى مكه، هارباً مِن طواغيت آل ابى سفيان»: «اين حسين بن على است كه با بيعت يزيد مخالفت كرده و براى رهايى از خطر گردنكشان آل ابى سفيان به مكه پناهنده شده است».
امام حسین (علیه السلام) در بحث نهی از منکر و سکوت و فرار از مسئولیت علما، حضرت در خطبهای خطاب به آنان میگوید:
«وَ إِنَّمَا عَابَ اللَّهُ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ، لِأَنَّهُمْ كَانُوا يَرَوْنَ مِنَ الظَّلَمَةِ الَّذِينَ بَيْنَ أَظْهُرِهِمُ الْمُنْكَرَ وَ الْفَسَادَ فَلَا يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذَلِكَ رَغْبَةً فِيمَا كَانُوا يَنَالُونَ مِنْهُمْ وَ رَهْبَةً مِمَّا يَحْذَرُونَ وَ اللَّهُ يَقُولُ- فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ قَالَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَبَدَأَ اللَّهُ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَرِيضَةً مِنْهُ».( تاریخ طبری، ج5، ص404..)
به راستى خداوند ايشان را نكوهش كرد، زيرا از ستمكارانى كه ميانشان بودند كار زشت و فساد بسيار مى ديدند ولى به طمع بهره اى كه از آن ستمگران مى بردند و از بيم آنكه بى نصيب بمانند، ايشان را باز نمى داشتند با اينكه خدا مى فرمايد: فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ- و از مردم نترسيد و از من پروا كنيد» و فرموده: «الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ». مردان و زنان مؤمن دوستان يك يکدیگرند كه امر به معروف و نهى از منكر مى كنند». خدا از آنجا به امر به معروف و نهى از منكر به عنوان فريضه اى از سوى خود آغاز سخن كرده كه آگاه بوده است، چون اين فريضه ادا گردد و برپا داشته شود تمام فرايض و واجبات ديگر، از آسان و دشوار، برپا داشته شوند.
«لِعِلْمِهِ بِأَنَّهَا إِذَا أُدِّيَتْ وَ أُقِيمَتِ اسْتَقَامَتِ الْفَرَائِضُ كُلُّهَا هَيِّنُهَا وَ صَعْبُهَا وَ ذَلِكَ أَنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ دُعَاءٌ إِلَى الْإِسْلَامِ مَعَ رَدِّ الْمَظَالِمِ وَ مُخَالَفَةِ الظَّالِمِ وَ قِسْمَةِ الْفَيْءِ وَ الْغَنَائِمِ وَ أَخْذِ الصَّدَقَاتِ مِنْ مَوَاضِعِهَا وَ وَضْعِهَا فِي حَقِّهَا». (بحارالانوار، ج23، ص144.)
چون میدانست که اگر حقوق جامعه ادا شود، و نظامی عادلانه بپا شود، تمام دستورات آسان و سخت آنها جامه عمل می پوشد، زیرا امر به معروف و نهی از منکر دعوت به اسلام است با بازگشت به حقوق افراد و ایستادگی در برابر ستمگر و تقسیم اموال و غنائم و گرفتن صدقات از جای خود و بکار گرفتن در حقش.
ایشان همچنین در ظلم ستیزی و ضرورت حرکت و موضع گیری در برابر قدرت ستمگر می فرماید: «مَن رَأی سُلطاناً جائراً ... فَلَم یُغَیّر عَلَیِه بِفِعلٍ وَ لاقَولٍ، کانَ حَقاً عَلی الله أن یدخله مدخله». (تاریخ طبری، ج5، ص404) هرکس فرمانروای ستمگری را ببیند و... با کردار و گفتارش بر وی نشورد، بر خداست که او را در جایگاه آن ستمگر در آورد.
از نظر امام زندگى شرافتمندانه و مرگ در نتیجه مبارزه با ظلم بهتر از زندگى با ظالم و ستمگر است. حتی دینداری در جامعهای که ستمگری باشد به خطر می افتد، به همین دلیل حضرت در استدلال به اینکه چرا با یزید بیعت نمیکند می فرماید: «عَلَی الاسلامِ السَّلامُ، إذ قَد بُلیَتِ الُامةُ بِراعٍ مِثلِ یَزید». اگر مردم گرفتار حاکمی مانند یزید شوند، پس باید فاتحه اسلام را خواند. آنجا كه مى خواهد زندگى فقط برايش نان خوردن و آب نوشيدن و خوابيدن و زير بار ذلتها رفتن باشد، مرگ هزاران بار بر اين زندگى ترجيح دارد. پيام امام حسين این است: «الا وَ انَّ الدَّعِىَّ ابْنَ الدَّعِىِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ، وَ هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ، يَأْبَى اللَّهُ ذلِكَ لَنا وَ رَسولُهُ وَ الْمُؤْمِنونَ وَ حُجورٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ».
امام حسین در وصیتنامه اى كه به برادرش محمّد بن حنفيّه به هنگام خروج از مدینه مى نويسد، مى گويد: «إنّى لَمْ أخْرُجْ أشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً، إنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاصْلاحِ فِى أمَّةِ جَدّى، أريدُ أنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ وَ أنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اَسيرَ بِسيرَةِ جَدّى وَ أبى». «أَلا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْباطِلَ لا يُتَناهى عَنْه لِیرغَبَ المؤمنُ فِی لقاء اللهِ مُحِقاً». آیا نمی بینید که به حق عمل نمیشود و از باطل پیشگیری نمی گردد تا جایی که می سزد مومن به لقای حق رغبت پیدا کند. آن حضرت در جایی دیگر مى گوید: اولين و بزرگترین منكر جهان اسلام خود يزيد است. کسی که به کتاب خدا توجه نکند و عدالت را بپا ندارد، و حقوق جامعه را نپردازد، و به آموزههای دین وفادار نباشد، ستمگر است: «فَلَعَمْرى مَاالْامامُ الَّا الْعامِلُ بِالْكِتابِ، الْقائِمُ بِالْقِسْطِ وَ الدّائِنُ بِدينِ الْحَقِّ».
در این راستا سخن گفتن از زیبایی مرگ مفهومی دیگر دارد. «إنى لا ارَى الْمَوْتَ الا سَعادَةً وَ لَاالْحَيوةَ مَعَ الظّالِمينَ الّا بَرَماً». من مردن را براى خودم سعادت، و زندگى با ستمگران را موجب ملامت مى بينم.
اصول و نکات استبداد ستیزی در حماسه حسینی
چنانچه بخواهیم به صورت خلاصه به اصول و نکاتی که امام حسین (علیه السلام) در رابطه با استبداد ستیزی پایبند بود اشاره نماییم، از این قرار است:
1- اگر مردم گرفتار حاکمی مانند یزید شوند، که کیان جامعه و دین را تهدید میکند، مبارزه برای رفع ظلم یک ضرورت انسانی و دینی است. به همین دلیل حضرت در باره یزید در استدلال به اینکه چرا بیعت نمیکند، میفرماید، حیات دینی و معنوی با حاکم ستمگر دیگر جایی ندارد: «عَلَی الاسلامِ السَّلامُ، إذ قَد بُلیَتِ الُامةُ بِراعٍ مِثلِ یَزید».
2- از نظر امام زندگى شرافتمندانه و مرگ در مبارزه با ظلم بهتر از زندگى با ظالم و ستمگر است.
3- مبارزه با استبداد، مبارزه با طاغوت است و طاغوت کسی است که از مسیر اصلی خارج شده است. تسلیم حاکم مستبد شدن نوعی پرستش است، بديهى است كه امويان نه مردم را به پرستش خود مى خواندند و نه آنها را مملوك و برده خود ساخته بودند، بلكه استبداد و جباريت خود را بر مردم تحميل كرده بودند. پيام امام حسين است: «الا وَ انَّ الدَّعِىَّ ابْنَ الدَّعِىِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ، وَ هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ، يَأْبَى اللَّهُ ذلِكَ لَنا وَ رَسولُهُ وَ الْمُؤْمِنونَ وَ حُجورٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ». سکوت و بی تفاوتی در برابر ستمگر از نظر امام حسین ذلت است. امام حسین در وصیتنامه اى كه امام به برادرش محمّد بن حنفيّه به هنگام خروج از مدینه مى نويسد، مى گويد: «إنّى لَمْ أخْرُجْ أشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً، إنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاصْلاحِ فِى أمَّةِ جَدّى، أريدُ أنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ وَ أنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اَسيرَ بِسيرَةِ جَدّى وَ أبى»
به همین دلیل اما در تبیین این آرمان میگوید مردم دنيا باید بدانند كه من آدم جاه طلب، مقام خواه، اخلالگر، مفسد و ظالم نيستم؛ من چنين انگیزههایی برای خروج خود در برابر یزید ندارم. قيام من قيام اصلاح طلبى است. من از مدینه بیرون نیامدم جز اینکه اصلاحاتی در میان امت جدّم انجام دهم. من مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر بكنم.
4- هر حرکت اصلاحی با همراهی جامعه و جنبش آنان ممکن و عملی است. و این جنبش بدون آگاهی به دست نمیآید. امام صادق عليه السلام در زيارتى كه خطاب به حضرت اباعبدالله است، به این مهم اشاره میکند و مى فرمايد: «لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الضَّلالَةِ وَ الْجَهَالَةِ وَ الْعَمَى وَ الشَّكِّ». او كسى است كه با قيام خود بندگان خدا را از گمراهى و نادانى و كورى و شك نجات داد.
5- نابودی ظلم و استبداد و تحقق اهداف انسانی، نیازمند مجاهدت و از خودگذشتگی است. به همین دلیل یکی از محورهای اجرایی عدالتخواهانه شناخت وضعیت موجود و مشکلات آن است. امام حسین در میان راه و هر فرصتی به سخنرانی میپردازد. و در باره بنیامیه و ستمهای آنان سخن میگوید و این آگاهی، مسئولیت و فداکاری لازم دارد، در حالی که وابستگی به دنیا و ترس از مرگ، مانع از مبارزه میشود و از این رو در باره حیات و مرگ سخن میگوید: «فَالْمَوْتُ فى حَياتِكُمْ مَقْهورينَ وَ الْحَياةُ فى مَوْتِكُمْ قاهِرينَ». زندگى اين است كه بميريد ولى فائق باشيد و مردن اين است كه زنده باشيد، ولى خوار و ذلیل. حضرت هم روز اول ورود به کربلا فرمود: «خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقَلادَةِ عَلى جيدِ الْفَتاةِ، وَ ما اوْلَهَنى الى اسْلافى اشْتِياقَ يَعْقوبَ الى يوسُفَ». مرگ بر فرزندان آدم همچون گردن بند آویزان بر سینه دختران است. من مشتاق دیدار گذشتگان خویشم؛ مانند اشتیاق یعقوب به یوسف. حضرت در این راستا راه حق و حقيقت زيبا را مى دانست لذا در خطاب به عمر بن سعد هنگامی که از او درخواست بیعت میکند، میگوید: «لا وَ اللَّهِ لا اعْطيكُمْ بِيَدى اعْطاءَ الذَّليلِ وَ لا افِرُّ فَرارَ الْعَبيدِ». نه، به خدا قسم هرگز دستم را به دست شما نخواهم داد، هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد.
6- یکی از اهداف و مظاهر ستم ستیزی، کسب خصلتهای انسانی است. این صفات شرط سربلندی جامعه است. یکی از این خصلتها، آزادگی به عنوان یکی از این مظاهر کارساز در مبارزه با ستم است. در این باره حضرت میفرماید: «وَيْلَكُمْ يا شيعَةَ آلِ ابى سُفْيانَ، انْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ وَ لا تَخافونَ الْمَعادَ فَكونوا احْراراً فى دُنْياكُمْ».
7- امام در خطبهای که در روز عاشورا خطاب به مردم کوفه میخواند سخن از عدالتی میکند که حاکم باید در جامعه بگستراند: «وَ َیداً عَلیهِم لِأعدائکم بِغیرِ عَدلٍ أفشوُه فِیکُم». و دستی که برعلیه ایشان باشد تا شما را از دشمنانتان نگهداری کند، به این دلیل که آنان عدالتی میان شما نگسترانده اند. و اگر چنین عدالتی را گسترش نداده، به وظیفه خود عمل نکرده اند. لازمه گسترش چنین عدلی البته رسمیت یافتن حق انتخاب و نفی استبداد است.
8- این حرکت براى نجات بشريت از چنگال عفريت جهل و ضلالت و هيولاى ظلم و استبداد و استثمار بود چنانکه در زیارتی خطاب به آن حضرت از زبان معصومین نقل شده است: «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلالَةِ». و خون خود را فدا کرد تا بندگان خدا را از نادانی و حیرت و گمراهی نجات دهد.
9- حرکت امام حسین(ع) بر طبق آموزه پیامبر اکرم(ص) بود که فرمود: «افْضَلُ الْاعْمالِ (يا: افْضَلُ الْجِهادِ) كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ امامٍ جائِرٍ». بهترین کارها سخن در جهت عدالت در پیشگاه امام ستمگر است. و به تعبیر شهید مطهری، در شرايطى كه آزادى وجود دارد، دم از آزادى زدن هنر نيست؛ ولى در شرايطى كه استبداد و جور در نهايت قدرت حكومت مى كند، نفسها در سينه ها حبس شده است، زبان را از پشت گردن بيرون مى آورند، دستها و پاها بريده مى شود، سرها بر نيزه ها بلند مى شود، يأس مطلق حکمفرماست و به تعبير اميرالمؤمنين «... يَظُنَّ الظّانُّ أنَّ الدُّنْيا مَعْقولَةٌ عَلى بَنى امَيَّةَ». گمان کسانی است که دنیا با بنیامیه پیوند و گره دائمی خورده است در چنين شرايطى دم از آزادى زدن و مذمت استبداد و ستم هنر است
10- سوء استفاده از دین و استبداد به نام خدا ممنوع است و باید کسانی که عالم دین هستند از دین دفاع کنند و گر نه زمینه گریز از دین فراهم میشود، زیرا در شرایطی که دین مى بايست دليل هدايت و پيام آور محبّت باشد، مظهر ارعاب و خشونت گردید و به اين صورت درآمد كه به تعبیری تصوّر هر كس از دين و خدا و مذهب، خشونت بود و اختناق و استبداد. بديهى است كه عكس العمل مردم در مقابل چنين روشى جز نفى مذهب از اساس و نفى آن چيزى كه پايه اوّلى مذهب است، يعنى خدا، نمى توانست باشد.
هر وقت و هر زمان كه پيشوايان مذهبى مردم- كه مردم در هر حال آنها را نماينده واقعى مذهب تصوّر مى كنند- پوست پلنگ مى پوشند و دندان ببر نشان مى دهند و متوسّل به تكفير و تفسيق مىشوند، مخصوصاً هنگامى كه اغراض خصوصى به اين صورت در مى آيد، بزرگترین ضربت بر پيكر دين و مذهب به سود مادّيگرى وارد مى شود.
*حجت الاسلام محمد علی ایازی
نظر شما